از تناقض های شخصیتی محسن مهراد تا کاراکترهای مختلف فرخ نژاد
گفتگوی خواندنی با آقای میم
هوشنگ ستاری «به رنگ ارغوان»، عباس «گشت ارشاد»، و حالا محسن مهراد «زندگی خصوصی آقا و خانم میم». همه این آدم ها با وجود تفاوت زمین تا آسمان شخصیت ها و موقعیت های شان در یک چیز مشترکند؛ شور و گرمای بازی حمید فرخ نژاد
شور و گرمایی که در خلال یک ساعت و اندی مصاحبه مان با او در دفتر روح الله حجازی هم به خوبی می شد حسش کرد. حجازی می گفت فرخ نژاد دوگانگی و موقعیت متناقض شخصیت محسن در فیلمنامه اش را خیلی خوب درک کرده و موقع اجرا هم از پسش برآمده.
گفت و گویمان با فرخ نژاد را از همین جا شروع کردیم. از او درباره حجازی و حاتمی کیا پرسیدیم و سراغ کاراکترهایی که در فیلم های دیگر بازی کرده هم رفتیم.
محسن مهراد برای تماشاگر فیلم شما، آدم ناآشنایی نیست. شخصیتی که از ریشه های سنتی خودش دارد عبور می کند و پا به جایگاهی می گذارد که خیلی تکلیفش با خودش مشخص نیست. می خواهیم بحث را از تردیدی که در این کاراکتر می بینیم شروع کنیم. این تردید از کجا می آید؟
- این شخصیت در جامعه خودمان، مصداق خرده فرهنگ هایی است که در مواجهه با یک فرهنگ غنی تر و بزرگتر به اصطلاح «کم می آورند». محسن در شهرستانی که زندگی می کرده، یک مدیر موفق بوده. حالا مواجه شده با یک عده آدم هایی که نه تنها ویژگی های دیگری دارند، که حس می کند از خودش هم خیلی برترند و این باعث می شود که به زعم خودش دست به معماری جدیدی بزند.
مثل خیلی از آدم هایی که از اینجا می روند خارج؛ ممکن است برای کم نیاوردن در مقابل فرهنگ غالب و موقعیت جدید دست به اعمالی بزننند که خود خارجی ها هم شاید آن کار را نکنند. اما در ادامه، محسن در مقابل این موقعیت خودساخته کم می آورد و دچار تزلزل و شک می شود. در واقع خودش بر نمی تابد آنچه را معماری کرده و تمام داستان حول محور شک شکل می گیرد.
این مساله جدید از بیرون ازش خواسته می شود؟
- نه، خودش اینطور فکر می کند. در حالی که همه اینها توهمات خودش است. نه از بیرون چیزی بهش تحمیل می شود، نه آن شکش درست است. یک برزخی برای خودش به وجود می آورد که نمی تواند از آن خلاص شود. همه حرف فیلم این است.
ما می بینیم محسن وارد طبقه اقتصادی شده که شرایط فرهنگی اش با وضعیت فرهنگی قبلی خودش متفاوت است و او نمی تواند از پس تناقضات این دو بربیاید.
- بله و این درگیری خودش با موقعیت جدید است. از یک جایی به بعد هم وحشت برش مستولی می شود و چیزهایی هم کمکش می کند برای تشدید این شک. مثلا همین که با آدم هایی قدرتمندتر از خودش مواجه می شود. در واقع شکش نشأت گرفته از ضعفش است در مواجهه با موقعیت جدید. همین باعث می شود در صحنه ای که زنش دارد دکوراسیون انجام می دهد، هر چیزی را یک جور تفسیر کند. چکی که همسرش امضا می کند یا خنده او را ... موقع طراحی کلیت این شخصیت، یک شعار داشتیم: «اقتدار توخالی». آدمی که ظاهرا به شدت مقتدر، اما در واقع به شدت شکننده و توخالی است.
مثلا در صحنه ای که می خواهد از گوهریان درباره شیطان درونش بپرسد، این شکنندگی را خیلی خوب می بینیم.
