اسکار وایلد هم مثل بسیاری دیگر از هنرمندان و خاصه نویسندگان و شاعران بزرگ دنیا، زندگیای داشته پر از فراز و نشیب؛ که آثار هر کدام از این دورهها را میتوان در آثارشان مشاهده کرد.
روزنامه دنیای اقتصاد - محمود علیزاده: شاید کمتر کسی باشد که به ادبیات به خصوص ادبیات نمایشی و تئاتر علاقه داشته باشد و نام اسکار وایلد به گوشش نخورده باشد و یا اثری از او نخوانده باشد. اسکار وایلد هم مثل بسیاری دیگر از هنرمندان و خاصه نویسندگان و شاعران بزرگ دنیا، زندگیای داشته پر از فراز و نشیب؛ که آثار هر کدام از این دورهها را میتوان در آثارشان مشاهده کرد.
اسکار وایلد زمانی کلبی مسلکی عشرتطلب میشود و زمانی عاشقی شیفته خدا و مسیح و با درد زندگی میکند. در هر حال اسکار وایلد را یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان بزرگ دنیا میدانند که توانسته است آثار بسیار زیبا و در خور توجهی از خود به جا بگذارد.
نگاهی به زندگی وایلد
فینگل اُ. فِلاهرتی ویلز با نام هنری اسکار وایلد شاعر، داستانپرداز و نمایشنامهنویس ایرلندی (1854-1900) در دوبلینزاده شد، پدرش چشمپزشک و مردی بافرهنگ، و ادب دوست بود و مادرش شاعر و مترجم آثار الکساندر دوما و لامارتین. اسکار بسیار زود تحت نفوذ ادبیات خارجی قرار گرفت، زیرا مادر به هنگام تعطیلات او را با خود به فرانسه میبرد. در این کشور بود که اسکار اولین شعر را درباره مرگ خواهر جوانش سرود. تحصیلات خود را ابتدا در ترینیتی کالج دابلین، سپس در آکسفورد انجام داد و تحت تاثیر راسکین و والتر پیتر قرار گرفت و این تاثیر در اولین شعرش ریونا شده در 1878 آشکار گشته و اصول عقاید او را درباره «هنر برای هنر» بیان کرده بود. این شعر که برقآسا پیروزی یافت و شهرتی برای اسکار به همراه آورد، به دریافت جایزه نیودیگیت نایل آمد. وایلد در 1878 در لندن اقامت گزید و اولین دیوانش را در 1881 انتشار داد، پس از آن به آمریکا سفر کرد و درباره اصول زیباییشناسی در ایالتهای مختلف سخنرانیهایی ایراد کرد که بسیار درخشان و پیروزمندانه بود. در 1882 در پاریس مقیم شد و دو نمایشنامه خود را به نام ورا و دوشس پادوا به پایان رساند.
نمایشنامه دوسش پادوا در پنج پرده در 1891 در آمریکا بر صحنه آمد و چندان جلب توجه نکرد و در واقع کمتر سبک شخصی وایلد را در برداشت و بیشتر به تقلید نمایشنامهنویسان عصر الیزابت نوشته شده بود. منظومه کوچک ابوالهول (1894) در چاپ فاخر انتشار یافت. شاعر در این منظومه ابوالهول را مجسم میکند که با چهرهای فرسوده و پیر و مرموز در کنج اتاق و در برابر او نشسته است. اولین بیتهای منظومه، آهنگی نرم و دلنشین و خفه دارد که سکوت اتاق را بیان میکند و شاعر که از وجود او در کنار خود و از نگاه خیرهاش ملول گشته، از او میخواهد که به مصر برود و عشقهای گذشته را دریابد. این شعر از کاملترین و خوشآهنگترین اشعار وایلد است که به غرابتهای اساطیری و باستانی شکوه و جلال خاصی بخشیده است.
