نگاهی به زندگی و مرگ ستارخان
نام ستارخان حداقل برای آنانکه سیر تاریخی مشروطه را دنبال کردهاند، آشناست؛ مسیری که پر از تلاطم و دگرگونیهای شخصیتی برای این سردار ملی بود تا به یک چهره مؤثر در تاریخ تحول سیاسی کشور تبدیل شود.
به عقیده مورخانی از جمله کسروی، ستارخان در مقاطع جداگانهای قرار گرفت که در شکلگیری عقاید و اندیشههای آرمانگرایانه او تأثیر بسیاری داشت. تواناییهای او در زمینه اسبسواری و تيراندازی که از مهارتهای بسیاری از قرهداغیهای آن دوران بود، ستار را به مهرهای قدرتمندتر تبدیل کرد تا جزء سواران حاکم خراسان باشد، اما بدونشک سخنان بسیاری درباره سفر او به عتبات عالیات مطرح میشود؛ سفری که در شکلگرفتن عقاید دینی او مؤثر بود.
پیش از تمامی اتفاقات در جوانیاش به جمع لوطیان تبریز پیوسته بود؛ همان سنتی که آغاز و کمالش در دوره قاجار به حساب میآمد و این خصوصیات رفتاری و اخلاقیاش زمینه درگیری با یکی از مأموران محمدعلی میرزا را فراهم كرد تا از شهر بگریزد. اعتقاد اصلی و غالب اهالی تاریخ بر این است که ستارخان در این بازه زمانی به عیاری پرداخته بود که احیاگر اندیشه عیاران است. درواقع او از ثروتمندان میگرفت و به فقیران عطا میکرد و چارهای جز مبارزه با جبر زمانه خود نداشت.
در تاریخ، صحنه انتهای زندگی قهرمان داستان چند ظرف مکانی مشخص دارد؛ تهران، پارک اتابکی، دستور خلع سلاح، امتناع و مرگ در ٢٨ ذیالحجه ١٣٣٢. درواقع آنچه که سعی به ذکرشدن در این روند تاریخی بود، اشاره به مشترکاتی است که مناقشات چندانی را در پی نداشته است. با وجود واقعهنگاریهای زندگی ستارخان، شبهات بسیاری درباره زندگی او وجود دارد که حاصل همنشینی او با افرادی با اندیشههای متفاوت است؛ اندیشههایی که به یک هدف مشترک ختم شده است و آن چیزی جز مبارزه با استبداد نبود. در این مجال به برخی شبهات بیپاسخ درباره ستارخان میپردازیم.
محرکهای حرکتی ستارخان
همواره عدهای سرچشمه نبرد ستارخان با استبداد حاکم را در دوران نوجوانی میدانند چراکه معتقدند حس کینه ناشی از قتل برادرش ازسوي مأموران دولتی است. درحالیکه خاندان سردار ملی وجود چنین مسئلهای را نفی میکنند و معتقدند که مردمگرایی و حضور در طبقه اصلی جامعه، محرک اصلی او برای چنین اقدامی بود. حال اگر بحث کینه و حس انتقام مطرح بود، ستارخان در جمع تفنگداران ولیعهد قرار نمیگرفت. بههرحال سیر تحولات تاریخی را نباید در اقدامات مقاومتی او به فراموشی سپرد.
عقاید دینی ستارخان
بسیار مطرح شده است که حرکت ستارخان مورد تأیید علمای نجف بود. شواهد تاریخی و گفتوگوهای اعضای خاندان سردار ملی از شیخیهبودن او و باقرخان خبر میدهند. این فرقه نام خود را از شیخ احمد احسایی گرفته است که خاستگاه آن عربستان عنوان میشود و با دعوت فتحعلیشاه قاجار به ایران مهاجرت کرد. با وجود اين مورد تکفیر ملامحمدتقی برغانی قرار گرفت. تفکر شیخیه تفاوتهایی درمورد معاد، ترکیب اصول دین و نحوه ظهور امام زمان داشته است. همین مسئله تناقضاتی را درباره عقاید مذهبی ستارخان و حمایتهای علمای نجف از او در ذهن بسیاری ایجاد كند و هنوز پاسخي به این مسئله ارائه نشده است.
میتوان باقطعیت نتیجه گرفت وی مقلد افرادی همچون آخوند خراسانی و ثقهالاسلام بوده است. شاید یکی از دلایل اصلی اشارهنشدن بیش از حد نام آنها از سوی علمای معاصر، چنین مسائلی باشد.