- محسن در نیمه دوم فیلم نسبت به آنچه درو و برش هست ضعف نشان می دهد. حتی به نگهبان آسانسور هم حساس شده و بین او و همسرش را سد می کند. در واقع از جایی که همسرش از آن تونل تاریک می آید و تبدیل به شخصیت دیگری می شود، نگاه های بقیه را برنمی تابد. کمتر حرف می زند و بیشتر نگاه می کند.
شما تجربه کارگردانی هم داشته اید. هیچ فکر کرده اید اگر خودتان کارگردان این فیلم بودید، برای نقش محسن چه کسی را انتخاب می کردید؟
- نه راستش. نگاه ها برای بیان یک مفهوم به تعداد آدم های توی دنیا فرق می کند. شاید یکی این را طنز کامل می گرفت، شاید یکی درصد تراژدی را بالاتر می برد. خیلی اتفاقات ممکن بود بیفتد. برای همین هم در پرداخت یک مضمون واحد اینقدر تنوع نگاه وجود دارد.
یک ویژگی مهم آقا و خانم میم کم کاراکتر بودن فیلم است. شخصیت محسن هم در واقع مرکز ثقل داستان محسوب می شود و مقابل هر دو کاراکتر بازی دارد. تعامل تان با دو بازیگر دیگر چطور بود؟
- واقعیت این است که هر چقدر از بضاعت های تصویری کم می شود، مثلا فضا کوچکتر شود یا کاراکترها محدود باشند بار بیشتر متوجه بازیگر می شود. به خصوص وقتی فیلم دیالوگ محور است. در چنین ماراتنی هیچ کدام از ما بازیگرها حق کم آوردن نداشتیم. آدم ها باید پا به پای هم می دویدند تا بار روی دوش بازیگر، درست به نتیجه برسد.
روح الله اجازه می داد این اتفاق در کار منعقد بشود. اوج کار یک کارگردان ایجاد تعادل بین فرم و محتوا است. یعنی انتخاب فرمی که به بهترین شکل محتوا را منتقل کند؛ مثلا یک وقت لازم است در سکانس یک دقیقه ای ۸۰ تا پلان وجود داشته باشد، یک موقعی هم ممکن است یک سکانس هشت دقیقه ای یک پلان باشد.
به نظر من در این کار روح الله هوشمندانه و هوشیار عمل کرده بود. بدون اینکه من بازیگر حس کنم، ریتم کار را حفظ کرده بود. بدون اینکه من بازیگر حس کنم، ریتم کار را حفظ کرده بود. هم در فیلمبرداری و هم در تدوین. حجازی علی رغم جوانی اش سعی نمی کند تکنیکش را به رخ بکشد. چون خیلی از جوانترها دوست دارند علم فنی شان را به رخ بکشند. در حالی که علم فنی فقط در کات زدن یا حرکات عجیب با دوربین نیست. انتخاب فرم مناسب برای یک محتوا می تواند درجه پختگی یک کارگردان را نشان دهد.
شمایل سینمایی غالب شما مرد محکمی است اما اینجا با آدمی سر و کار داریم که تردید و بلاتکلیفی دارد.
- شخصیتی که توی آتشکار هم بازی می کنم، آدم علافی است که همه دارند بهش زور می گویند. یا در فیلم بعدی روح الله، کاراکتر من آدم ساکتی است که فقط نگاه می کند. آن هم اقتضائات خاص خودش را دارد. اینها ظرایف شخصیت های مختلف است. خب طبیعتا یک نفر دارد. همه این کارها را می کند و لاجرم تو را یاد یک چیزهایی می اندازد. مثل وقتی است که یک وزنه 250 کیلویی را می بری بالا و رکورد می زنی. دفعه بعد فقط نیم کیلو بیشتر از آن را می زنی. نیم کیلو اتفاق ویژه ای نیست. ولی تو باید روی دست خودت بلند شوی. من همیشه می گویم کسی که اولین کارش است، سه هیچ جلوست. چون قبلا ازش کاری ندیده ای. الان یک تاتی تاتی هم بکند می گویی آفرین! راه رفت! ولی کسی که رکورد دوی سرعت را دارد، کارش سخت تر می شود.
