گابریل مارسل که بود؟
گابریل مارسل، فیلسوف معروف فرانسوى در ۱۸۸۹ در پاریس به دنیا آمد و در اکتبر ۱۹۷۳ درگذشت. پدرش مردى فرهیخته و با فرهنگ بود که سمت هاى اجرایى مهمى در کتابخانه ملى و موزه ملى فرانسه داشت.
ارتباط با اگزیستانسیالیسم یا مکتب فلسفى اصالت وجود: نام مارسل غالباً با تعبیر «اگزیستانسیالیسمانه» یا دینى همراه است. اما مارسل به سبب ابهام هاى این اصطلاح و تداعى کردن فلسفه سارتر که تقریباً به طور کامل با فلسفه او مغایرت دارد، اصطلاح نوسقراطى را براى اندیشه اش ترجیح مى دهد. گرچه این موضوع نباید به معناى نادیده گرفتن نقش گابریل مارسل در فلسفه وجودى یا مشابهت او با سایر متفکرانى که به طور متعارف «اگزیستانسیالیست» خوانده مى شوند گرفته شود.
پیش از آنکه یاسپرس و هایدگر آثار فلسفى اصلى شان را منتشر کنند مارسل در رساله اى به نام «وجود و عینیت» (در سال ۱۹۲۵) و در «یادداشت هاى متافیزیکى» بسیارى از موضوعاتى را که بعدها جایگاهى محورى در فلسفه وجودى پیدا کردند در فلسفه فرانسه مطرح کرد. او غالباً با استفاده از یک روش پدیدارشناسانه مستقلاً شرح و بسط یافته به موضوعاتى نظیر تجسد، وجود انسان در جهان، تقدم وجود بر تفکر انتزاعى به عنوان نقطه آغازى براى فلسفه پرداخته است.
نقادى مارسل از ایده آلیسم و دفاع او از ایمان شبیه نقادى کى یر کگارد در مورد هگل است. اما مارسل برخلاف کى یر کگارد ایمان را مرهون یک جهش غیرعقلى نمى داند و آن را امرى صرفاً فردى محسوب نمى کند.مارسل تا حدودى به هایدگر نزدیک است. دیدگاه آنان درباره ماهیت حقیقت و زبان و تلاش براى بازگرداندن وزن وجودى به تجربه بشرى به هم نزدیک است. هر چند، مارسل برخلاف هایدگر عنصر اطمینان مربوط به تحقق وجودى را که بخشى از درک ایمانى خداوند به عنوان حضور مطلق است به وجود شناسى خود مى افزاید. شاید بتوان گفت بوبر از بسیارى جهات نزدیک ترین خویشاوند فلسفى معاصر او به شمار مى رود. هر یک به طور مستقل به شرح و بسط فلسفه اى مبتنى بر دیالوگ و ارتباط دوسویه پرداختند که در آن تمایز میان دو نوع رابطه شخص محور و شىء محور نقشى اساسى دارد.
روش فلسفى: قدرت متقاعدکننده نتایج تفکر مارسل از روش فلسفى محتاطانه و آزمایشى او جدایى ناپذیر است. یکى از بارزترین وجوه تفکر او شور و حرارتى است که به مدد آن به مبارزه با روح انتزاع گرایى و تصلب مى پردازد همان چیزى که به اعتقاد وى یک خطر حرفه اى در نزد فیلسوفان نظام پرداز و آکادمیک است. اما به رغم آنکه فلسفه نظام مند یا سیستماتیک را رد مى کند، کارش مبتنى بر اصل بنیادین وحدت یا به تعبیر دقیق تر بصیرت و بینشى اساسى است. این بصیرت و بینش که اساساً هم افلاطونى و هم مسیحى است، خود را در این باور جلوه گر مى سازد که در درون قلمرو زمانمند و گذراى عالم طبیعت واقعیتهایى ازلى و ابدى وجود دارد که انسان سالک از آنها آگاهى مى یابد.
تحقیقات فلسفى مارسل را نمى توان از نوشته هاى دراماتیک یا از تجربیات او در موسیقى جدا کرد. نمایشنامه هاى او فلسفى نیستند، به این معنا که نمایشگاههایى عمومى براى ارائه اندیشه هاى حاضر و آماده باشند. آنها به طرح وضعیتهاى پیچیده اى مى پردازند که اشخاص در آن خود را سرگشته و مضطرب و تهدید شده مى یابند و بدین ترتیب به طور غیر مستقیم مى کوشند ماهیت تبعیدگاهى را بشناسند که روح وقتى از خودش، از آن چیزهایى که دوست دارد و از خدا بیگانه مى شود، بدان وارد مى شود. مارسل معتقد است که انسان در موسیقى نمونه یا جلوه اى مى یابد از هماهنگى کامل و وحدتى که همه تلاشهاى اصیل انسانى براى نیل به آن صورت مى گیرد.
