بهزاد فراهانی: هر کسی با من مشکل دارد، مهاجرت کند
نوشتن از بهزاد فراهانی در پرانتزهای فراوان و گیومههای بسته، آسان نیست. بهزاد فراهانی که فقط افتخار فراهان نیست و پدر هنرمند ایرانزمین است.
مواجهه اول من با بهزاد فراهانی در بزرگداشت عمران صلاحی بود. سال ۸۵ فرهنگسرای ارسباران. از تسلط شما به ادبیات کلاسیک خبر داشتم، اما نمیدانستم ادبیات معاصر را نیز بهجد دنبال میکنید.
من هفت ساله بودم که در محضر یک روحانی شریف مکتبخانه میرفتم. در مکتب همین بزرگوار گاهی به ضرب چوب و گاهی به ضرب تهدید ما را وادار کرد که بخش عمدهای از «گلستان» را حفظ کنیم. کتابهایی که در کنارمان میگذاشت و ما میخواندیم، برای بچههای هفتساله نبود. مثلا کتاب فرهنگ لغت فارسی به عربی ابونصر فراهی. «همی گوید ابونصر فراهی/ کتاب من بخوان گر علم خواهی.» در هفت سالگی درواقع بخش عمدهای از قرآن را خواندیم اغلب بچهها بیشتر سورهها را از بَر بودند. تمام اصول دین، فرعیات و همه اینها را خوب خواندیم و به ضرب چوب هم خواندیم! بعد اواخر مکتبخانه بود که هشت سالم شده بود و «کیمیای سعادت» محمد غزالی را گذاشتند جلویم. خیلی سخت بود و ما فکر میکردیم اکتفا میشود که یکدفعه رسید به «جوامعالحکایات» و واویلا شد!
مدرس همه این کتابها یکنفر بود؟
در روستاها دبستان وجود نداشت. ارباب فهیم و صاحباندیشه فراهان، مدرس ما بود. اکثرا اینگونه بودند و حافظشناس بودند و قرآن میخواندند. مردمان خوبی بودند. این را نمیگویم بهخاطر اینکه مادرم از آن سو بود. واقعا مردمان آگاهی بودند. پسرشان را میفرستادند قم و درس میخواندند و خیلیهایشان را میفرستادند آمریکا برای تحصیل، ولی دخترانشان را نمیگذاشتند که از ده بیرون بیایند و نمیخواستند بچههایشان بیسواد بمانند، برایشان مکتبخانه ایجاد کردند.
یکبار گفته بودید که در کودکی دیداری با صادق هدایت داشتید. خودش داستان جالبی است. برای ما هم تعریف کنید.
من در کودکی تصنیف میفروختم. تصنیفات دوزار بود. بعد اینها را به افراد مختلف میفروختیم. اگر دوزار تصنیف میفروختیم، یک قِرانش برای خودمان بود. برای فروش تصنیف باید میخواندیم و مردم میخریدند. ما ۵۰ تا تصنیف که میگرفتیم، ۲۵ زار برایمان میماند و خیلی خوب بود و کیف میکردیم. یک روز شجاعت به خرج دادم و از میدان بهارستان آمدم و آمدم در «کافه نادری» و رسیدم دم رستوران بزرگ آنجا. رفتم تو و نمیدانستم که اینجا حق نداریم برویم داخل. درواقع هیچ کاسبی حق نداشت برود.