وایلد سخنگویی پرجاذبه و دارای حرکات و رفتاری دلپسند بود، زیبایی ظاهر، موهای بلند، لباسهای عجیب و غریب و به دست گرفتن گل هنگام سخنرانی، چیزهایی بود که در او جلب توجه میکرد و در محافل ادبی با حسن استقبال روبهرو میشد. وایلد نیز مانند بایرون بیشتر به سبب شخصیت افسانهای مردم را شیفته میساخت تا به سبب ارزش آثار. وایلد در غالب رشتههای ادبی آثاری خلق کرده است: شاهزاده خوشبخت و قصههای دیگر (1888) که در آن نفوذ نویسندگان سمبولیست فرانسه دیده میشود. باغچه اناری (1891)، مجموعهای از قصههای دنیای پریان که صاحبنظران آن را از حیث موضوع تحت نفوذ قصههای آندرسن دانستهاند و از طرف دیگر خصوصیتهای سبک سمبولیسم فرانسه و آخرین نشانههای رومانتیسم در آن دیده میشود. مجموعه داستان کوتاه جنایت لرد آرتور سیویل در 1891 انتشار یافت، اسکار وایلد تنها یک رمان نوشت که پیروزی فراوان به دست آورد و آن تصویر دوریان گری (1891) است. تصویر دوریان گری به سبب تازگی موضوع و شاید نیز به سبب آنکه چهره خود نویسنده را منعکس میکند، شهرتی عظیم یافت.
وایلد با این اثر تمثیلی قصد داشته است نشان بدهد که تغییر شکلی که از هنر بر امور واقعی پدید میآید تا چه حد میتواند نیرومند و نافذ باشد. مقالههای تحقیقی و انتقادی وایلد در مجموعهای با عنوان نیتـها (۱۸۹۱) در اصول زیباییشناسی و هنر محض، شامل چهار مقاله است که وایلد در آنها خواسته ثابت کند که مسائل بیشماری که حل آن به وسیله مذهب و اخلاق میسر نمیشود، به وسیله هماهنگی در هنر حل میشود؛ و همچنانکه هر قطرهای در دریا به مروارید خالص تغییر شکل میدهد، در عالم هنر نیز هرچه وارد میشود به زیباترین حالت تبدیل میشود. این مجموعه که وایلد در آن زیبایی را به همه صورتها خاصه زیبایی در شعر مورد توجه قرار داده است، در ادبیات جدید انگلستان مقام مهمی به دست آورد.
وایلد پس از آن به خلق آثار نمایشی روی آورد. نمایشنامه سالومه (۱۸۹۱) در یک پرده که به زبان فرانسوی برای هنرپیشه مشهور سارابرنار نوشته شد و در ۱۸۹۶ بر صحنه آمد و به وسیله آلفرد داگلاس به انگلیسی ترجمه شد. نمایشنامه سالومه که در پاریس با موفقیت بسیار همراه گشت، در انگلستان به ملاحظات مذهبی از نمایش آن جلوگیری شد. وایلد در این نمایشنامه هریک از قهرمانان را آلت کورکورانه دست تقدیر ساخته است. منتقدان مدتها درباره ارزش آن به بحث پرداختند، گروهی آن را دارای ارزش فراوان توصیف کردند و گروه دیگر آن را بیارزش خواندند. کمدیهای وایلد، برخلاف سالومه، بر صحنههای تئاتر انگلستان با استقبال فراوان روبهرو شد وحتی از نظر مالی هم موفقتر بود. بادبزن خانم ویندرمر در چهار پرده در ۱۸۹۲ در لندن به نمایش گذارده شد. وقایع این کمدی درجامعه آدابدان لندن میگذرد و در آن تفوق احساس بر قیود و تعصب اجتماعی عرضه میشود، چنانکه مادری شرافت خود را فدای آبروی دختر میکند.
بر سراسر این نمایشنامه طنزی لطیف حکمفرما است. اهمیت جدی بودن در نظر عدهای از منتقدان شاهکار وایلد به شمار آمد و در سه پرده در ۱۸۹۵ در لندن اجرا شد. متن نمایشنامه در ۱۸۹۹ به چاپ رسید. این نمایشنامه وایلد را در ردیف اول نویسندگان آثار نمایشی مطایبهآمیز انگلستان و در کنار کسانی چون شریدن جای داد و تنها کمدیای بود که اسکار وایلد خود از آن رضایت کامل داشت و میتوان گفت که پیروزی آن بیشتر به سبب بذلهگویی و شوخطبعی و صنعت لفظی فراوانی بود که در سراسر کمدی وجود داشت و در عین حال به ابتذال کشیدن همه چیز از طرف نویسنده به آن جاذبه خاص بخشیده بود. منتقدان همگی اعلام کردند که مردم انگلستان تا به حال به این حد نخندیده بودند.
