روزنامه ایران: آلدوس لنارد هاکسلى در ۱۸۹۴ در خانواده اى برجسته که جزو طبقات حاکم انگلستان بود به دنیا آمد. پدرش، پسر توماس هنرى هاکسلى زیست شناس معروف بود که به بسط و گسترش نظریه موسوم به تکامل یارى رساند.
مادرش نیز خواهر همفرى وارد رمان نویس و از خویشاوندان نزدیک متیوآرنلد بود و اصل و نسبى والا داشت. بى تردید میراث فکرى و فرهنگى خانواده اش تأثیر مهمى بر او نهاد.
جرالد هرد دوست نزدیکش گفته است که میراث خانوادگى او از لحاظ فکرى و تعهد اخلاقى تأثیر ماندگارى بر او گذاشت. تجربه هاى متنوع و هوش و فراست خود هاکسلى او را از طبقه اى که بدان تعلق داشت متمایز مى ساخت. حتى در کودکى او را شخصى متفاوت و زیرک و باهوش مى دانستند. او محبوب و مورد احترام بود. هاکسلى عقیده داشت که وراثت، هر فرد انسان را موجودى یگانه مى سازد و یگانگى و منحصر به فرد بودن هر انسان براى آزادى و اختیار او ضرورى است.
مؤلفه دیگرى که در زندگى اش نقش داشت مرگ مادرش در اثر سرطان بود. زمانى که ۱۴سال داشت، این واقعه حسى از گذرا بودن شادمانى هاى انسانى به او القا کرد. در ۱۶سالگى وقتى در مدرسه آتن تحصیل مى کرد بیمارى اى چشمى او را تقریباً نابینا کرد. اما چندى بعد نابینایى اش را آنقدر بازیافت که به دانشگاه آکسفورد برود و به تحصیل بپردازد.
به علت همین بیمارى اش نتوانست عازم جبهه هاى جنگ جهانى اول شود یا به تحقیقات علمى اى که رؤیایش را درسرمى پروراند ادامه دهد. هرچند، اندیشه هاى علمى با او ماند و او بسیارى از آنها را در آثارش به ویژه کتاب مشهور «دنیاى قشنگ نو» مورد استفاه قرار داد.
هاکسلى زمانى که در آکسفورد بود بتدریج وارددنیاى نویسندگى شد و با نویسندگانى مانند اتین استریچى و برتراند راسل ملاقات کرد و دوست نزدیک دى.اچ.لورنس شد.
هاکسلى اولین اثرش را که مجموعه اى شعر بود در ۱۹۱۶ منتشر کرد. در ۱۹۱۹ با یک بلژیکى به نام ماریا نیس ازدواج کرد. تنها فرزندشان متیو هاکسلى در ۱۹۲۰ به دنیا آمد. او باخانواده اش در دهه ۱۹۲۰ به کشورهاى مختلف اروپایى سفر کرد. در ۱۹۲۵ و ۱۹۲۶ سفرهایى هم به سایر نقاط جهان از جمله هند و آمریکاکرد. هاکسلى اعتماد به نفس، شور و سرزندگى و انعطاف پذیرى اى را که در زندگى آمریکایى مى دید مى ستود اما نسبت به نوع شادمانى جویى اى که در تفریح و سرگرمى طلبى بى وقفه عمومى و دررقص واتومبیلرانى جلوه گر مى شد نظر چندان خوشى نداشت. به عقیده او شاید در هیچ جا به اندازه این کشور بحث و گفت وگو کم نیست.
به تعبیر خودش همش حرکت و صدا و هیاهو، مانند آبى که قل قل کنان بر زمین مى ریزد و به هدر مى رود. هاکسلى از این تجربیات بعدهادر آثارش بهره جست. تجربیات او در ایتالیاى فاشیست جایى که بنیتو موسولینى رهبرى حکومتى مستبد و اقتدارگرا را بر عهده داشت که علیه کنترل جمعیت مى جنگید تانیروى انسانى کافى براى جنگ داشته باشد و همچنین مطالعات انتقادى او درباره اتحاد جماهیر شوروى نیز مواد و مصالحى براى طراحى و ترسیم جامعه خیالى او فراهم کردند.