چه سالی؟
فکر میکنم سال ۱۳۳۴ بعد از کودتا بود؛ البته دقیق نمیدانم. تا دو بیت را در رستوران خواندم، از تصنیف «کاشان»، یکی از خدمه کافه همانموقع از پشت من را گرفت و تا آمد مرا بیرون ببرد، صادق هدایت (آنموقع او را نمیشناختم و هنوز کتابهایش را نخوانده بودم) که در کافه نشسته بود گفت: «نبرش بیرون، بذار بیاید اینجا.» رفتم طرف هدایت و گفت: «بشین!» من نشستم. گفت: «صبحانه خوردی؟» گفتم: «بله آقا!» گفت: «نه، صبحانه خوردی یا نخوردی؟!» گفتم: «بله خوردم» گفت: «چی میخوری الان؟» گفتم: «هیچی، من میخواهم تصنیف بفروشم.» گفت: «بشین یک چیزی بخور، بعد میروی میفروشی؛ تا حالا شیرکاکائو خوردی؟» بعد گارسن را صدا زد: «آقا یک شیرکاکائو با کیک بردار بیار.» خب این برای من خیلی تازگی داشت. شیر را خوردم و گفت: «تصنیفهایت دانهای چند است؟» گفتم: «دوزار آقا. چندتاست، ولی چندتایش را هم فروختهام.» گفت: «چند تایش را فروختهای؟» گفتم: «پنج تایش را فروختهام.» گفت: «این چیزی را که میخواستی بخوانی، در اینها هست؟» گفتم: «بله.» گفت: «بده ببینم.» میخواستم یکی در بیاورم، گفت: «نه، دستهاش را بده.» دسته تصنیفها را دادم دستش و یک کیف چرمی داشت و پنج تومان از داخل کیفش درآورد و داد و گفت: «بیا، اینم پول تصنیفهایت.» گفتم: «آقا این زیاد است.» گفت: «باشد برای خودت.» گفتم: «حالا اجازه میدهید که من بروم؟» گفت: «آره برو و این تصنیفهایت را ببر بفروش و یکیاش برای من.» گفتم: «شما خریدهاید.» گفت: «باشد، من هدیه میکنم به تو.» من اصلا باورم نمیشد که کسی این کار را بکند و در آن زمان کمتر کسی این کار را میکرد. خیلی خوشحال بودم و سه، چهار تا فیلم میتوانستم با این پول ببینم.
داش آکل من یک گرتهبرداری از کار هدایت است. در داش آکل من، کاکا رستم مثبتترین نقش است. قصه من قبل از داش آکل و کاکا شروع میشود؛ خیلی قبلتر. از زمان بلقیس شروع میشود که مادر مرجان است و سعی کردم که چیز قابلی باشد و یکی از تراژدیهای قشنگ را پخش کنم. صادق هدایت از نظر من بنیانگذار نمایشنامهنویسی ایرانزمین است. بزرگترین خلاق شخصیتسازی در ادبیات نمایشی است. بزرگترین دیالوگنویس ادبیات نمایشی است. نخستین مردی است که شخصیتهای توده را وارد ادبیات کرد. صادق هدایت را من بنیانگذار ادبیات نمایشی ایران میدانم و به او میبالم، دوستش دارم و فکر میکنم یک چیز دیگری باز در هدایت است که کمتر دوستان ما جرئت میکنند بیانش کنند و آن اینکه بنیانگذار رئالیسم جادویی هم است.
بهخصوص «بوف کور» بسیار از شاخصههای رئالیسم جادویی را دارد.
بله. رئالیسم جادویی در کار صادق هدایت موج میزند و من متاسفم که ناآگاهی بعضیها، این مرد بزرگ آسیا را از ملت ایران قاپید. بهنظر من نادانی بزرگترین غصهمندی میهن ماست. کسی که امروز میآید و میگوید من خواهان فرهنگ اسلامی هستم نه فرهنگ ایرانی، نمیداند که مذهب هم جزئی از فرهنگ ماست. مذهب از فرهنگ یک ملت جدا نیست.
بهزاد فراهانی خیلی خیلی زیاد از فراهان میگوید. اینهمه نوستالژی که نسبت به فراهان دارید و حس افتخار و بالندگی قطعا فقط بابت ریشه خانوادگی شما در فراهان نیست. کمی از فراهان و دلیل علاقه وافر خودتان به این شهر و مردمش بگویید.
