منوچهر آتشی، متولد دوم مهر ۱۳۱۰ در روستای دهرود شهرستان دشتستان و درگذشته در ۲۹ آبان ۱۳۸۴ در بیمارستان سینای تهران؛ شاعری که بواسطه شعرهایش، جنوب صاحبِ صدایی مستقل در حوزه شعر معاصر شد.
روزنامه ایران: منوچهر آتشی، متولد دوم مهر ۱۳۱۰ در روستای دهرود شهرستان دشتستان و درگذشته در ۲۹ آبان ۱۳۸۴ در بیمارستان سینای تهران؛ شاعری که بواسطه شعرهایش، جنوب صاحبِ صدایی مستقل در حوزه شعر معاصر شد؛ روزگاری بود که شاعران شهرستانی را در پایتخت جدی نمیگرفتند؛ آتشی را هم جدی نگرفتند؛ کم و بیش پنج سالی، شعر میفرستاد با پست برای نشریهای معروف که شاعری معروفتر، مسئول صفحات شعرش بود و نامش در صفحه پاسخ به خوانندگان چاپ میشد! اما کوتاه نیامد و آخرش بدل شد به شاعری که برخی حتی او را یکی از ۵ شاعر بزرگ پس از نیما نامیدند.آثار شعریاش:آهنگ دیگر/ ۱۳۳۸، آواز خاک/ ۱۳۴۶، دیدار در فلق/ ۱۳۴۸، بر انتهای آغاز/ ۱۳۵۰، گزینه اشعار/ ۱۳۶۵، وصف گل سوری/ ۱۳۷۰، گندم و گیلاس/ ۱۳۷۱، زیباتر از شکل قدیم جهان/ ۱۳۷۶، چه تلخ است این سیب/ ۱۳۷۸، خلیج و خزر/ ۱۳۸۰، باران برگ ذوق: دفتر غزلها/ ۱۳۸۰، اتفاق آخر /۱۳۸۰، حادثه در بامداد/ ۱۳۸۰، ریشههای شب/ ۱۳۸۴، غزل غزلهای سورنا/ ۱۳۸۴.
ن پیر بادها، برخیز/دلا! اشتر چران ابرهای وحشی نازا/ که غافل میگریزند از فراز چشمهای خالی چاها/ دلا! آواره گردا! «فایز» غربت گریز لول دشتستان! /بیابانی کنآشفته حالان بیابانی /بیابان زاد شوخ/ اینک خیابان گرد بیپروا/ طنین شروههای دختران هیمه چین، آنک/تو را میخواند از «گزدان»، دلا...»«دلا برخیز /دلا! چوپا
و این گونه است آغاز و انجام مردی از جنس خلیج، مردی از نسل بیواسطه نیما و نیماییهایش که نابترین آثارش را در همین قالب سرود و شعرش «نه آهنامه نیامدگان، که سوگنامه خاموش آن رفته»ی ایلیاتی ست. او دهمردی بود که در مهر ماهی از 1310 در دشتستان «فایز» و «عبدو»در دلیرستان جنوبیهای خونگرمزاده شد و از ساحل و دشت و شرجی و آفتاب آنجا عصاره روح شاعرانهاش را به ودیعه گرفت و این همنشینی موجهای بی تاب و آرامش ساحل تفتیده «آهنگ دیگر»ی شد در شعر آن روزها و نخستین مجموعه وی به همین نام متولد شد. مجموعهای که قصه پریزادانی خیالی بود در تزاحم تصویرهای ناب و رمانتیسم عاشقانه چهارپارههای مرسوم آن دوره - که حتی فروغ جایی اذعان میکند که به اشعار این مجموعه غبطه میخورد - اما، با دایره واژگانی برگرفته از عناصر طبیعت و نگاهی متمایز از بافت عادت یافته و انتزاعی شاعران شهری آن دوره.
