فو به هنگام دریافت جایزه نوبل ١٩٩٧ گفت هیچچیز به اندازه خنده، قدرت را هراسان نمیکند. بااینحال، فو در «خنده» و در هیاهوی پدیدآمده آن متوقف نمیماند. اگر فو در خنده متوقف میماند، متنهای نمایشیاش جز هجو چیز دیگری نبودند.
روزنامه شرق - نادر شهریوری (صدیقی): در دربار پادشاهان و فرمانروایان همواره گروهی مجاز بودند تا با نمایش طعنهآمیز، رفتار فرمانروایان را به تمسخر بگیرند و سیاستهای آنان را با خنده، شوخی و بداهه به چالش بکشند، در آن صورت فرمانروایان با دیدن آنان، یعنی با دیدن کسانی که در حضورشان رفتار، حرکات و صدایشان را تقلید میکردند به وجد میآمدند میخندیدند و بابت این کار به آنان پاداش میدادند، آنگاه درباریان در حضور پادشاهان فریادزنان میگفتند: چه شاه دموکراتی، او آنقدر سعهصدر دارد که حتی به خود نیز میخندد! اما این تمامی حقیقت ماجرا نبود زیرا آن دسته نمایشدهنده تنها در محفل خصوصی پادشاه مجاز بودند چنین نمایشی را به اجرا درآورند، در صورتیکه اگر همین نمایش بهجای مکانی خصوصی در مکانی عمومی، در خیابانها، میادین شهر و ... به اجرا درمیآمد آنگاه بهجای پاداش تنبیه سختی به انتظار نمایشدهندگان بود.
در عالم نمایش اهمیت «داریو فو» در آن است که او اگرچه همان کاری را میکند که آن «گروه مجاز» در دربار میکردند، یعنی نمایش مینویسد و فیالبداهه آن را اجرا میکند، فرمانروایان را نقد و مضحکه میکند اما فو بهجای محفل خصوصی، نمایش را در عرصه عمومی - جایی که مردم حضور دارند- به اجرا درمیآورد. فو با این کار انحصار تماشای نمایش را از دست عدهای خارج میکند و تماشاچی به معنای واقعی را به صحنه میآورد.
بدینسان فو با ازمیانبردن مرزهای تصنعی، خنده را نیز از تصنع خارج کرده، آن را عمومی میکند. داریو فو به این تعبیر، از پیشگامان ملیکردن خنده است، به نظر فو تنها با ملیشدن خنده است که حقیقت ماجرا روشن میشود. خنده هنگامی رُخ میدهد و به اصطلاح اَلو میگیرد که «دیگری» حضور داشته باشد. خنده اگر، خنده باشد باید پژواک داشته باشد، بنابراین باید دیگری در انواع متنوع آن حضور داشته باشد تا خنده محصور و منحصر نماند. به بیانی دیگر، خنده نباید سفارش داده شود یا مطابق دستورالعمل و آییننامه انجام گیرد که بالعکس، خنده باید شلیک شود، تنها این شلیک خنده است که میتواند حد و مرزهای تعیینشده را مخدوش کند.
فو به هنگام دریافت جایزه نوبل ١٩٩٧ گفت هیچچیز به اندازه خنده، قدرت را هراسان نمیکند. بااینحال، فو در «خنده» و در هیاهوی پدیدآمده آن متوقف نمیماند. اگر فو در خنده متوقف میماند، متنهای نمایشیاش جز هجو چیز دیگری نبودند. فو با یک تير دو نشان میزند، اولا درصدد برمیآید که تماشاچی را بخنداند و ثانیا در پی آن میرود تا واقعیت را در پس خنده بنمایاند. البته ممکن است واقعیت خشم و انزجار به بار آورد. فو دراینباره میگوید که او در پی هدف خود به منظور ساختن تئاتر به یک ماشین بزرگ که تماشاگر را به خنده وامیدارد، بهدنبال چیزهای دیگری نیز هست و آن بهوجودآمدن خشم و انزجار در تماشاچی است. او این نکته را نیز بلافاصله میافزاید که اگر جز این باشد در کار خود هیچ موفق نبوده است. به نظر میرسد فو در برخی از بنیادیترین خصلتهای آدمی، نوعی درهمآمیختگی میبیند که از یکدیگر جداییناپذیرند. بدینسان سنتز خنده و خشم و یا به تعبیر دقیقتر جدانشدن خنده و خشم، شعر و سیاست، عامهپسندبودن در همان متعهدشدن از ویژگیهای منحصربهفرد فو میباشد.