کتاب «کهن دیار فراهان» در سه جلد نوشته مصطفی زمانینیا کتاب مفصلی درباره فراهان و نخبگان و بزرگان و مردمان این شهر است. آنهایی که فکر میکنند ما پز میدهیم به مثلا امیرکبیرمان، به قائم مقاممان، به فروغ فرخزادمان، به پروین اعتصامی که پدرش آشتیانی است، و… اینها باید همین کتاب را بگیرند و بخوانند، آنوقت متوجه میشوند که چرا فراهان یا اصلا چیست این فراهان که بهزاد فراهانی میگوید و کجاست و چرا سه، چهار هزار سال قدمت دارد، چرا سفال هشت هزارساله در بورقان پیدا میشود؟ اینها در کتاب نهفته است. بههرحال هیچ وقت هم یادم نمیرود که پدربزرگم که عارفی بود برای خودش، همیشه به من میگفت: «هر کس میرود تهران که پولدار بشود، بشود، تو داری میروی تهران که میرزا بشوی. یادت نرود، من میخواهم تو میرزا برگردی، نه پولدار! هر غلطی میخوای بکنی بکن، ولی میرزا شو و برگرد.»
سال پیش قرار بود در نمایشنامهخوانی نمایشنامه «تاجماه و عروس» نوشته فریده فرجام (اولین نمایشنامهنویس زن ایران) حضور داشته باشید. این را از خودشان شنیدم. اما ظاهرا با گروه به مشکل برخوردید. انگار راست میگویند که دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجند…
من شاگرد سرکیسیان هستم و بزرگشده دست عباس جوانمرد و بهرام بیضایی. من رفیق اکبر رادی بودم، من همنشین بهمن فرسی هستم. من فروغ فرخزاد را از نزدیک باهاش کلنجار رفتم، دوستش دارم، عاشقش هستم. با من نمیشود حرف از دیکتاتوری زد. فریده فرجام، دوست خیلی خوب ما، هنرمند عاقل ما، نمیشناسد ما فراهانیها را. بیژن مفید را خوب ترجمه نکرد؛ آن هم فراهانی است دیگر. اگر در آن ترجمه موفق میبود، آنوقت میفهمید که با من نمیتواند کل کل کند. من زیر بار اینکه هرچه من میگویم باید باشد نمیروم. من بهترین فرصتهای زندگیام را اینگونه از دست دادم. نمایشنامه فریده هم همینطور شد. با این حال بسیار قلمش و نمایشنامههایش را دوست دارم.
برویم سراغ تلویزیون. از سریال امام علی(ع) ساخته داوود میرباقری شروع کنیم. میخواهم بدانم بعد از بازی درخشان شما در نقش «معاویه» و سکانسهای مشترک بهیادماندنی مرحوم مهدی فتحی که با شما داشتند، چرا دیگر این همکاری با آقای میرباقری ادامه پیدا نکرد؟ بهخصوص در «مختارنامه» جای خالی شما بسیار محسوس بود.
من داود را خیلی دوستش دارم. در مورد اینکه چرا بعدش همکاری ما ادامه پیدا نکرد، باید بگویم که توطئهای بود که به وسیله یکی از عوامل فیلم شکل گرفت. این توطئه، توطئه تلخی بود. بعدها داود برای یادگاری من را دعوت کرد که بیا یک نقش کوچک برایمان بازی کن در «مختارنامه» اما وقتی رفتم، دیدم که برنمیتابم و به دلم نمینشیند. نه اینکه بخواهم به او بیاحترامی کنم، نه؛ به دلم نمینشست. این وسط خیلیها هم آتشبیار معرکه بودند.