سرنای دشت گزدان
منوچهر آتشی که خود شاعرانهاش را «سرنا» مینامد، با آموزگاری زبان انگلیسی، از سال 1333 آثارش را در نشریاتی چون فردوسی و سخن و روشنفکر منتشر میکند تا کم کم صدای متفاوت او از خیل شاعران آن روزگار شنیده شود و چنانچه رضا سید حسینی در مراسم ختمش گفت نخستین مجموعهاش را به انتخاب این مترجم و با هزینه او روانه بازار کند که گوهرشناسان دل بیشتر به دریاییها میزنند. آتشی، این عشایری عادت کرده به نی چوپان و نسیم خورده دره دیزاشکن، موسیقی نیمایی و ابهام شرجی واژگانیاش را در «آواز خاک» و بومش جستوجو میکند:«باد، در دام باغ مینالید / رود، شولای دشت را میدوخت/ قریه، سر زیر بال شب میبرد / قلعه ماه در افق میسوخت».
او در دو مجموعه اولش هم با نگاهی بومی و هم بهکارگیری واژگان، اصطلاحات و فولکلور سرزمین مادرش را بهعنوان شاخصههای اصلی شعرش معرفی میکند و شاید از اینروست که صدای او خیلی زود در پایتخت میپیچد. آداب و سنن و تیپها و رفتار روستایی- عشایری جنوب را میتوان در شعر «ظهور» او با محوریت شخصیت مبارز «عبدوی جط» جستوجو کرد. عبدو در واگویهای غمگنانه و سخت دهشتناک از حکایت نامردی و نامرادیهای اهالی کینه و نفرت میگوید و در هر سطر آن رقمی از این عناصر را میتوان جستوجو کرد «پس خواهرم ستاره چرا در رکابم عطسه نکرد؟»
عبدوی به خون نشسته نامردمیها شاکلهای صریح و نمادین از مرد جنوبی مبارز همیشه خسته ایست که «قبیلهای وارث» «دوشیزگان یتیم مراتعش» را نابود کردهاند جایی که«دیگر پلنگ برنو عبدو / در کچه نیست منتظر قوچهای ایل». نکته مهم اشعار مجموعههای اول آتشی امید گرمی ست که از دل مرگسار ناامیدیها میروید و انگار نابکاران باید همواره در شعر او منتظر بازگشتن دلیری باشند تنگستانی «از تپههای ساکت گزدان». برخلاف روزمرگی و پا در هواییهای شعری او در آخرین مجموعه هایش. آتشی در دهههای چهل و پنجاه و شصت همچنان نیمایی مینویسد و شاگرد بلافصل روح و جسم نیماست. شاخصه شکیل انسان در شعر آتشی و هویت مسافر شعری او از بوشهر تا تهران، تا مجموعه «دیدار در فلق» ادامه دارد: «من در سفرزاده شدم/ و چشمم / سرشار از دشتهای رنگین و سیراب/ به سوی سرزمینهای آفتابی و تازه /که چون احساسهایی تازه / از پشت افقها بر میخاست /با جستوجویی پر تکاپو فرسوده میشد / در تابش گلگون و درخشان خورشید / تیغ رنگها بر پشتهها فرود میآمد / و در سایه تشنه خار بوته ها/ دستههای گوسفندان در هم فرو رفته بودند.»