هاکسلى BRAVE NEW WORLD را (که یکى از ترجمه هاى فارسى آن با نام دنیاى قشنگ نو به فارسى منتشر شده است) طى ۴ماه در ۱۹۳۱ به رشته تحریر درآورد. این کتاب سه سال پس از چاپ یکى از رمانهاى پرفروشش انتشار پیدا کرد. او طى این سه سال شش کتاب داستان، مجموعه مقاله، شعر و نمایشنامه نوشت.
هاکسلى با کتاب دنیاى قشنگ نو به شهرت بسیار رسید. این کتاب را غالباً با کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول که توصیفى خیال پردازانه از دنیاى دهشتناک آینده است مقایسه مى کنند. دنیاى ۱۹۸۴ پر از ظلم و وحشت و جدال و بیداد دائمى است. اورول آن را در ۱۹۴۸ کمى پس از شکست آلمان نازى در جنگ جهانى دوم و زمانى که شرور تمامیت طلبى اتحاد جماهیر شوروى رفته رفته عیان مى شد به نگارش درآورد. اما هاکسلى دنیاى قشنگ نو را در ۱۹۳۱ یعنى قبل از به قدرت رسیدن آدولف هیتلر در آلمان و ظهور استبداد مخوف استالین نوشت. هاکسلى در ۱۹۵۸ در این باره نوشت: «دیکتاتورى آینده دنیاى خیالى من، بسیار کمتر از دیکتاتورى آینده اى که جورج اورول چنین درخشان به تصویر کشیده است، «ددمنشانه و سبعانه است.»
در ۱۹۳۷ هاکسلى با خانواده اش به ایالات متحده رفت. در ۱۹۳۸ به هالیوود پیوست و به نوشتن فیلمنامه پرداخت که ازمیان آنها مى توان به فیلمنامه اقتباسى ازغرور و تعصب اوستین اشاره کرد که لارنس اولیویه جوان در آن ایفاى نقش کرد. هاکسلى در ۱۹۴۶ تکلمه اى بر دنیاى قشنگ نو نوشت ودر آن این نظر را مطرح کرد که دیگر نمى خواهد خرد و اعتدال اجتماعى را چنان که در آن زمان مطرح کرده بود امرى غیرممکن و دست نیافتنى تلقى کند. اگرچه جنگ جهانى دوم باعث کشته شدن ۲۰میلیون جمعیت اتحاد جماهیر شوروى و چند میلیون یهودى و میلیونها انسان دیگر شد و گسترش تولید بمبهاى اتمى خطر بالقوه بسیار عظیم ترى را موجب مى شد هاکسلى به این عقیده رسید که هنوز امکان دست یافتن به خرد و اعتدال جمعى بیشتر وجوددارد و امیدوار است بیش از این شاهد گسترش آن باشد. همان سال کتاب « فلسفه جاودان » را منتشر ساخت که گزیده اى از متون مختلف دینى و عرفانى بود و هاکسلى به امیدنیل به زندگى خردمندانه در جامعه اى خردمندانه آنها را شرح و تفسیر کرده بود.