شوهر دلخواه (۱۸۹۸) نیز هجوی بود از جامعه عصر نویسنده. پیروزیهای اسکار وایلد تاثیر مطلوبی در زندگی او نگذاشت. وی که در ۱۸۸۴ ازدواج کرده بود، پس از اولین بارداری همسرش، از کانون خانوادگی نفرت یافت و با جوانی به نام آلفرد داگلس رابطه برقرار کرد، پدر آلفرد، وایلد را به انحراف اخلاقی متهم کرد و مانع معاشرت پسرش با او شد. وایلد بر ضد او اقامه دعوی کرد، اما چون نتوانست ادعای خود را ثابت کند دادگاه او را به دو سال زندان همراه با کار اجباری محکوم کرد. وایلد از ۱۸۹۵ تا ۱۸۹۷ در زندان ریدینگ به سر برد و به هنگام آزادی از زندان از نظر جسمی، روحی و مالی با ورشکستگی کامل روبهرو بود. وایلد سالهای آخر عمر را در فرانسه به نام مستعار سیباستین ملماث گذراند و نالههایی از زندان ریدینگ را ساخت که برجستهترین شعر او بود، سرشار از اضطراب های روحی و در عین حال اثری باشکوه. وایلد در پاریس زندگی آمیخته با لذتجویی را از سر گرفت- زندگیای که بر اثر بیماری مننژیت به پایان رسید.
اسکار وایلد در زندان ابتدا دوره مشقتباری را گذراند و ماهها درباره خودکشی میاندیشید، اما پس از ساعتها کار جسمی که به آن محکوم شده بود، روحش اولین بار به عظمت اندوه و لذت رنج پی برد و این خود کشف دنیایی بود که تا آن زمان بر او ناشناخته مانده بود. در این هنگام بود که اثر او از اعماق نوشته شد که نقطه اوج زندگی و فلسفه وایلد را نشان میدهد و سند تازه و روشنی است از تجربههای زندگی او که ارزش و ادراکی هنری یافته است. این اثر بیشک بهترین اثر منثور وایلد است. الهامات شاعرانه از صنایع لفظی که در آثار دیگر وایلد دیده میشود، برکنار مانده و زوایای درون و توجه وایلد را به مذهب آشکار میکند. گفته شده است که اگر وایلد این تغییر روحی را قبلاً یافته بود، شاهکارهایی زیادی خلق میکرد. اثر به صورت نامههایی بود که از زندان به آلفرد داگلس نوشته شده بود و پس از مرگ وایلد در 1905 انتشار یافت. آثار وایلد با آنکه فاقد خصوصیت آثار نویسندگان کلاسیک است، ولی هوشمندی، طبع بذلهگو و ذوق طنزنویسی او که توانسته از عصر خود تصویری مسخرهآمیز بسازد، مانع کهنگی آثارش گشته است. وایلد در توسعه تئاتر جدید انگلستان سهم بسزایی دارد.