اصلا هم توجه نکردند که در سریال امام علی(ع) آنچه باعث میشد مخاطب بزرگی علی را درک کند، خوب بازی کردن نقش معاویه و عمروعاص بود…
دقیقا. همینطور است. فکر کنید من معاویه را سعی کردم خوب بازی کنم. در کنار زندهیاد فتحی و فکر میکردم بعد از بازی، دوستان مدبر و مدیر به من به چشم معاویه نگاه نمیکنند! به چشم یک هنرمندی که خلاقتر از این حرفها است، نگاه میکنند. متاسفانه اذیت شدم و برای همین هم گفتم که دیگر چنین نقشهایی بازی نمیکنم. هرجور میخواهند تعبیر کنند؛ برای چه این کار را بکنم. من از آن زمان لحظاتی داشتم که قابل تحمل نبود، ولی خب لحظاتی هم داشتم که درخشان بود و متاسفم که فتحی رفت؛ کاش نرفته بود. مثلا یک نمونهاش را بگویم که این را چندین بار هم گفتهام. من بعد از فوت مهدی فتحی، این مرد بزرگ آسیا، یکی از بزرگترین بازیگران آسیا؛ ندیدم یکی بیاید بگوید، دختر مهدی فتحی کجاست؟ یک دختر جوان در تهران چهکار میکند؟ زنده است، مرده است، درس میخواند، نمیخواند، کجا زندگی میکند؟ چی از پدرش مانده است برایش؟
وقتی هم که بود، خیلی اوضاع مالیاش نابهسامان بود، حالا که دیگر…
بله دیگر و حالا جالبش اینجاست تقصیر خود فتحی بود. تقصیر سادگیاش. سر کارهای قبلیای که با هم کردیم. مثلا «خانه پدری.» به او گفتم که: «مهدیجان، یادت باشد خواستی قرارداد ببندی، با من برویها!» گفت: «باشد.» ولی تنها رفت قرارداد بست و آمد. گفتم: «چقدر بستی؟» گفت: «اینقدر» گفتم: «این که یک چهارم دستمزد تو است.» گفت: «دیگر گفتند همینقدر است، ما هم گفتیم باشد. ولش کن بهزاد…» و آن قصه بلند را بازی کرد، با آن بازی درخشان.
من فکر میکنم شما پتانسیل بالایی در اجرای نقشهای کمدی دارید. هرچند که پیشنهادهای کمرنگی در این زمینه داشتید، اما در سریال «کت جادویی» محمد حسین لطیفی یا بهتر از آن در تلهفیلم «عشق گمشده» اسماعیل فلاحپور که فیلم بهاندازه و شیرینی بود، بسیار درخشان بودید و با مهرانه مهینترابی چه زوج خوبی را به نمایش گذاشتید. چرا از اینگونه نقشها به شما پیشنهاد نمیدهند؟
خیلی خوشحال هستم که این را دیدهاید. درست است. اتفاقا فیلم «عشق گمشده» را خودم هم خیلی دوست دارم. شاید به خاطر این است که مهرانه را خیلی دوستش دارم. مهرانه خانم یکی از بازیگران قلدر تئاتر ایران است که یک مقدار کملطفی شد در اداره تئاتر سابق نسبت به ایشان و از تئاتر دورش کردند و یک مقدار دلزدهاش کردند. مهرانه خانم بازیگر خیلی بزرگی است و نتوانست جایگاه خودش را پیدا کند. در این قصه خیلی خوب بود و من این قصه را خیلی دوست داشتم و قصه قشنگی بود و همه گروه خوب کار کردند. ببینید! یک قضیه است که این یک سوءتفاهم و سوءتعبیر شده در سینما. یعنی دوتا است.
بله! بله! دقیقا یادم هست. قضیه بازی مهناز افشار در یک تئاتر بود. به شما تاختند که بندهخدا مهناز افشار طفلکی! درصورتی که حالا بعد از گذشت اینهمه مدت و ورود بیرویه و بیقابلیت سینماگران در تئاتر، به همه ثابت کرد که نگرانی شما چهقدر بدون بغض و حرفهای و صحیح بوده است. فلان بازیگری که در سینما به ضرب و زور کارگردان و دستیار و بازیگردان و تدوین و غیره و غیره، اینقدر ضعیف است، میآید و تئاتر را هم خراب میکند!
احسنت. حالا متوجه شدند، اما دیگر چه فایده دارد وقتی اینقدر سطح بازیهای تئاتر را پایین کشیدند؟! الغرض! بابت این بیانیه خیلی از سینماگران مرا تحریم کردند و به من نقش ندادند. البته فیلم «خانوم» و «دزد و پری» و چند تای دیگری در این مدت بازی کردم.
اول گفتوگو از حضور شما در بزرگداشت عمران صلاحی گفتم، بعد درباره قابلیت شما در اجرای نقشهای کمدی، حالا میخواهم راجع به طنز بیشتر صحبت کنید. طنز که با زمانه امروز خیلی سازگار است و ظاهرا داروی اعجابانگیزی هم شده است.