هاکسلى در دوره نویسندگى اش ۴۷ کتاب نوشت. این کتابها عمدتاً با اقبال وسیع خوانندگان روبرو شد. در ۱۹۵۹آکادمى هنرها و ادبیات آمریکا جایزه ممتاز خود را به او تقدیم کرد جایزه اى که هر پنج سال به نویسندگان برجسته اهدا مى شد و پیش از آن کسانى مانند ارنست همینگوى، توماس مان و تئودور درایزر آن را دریافت کرده بودند. دامنه علایق و فعالیتهاى هاکسلى بسیار وسیع است. برخى از آنها عبارتند از: تاریخ یونان، انسان شناسى، ترجمه متون بودایى از زبانهاى سانسکریت و چینى، یادداشت هاى علمى درباره داروشناسى و عصب شناسى، روانشناسى و آموزش، نوشتن رمان، شعر، مقالات انتقادى، سفرنامه، تفاسیر سیاسى و گفت وگو با مردم از فیلسوفان گرفته تا هنرپیشه ها و حتى بیماران در بیمارستانهاى روانى. هاکسلى تقریباً در سراسر زندگى اش از ضعف شدید بینایى رنج مى برد. او چندسالى زیرنظر یکى از دوستان پزشکش برخى داروها و مواد توهم زا را روى خود آزمایش کرد و حاصل تجربیات خود در این باره در کتابى به نام ابواب ادراک (۱۹۵۴) گزارش کرد.
همسر هاکسلى در ۱۹۵۵ درگذشت و او یک سال بعد با لورا آرچرا ازدواج کرد و سرانجام در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ دیده از جهان فروبست. جسدش سوزانده و خاکسترش در مقبره خانوادگى اش در انگلستان به خاک سپرده شد.
دنیاى قشنگ نو
هاکسلى در رمان خیالى دنیاى قشنگ نو با دیدى نقادانه به ترسیم جامعه اى فوق مدرن مى پردازد که رو به سوى انسان زدایى دارد. در آن جامعه، برخلاف جامعه اى که اورول در رمان ۱۹۸۴ تصویر کرده حکومت وحشت و ترور و شکنجه اى در کار نیست. بلکه جامعه اى است شادمان و آزاد که میانه اى با اخلاق و معنویت ندارد. در این جامعه خانواده اى وجود ندارد و درواقع در آن هر شخصى به هر شخصى تعلق دارد و حد و مرز اخلاقى درونى میان افراد نیست.
همه انسانها یک شکل و یک دست و بى شخصیت و فاقد هویت خاص خودند. نوزادان نه در شکم مادر بلکه در لوله هاى آزمایش و دستگاههاى آزمایشگاهى رشد و نمو مى یابند و به دنیا مى آیند. حکومت همه مراحل رشد و زندگى افراد از دوره جنینى تا بلوغ را کنترل مى کند. هر فرد درطبقه ثابت و مشخصى جاى داده مى شود. جنین ها به صورت شیمیایى تکثیر مى شوند و حکومت هر جنین را به صورتى پرورش مى دهد که نقش خود را در آینده، بى چون و چرا بپذیرد و اجرا کند. چنین جامعه اى پر از توده هاى بى هویت انسانى و کاملاً عارى از شخصیت است و هر فرد به گونه اى شرطى مى شود و پرورش مى یابد که سه چیز را دوست داشته باشد: هنرى فورد، سوما ( soma) نوعى ماده مخدر شگفت انگیز و امور جنسى. (فورد در روزگار هاکسلى نمادى از تفوق تکنولوژى) و صنعت گسترى محسوب مى شد.
هاکسلى تاریخ جامعه خیالى خود را قرن هفتم پس از فورد! (۷ th century A.F) معرفى مى کند، جامعه اى که تحت سیطره و تفوق کامل تکنولوژى و علم کاربردى قرار دارد) در این جامعه جنگ وفقر و جنایت وجود ندارد. افراد از بوییدن گلها و خواندن کتابها یا بروز عواطف و احساسات برحذر داشته مى شوند. کنترل کنندگان جامعه از همان بدو زندگى و حتى در حالت جنینى شوکهایى به افراد وارد مى کنند که نتوانند به سمت این امور بروند و احساس و عاطفه اى داشته باشند. دنیاى قشنگ نو دنیاى غریب و بیگانه است، مملو از حس لذت جویى و کامیابى و عارى از خیالپردازى و جست وجوى افق هاى دیگرى از شادمانى و سعادتمندى.