تو باید بتوانی چیزی را که از خودت در ذهن تماشاگر ساخته ای خرد کنی و بگویی آن آدم لمپن گشت ارشاد، الان شده یک بیزنس من تحصیل کرده. شکاندن آن تاثیر عمیق قبلی کار سختی است. هم برای بازیگر، هم برای کارگردان و هم حتی گریمور. اینجا باید از سعید ملکان یاد کنم که به لحاظ دانش کاری و شخصیتی، ویژه بود. گریم خوب آنی است که وقتی توی فریم می ایستی، 50 درصد قضیه حل شده باشد.
پردازش چهره و موی آشفته محسن مهراد که نشان از آشفتگی درون و کلنجار با خودش دارد، کاملا درست و عالمانه انجام شده بود و من ملکان را بابت این کار تحسین می کنم. طبیعتا پاک کردن تصویر قبلی و ساختن تصویر جدید برای خود بازیگر از همه سخت تر است. تو فقط 10 دقیقه وقت داری. در 10 دقیقه اول اگر نتوانستی قلابت را به تماشاگر وصل کنی، باخته ای.
احیانا بوده پلان یا سکانس خاصی که سعی کنید بازی تان شبیه قبلی ها نشود؟
- راستش من توی کار جز به خود آن شخصیت حواسم به هیچ چیز نیست. اگر بخواهم گیر این بشوم که بعدا کی درباره ات چی فکر می کند از دست می روم. الان در مقطعی هستم که کارم سخت است چون تماشاگر از من ذهنیت دارد. همیشه هم ازش فرار کرده ام آن هم در شرایطی که (بارها هم گفته ام) سینمای ما بازیگر کش است چون عمدتا توی ۹۰ درصد فیلمنامه هامان پردازش شخصیت وجود ندارد.
تکیه می کنند به حافظه تماشاگر که مثلا یک آدمی را بیاوریم که هر وقت او را دید بترسد، یا بدون حرف زدنش تماشاگر بخندد. ما اصلا توی سینمای مان شغل داریم. آدم بد حرفه ای، آدم خوب حرفه ای و قس علی هذا. اما برای من اولویت اصلی این بوده که کاری بکنم که تا به حال نکرده باشم. مهم نیست تماشاگر از نقش من بدش بیاید. مهم این است که آن اتفاق با قدرت بیفتد.
البته به نظرم «منفور» با «منفی» فاصله دارد. منفوری که شغلش بد بودن است، همان تیپ آدم خوبه است که شغلش خوب بودن است. همیشه از این دوتا فرار کرده ام؛ خوب مطلق بی خود، بد مطلق بی خود. به نظرم مرگ بازیگر است اگر نتواند کار دیگری بکند. به خاطر همین هم ژانرهای مختلفی را تجربه کرده ام. حتی کارهایی که خیلی اثرگذار نبوده؛ مثلا دوست داشتم یک کار کودک هم توی پرونده کاری ام باشد، حالا شد «همبازی» که البته در اکران هم خیلی ذبح شد.
ولی نمی ترسم ازش، ژانر پلیسی، ژانر جنگی، ژانر کمدی هم داشته ام. حتی اگر «استرداد» را در ژانر تاریخی حساب کنیم، این ژانر را هم تجربه کرده ام. این نقش ها را، از فرحان «عروس آتش» تا آقای مهراد «آقا و خانم میم»، از پزشک «روزهای زندگی» تا مامور اطلاعات «به رنگ ارغوان» بگذاریم کنار هم، ببینیم این آدم چقدر سعی کرد در برود از تکرار.
ضمن اینکه همان جور که خودتان گفتید، بالاخره همه جا حمید فرخ نژاد است که دارد بازی می کند.
- کاری اش نمی شود کرد! یک آدم است. من همیشه می گویم این فیلم را با خودش نگاه کن و ببین این آدم آن چیزی که به عهده اش گذاشته اند را درآورده یا نه. متاسفانه گاهی نقد در کشور ما در خلاء انجام می شود. چنان از روی استغنا با دستی که پشت سر انداخته ایم، به فیلم ها نگاه می کنیم انگار داریم توی هالیوود فیلم می بینیم و ایرادهای آنچنانی می گیریم.
من همیشه گفته ام، وجود اصغر فرهادی در سینمای ما مثل رضازاده است در ورزش ما. استثنائاتی هستندکه بر اثر مثبت - منفی هایی به وجود می آیند. سینما یا ورزش ما که آنجا نیستند. توقعمان را بر اساس شرایط موجود تنظیم کنیم. اغلب نقدهای ما الان طوری است که انگار طرف نمی بیند ما در چه شرایطی و با چه ابزاری داریم فیلم می سازیم. کارگردان وقتی توی فیلمنامه ای می بیند که نوشته: «دوربین بالا می رود؛ بالا و بالاتر ...»، فکر می کند این کرین هایی که ما داریم فقط «بالا» می روند. لاجرم دوتا از آن «بالاتر»ها را پاک می کند و فقط به بالاتر اکتفا می کند.
کار با کارگردان جوان «آقا و خانم میم» برای فرخ نژاد تجربه شیرینی بوده
راحت به حجازی اعتماد کردم
چطور قبول کردید در کار آقای حجازی که هم از شما کوچکتر است هم تجربه زیادی در فیلمسازی ندارد بازی کنید؟
- واقعیت غم انگیز این است که انگیزه ها در خیلی از آدم های حرفه ای رنگ باخته اما در جوانترها میل به تحول و ایجاد فضای جدید و زدن حرف جدید که لازمه هنر است، وجود دارد. این را دارند اما شاید تسلط و تجربه را ندارند. این یک چالش همیشگی است. وقتی با روح الله صحبت کردیم، فیلمنامه مکتوبی نبود. یک طرح کلی بود. توجیه روح الله این بود که ما به عنوان اکیپ سازنده باید بدانیم با کی می خواهیم کار کنیم که بر اساس همان خصوصیت های فردی، فیلمنامه را نهایی کنیم. موقعیت وسوسه انگیزی بود.
اینجا باید انتخاب می کردم. هنوز هم کار اول روح الله و تله فیلم هایش را ندیده ام اما حس خوبی از گروه ساطع شد. چندتا جوان که دوست داشتند کارشان خوب شود. یک طرفش هم خب ریسک است. به نظرم روح الله علی رغم سن کم به شدت دغدغه اش کار است. نیامده که به واسطه کار اتفاقات دیگری برایش بیفتد. این انگیزه ها باعث می شود آدم خیلی راحت به او اعتماد کند و خودش را به او بسپارد.
- یکسری کارها از همان اول در بهترین شکلشان هم افتضاحند اما هستند کارهایی که در بدترین شکلش هم کسی نمی گوید افتضاح شده، می گوید در نیامده. وقتی به این تشخیص رسیدی که این کار در بدترین و بهترین شکل چه می شود، تکلیفت روشن است و دیگر این مسائل برایت مهم نیست. من که از این آدم خوشگل ها نیستم که تعیین کنم مثلا از فلان جا نور ندهید به صورتم. خودم را به کارگردان می سپارم تا با موقعیت به وجودآمده حال کنم. با تجربه این آدم خودم را شریک کنم و به او بگویم آفرین. وقتی می دانی آدم ها فقط به نیت کار آمده اند، دیگر از این نمی ترسی که در این لحظه نور را از پشت یا پایین به تو بدهند. خیلی زود فهمیدم هومن بهمنش چقدر خوب می داند که چه می خواهد و کاملا درست، حتی به قیمت کشتن بازیگر.
در چنین شرایطی معادلات رایج سینمای ما که بازیگر چانه می زند تا بیشتر دیده شود، برعکس می شود. مثلا در فیلم جدید روح الله، من به عنوان بازیگر حتی گاهی می گفتم من نباید اینجا باشم یا نباید دیالوگ داشته باشم.
فرخ نژاد معتقد است تجربه بازیگری برای خود حاتمی کیا خیلی خوب بود
حالا حاتمی کیای دیگری است
وقتی شنیدید حاتمی کیا قرار است مقابلتان بازی کند چه حسی داشتید؟
- برایم جالب بود چون با هم دوستیم و همیشه بحث های مختلفی از لحاظ فنی و عقیدتی داشته ایم. من خیلی چیزها را از او یاد گرفته ام اما به عنوان بازیگر این اتفاق برایم عادی بود چون کار خودم را می کنم.
به هر حال نفر مقابل مهم است؛ به خصوص وقتی تجربه بازی نداشته باشد ممکن است بازی را سخت کند.