یک چیزی میگویم که شاید قشنگتر از تعریف من از طنز باشد. بزرگترین طنزنویس کشور ما از 50 سال پیش تا حالا فریدون تنکابنی بود. من یکی از کسانی هستم که میروم به ایشان سَر میزنم. فریدون تنکابنی الان در یک مرکز سالمندان بسیار مدرن است که آدم هوس میکند که ای کاش من هم میرفتم در آنجا. یک بانی خاص رئیس آنجا شده که ایرانی است و این خانم بهخاطر ایرانیان ساکن این سالمندان، آشپز ایرانی استخدام کرده، آدمهای ایرانی استخدام کرده تا آنها خدمت کنند. وقتی که به فریدون گفتم که: «چه شد، چرا به اینجا کشیده شد؟» گفت: «به کجا کشیده شد؟ من باید میرفتم، مگر غیر از این است؟» گفتم: «آره». گفت: «خب الان اینجا همه چیز هست؛ خدمتکار هست، غذای خوب هست، کتابخانه هست و هرچه که میخواهم، هست؛ من خوشبختم.» بعد چند تا از کتابهایش را به من هدیه کرد و خیلی زود خواندم، دیدم خیلی درخشان است و بسیار زیبا. اما چهقدر متاسفم. واقعا متاسفم برای این نسلی که دوربینهای خوشگل دستشان میگیرند که دریغ میشود ذهن اینها از آدمهایی مثل فریدون تنکابنی، از آدمهایی مثل ابراهیم مکی و دیگر بزرگان ادبیات و هنر مرز و بوم خودشان.
خودتان چهقدر به حماقتها، خالهزنکیها و حواشی اطرافتان به طنز نگاه میکنید؟
من ریشهیابی میکنم و مجبورم با زیرساختهایش همه اینها را کالبدشکافی میکنم که چرا فلان ذهنیت برای بعضیها به وجود میآید. این ذهنیت ریشهدار است. شما اگر بخواهید ریشههایش را پیدا کنید، باید بروید به دهه 20، باید بروید به سال 1332، باید بروید به زمانی که افسران بزرگ میهنپرست ما در صف اعدام میایستند سرفرازانه و اعدام میشوند. خب چرا آن افسران رفتند شهید شدند؟ اینها چیزهایی است که باید آنجا پیدایش کرد. 28 مرداد بهنظر من خیلی چیزهای نهفته دارد که در کشور ما هنوز درک نشده است، همینطور الان. ما الان در جنگ عظیمی هستیم. این جنگ، جنگ میهنی است به نظر من و بعضیها نمیفهمندش و درکش نمیکنند.
حالا که بحث سیاسی شد. یک انتقاد هم بکنم. بهزاد فراهانی با این حجم از سواد و آگاهی که جهانشمول هم هست، چرا باید در سریالهای محمدرضا ورزی بازی کند؟
من آنموقعی که در کارهایش بازی کردم، هنوز او را درست نمیشناختم که…! بعد اینکه ایشان تبارش برای خطه ماست، مهم بود برایم! من جزو هنرمندهایی هستم که به خاطر یک لقمه نان هم نمیروم بازی کنم. دلیل بازی در کارهای ایشان یکی نقش «قائممقام فراهانی» بود و دیگری نقش متفاوت چلنگر که در «ابراهیم خلیلالله» داشتم. اما بههیچوجه در کارهای اخیرش حاضر به بازی نشدم.
نقش راننده تاکسی در فیلم «سگکشی» بهرام بیضایی با اینکه مکمل است، بسیار مرموز و تاثیرگذار است. درباره همکاری با بیضایی بگویید.
من شاگرد بیضایی هستم و کارهایش را میفهمم، دوستش دارم و به ایشان افتخار میکنم. یکدیگر را بهطور متقابل میفهمیم و زمینههای علایق مشترکی داریم. برای همین همیشه دوست داشتم با او همکاری کنم. چون حاصل این همکاری مثل «سگکشی» قطعا جواب میدهد.