در این جامعه لذت و شادمانى از امورى از قبیل ورزش، فعالیتهاى جنسى بى قید و بند و ماده سهل الوصولى به نام سوما تأمین مى شود. این ماده حس لذت و سرخوشى بالایى در استفاده کنندگان ایجاد مى کند. هاکسلى در مصاحبه اى در سال ۱۹۶۱ گفت که «نیروهاى جدید تکنولوژى و شرایط نوین اجتماعى مى توانند انسانهاى این عصر را به صورت یک دست و با هویت یکسان درآورند اگر که شرایط تکثیر زمینه ژنتیکى آنها فراهم باشد. اگر حکومت به قدر کافى سختگیر و درستکار نباشد بدون شک عده اى مى توانند این کارها را انجام دهند. ما بیش از پیش به تحقق این امور نزدیک مى شویم.»
فلسفه جاودان
به اعتقاد هاکسلى در بنیان عالم هستى و در پشت همه ظواهر امرى الهى قرار دارد. این مبدأ واحد الهى در عین حال که فراتر و منزه از عالم است در آن حضور هم دارد. هاکسلى بر آن است که ما درکى ولو مبهم از این وحدت و بنیان الهى داریم. تقرب به این وجود الهى امکانپذیر است. هدف و غایت اصلى زندگى انسان همین است که به وصال برسد اما براى این کار راهى را باید پیمود. با خودخواهى و خودمحورى و خودپرستى نمى توان این راه را پیمود. هرچه انانیت و من (I) بیشتر باشد حضور بنیاد وجود کمتر است. فقط با سیطره بر نفس و تواضع و شفقت و نفع ناپرستى پیشه کردن مى توان این راه را طى کرد. از آنجا که مردم نخواسته اند این راه به رستگارى را طى کنند تاریخ بشر چنین سیرى داشته است. آنها مى گویند که چرا نباید درپى هدفهاى شخصى خود باشند و روزگار خوشى داشته باشند. هاکسلى مى گوید آنها وقت خوش خود را پیدا مى کنند اما به ناگزیر به جنگ و انقلاب و الکلیسم و استبداد هم رو مى آورند و به یأس و ناامیدى هم مى رسند.
اما تاریخ گواه آن است که مردان و زنانى بوده اند که تن به مخاطره دادند و با اطمینان قلبى سعى کردند بنیان الهى وجود را بشناسند و به او تقرب بجویند. «در سیرو سلوکى طولانى به همان چیزى مى رسیم که در جست وجویش هستیم.»
هاکسلى معتقد بود شواهد فراوانى وجود دارد که برخى از مردم که هیچ فرق بارزى با دیگران جز از این حیث عرفانى ندارند، تجربه هایى روشن از وجود الهى و حیات معنوى داشته اند و به خدا تقرب پیدا کرده اند. به نظر هاکسلى دو راه وجود دارد: یا خودمان را منحصراً با منیت و خواسته هاى تماماً فردیمان یکى بپنداریم و عملاً خدا را در زندگى مان نادیده بگیریم یا به خدایى که در درون و برونمان هست روى بیاوریم و زندگى اخلاقى و پارسایانه اى پیشه کنیم. البته وضع سومى هم وجود دارد وضع کسانى که در میان زندگى خودمدارانه و زندگى خدامحورانه در نوسان و تردد هستند گاه خودخواه و نفس پرست مى شوند گاه متواضع و شریف و مشفق. به هر روى هاکسلى براین عقیده است که انسان تنها با سیر و سلوک در طریق پارسایى و زندگى قدیسانه به خرسندى و هدف اصلى خویش در زندگى نائل مى شود.
هاکسلى در آخرین اثرش به نام شکسپیر و دین (متنى که درواقع هاکسلى آن را در بستر مرگ انشا کرد و در سال ۱۹۶۴ کمى پس از درگذشت اش منتشر شد) به نقش و حضور دین در آثار و زندگى شکسپیر مى پردازد و در پایان مقاله مى گوید: «نباید بکوشیم در بیرون از جهان زندگى کنیم (یعنى از آن بگریزیم) بلکه باید به نحوى بیاموزیم که چگونه آن را تغییر دهیم و دگرگونش کنیم.