ماهیت تفکر: مارسل بین دو مرتبه یا دو نوع تفکر تمایز مى نهد: تفکر اولیه و تفکر ثانویه. تفکر اولیه، انتزاعى و تحلیلى و کلى و تحقیق پذیر است. در تفکر اولیه، فاعل تفکر شخص منفرد انسان نیست، بلکه متفکر در مقام ذهن است. تفکر اولیه مسأله محور است و با قلمرو مسائل سر و کار دارد. صفت بارز رهیافت مسأله محور به واقعیت جدایى و فاصله اى است که بین سؤال کننده و داده هایى که او راجع به آنها سؤال مى کند، وجود دارد. داده ها و اطلاعات مربوط به تفکر اولیه در قلمرو عمومى جاى دارند و به تساوى در دسترس همه افراد واجد شرایط هستند. همین که مسأله اى مطرح شد، تفکر اولیه بر پایه داده هاى عینى دست به انتزاع عناصر و مؤلفه هایى مى زند که ارتباطى با حل آن مسأله خاص مورد نظر ندارند. وقتى راه حل یا تبیینى یافت شد، کنجکاوى و کشمکش اولیه اى که محرک متفکر بوده اند، از میان مى رود.
تفکر اولیه چنان که در تفکر علمى و فنى نمود پیدا مى کند، این امکان را براى ما فراهم مى کند که جهان خود را به طور کامل ترى به تصرف خود درآوریم و از آن بهتر بهره بردارى کنیم. بنابراین تفکر اولیه امرى ضرورى براى فرهنگ بشرى است، اما معضلات فکرى و اخلاقى هنگامى پدید مى آید که تفکر اولیه سلطه طلب شود و ادعا کند که حق دارد با ملاکهایى که فقط براى قلمرو امور عینى و مسأله محور مناسب اند، درباره هر شناخت و حقیقتى قضاوت کند. وقتى این چنین شود، انتزاع به «روح انتزاعى» تبدیل مى شود و استفاده از فنون به فن سالارى مى انجامد و غنا و پرمایگى بى پایان جهانى متنوع و رنگارنگى مجبور مى شود خود را با یک منطق سیاه و سفید وفق دهد.
تفکر ثانویه، عینى، فردى، اکتشافى و گشوده است و به تعبیر دقیق کلمه، نه با اشیا، بلکه با امور عینى و حاضر سر و کار دارد، با حضورها. تأملات ثانویه با کنجکاوى یا شک شروع نمى شود، بلکه حیرت و شگفتى سرآغاز آن است. تفکر ثانویه مانند رابطه اى که عاشق با معشوق خود دارد، نسبت به هدف خویش گشوده و پذیرنده است. این نوع تفکر سودجویانه یا صرفاً دلمشغول حل مسأله نیست، بلکه مى کوشد بدون آنکه فاعل تفکر را از مورد یا متعلق تفکر جدا کند، با رازها ارتباط یابد.
راز: به عقیده مارسل یک راز در ابتدا به صورت مسأله اى که حل آن دشوار است، به نظر مى رسد، اما تفکر نشان مى دهد که در پرداختن به یک راز اصیل تمایز بین فاعل شناسایى و متعلق شناسایى، بین آنچه در من است و آنچه پیش روى من است، از میان مى رود.
در مواجهه با پرسشهاى مربوط به آزادى، معنى زندگى، وجود خدا و جز اینها هیچ نظرگاه عینى نمى توان یافت که از آن بتوان ی پاسخ کاملاً معتبر کشف کرد. این بدین معنى نیست که راز ناشناخته و غیر قابل شناخت است، بلکه معرفت به راز مستلزم همدلى و مشارکت بى واسطه است یا آنچه مارسل خود آن را «شهودخیره کننده» مى نامد. اما این مشارکت یا شهود فقط از طریق یک فرایند مفهومى فهمیده مى شود. تفکر ثانویه فقط هنگامى که به راز وجود و هستى نفوذ مى کند که توأم با عشق و ایمان و وفادارى و سایر «رهیافت هاى عینى» باشد.