چقدر خوب است که هنوز خیلی سوالها هست که میشود با خیال راحت از شما پرسید! مثلا آذرخش، پسر شما که چه خوب در «مالاریا»ی پرویز شهبازی بازی کرده بود و کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد هم شد. آذرخش را برای ادامه بازیگری تشویق میکنید؟
آذرخش است. چه در نقاشی، چه موسیقی و هر کار دیگری که بکند. اما من کاری به کار شما جوانها ندارم! درباره سینما خودش باید تصمیم بگیرد! بهنظرم شما جوانها باید بروید هر غلطی میخواهید بکنید! من فقط از اینکه قرار است برای فیلمش روی فرش قرمز شیکاگو برود، خوشحال میشوم.
موضوع مهاجرت برای هنرمندان انگار مربوط به امروز و دیروز نیست. قرنها پیش مولوی مهاجرت میکند. عطار میماند و مغولها او را میکشند! شما درباره مهاجرت چه نظری دارید که این روزها بازار داغتری در بین سینماگران و هنرمندان پیدا کرده است؟
من چیزی بهعنوان مهاجرت قبول ندارم، حتی برای آنها که رفتهاند! درباره خودم اما بگویم که هیچوقت مهاجرت نمیکنم. کجا بروم قشنگتر از ایران و مردم ایران پیدا کنم؟! هرکس با من و با ما مشکل دارد، باید مهاجرت کند!
بهزاد فراهانی بعد از سالها فعالیت هنری، چه احساس کمبودی میکند؟ دنبال چه چیزی بوده که هنوز به آن نرسیده است؟
من باید بنویسم. من اشتباه میکنم که کم مینویسم. انشاءالله به زودی خواهید دید که اشتباهم را جبران خواهم کرد. کوشش میکنم که در کارهای تشکیلاتی کمتر باشم، در کارهای دیگر کمتر باشم و بروم دنبال نویسندگی. قصهها و نمایشنامههای زیادی دارم برای چاپ.
نظر کاربران
مردم اينقد بهزاد فراهانى رو به خاطر دخترش تحت فشار نزاريد چون گلشيفته مستقله اخه تو اين سن كه براى كاراش از پدرش اجازه ميگيره كه گلشيفته دوميش باشه
پاسخ ها
.........................ما حالا حالا ها راه دارن تا شعورشون برسه هرکس رو برای کار های خودش مواخذه کنن
فراهانی یکی از هنرمند ترین زنان ایران است
با خروج وی از کشور دیگه هنرپیشه زن خوب در داخل نداریم
پاسخ ها
چون لخت شده؟ بازیگر فیلم پورن نمیخوایم.هنرمند ولقعی میخوایم.الکسیس تگزاسس پس هنرمند خوبیه
ها!!!!!
هنرمندترین زن ایران.
افرین به سوادت
این بابا خیلی باسواد است حرفی نیست و لی بینش اجتماعی و عرق ملی و مذهبی اش در حد صفر است نمونه اش هم دخترش است که از ایشان به عنوان دختر ایران یاد می کند . حالا روزنامه شما می خواهد بت درست کند !
شما تشریف ببرید پیش دخترتان واونجا هنرتان را ارائه دهید
کاش میشد به همین راحتی مهاجرت کرد
یه روز از عمرم مونده باشه و بتونم مهاجرت کنم میکنم
راست گفته مخالفاش خوب مهاحرت کنند گلی یه دنیا عشقه بازیگر خیلی خوبیه مثل تسلیمی حیف شدن
ببخشيد كه مملكت براي پدر شماست !! شما برو پيش دخترت
پاسخ ها
اشتباه مثبت دادم
بسیار گفتگوی آموزنده ای بود ممنون
فکر کنم توهم دوران کودکی بوده و از عکس فکر کردن هدایت است و تا الان به یقین تبدیل شده.