عشق و آتشی
آتشی دو بار ازدواج میکند و از هر دو بار صاحب فرزندانی میشود که یکی - مانلی - پدر را در سوگ دیرینهای چون فرزند مردگی تنها میگذارد. آتشی انسانیتر از آن زیسته و نگریسته که آب و جلاب شهر او را از مویهها و آتشینه عشقهای ایلیاتی دور کند. چه افسانههای جن و پری که خاستگاه بومی جنوب و شمال، شرق و غربِ سرزمین کوه و صحرا، دشت و دریاست، کودکان چوب سوار شرجی نوش را در رویای گیس پریشیده و دلبرکان جنی غرق میکند: «من اگرچه دیو سنگ فرسودهام /در گذر گردبادهای ماسه / تو اما /آن شعبده باز بیرنگ و حجمی/که از هفت لایه دیوار چین عبور میکنی/ تا / پرتو گرمی از حس /بر تاریکیهای من بتابانی/ و برزبان سوختهام شعرهای شبنمی / فراخوانی/ من اگرچه دیو سنگی فرسودهام / در سینه چیزی دارم که از حرارت حضور تو /یاقوت شده است / این است که / از پشت هفت کوه سیاه / میبینمت که به سمت من میآیی/ و همچنان عقیق میسایی در کوره نگاه / ازجان من و آن تکه پنهانم»
آتشی اما باز در مجموعههای اول خود این عشق آتشین را با ملغمه طبیعت و حتی شور سرکشیهای ایلیاتی بیشتر با خود همراه دارد. هر چند خود بدین نکته اذعان میکند که هیچگاه «عشق » از کالبد ذهنی و شعریاش دور نبوده، اما عاشقانههای مجموعههای بعد از دهه شصت او، فضایی پیرانه سر و شهریتر دارند. انگار اندوه و فراق و خستگیهای بیجهت شهری و البته، همنشینی با اهالی شعری که از جنس عصیانهای ناب روستایی او نیستند، به این روند عاشق آشفتگیاش صدمه میزند. شعر «شروه» در مجموعه «دیدار در فلق»، شاید بهترین شعر عاشقانهای باشد که از طبیعتگرایی به مفهوم اومانیستی آن شروع شده و با ارجاعی کلی که به ادبیات «هجرت و هجران» کهن ایرانی دارد، معجونی از نتهای بلند عاشقانههای آغاز دهه چهل باشد.
شروه (آهنگ شعرهای فایز دشتستانی، شاعر دوبیتی سرای جنوب ایران) است. شروه شعری ست که رنگ واژگان جنوبیاش نوستالژیای عمیق همان صدای خستهای را دارد که از گلوی شاعران آگاه ایرانی از ازل شعر فارسی سروده شده و واژگان کلیدی عشق، فراق، خاک، خون، گندم و نخل و علف کنار توصیفات عاشقانه خاص خود شاعر، رنگ و بویی مجزا از شعر زمان خود پیدا میکند: «دلا برخیز / علفهای بلند درهها پژمرده خواهد شد / گراز آشفته خواهد کرد «زنگل»های شبنم پوش خوشبو را / پلنگ آلوده خواهد کرد آبشخوار آهورا / و گرگ ماده «کاپوی» دلیر گله را از راه خواهد برد / ولی دل دیگر آن دل نیست...» او در همه حال شاعر است. شعر میزید و در تنهاترین لحظات بیخودیاش هم، از طور نامرئی سینای جنوب، نور میچیند و عشق متجلی میکند. بازتاب آن «آن» شاعرانه عاشق، کنار بازیگوشی طفل درونش، تا آخرین دقایق هستیاش تظاهر دارد چنانچه روایت این کشفهای آنی از زبان یارانش شنیدنی ست.
از زبان یاران
هرمز علیپور - دیگرشاعر بزرگ شعر سپید جنوب - میگوید: «منوچهر الفتی غریبانه در دوستی داشت. همنشینیاش تکرار مدام دوستیهای ناب بود. گاهی چنان در خود فرو میرفت که گاه قطره اشکی بر گونهاش میچکید و انگار شعری بود که برصورتش نوشته میشد. آتشی شاید تنها کسی از خیل شاعران دوست بود که در راهنمایی جوانترها، معیار شعر را، نه بر آثار خویش، که در تمجید و توصیف شعر دیگر شاعران میجست. به خود نمیخواند که به شعر دعوت میکرد و همین دیگر باوری او، در میان خیلی که درصدد اصرار بر نحله شعری و منش نوشتاری خود بودند، او را متمایز و پشت پرده دیدارهای نیکو، مغضوب جلوه مینمود چرا که فنون شهری رندانگیهای شبه شاعرانه را نمیآموخت و خود بود و شعرش: میخوانم این چکامه غمگین را/ وز صخرههای خارا مرغی/ رنگین کمان پروازش را/از ساحل خلیج/تا ساحل خزر میبندد».