در تفکر مارسل ارتباط عمیق میان اشخاص نقش مهمى ایفا مى کند تا بدانجا که به دید او فلسفه نه با من هستم (مانند فلسفه دکارت) بلکه با ما هستیم آغاز مى شود. روابط درونى بین اشخاص مى تواند به دوگونه باشد: رابطه اى که در آن شخص با دیگران به صورت اشیایى که باید از آنها استفاده و بهره بردارى کرد، رفتار مى کند. نوع دیگر رابطه، شخص وار یا شخص محور است که انسان در آن با دیگران نه به صورت اشیاى منفعت بخش بلکه به صورت انسانى ارتباط پیدا مى کند. چنانکه گفته شد تفکر مارسل از این حیث به فلسفه گفت وگوى مارتین بوبر نزدیک است. وارد شدن به رابطه دوستانه و محبت آمیز مستلزم آن است که شخص خودمحورى و تملک گرایى را به کلى از خود بزداید و از لحاظ معنوى در دسترس (disponsible) دیگران باشد. در تقرب به خداوند وفادارى به ایمان تبدیل مى شود و در دسترس بودن به امید. انسان در عشق و وفادارى و ایمان به راز وجود نزدیک مى گردد و این اطمینان بر او مستولى مى شود که حضور سرمدى فعلیت بخشى که در طلب شناختن آن است همراه اوست.
اگزیستانسیالیسم مسیحى: پل ریکو در یکى از شش مصاحبه اى که با گابریل مارسل کرد (هر شش مصاحبه پیوست در یکى از آخرین آثار مارسل به نام TRAGIC WISDOM AND BEYOND چاپ اول ۱۹۶۸ و چاپ سوم ۱۹۹۶ منتشر شده است) از او مى پرسد که «مردم دوست دارند بگویند که دو نوع اگزیستانسیالیسم وجود دارد: اگزیستانسیالیسم الحادى فیلسوفانى مانند سارتر وهایدگر، و اگزیستانسیالیسم مسیحى فلاسفه اى چون یاسپرس و گابریل مارسل. نظر شما در این باره چیست؟» مارسل مى گوید: «باید بگویم که من به کلى مخالف این طبقه بندى هستم. همه خوب مى دانند که سارتر اولین کسى بود که در سخنرانى معروفش راجع به اگزیستانسیالیسم آن را با انسان محورى یا اومانیسم یکى گرفت. من چندان اعتراضى به این نوع طرح موضوع ندارم. در واقع من خودم هرگز بدون مقدمه از کلمه اگزیستانسیالیسم استفاده نکردم.
پل ریکور بر پرسش خود پاى مى فشارد و فى المثل مى پرسد تعابیرى مانند Mystery (راز) به زبان مسیحى است ولى واژه وجودشناسانه به زبان فلسفه تعلق دارد. اما آیا تعبیر «راز وجودشناسانه» نوعى فرا رفتن از مرزهاى زبان فلسفه نیست؟ مارسل در بخشى از پاسخ خود مى گوید: من بدون هیچ دینى بزرگ شدم اما از لحظه اى که تفکر فلسفى را شروع کردم به نظرم مى رسید به طرز مقاومت ناپذیرى به تفکر در راستاى مسیحیت سوق پیدا کرده ام. مارسل پس از توضیحات بسیار، در بخش دیگرى از مصاحبه مى گوید: من خودم را همواره «فیلسوف آستانه» محسوب کرده ام فیلسوفى که خود را به نحوى بیقرارانه در حدفاصل میان معتقدان و نامعتقدان نگاه داشته است به طورى که مى تواند رابطه خوبى با معتقدان داشته باشد و همچنین با نامعتقدان هم سخن بگوید و خودش را به آنان بفهماند و یارى شان کند. اما فکر نمى کنم که این دلمشغولى از نوع مدافعه گرایانه باشد. در هرحال این نگرش همدلانه در آن حدفاصل، نقش بسیار مهمى در سیر فکرى من داشته است.»
بحث بعدى وجوه تفاوت و تشابه میان مارسل و هایدگر است. مارسل در بخشى از آن مى گوید: «من فکر مى کنم که دیدگاه هایدگر و دیدگاه من درخصوص معناى مقدس وجود با یکدیگر وجه اشتراک دارند یعنى عقیده به اینکه وجود واقعیتى قدسى است. این موضوع به نظرم فوق العاده مهم مى رسد و معتقدم هرگونه پندار احتمالى در مورد نزدیکى میان اندیشه هاى هایدگر و سارتر را برطرف مى سازد... .
نظر کاربران
سپاس