عقل و حکمت زیاد همانقدر بد است که عقل و حکمت کم. انسان باید بیاموزد که راهى براى بودن در این جهان پیدا کند در عین حال که از این جهان نیست. راهها براى زیستن در زمان بدون آنکه زمان او را در کام خود فرو بلعد. ما گمان مى کنیم که خود را به درستى مى شناسیم و مى دانیم که هستیم و چه باید بکنیم ولى با وجود این افکارمان را تجربیات بى واسطه زیستى مان در این کره خاکى تعیین مى کنند . به عبارت دیگر فکر برده و فرمانبردار زندگى است. زندگى هم برده زمان است از این حیث که دم به دم تغییر مى کند تغییر دنیاى بیرون و درون، به طورى که ما هرگز در دو لحظه یکسان نمى مانیم. فکر را زندگى تعیین مى کند و شکل مى بخشد و زندگى را هم زمان گذرنده. اما سلطه زمان مطلق نیست زیرا سرانجام ، زمان هم توقفى دارد، به دو معنى: یک توقف از دیدگاه مسیحى که شکسپیر براساس آن دیدگاه قلم مى زد. زمان لاجرم در نقطه اى متوقف مى شود در روز داورى، روز رستاخیز.
اما زمان در فکر و ذهن فرد هم توقفگاهى دارد آنگاه که انسان مى آموزد حس و مقام بى زمانى و معنى ابدیت را در خود بپروراند.
هاکسلى در مقاله اى در اواخر عمر خود به نام فرهنگ و فرد به تأثیرات فرهنگ بر فرد انسان مى پردازد و مى گوید: زبان و فرهنگ با اثر گذاشتن بر میلیاردها عصب مغز انسان به او قانون، علم، اخلاق و فلسفه مى بخشند. آنها همه دستاوردهاى مربوط به استعداد و توانایى و نیز قداست و پارسایى را ممکن ساخته اند. آنها همچنین به ما تعصب کور و خشک مغزى و خرافه و نخوت داده اند: بت پرستى ملى گرایانه و کشتار مردم به اسم خدا، تبلیغات عوام فریبانه و دروغ پردازهاى منظم ومرتب. آنها علاوه بر انسانهاى خوب و نازنین، نسل در نسل میلیونها میلیون آدم دنباله رو و هم رنگ جماعت پدید آورده اند، قربانیان حاکمان تشنه به قدرتى که خودشان قربانى بى معناترین و غیرانسانى ترین امور در سنت فرهنگى شان هستند.
به یمن وجود زبان و فرهنگ فعالیت انسان مى تواند به نحو غیرقابل قیاسى هوشمندانه تر، اصیل تر، خلاق تر و انعطاف پذیرتر از فعالیت حیوانات باشد. اما باز به لطف وجود زبان و فرهنگ انسانها غالباً با حماقت، فقدان واقع نگرى ونادرستى اى که حیوانات از انجام آنها ناتوانند رفتار مى کنند. هاکسلى در ادامه مى گوید هر یک از ما با هر دین و آیینى در فرهنگى به دنیا مى آییم و زندگى مان را در محدوده آن سپرى مى کنیم. بین آگاهى هر انسان و بقیه جهان یک نیروى نامریى، شبکه اى از الگوهاى فکرى و احساسى سنتى، مفاهیم درجه دومى که به صورت اصول بدهى درآمده اند، شعارهاى قدیمى که مانند وحى الهى مورد احترام اند وجود دارد. آنچه ما از وراى این شبکه مى بینیم البته هرگز نفس الامر و حقیقت ناشناختنى اشیا نیست، حتى در بسیارى از موارد اشیا آنگونه که حواس و قواى شناختى ما آنها را درک کرده اند هم نیست.