اختلافات ستارخان و باقرخان
همواره به دوستی سردار و سالار ملی اشاره شده است. در کنار این دوستی اختلافات بسیاری نیز مشاهده میشود. این اختلافات ابتدا منجر به جنگ این دو میشود. باقرخان در آستانه مرگ قرار میگیرد و از ستارخان میخواهد تا فرصتی برای زندگی و خدمت به او فراهم شود. گذشت زمان انس و الفتی را میان این دو فراهم میکند تا دشمنان دیروز همرزم باشند، سواد خواندن و نوشتن باقرخان در کنار صلابت ستارخان این زوج مبارز را فراموشناپذیر كرده است. با وجود این اتحاد، هردو آنها اختلاف سلیقههایی داشتهاند.
آرمان اصلی
سه خط فکری مهم طیف متفاوتی را در کنار جریان مشروطیت قرار داد. عقاید دینی نقش اصلی را در گسیل مردم به این مسیر ایفا کرد. با دستورات و فتواهای علمای نجف، مشروطیت به جبهههای مردمی نیز راه یافته بود. در کنار مذهب، عقاید آرمانگرایانه مشروطه که اندیشههای غربی در آنها مشاهده میشد، طیف دیگری را وارد آزادیخواهی کرد.
پناهندگی به سفارت عثمانی
رابطه بین ایرانیان و عثمانیان چندان خوب نبوده است. در مقیاس جزئیتر هم میتوان رابطه نهچندان خوب اهالی تبریز و عثمانیان از دوره صفویان تا اوایل حکومت پهلوی را نتیجه گرفت که یکی از این عوامل، تقابل شیعه و سنی مذهب اصلی هردو اقلیم بود. رفتارهای عثمانیان در نجف با علمای شیعه، برخی از آنان را آزرده كرده بود تا به ایران و بهويژه تبریز مهاجرت کنند. حال با توجه به ارادت ناپوشیده قلبی به این مراجع، داستان پناهندگی او با فشار مضاعف روسها کمی عجیب و غیرمنطقی به نظر میرسد.
خائنان به ستارخان
همزمان فشارهای روسیه به ستارخان، وی برای تجلیل به تهران دعوت میشود و در مسیر تبریز به تهران بسیاری به استقبال او میآیند؛ سفری که به مرگ او منجر میشود. یکی از این بدرقهکنندگان کسی جز یپرمخان ارمنی نیست که پس از انقلاب مشروطه به ریاست نظمیه رسید. یپرمخان و حیدرخان عمواوغلی هردو از همرزمان ستارخان بودند اما در تهران و پس از تصویب دستور خلع سلاح و امتناع سردار ملی، دستور حمله به پارک اتابکی از سوی یپرمخان صادر میشود؛ واقعهای که منجر به زخمیشدن ستارخان و کشتهشدن بسیاری از ملازمان او میشود.
قومگرایی یا ملیگرایی؟
ستارخان چهرهای مثبت و قهرمانی برای همه ایرانیان به حساب میآید، اما همیشه جبههبندیهای متفاوتی دراینباره مشاهده شده است. ستارخان در پاسخ به درخواست روسها برای برافراشتن پرچم روسیه بر درِ منزل خود، میگوید: «ژنرال کنسول، من ميخواهم هفت دولت به زير بيرق ايران بيايد.
در سوی دیگر، داستان دولت عثمانی در زمان قاجار همواره متهم به دستداشتن در تحرکات منطقه قفقاز برای پیوستن مردمان آنها به قلمرو خود شده است، چراکه عثمانيها مردمان قفقاز را ترکتبار میدانند. مسئلهای که در حال حاضر هم مورد چالش و مناقشه است. از طرفی پناهندگی ستارخان به سفارت عثمانی نیز یکی از دلایل جبهه روبهرویی برای داشتن تفکرات قومیتگرایی محسوب میشود. این مسئله علامت سؤال بزرگی را برای همه مخاطبان تاریخ مشروطه مطرح کرده است.
با وجود مطرحشدن همه این سؤالات، ستارخان چهرهای محبوب باقی خواهد ماند؛ محبوب برای مردم به خاطر زندگی برای آنها و محبوب برای اهالی مذهب به خاطر تمکین به دستورات آنها خواهد بود. به واسطه او، تبریز سمبل مقاومت ملی شد تا همه سال نام این شهر با سردارانی مانند او عجين شود و مورد تمجید راتسلاو، از کنسول وقت انگلیس، قرار گیرد که گفت: او سردار توده و آرزوهای مردم بود. روزنامه «نوویه ورمیا» از روسیه حرکاتش را پراهمیت برای مخالفان تاتاری و قفقازی بداند که از حرکات او الهام میگرفتند. درست مثل قهرمانان چریکی داستانهای نبرد حق علیه باطل. همچون چهگوارا که با زخم به وداع رسید و باور اینکه شاید تاریخ که به صورت متناوب در جغرافیای متفاوت تکرار میشود، قوت گیرد.
نظر کاربران
مرسی
مرسی،واقعا عالی بود.
پاسخ ها
عالیئیییییییییییییییییی
خیلی جالب بود
چیزی که من تو فیلم ایراندخت دیدم با این فرق داشت.دیوس