از طرفی وجه بسیار متمایز او در مقایسه با دیگر شاعران هم عصرش، علامگی او بود و بسیار خوانیاش. به طوری که به قول دکتر شرفشاهی، نمیشد در مسألهای سؤالی از او پرسید و جوابی مبسوط نشنید و مهمتر - بر خلاف بسیاری از هممسلکان ادبیاش - دانش شعر کلاسیک او بود که او را سرآمد شعرشناسان میکرد و البته زبان شعریاش را قوت میبخشید. آشنایی آتشی با ادبیات کلاسیک ایران و تسلط او بر متون ادبی گذشته بن مایههای آثارش را ساخت فرهنگی قوی ای میداد. این در حالی بود که بسیاری از مدعیان همعصرش - حتی تاکنون - از این مهم غافلند و مغفول.
قاسم آهنین جان اما حکایت دیگری دارد از این معلم عظیم شعر: «من آتشی را در نوجوانی با شعر «ظهور» و «اسب سفید وحشی»اش شناختم و برای منِ اردبیلی نوخاسته، شعر آتشی، که مملو از حماسه و اسطورههای گرم جنوب بود، اشتیاقم را به شعر و آتش شعرش فروزان کرد چنانچه وقتی به اهواز رسیدیم و ساکن آنجا شدیم و با دوستان جنوب، کم کم به شعر و شناخت آن رسیدیم، این آتشی بود که آموزگارانه از شعر من و دیگران مراقبت میکرد. میگویم مراقبت میکرد زیرا مدام در حال آموزش و سؤال از ما بود و نخستین پرسشی که در هر دیدار از ما مینمود، این بود که «تازه چه خوانده ای؟» و مگر میشد که بگویی نخواندهام! (دستم بگرفت و پا به پا برد...) منوچهر مرا «پسرم» خطاب میکرد و برایش آن مانلی هجرانی بودم و این جمله چقدر، من ِ جوان شعر را به خودباوری و بالیدن میکشاند. او معلم راه صحیح شعر بود و روایتگر زنده اسطورههای نامیرا: «اسب سفید سرکش /بر راکب نشسته گشوده است یال خشم / جویای عزم گمشده اوست /می پرسدش ز ولوله صحنههای گرم /می سوزدش به طعنه خورشیدهای شرم /با راکب شکسته دل اما نمانده هیچ / نه ترکش و نه خفتان، شمشیر، مرده است»آن روایت مردانگی و حضور غیرت
و خون و غرور بود که سرفراز شعرمان میکرد.»
در گیر و دار زندگی شاعر
زندگی منوچهر آتشی مدام در سفر بودن و با سفر زیستن بود. حکایت راههای شوسه و اتوبوسهای خسته و مسافرانی هر یک با قصهای عجیب. از روستا تا شهر، از بوشهر تا شیراز، از قزوین و دوره معلمی و سرگردانی و سرگرانی روزگار تا تهران و پیرانه سریهای شعر پایتخت. حتی شعر او این سفر را در خود دارد. از نیماییها تا شکسته نیماییها و در آن اواخر «وصف گل سوری» و «گندم و گیلاس» که آغاز دهه هفتاد در شعر است و شاعر در افت و خیز امرار معاش، از ترجمه و تدریس، باری گران بر دوش وبندی بر پای، روزگار سخت مردانگی را میگذراند. «سپیده دم بر میخیزم / دره پر سایه / و گورهای گم نام را / دیدار میکنم / به عدد قلوههای رود / به دشت بر میگردم / و پایانه رویامان / در شبنم و آفتاب / غبار میشود.»
قصههای شبی که برای رادیو و تلویزیون مینویسد، به مجله تماشا میرود و حتی - هر چند بیچشمداشت مالی گویا - آکتور سینما میشود. سالهای ۴۹ و ۵۰ اوج خود باوری و تظاهر مجموعهها و شاعرهاست. آتشی در همان سال ها به مجله «تماشا» میرود و گفتوگوهای او با شاعران و هنرمندان «سرشار از صداقت و عاری از حب و بغضهای تنگ نظرانه مرسوم است». این افت و خیز تا اوایل دهه شصت ادامه دارد تا باز به بوشهر برگردد شغلی اختیار کند و حوصله شعریاش برگردد. در سال ۱۳۶۵ گزیدهای از اشعار او به چاپ میرسد. بعد از این مجموعه او ۸ مجموعه شعر دیگر تا زمان هجرتش به چاپ میرساند.