سکوت اختیار کردن و پذیرنده بودن، ظاهراً چه سادگى کودکانه اى دارد اما در واقع خیلى زود در مى یابیم که چه کار دشوارى است. جهانى که انسانها در آن زندگى مى کنند آفرینشى از نام و صورت است آنچه فلسفه هندى آن را Nama- Rupa مى نامد. واقعیت، امرى پیوسته و رازآمیز و نامتناهى است که وجه بیرونى اش را ماده مى نامیم و وجه درونى اش را روح یا فکر. زبان طرح و تدبیرى است براى برطرف ساختن راز واقعیت و آن را به قامت درک و فهم انسان درآوردن. انسان دراین شرایط فرهنگى این وحدت و پیوستگى واقعیت را پاره پاره مى کند، به جز کوچکى از پاره هاى به دست آمده برچسب ها و عناوینى نسبت مى دهد و آنها را به کل عالم خارج فرافکنى مى کند و بدین ترتیب براى خویش عالمى یکسره انسانى مى آفریند متشکل از اشیا و امور جداگانه که هر یک از آنها صرفاً ما به ازا یا تجسم یک اسم و جلوه خاصى از مؤلفه هاى سنتى اند. آنچه ادراک مى کنیم طرح و الگوى شبکه مفهومى اى که از طریق آن به ذهن رسیده اند به خود مى گیرند.
پذیرندگى محض دشوار است زیرا آگاهى بیدار عادى انسان همیشه متأثر از شرایط فرهنگى است. اما آگاهى بیدار عادى چنانکه ویلیام جیمز سالها قبل خاطرنشان کرده فقط یکى از انواع آگاهى است و شکلهاى بالقوه اى از آگاهى که یکسره متفاوت اند نیز وجود دارد که ممکن است در تمام طول زندگى مان هم به وجودشان پى نبریم و توجهى به آنها نکنیم.
هاکسلى پس از نقل سخن جیمز که بخشى از آن در اینجا نقل شد مى گوید آگاهى بیدار عادى مانند فرهنگى که شرایط آن را تعیین کرده است در عین حال بهترین دوست و بدترین دشمن ماست. به ما کمک مى کند که به حیات خود ادامه دهیم و پیشرفت کنیم اما در عین حال مانع از تحقق برخى از باارزش ترین استعدادها و قابلیت هاى ما مى شود و در مواردى هم ما را گرفتار دردسرهاى بسیار مى کند. انسان، انسان مغرور، بازیگر ترفندهاى خیالى براى آنکه کاملاً انسان شود باید بیاموزد که از مسیر خویش خارج شود. فقط پس از آن است که قواى نامتناهى و درک و دریافت فرشته گون او بخت ظهور مى یابد. به تعبیر ویلیام بلیک ما باید «درهاى ادارک را پاک و پیراسته سازیم» زیرا وقتى درهاى ادارک تمییز شد هر چیز براى انسان به صورت نامتناهى جلوه مى کند.
هاکسلى سپس این سؤال را مطرح مى کند که ما چگونه مى توانیم از عادت فرافکندن و تحمیل پیش داوریها و یاد واژه هاى متأثر از فرهنگ برتجربه بى واسطه رهایى پیدا کنیم؟ و در پاسخ مى گوید با پیشه کردن پذیرندگى محض و سکوت ذهنى ـ روانى. اینها ابواب ادراک را مى شویند و به مرور امکان ظهور گونه هاى دیگر آگاهى غیر از شکلهاى عادى آن را میسر مى سازند گونه هایى از قبیل آگاهى زیبایى شناختى، آگاهى ژرف اندیش و نهان بنیانه و آگاهى عرفانى.
ما به واسطه فرهنگ وارث توده عظیمى معرفت و گنجینه گرانقیمتى از روشهاى منطقى وعلمى و وارث هزاران هزار فن و مهارت تکنولوژیک و نظام یافته هستیم. اما جسم و روح انسان واجد منابع معرفتى دیگرى هم هست که از سایر انواع استدلال استفاده مى کنند و از حکمت ذاتى اى برخوردارند که مستقل از شرایط فرهنگى است.