نگاهی به برخی آثار
از اعماق :سومین بخش از کتابی به همین نام است که از زندان ریدینگ برای آلفرد داگلس فرستاد، و پنج سال بعد از مرگ شاعر به اهتمام دوست و وصیاش، رابرت راس، انتشار یافت. دستنویس کامل اثر، که راس به موزه بریتانیا تحویل داد، تنها در 1960 ویرایش و چاپ شد. در 1925، ماکس وایرفلد، در برلین، چاپ جدیدی و به ادعای او چاپ کاملی، از اعماق، همراه با افزودههای بسیار، منتشر کرد. شاید این چاپ ماخوذ از رونوشتی از دستنویس اثر بود که از دست راس به دست مایرفلد رسیده بود. از اعماق، نقطه اوج زندگی و فلسفه وایلد است؛ و شاهدی تازه، و شاید سادهترین راه است بر اینکه چگونه هریک از تجارب او ارزش و معنی هنری به خود میگیرد. او که میخواست از رنج، به عنوان اینکه نوعی تنزل مرتبه روح است، بگریزد، دچار رسوایی و شرم محاکمهای وحشتناک، محکومیت، تحقیر مردم و زخم زبانهای دشمنان متعدد خود میشود. نخست چون نمیتواند تسلیم شود، ماهها در اندیشه خودکشی برمیآید: سپس، در زندان پس از ساعتها کار توانفرسا، روح شاعر نخستینبار به عظمت درد و شادی رنج پی میبرد، و این کشف، جهانی است که تا آن زمان برای او ناشناخته بود.
«از اعماق»، که تا اندازهای ملهم از زندگی مسیح اثر رنان بود، این تحول را نشان میدهد، وایلد در این اثر خود ضمن اعتراف به گناه، احساس نیاز به توبه میکند که نزدیک کننده انسان به مسیح است. درد به او میآموزد که لحظه پشیمانی و لحظه بخشایش یکی است و اشک هر آلودگی را میشوید. صفحات مختص به مسیح که مهمترین و بهترین بخش اثر است نشان میدهد که چگونه اندیشه وایلد به معانی مذهبی که عمق زیباشناسی اوست دست یافته است. بینش مذهبی او به معنی پیروی از اعتقاد جزمی نیست. او تفسیری خاص خود از زندگی و شخصیت مسیح میکند. در مسیح «شاعر»ی آرمانی میبیند که زندگیاش شاهکار شعر است، شعری که صور همه هنرها را در بردارد. و چون مسیح «انسانِ» درد بود، پس رنج دیگر یک راز نیست، بلکه یک کشف است: رنج «به ما امکان میدهد که چیزهایی را که قبلاً هرگز ندیدهایم بازشناسیم و تاریخ را از زاویه کاملا متفاوتی بنگریم». به این ترتیب، وایلد درمییابد که تحقیر و زندان به او میآموزند که نهتنها زندگی خود را از نو بسازد، بلکه به کشف سعادت تازهای نایل آید. شاعر در اوج شور و هیجان آرزو میکند که از این زندگی تازه آثاری پدید آید که بتواند ریشخندهای بددلان
و تحقیرهای ناآگاهان را خاموش کند.
«از اعماق»، بیگمان بهترین نثر وایلد است. الهام غنایی در آن فارغ از تصنع است که در دیگر آثار او با آن همراه است. این الهام زندهترین و نهاییترین جنبه شاعر را آشکار میکند و به ما امکان میدهد که آثار دیگر او را از زاویه حقیقی آنها ببینیم. چنانکه فرانک هریس یکی از منتقدان بزرگ انگلیسی میگوید، همه چیز ما را به این تصور میرساند که اگر وایلد این کشف تازه روح خود را بیشتر ادامه داده بود به خلق شاهکارهای حقیقی خود نایل میآمد.
بادبزن بانو ویندرمر: نمایشنامهای در چهار پرده که به سال ۱۸۹۳ در لندن به روی صحنه آورده شد. وایلد، که در آن زمان مشهور بود، با این کمدی، نخستین کمدیای که جنبهای نوین دارد و از شیوه نویسندگان دوره ملکه الیزابت که تا آن زمان رعایت میشد، دوری میجوید و به شکلی که با روح و تئاتر معاصر فرانسه تطابق بیشتری داشته باشد مینگارد. او حتی از لحاظ انتخاب موضوعها نیز بیشتر از پیش نزدیک میشود. حوادث نمایشنامه در اجتماعی متشخص، و به زبان دیگر در محافل اعیان و اشراف لندن اتفاق میافتد و در ضمن نشان دادن تفوق احساس بر عقل آشتیناپذیر زهدفروشان به نتیجهای اخلاقی منتهی میشود. بانو ویندرمر، این زن درستکار و گرانمایه که دلباخته شوهر خویش است و اعتماد مطلق به او دارد، دست رد بر سینه لرد دارلینگتون،که از دوستان خانوادگی است، میزند و به وی اظهار عشق نمیکند.