شعر و جهان شاعر
«سخن، اما/ آری، /- گرچه نشنیدندش -/سخنی بود/ واژهای/ - مثل «دریا» بود/ که هم آمیزه و رامش/ که هم انگیزه طوفان و تلاطم / که هم افسانه برکات و بلاها بود»
آتشی، در اردیبهشت ماه ۷۷ که مجموعه «زیباتر از شکل قدیم جهان» منتشر میشود در بخشی از مقدمه آن مینویسد: «من ادبیات را قربانی شعر، به شیوهای میکنم. به حضور نوعی ادبیت در شعر باور دارم و تابع بیاراده وسوسه نوسرایی نیستم. من ریشه در شعر کهن فارسی از گاثاها به بعد و سپس در انقلاب نیما دارم و بیرون از این دو، تا هنوز، چیزی سراغ نکردهام.»
آتشی در مجموعههای بعدیاش، حال و هوایی دیگرگون میگیرد. از اسطوره و حماسه و ایل نه اینکه روی برگرداند، بلکه سعی میکند در اجرای ساخت جدیدی از شعر بر پایه آنچه آفریده و در گذشته شعریاش تجربه کرده، بیافریند. او آشنایی زداییهایی در ساختار شعر به وجود میآورد.
«سمفونی دهم» آتشی، بن مایههای یک رویارویی تمام است با آنچه شعرآن روزگاران در تحول درونیاش تجربه میکند و این بار آنچه در مجموعههای متأخر، قدرت زبان و ساختار شعریاش را به رخ میکشد همانا، دانش و سواد ادبی اوست و به نوعی «گنجینه ادبیتش» که در سمفونی ساختار و زبان و اجرا، با همان فضا سازیهای بومی و دایره واژگان و رنگهای طبیعی، او را مؤکد بیتأکید شعر معاصر میکند بیآنکه پاتوقی کرده باشد، یا جلوه در محراب و منبری بکند: «و حالا / او خواب سنجاقکها و پروانهها را میبیند / و خواب آواز شبانی فراسوی نی زارهای سبز را / و در هیاهوی جنگهای شبانه روزی بیافتخار، خواب سمفونی دهم را میبیند / هم بتهوون / هم اروپا / هم ما.» استعارههای جاری دیروز، بر کلیت شعر سپیدش سایه میافکند. عشق رنگ و بویی اجتماعی و گاه فلسفی به خود میگیرد «صدایت را میشنوم و باد / بستر میاندازد بر عطر...».
به فوج سوگوار کبوترها
از منوچهر آتشی تا 24 آبان 84 مجموعههای (چه تلخ است این سیب ۱۳۷۸)، (خلیج و خزر ۱۳۸۰)، (باران برگ زوق: دفتر غزلها ۱۳۸۰)، (اتفاق آخر ۱۳۸۰)، (حادثه در بامداد ۱۳۸۰)، (ریشههای شب ۱۳۸۴)و (غزل غزلهای سورنا ۱۳۸۴)منتشر میشود تا بعد از 74 سال عاشقی شعر رفتن را بسراید و قلبش به درنگی ابدی خیره شود. او چهره ماندگاری در شعر بیحاشیه پس از نیما بود که به «چهرههای ماندگار» رسید و قصاوت دراز دامن شهریها، دامن شاعرانگیاش را آلود و نیالود.
فرزند شرجی خلیج بود و آتشی ز کاروان به جا مانده.«کنون رؤیای ما باغی است / بن هر جادهاش میعادگاهی خرم و خوش بو/ سر هر شاخهاش گلبرگهای نازک لبخند/ به ساق هر درختش یادگاریها /و با هر یادگاری نقش یک سوگند /کنون / رؤیای ما باغی است / زمین اما فراوان دارد اینسان باغ /که برگ هر درختش صدمه دیدارها برده است /که ساق هر درختش نشتر سوگندها خورده است.»
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر