زندگی و زمانه خالق دن کیشوت
میگل د سروانتس در سال ۱۵۴۷ در شهر آلکا د انارس اسپانیا زاده شد. پدرش پزشک دوره گرد تندگستی بود که پیوسته از شهری به شهری دیگر مهاجرت می کرد. به همین خاطر بود که سروانتس نتوانست تحصیلات منظمی داشته باشد. با این حال، شوق به مطالعه از نوجوانی در او جوشید.
پس از بازگشت به اسپانیا سروانتس برای تامین معاش به نمایش نویسی پرداخت. طی سال های دهه ۱۵۸۰ بالغ بر سی نمایش نامه نوشت که مورد استقبال قرار گرفتند از میان آن نمایش نامه ها تنها دو نمایش نامه از گزند روزگار در امان مانده است. در همین دوره بود که نوشتن قصه ی عاشقانه را نیز آزمود. اما چندان موفق نشد زیرا قریحه شاعری نداشت.
سروانتس پس از این دوره به خدمت دولت مشغول شد. در همین دوره بود که به علت ناآشنایی با امور دیوانی و کسرآوردن وجوه مالیاتی به زندان افتاد و بار دیگر به سبب قتلی که هیچ نقشی در آن نداشت. سروانتس پس از پنجاه سالگی به نوشتن «دن کیشوت» پرداخت. طرح این رمان را در زندان ریخته بود. در ژانویه 1605 قسمت اول دن کیشوت منتشر شد و به محض انتشار مورد استقبال فراوان قرار گرفت به طوری که در همان سال اول انتشار 6بار تجدید چاپ شد. سروانتس هدفش را از نوشتن دن کیشوت چنین بیان کرده است:
«من نیز منظوری جز این نداشتم که مردم را از داستان های عجیب و غریب و لوچ و بی معنای پهلوانی بیزار سازم، و چون انتشار کتاب واقعی دن کیشوت ضربتی مرگبار بر این نوع داستانسرایی خورده است اکنون افتان و خیزان می رود و بی شک از این ضربت سهمگین که بر سرش خورده است به یکباره خواهد افتاد آمین!»
قسمت دوم دن کیشوت ده سال پس از انتشار جلد اول منتشر شد یعنی در سال ۱۶۱۵. قبل از سروانتس نویسنده دیگری به این گمان که سروانتس پیر دیگر توانایی نوشتن قسمت دوم را ندارد کتابی را به عنوان قسمت دوم دن کیشوت منتشر کرده بود. سروانتس در پایان قسمت دوم دن کیشوت این پهلوان نحیف را کشت تا شخص دیگری باز هوس نکند جلد دیگری به داستان او اضافه کند.نخستین قسمت دن کیشوت در سال ۱۶۱۲ به انگلیسی ودر سال ۱۶۱۴ به فرانسوی ترجمه شد. سروانتس به اوج شهرت رسید اما این شهرت ثروتی ثروتی را برای او به ارمغان نیاورد و نویسنده این شاهکار همچنان کهنه سربازی پیر و فقیر باقی ماند.
سروانتس یک سال پس از انتشار جلد دوم دن کیشوت در 68 سالگی در سال 1616 در گذشت.
«دن کیشوت و سانچو پانزا سلاحدار و مهتر او ، دو روی سکه ی روح آدمی را آشکار می سازد، یکی خیالپروری ماجراجویانه ی دن کیشوت که با وجود ناتوانی قصد دارد با دست زدن به اعمال پهلوانی و شوالیه گری به کمال مطلوب دست یابد و دیگر واقع بینی و ساده دلی سانچو که با صدافت و وفاداری در کنار ارباب می ماند، در همه ی خطرها حضور می یابد و بی آن که به خیال بافی های او ایمان داشته باشد، آن را نفی نمی کند. این دورنمای روح انسانی که در وجود هر فرد با تناسب و اندازه های مختلف آمیخته است، در دو شخص بکلی متضاد تجلی می کند، همچون دو قطب عالم انسانی. دون کیشوت که در وهله ی اول رمانی مسخره آمیز و خند آوره به نظر می آید، در واقع سرشار از انتقاد و هجوی است از رمان های پهلوانی و شوالیه گری که مردم عصر را دیوانه ی خود ساخته بوده است. »
میگل دو اونامونو فیلسوف اسپانیایی میراث دن کیشوت را چنین می داند:
«دن کیشوت خودش را مضحکه کرد، اما آیا از غم انگیزترین مضحکه ها ،مضحکه ی درونی، مسخره کردن خودش را در پیشگاه روح،خبر داشت؟ تصورش را بکنید که میدان مبارزات دن کیشوت، عرصه ی روحش باشد، تصورش را بکنید که او در دلش می جنگد که قرون وسطی را از چنگال رنسانس برهاند، و گنجینه ی کودکی اش را محفوظ نگه دارد. تصور کنید دن کیشوت، دن کیشوت درونی و باطنی است و سانچو در کنار او سانچوی قهرمان و درونی است. در این صورت هیچ جنبه ی کمدی در این تراژدی می بینید؟...
می پرسید دن کیشوت از خودش چه گذاشت؟ جواب می دهم خودش را باقی گذاشت و یک آدم زنده، یک آدم جاویدان به همه ی تئوری ها و فلسفه ها می ارزد.ملت های دیگر از خودشان قانون و قاعده باقی می گذراند و ما روح. سان ترسا به هر قاعده و قانون و به هزاران نقادی ناب می ارزد...
دوباره با این سوال روبرو می شویم که دن کیشوت چه گلی سر فرهنگ زده است؟ جواب این است که کیشوتیسم. و این کم چیزی نیست. این خودش یک طریقت کامل است، شناخت شناسی کامل است، زیبایی شناسی کامل، منطق کامل و اخلاق کامل و برتر از همه یک مذهب کامل است. بله اقتصاد کامل همه ی چیزهای ابدی و الهی است . امید کامل به چیزی است که عقلاً باطل است.»
نظر کاربران
مرسی و تشکر
عالی