با این همه وقتی که تلقینهای بدخواهانه دوستش دوبرویک، و برخی دلایل و شواهد به ظاهر رد نکردنی، ایمان و عشق وی را به شوهرش به هم میزند و خللی در این ایمان و عشق پدید میآورد، به حکم انتقامجویی و تقریبا برای ابراز عکسالعمل در مقابل اهانتی که به گمانش بر وی صورت گرفته است، خود به خود به خانه لرد دارلینگتون میرود. اما به دست بانو ارلین، که لرد ویندرمر گاهی در خفا به دیدنش میرفت و همه کس چنین گمان میبرد که معشوقه لرد ویندرمر است، از خطایی جبرانناپذیر، نجات داده میشود. این زن، در واقع مادر بانو ویندرمر است. در صورتی که گمان برده میشد که چندین سال پیش مرده باشد، در زمان گذشته فاجعهای بر سرش آمده است که اکنون تکرارش را در زندگی دخترش میبیند و نیز خاطره ناکامیها و سرخوردگیهایش، مهر مادری را که در وجودش به خواب رفته بود را زنده میکند. شوق نجات فرزند مایه الهام سخنانی برای مادر میشود که باید به زبان آورده شود تا وی را، پشیمان از گناه، به کانون زناشوییاش بازگرداند.
و بعدا که بادبزن بانو ویندرمر در خانه لرد دارلینگتون پیدا میشود، بانو ارلین برای نجات دخترش بیتردید گناه را به گردن خود میگیرد و میگوید که این بادبزن را، که به اشتباه از خانه ویندرمر برداشته بود، روزی که به مناسبتی به خانه لرد دارلینگتون رفته بود در آنجا جا گذاشته است. سپس بیآنکه هویت خود را بر دخترش فاش کند، تا ابد از او دور میشود تا خوشبختی تازهای را که به دست خود برای وی فراهم آورده است برهم نزند. این کمدی، در عین حال که چنین مینماید که تن به ذوق منحط اواخر قرن نوزدهم داده است و در گفت و شنودهایش که جریان استادانهای دارد اندیشه پیچیدهای را نشان میدهد که دارای وجوه متعددی است و با طنزی باریکبینانه بر همه حوادث نمایشنامه تسلط دارد.
دوریانگری: تنها رمان اسکار وایلد که در 1890 در مجله ماهانه لیپینکات و در 1891 به صورت کتاب انتشار یافت. تصویر دوریانگری که به سبب موضوع وهمی و خیالیاش مشابهتهایی با چرم ساغری بالزاک و «تصویر بیضی شکل» داستانهای شگفتانگیز پو دارد، رمانی حقیقی نیست، بلکه داستان فلسفی مهمی است. دوریان گری جوان بسیار زیبایی است که تا سرحد پرستش عاشق زیبایی و لذت است، اما این عشق و علاقه، آرام و بیدغدغه نیست، بلکه به صورتی درخور وارث واپسین رمانتیسم، عشق و علاقهای آتشین و اضطرابآور است. وقتی که دوست نقاش دوریان، بازیل هالوارد، تصویری را که از او کشیده است و وی را در اوج جوانی و زیبایی نشان میدهد به او پیشکش میکند، از تصور زودگذریِ این نعمتهای بیبدیل به شدت دستخوش درد و غم میشود: زمان، با آن قوت و نفوذ یگانهاش زیبایی و جوانی را نابود میکند.