نه به خاطر فقط شما بلکه به خاطر ادم های خودپسندی مثل شما که خود را صاحب مملکت میدانید و اجازه نقد و مخالفت نمیدهید خیلی هم دوست داریم مهاجرت کنیم
مرحبا جزو افتخارات ملی ما هستند ممنون از پاسخ قاطعی که داده اند
فکر کنم توهم دوران کودکی بوده و از عکس فکر کردن هدایت است و تا الان به یقین تبدیل شده.
نه به خاطر فقط شما بلکه به خاطر ادم های خودپسندی مثل شما که خود را صاحب مملکت میدانید و اجازه نقد و مخالفت نمیدهید خیلی هم دوست داریم مهاجرت کنیم
از قدیم گفتن کسی و توی قبر دیگری نمیخوابونن.
آخه کارهای ی دختر که بالغ شده و متاهل هستش و اجازه خروج از کشور هم دست خودشه به پدری که یک عمر به سینمای ایران خدمت کرده چ ربطی داره.
اگر هم گاهی به دیدن دخترش میره واسه اینه که جگر گوشه اش هستش،دلیل بر تایید کارهاش نیست،چطوره که وقتی ی بچه قتل میکنه نمیگن چون اشتباه کرد نباید پدر مادرش برن سراغش؟؟؟
من کار گلشیفته رو تایید نمی کنم اما فکرم نمیکنم به ماها ربطی داشته باشه درموردش اظهار نظر کنیم و باگناه دختر پدر و مجازات کنیم.
ماهایی که دم از تمدن میزنیم ی کم از اعراب و اروپایی هایی که هیچ گذشته از ندارن یاد بگیریم ،سرمون به کار خودمون باشه تا جامعه مون اصلاح بشه....
جالبه که یک سری اتفاقاتی رو قاطعانه رد میکنن که خانوادشون در حال انجام دادنشن. اونم زمانیکه که دختر ایران زمین میدوننشون ولی من با دیدگاه خودشون موافقم و بسیار هم باسواد و با معلومات هستند
خداوکیلی اصل زندگی هستش این آقای فراهانی
خدا زنده و سلامت نگهشون داره ایشالله
دمت گرم اقای فراهانی پایدار باشی
بابا ما اصلا نگفتیم که چرا گلشیفته این کارارو میکنه. اون اهدافی داشته بهشونم رسیده. مشکل اینه که چرا باباش میاد میگه گلشیفته دختر ایران؟!!!!! میدونین این حرف ینی چی؟ خودمون تیشه به ریشمون میزنیم. از ماست که برماست.
پاسخ ها
موافقم.کار به جایی میرسه که ایشون تعیین تکلیفم میکنن..متاسفم واسشون
اکثر نوشته ای هدایت رو خوندم خیلی خوبه نه حس نومیدی میده نه خودکشی
هرکس با من و با ما مشکل دارد، باید مهاجرت کند!
با چه جسارتی تعیین تکلیف میکنید آقای فراهانی؟ این قدرت رو از کجا آوردین؟؟؟
اقاى فرهانى ازاىن حس گورىلى بىا بىرون جوگىر شدى
یادش بخیر اواخر دهه چهل . قصه شب رادیو گوینده اول بازیگران را معرفی میکرد . عباس جوانمرد در نقش ......... بهزاد فراهانی در نقش ...... هنوز صداش تو گوشم هست
یاخدا !!!! بنده خدا اومده با بهزاد فراهانی مصاحبه کرده بعد کامنتا به جای اینکه درباره متن مصاحبه و شخص فراهانی باشه اکثراً درباره دخترشه !!!! اصلا چه ربطی داره به متن مصاحبه این حرفای شما درباره گلشیفته فراهانی؟!
توروبه خدا به خودتون بیاید.آخه همین آقا و دخترش اگه از گشنگی بیوفتن بمیرن هیچکس طرفشون نمیره ولی وقتی برای خودشون زندگی میکنن یه ملت به کارشون کار دارن!!! عجب مردمی هستیم. بخدا حق الناسه. خوب و بد مردم به ماهایی که از فردای خودمون خبر نداریم ربطی نداره.والا نداره. دِین کسی رو به گردن نذارید . عذرمیخوام کامنتم طولانی شد.ببخشید ببخشید