- حاتمی کیا آدمی نیست که از خیابان آمده باشد. به هر حال به این حرفه آشنا بود. اما در مقام بازیگر مشکلاتی داشت و خودش هم می دانست. آنچه الان می بینیم چیزی نیست که حاتمی کیا سر صحنه تنهایی اجرا کرده باشد اما جز اینها، هیچ وقت برای من مهم نبوده بازیگر مقابلم چه کسی است. همیشه گفته ام آن بازیگر باید خودش را به من برساند. این را از سر غرور نمی گویم چون معتقدم من طراح کار خودم هستم. اگر در این طراحی آدمی آمد و توانستیم مکمل هم بشویم که شکر خدا. اگر هم نبود که مشخص می شود. مثلا سر آتشکار، جز من هیچ کدام از بازیگرها حتی جلوی دوربین نرفته بودند. از این چالش خوشم می آمد که از بازی این آدم ها بیرون نزنم. حتی شرط کرده بودم نگویند من بازیگرم. آنها هم می پرسیدند این همه آدم در «سِده» هست، چرا این یکی را از تهران آورده اید؟ تا اینکه اواخر فیلمبرداری، سی دی می آوردند و نشانم می دادند و می پرسیدند این تویی؟! این چالش از همبازی شدن با خیلی از بازیگرهای حرفه ای درس بیشتری برایم داشت. البته بازی با حاتمی کیا هم از زوایه خودش برایم تجربه ای بود.
آقای حجازی پارسال به ما گفته بودند گاهی سر به سر حاتمی کیا هم می گذاشتید که ببین چه کار سختی از ما می خواستی!
- عمده کارگردان هایی که من با آنها کار کردم بازی گیری و بازیگری را نمی شناسند چون همیشه از زاویه خودشان بازیگر را می بینند. آدم هایی مثل فرهادی استثنا هستند. کما اینکه بازیگران کارهای او چنان بازی هایی دارند که در کارهای دیگر اصلا ندیده ایم. من همیشه گفته ام، بازیگر آدم تنهایی است.
سر صحنه همه دستیار و ابزار دارند، ولی بازیگر فقط خودش است و رساندنش به نقطه ای که باید باشد، کار خیلی مهمی است که خیلی ها بلد نیستند. من برای حاتمی کیا و بازیگرهایی که بعد از این با او کار می کنند خیلی خوشحالم چون الان او می داند که آمدن اشک ازت چشم چقدر سخت است، یا چقدر سخت است وقتی بازیگر تایم می خواهد تا به لحظه بازی اش برسد. اینها چیزهایی است که یک کارگردان باید درک کند. او از این به بعد حاتمی کیای دیگری خواهد بود.
حجازی برای چنین فیلم کم بازیگری خیلی ریسک کرد که سراغ کسی رفت که سابقه بازی نداشت ...
- توجه به بازی حاتمی کیا در این کار فقط به خاطر بازی اش نیست. بیشتر به خاطر هرمی است که خودش دارد. بک گراندش خیلی ها را قلقلک می دهد که او را در مقام بازیگر ببینند، چون در مقام کارگردان آدم محبوبی است. ضمن اینکه حاتمی کیا تنها به عنوان خودش مطرح نیست، بلکه به عنوان آدمی مطرح است که سال ها جریانی را نمایندگی کرده.
در واقع یک جور نماد است...
- آره. مثلا چرا حاتمی کیا در نقش گوهریان نباید کراوات داشته باشد؟ به خاطر اینکه خودش کراواتی نیست. ولی من نه. بازیگرم؛ یک روز مامور وزارت اطلاعات می شوم، یک روز شوهر خیانتکار و روز دیگر هواپیماربا.
چقدر از شخصیتی که در این فیلم می بینیم، خود حاتمی کیاست و چقدرش را بازی می کند؟
- باید کار بعدی اش را دید. البته اگر بخواهد بازی کند، مثلا آیا می تواند نقش یک روستایی یا یک خلبان جنگی را بازی کند یا نه؟ در کار بعدی می بینید که چقدر خودش بوده و چقدر خودش نیست.
نظر کاربران
VAAAAAAAY ASHEEEEGHE HAMID FAROKH NEJADAM. PAYANDE BASHI
هنر آقای فرخ نژاد خیلی تحسین برانگیزه.
واقعا" بازیگر خوبیه