داریو فو به مردم، درواقع به توده مردم اهمیت میدهد. این اهمیت به مردم او را در ردیف پوپولیستها قرار میدهد، بهویژه آنکه او از مضامین کمدی دلآرته استفاده میکند. سابقه کمدی دلآرته* به شش، هفت قرن قبل بازمیگردد. این کمدی نوعی هنر خودجوش بازیگران قرون وسطایی است که بسیاری آن را با فارسهای ایتالیای باستان و تئاتر مردمی لاتین مرتبط میبینند، اما آنچه در این هنر خودجوش نهفته شده، نوعی قصهگویی مردمی است که هدفش تلاش برای تفهیم آن به مردم با سادهکردنش است. کمدی دلآرته میبایست «به شخصیتها و پیرنگهای خود، رنگی مردمی میبخشید. بهخصوص که بازیگران حرفهای آن میبایستی برای جمع گستردهای از مردم قابلفهم میبودند.»١
پوپولیستبودن فو درعینحال با این ایده برشتی هماهنگ است که مردم میتوانند عمیقترین و پیچیدهترین مطالب را دریابند، به شرط آنکه از دل زندگی و تاریخشان برآمده باشد و با زندگیشان ارتباطی مستقیم و ملموس داشته باشد. بااینحال در پوپولیستبودن فو همواره نوعی روشنفکری ناخواسته و شاید خواسته وجود دارد که او را متفاوت میکند. روشنفکری در زمانهای که فو میزیست با حقیقت پسپرده پیوند داشت، لازمه این کار البته آن بود که ظواهر جملگی پس زده شود تا از دل آن، حقیقت ماجرا در رفتارها و کنشهای فردی و جمعی نمایان شود.
برای روشنترشدن موضوع میتوانیم نمونهای از داستانسرایی و یا بهتر آنکه بگوییم به حکایتی که فو از داستانسرایی به نام ایزابلا آندره میآورد توجه کنیم، بهخصوص آنکه فو به مخزن بزرگی از قصه، حکایت، اِفههای نمایشی و ترفندهای بازیگری که در دل کمدی دلآرته نهفته دسترسی داشته است: «... زنی کینه و خشم نشان میدهد درحالیکه پشت خشم و کینه اشتیاق خود را پنهان کرده است، وسط صحبتش عاشقش را میبخشد، درست برعکس، عاشق طوری بازی میکند، انگاری به او توهین شده، از این هم بیشتر طوری عکسالعمل نشان میدهد انگاری از معشوق خود متنفر شده است. زن به عاشق خود حمله میکند، هرچه از دل تنگش برمیآید میگوید، ادای مرد را درمیآورد، مرد هم کوتاه نمیآید، او هم معشوق را مسخره میکند. زن اول ناراحت میشود، ولی بعد از دست خودش خندهاش میگیرد، حال هر دو از حرکات و حرفهای هم به خنده میافتند، حس میکنند با این کارها میخواستهاند خودشان را مهم جلوه بدهند، سرآخر از بس میخندند از حال میروند.»٢
در حکایتی که فو نقل میکند مجموعهای از صفات بنیادین یکجا جمع است از جمله: خشم، کینه، حسادت، نفرت، اشتیاق و نومیدی، اما باز فو در پس آنها بهدنبال چیز دیگری است، آن چیزی که اتوریته رسمی را پس میزند: حقیقت آن
است که هر دو میخواهند خود را مهم جلوه دهند. فو با ابزار خنده و تنها خنده میتواند در «خشکبودن» «خود را مهم جلوه دادن» نرمش به وجود آورد.**