پذیرندگى غیرکلامى خردمندانه نوشدارویى براى فعالیت کلامى نابخردانه است وبراى اصلاح فعالیت کلامى خردمندانه ضرورى است اما هرگز نباید آنها را خیلى جدى گرفت. زیرا حرف وکلام که از روح جدا مى شود حقیقت را در تنگنا قرار مى دهد و عاقبت از میان مى برد. اما روح آنجا مى وزد که جانى شنوا وجود داشته باشد و اگر ما در مدد گرفتن از بهترین نقشه هاى فرهنگى توفیق نیابیم چه بسا تندبادها کشتى مان را در هم بکوبند. ما با غفلت از بادهاى وزان و آزاد روح و تکیه بر نقشه هاى فرهنگى اى که چه بسا قرنها از اعتبار افتاده اند تحت فشار سنگین بخارهاى اعتماد بى حد و حصر به خود با سرعت تمام پیش مى رویم. مى پنداریم که سرانجام به سرزمین هاى پربرکت خدا مى رسیم اما در واقع غالباً آنچه بدان مى رسیم جزیره شیطان است.
هاکسلى در ادامه مى گوید خودسازى و خودپرورى در سطح غیرکلامى قدمتى به اندازه خود تمدن دارد. «آرام باش و بدان که من خدا هستم.» براى اهل بصیرت و عرفاى همه زمانها و مکانها این اولین و بزرگترین فرمانها بوده است. شاعران به الاهگان غیبى (muse) خود گوش مى سپردند و به همین نحو اهل بصیرت و عارفان در وضعیت انفعال خردمندانه و خاموشى پویا، از الهامات الهى برخوردار مى شدند. در سکوت و خاموشى ذهنى ـ روانى مى توانیم حقیقت وجودمان را نظاره کنیم.
ما با فعالیت خردمندانه به معرفت تحلیلى سودمندى راجع به جهان دست مى یابیم معرفتى که از طریق نمادهاى کلامى مى توان آن را انتقال داد. در وضعیت انفعال و پذیرندگى خردمندانه امکان ظهورگونه هایى از آگاهى سواى آگاهى منفعت جویانه مربوط به زندگى عادى فراهم مى شود. معرفت تحلیلى سودمند درباره جهان جاى خود را به نوعى آگاهى از جهان مى دهد که از لحاظ زیستى غیرضرورى اما از لحاظ معنوى روشنى بخش است.
نمونه هایى از این نوع آگاهى عبارتند از: درک و دریافت زیبایى شناسانه مستقیم جهان، درک ماهیت حیرت انگیز وجود و بالاخره علم مستقیم به وحدت عالم هستى. این تجربه عرفانى بى واسطه از وجود را که هماهنگ با وحدت بنیادینى است که خود را در تنوع بیشمار اشیا و امور نشان مى دهد هرگز نمى توان به نحو شایسته و رسا در قالب کلمات بیان کرد. درباره تجربه عارفان فقط مى توان از بیرون سخن گفت. نمادها و نشانه هاى کلامى هرگز نمى توانند ابعاد درونى آن را انتقال دهند.
هاکسلى در بخش دیگرى از مقاله مى گوید که جهانى را که انسان در آن زندگى مى کند مى توان به آفریده اى نو دگرگون کرد. فقط باید حفره اى در حصار گرداگرد خود ایجاد کنیم و با نگاهى نو به همه چیز بنگریم همان که افلوطین فیلسوف یونانى در توصیف آن مى گوید: نوع دیگرى از دیدن که همگان از آن برخوردارند اما فقط عده کمى از آن استفاده مى کنند... حکمت عملى تمدنهاى گذشته و یافته هاى انسانهاى جست وجوگر و سالک در سنت مان و در زمان خود ما آزادانه در دسترس است. به مدد آنان مى توان بدون دشوارى بسیار، برنامه و روش شناسى مناسبى براى تعلیم غیرکلامى فراهم کرد...
نظر کاربران
خوب و عالی، سپاس
انتشارزندگی مشاهیر بسیارزیبا هست .وهیشه پیگیرهستم وانتشار میدم