هانا آرنت، فیلسوف خشونت و رنج انسانی
هانا آرنت را شاید بتوان از معدود فیلسوفانی دانست که محور اساسی کل آثارش را به گرد خود سامان داده و معنا بخشیده است: خشونت، بی رحمی و رنج انسانی در رژیمهای توتالیتر.
در هر دو تفسیر بر یک «قانون تاریخی» تاکید میشد که دو گروه انسانی را در تقابل با یکدیگر قرار میداد: گروه پیروزمندان و حاکمان اوجگیرنده از یک سو، در برابر گروه شکست خوردگان و محکومان رو به سقوط از سوی دیگر. هر چند تعریف این گروهها در هیتلریسم،نژاد ژرمن در برابر نژادهای پست و به خصوص یهودیان و در استالینیسم، طبقهء کارگر در برابر طبقات استثمارگر و به خصوص طبقهء بورژوا بود، اما منطق هر دو نوع از توتالیتاریسم آن بود که خشونت و بی رحمی جز ابزارهایی ( در نهایت خنثی) برای دستیابی به آیندهای «اخلاقی» و «شکوفا و درخشان» نیستند و به همین دلیل کاملائ قابل توجیه هستند. باز هم به همین دلیل بود که تقریبائ هیچ یک از کسانی که دست به چنین اعمالی وحشیانهای میزدند خود را اخلاقائ سرزنش نمیکردند و از جمله در دادگاه نورنبرگ تنها بر «مامور» بودن خود تاکید داشتند.
آرنت در «مبانی توتالیتاریسم» نشان میداد که تقارن میان این دو نوع از رویکرد کامل است . حتی در مفهومی چون «انقلاب پیگیر»: تروتسکی، از رهبران اصلی انقلاب و نخستین فرمانده ارتش سرخ(هر چند بعدها بدل به یکی از دشمنان استالین شد) اما در ابتدای انقلاب روسیه مطرح میکرد که انقلاب اکتبر تنها سرآغازی بر زنجیرهای از انقلابها خواهد بود که سراسر جهان را فراگرفته و تمامی مردمان و فقرای جهان را از بندهای بورژوازی رها خواهند کرد.
بیثباتی توتالیتاریسم از آنجا ریشه میگرفت که دو مفهوم انقلاب پیگیر و تصفیههای نژادی پی در پی، معیارهایی هر چه سخت تر را به میان میکشیدند و در نتیجه دایرهء «خودیها» را دایمائ تنگتر میکردند و بدین ترتیب سبب میشدند نوعی بیمارای پارانویا سراسر جامعه را در بر بگیرد.
البته در کنار این بیماری عمومی، آرنت در مجموعهء نوشتههایی که به عنوان روزنامهنگار از محاکمهء آیشمن تهیه کرد و با نام «آیشمن در اورشلیم» به انتشار رسیدند، سخن از «ابتذال یافتن شر» میبرد و در این مفهوم پیش از آنکه خواسته باشد بر انفعال جامعهای «تودهوار» (یعنی جامعهای که اعضای آن همهء تعلقهای گروهی خود جز تعلق حزبی را از دست داده و به اتمهای سرگردان بدل شدهاند) در برابر گسترش بیرحمی و خشونت انگشت گذارد، بر آن بود که بر «عادی شدن» و در نهایت «طبیعی» جلوه کردن شر، از خلال سازوکارهای دیوانسالارانه اصرار کند.
چنین رویکردی میتوانست «واقعیت» را به طور کامل نه فقط واژگون کرده بلکه اصولائ نادیده گرفته، تحقیر کرده و بی حاصل نشان دهد و در برابر آن از «حقیقت» در بازتفسیری بسیار خاص که در سازمان و اطاعت مطلق و کورکورانه توتالیتری تعریف میشد، دفاع کند. آرنت به خوبی این روند را به بیان در میآورد:
بزرگترین فضیلت آرنت نیز در آن بود که تجربهء تلخ زندگی خود در تبعید و رنج را به تحلیل و به بیان در آوردن سازوکارهای پیچیدهء پدیدهء توتالیتر گذراند. تحلیلی که امروز هنوز پس از گذشت بیش از نیم قرن از آن تازگی و کاربردی بودن خود را در بررسی و درک رژیمهای سیاسی حفظ کرده است.
Arendt, Hannah, ۱۹۷۲, Les Origines du Totalitarisme, Le systeme totalitaire, Paris, Seuil.
نظر کاربران
تشکر