با این همه، در پرتو جادوی نذری که کرده است، هیچیک از تبدلها و فراز و نشیبهای زندگی در چهره زنده و کامل دوریان اثری به جای نمیگذارد. دوریان به رغم فسادها و جنایتهایش، جوان و پاک خواهد ماند و تنها تصویرش حامل آثار گذشت عمر و زمان خواهد شد. آنگاه دوریان، به اتفاق لرد هنری واتون، کلبی مذهب ظریف و متشخصی که اندرزهایش سرانجام باعث فساد اخلاق وی شده است، زندگی هرزه و عشرتپرستانهای پیش میگیرد و به عشق سیبیل وین، سیمای بسیار نازنین دوشیزهای که به سرعت پای در زندگی وی میگذارد و عشقش هرآیینه میتوانست وسیله نجات وی را فراهم بیاورد، به چشم تحقیر مینگرد و حتی به جایی میرسد که بازیل، آن مرد صدیق و بیریا و پاکدامن را هم، به هنگامی که در مقام ملامت راه و رفتار و زندگی ننگینش برمیآید، میکشد. اما تصویر، بهتر از هرسخنی، مدام فریب و نیرنگ زندگی دوگانه دوریان را به وی یادآور میشود و سیمای راستین او را که بر همه ناشناخته است، با گویایی بیرحمانه خود در برابر چشم وی قرار میدهد. سرانجام، دوریان که در برابر اضطراب شکست خورده است، ضربه خنجری بر تصویر میزند؛ چنان که گویی خنجر را برسینه خود زده است، نعشش بر زمین
میافتد.
پیشخدمتها به سویش شتافتهاند، تصویر مخدوم خود را، به گونهای که همیشه دیده بودند، بسیار زیبا و جوان میبینند و روی زمین چشمشان به جسد مردی میافتد که «لباس شب به تن و کاردی بر سینه دارد. چهرهاش پژمرده و چین خورده و نفرتانگیز بود. و پس از بررسی انگشترهایش بود که این مرده را بازشناختند.» زندگی، به محض درهم شکستن افسون، بر دوریان چیره شده است. تصویر دوریان گری، چه از حیث اصالت موضوع و چه به سبب برانگیختن کنجکاوی بیمارگونه مردم کتابخوانی که خواستند در میان زندگی سراپا فساد دوریان و زندگی وایلد مشابهتی ببینند، انعکاس بزرگی یافت.
سبک متصنعی که در جایجای داستان دیده میشود قدرت هیجانانگیزی این اثر را، که در هرحال کاملترین و بارزترین نمونه مکتب منحط انگلستان در اواخر قرن نوزدهم است، کاهش میدهد. این اثر نشانه واکنش شدید و تهورآمیزی در مقابل تمام عصر ملکه ویکتوریا و در مقابل اخلاق سراپا وسواس طبقه بورژوازی است که دعوی آن داشت که هنر را ابزار تعلیم و تربیت بسازد. این رمان، که غنای انشا و ابداع نویسنده، در خلال آن، موفقیتآمیزترین بیان خویش را پیدا میکند، به سبکی بسیار درخشان و ظریف نوشته شده است و جای وسیعی به امور موهم تناقض میدهد. وایلد، با این اثر، بر آن بود که نشان بدهد هنر که با یگانه قوت و نفوذ خویش مرزهای نیکی و بدی را نابود میکند، چه «تحول و تغیر» نیرومند و موثری در واقعیت پدید میآورد.
اسکار وایلد پس از فراز و نشیبهای بسیار در زندگیاش در 30 نوامبر 1900 در هتلی به نام دآلساس در پاریس درگذشت.
برخی از آثار وایلد
باغچه اناری، تصویر دوریانگری، شاهزاده خوشبخت، ماهیگیر و روحش، از اعماق، اینخانتا، بادبزن بانو ویندرمر، دوست وفادار، سالومه شوهر دلخواه، نالههایی از زندان ریدینگ، شاه جوان و تاجگذاری او، دوعش دوپارو، جنایت لرد آرتور، زن بیاهمیت.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نویسنده ی خوبی بود اما حیف که همجنس باز بود
اسکار وایلد، جورج مایکل، مارلون براندو و... میشه گفت اغلب بزرگان همجنس باز بودن شاید چیزی میدونن که ما نمیدونیم
نظر کاربران
بی نهایت سپاس
جالب بود، تشکر
نویسنده ی خوبی بود اما حیف که همجنس باز بود
اسکار وایلد، جورج مایکل، مارلون براندو و... میشه گفت اغلب بزرگان همجنس باز بودن شاید چیزی میدونن که ما نمیدونیم