«مرگ تصادفی یک آنارشیست»، نمایشنامهای است که فو بهخاطر آن برنده جایزه نوبل میشود. داستان به ماجرای تلخ و واقعی کارگر راهآهن برمیگردد که به جرم بمبگذاری دستگیر میشود و در بازداشت میمیرد، درحاليکه هیچ ربطی به بمبگذاری واقعی نداشته است بلکه صحنهسازی پلیس است. در این نمایش مردی که «روانی» نامیده میشود، بازیگر اصلی نمایش است. او خود را به چهرههای گوناگون درمیآورد تا با لودهبازی پرده از ماجرا بردارد: روانکاو، استاد دانشگاه، پروفسور، آنارشیست و عضو اصلی دیوانعالی و... نمونههایي از نقشهاییاند که روانی بازی میکند. به همین روی مکررا به اتهام جعل نام و کلاهبرداری به پلیس احضار میشود، اما هربار تبرئه میشود؛ «روانی: جمعا یازدهبار دستگیر شدم. ولی دوست دارم خاطرنشان کنم که هیچوقت عملا محکوم نشدم.»٣
علت محکومنشدن روانی تبحری است که وی در سفسطه و «بازی نقش» دارد، علاوه بر این او همواره از برگی برنده استفاده میکند و آن اینکه خود را دیوانه معرفی میکند، تا تحت
این پوشش از اتهامات مبری شود. «روانی: کلاهبرداری وقتیه که طرف عاقل باشه، بله کاملا درسته، ولی من دیوانهام، گواهی پزشکی دارم! بفرمایید این پرونده پزشکیمه... شونزدهبار بستری شدم. همهاش هم به یک دلیل هیستروئیک مانیا، از ریشه لاتین هیستریونوس، یعنی «بازی نقش»... سرگرمی موردعلاقهام، میدونین، تئاتره! و تئاتر من تئاتر من تئاتر واقعیه!»٤
گذشته از مضمون سیاسی که در دل نمایش «مرگ تصادفی یک آنارشیست» وجود دارد و در نوشتهها عمدتا به آن پرداخته شده است، استفاده فو از مضامین کمدی دلآرته مهم است. این مضامین متکی بر استفاده از سرعتعمل، متکیبودن بر انعطاف چهره و بدن و همینطور بداههپردازی است. فو با استفاده از موقعیتهای تجربی و حقیقی از پتانسیل تنوعات بینهایت نیز بهره میگیرد. استفاده از ماسک و صورتک از دیگر ویژگیهای کمدی دلآرته است. اساسا به یک تعبیر کمدی دلآرته به کمدی صورتکها و کمدی در آستین است. «این قالب اصیل هنر تماشا هنگامی دل/ آرته نام گرفت که بازیگران حرفهای آن را بازی کردند و تصمیم گرفتند در برابر غیرحرفهایهای نابلد در دربارها و آموزشگاهها، گروههایی منظم تشکیل دهند، نخست کمدی بداهه و کمدی مضمونی نام داشت، بعد کمدی در آستین خوانده شد... بعدها به کمدی صورتکها نیز مشهور شد.»٥
واقعیت آن است که داریو فو میتوانست از کلیه داستانها، حکایات و بهخصوص نقالیها که در صندوقچهای پنهان است و ما از آن بیخبریم استفاده کند و آن را طوری به نمایش درآورد که برای همه قابل فهم و دلنشین باشد. اما چنان که گفته شد او نمیخواهد در خنده متوقف بماند بلکه میخواهد درعینحال «تلخک»*** باشد.
پينوشتها:
* «کمدی دلآرته چیزی شبیه تختحوضی خودمان - البته کاملتر و پیچیدهتر از سویی ظریفتر با همان شخصیتهای کهنالگویی، بازی موقعیتها، کمدی موقعیت، موقعیت کمیک، بازی با کلام و...» است.» به نقل از مقدمه داریوش مؤدبیان بر کتاب «کمدی هنر تئاتر»
** به نظر میرسد اساسا خنده و بهخصوص با تعبیری که داریو فو از خنده دارد، درعینحال نقد «ایدئولوژی» نیز باشد. ایدئولوژی که با محقق و مهم جلوهدادن خود سعی در ارائه روایتی خدشهناپذیر دارد.
*** داریو فو بههنگام دریافت نوبل گفت به تئاتر نیامدم که هملت بازی کنم بلکه آمدم که تلخک باشم.
نظر کاربران
مرسی