حاضر نیستم به خاطر پول فرهنگ مملکت را زیر سوال ببرم
مصاحبه منتشر نشده از مرحومه فهیمه راستکار
زندهياد فهيمه راستکار در گفتوگويي تفصيلي با خبرنگار بخش هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، درباره تاريخچه دوبله، آنان که در اين حرفه ماندگار شدند و وضعيت دوبله در ايران سخن گفت. بيماري او موجب شدادامه اين گفتوگوها انجام نشود.
من اين حرف را حلقه گوشم کردم.» زندهياد «فهيمه راستکار» دوبلور پيشکسوتي بود که در نيمقرن فعاليت به جاي هنرپيشگاني چون مريلين مونرو، سوفيا لورن، کاترين هيپبورن، بت ديويس و منينا مرکوري سخن گفت. او ميگفت: نخستين جملهاي که گفتم در يک فيلم لهستاني بود....« نگاه کن آندره! يه ستاره افتاد»
زندهياد «فهيمه راستکار» جزو چهار دانشجويي بود که اين حرفه را به صورت تخصصي در ايتاليا پيگيري کرد و از سال ۱۳۳۶ تا به امروز کارش در دوبله را ادامه داد. او که در سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شده، کار هنري خود را با بازيگري آغاز کرده است و در تئاترهاي ماندگاري چون «سير روز در شب»، «باغ وحش شيشهاي»، «مرد دوم»، «آنتيگونه» و فيلمهاي سينمايي چون «مغولها»، «رواتي» و «شيرسنگي» نيز نقش آفريني کرده است.
فهميه راستکار
زندهياد فهيمه راستکار در گفتوگويي تفصيلي با خبرنگار بخش هنري خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، درباره تاريخچه دوبله، آنان که در اين حرفه ماندگار شدند و وضعيت دوبله در ايران سخن گفت. بيماري او موجب شد عليرغم مصاحبه چند ساعتهاش در خبرگزاري دانشجويان ايران و سخنان شيرينش، ادامه اين گفتوگوها انجام نشود.
آغاز دوبله در ايران
دوبله فارسي ابتدا در ترکيه انجام شد سپس وارد ايران شد و دکتر کوشان نخستين فيلم را به فارس دوبله کرد (دکتر تفضلي به علت گويندگي در آن فيلم، اين مساله را در جشني که دانشجويان براي دوبلاژ و هنر گرفته بودند، مطرح کرد) و سپس فيلمي دوبله شده به فارسي از ايتاليا به دست ما رسيد که دوبله خنده داري داشت چون صداي تمام افرادي که در سفارت ايران در ايتاليا کار ميکردند در اين فيلم شنيده ميشد. نخستين دوبلهاي که من در ايران ديدم، اثري از کشور فرانسه بود که در ايران دوبله شد و «ديبلاک» نام داشت و «ژان ماره» در آن بازي ميکرد و صبا و ايرج بهزاد در آن صحبت ميکردند سپس «فريدون بينوا» دوبله شد. در آن زمان بسياري از فيلمهاي دوبله شده ايتاليايي بودند که البته اين فيلمها اصلا به سرنوشت و ورود من به اين حرفه ربطي نداشت. چون اين فيلمها را به زبان فارسي ميديدم و هيچ کنجکاوي درباره چگونگي دوبله آن نميتوانستم داشته باشم چرا که تکنيک را اصلا نميشناختم.
مدتي بعد هنرستان هنرپيشگي رفتم . هوشنگ لطيفپور يک سال قبل از ما وارد شده بود. او به ما گفت: «فردي ميخواهد کار دوبله کند. بياييد امتحان بدهيد.» ما به آن جا رفتيم و شخصي به نام ابوالقاسم رضايي که صاحب «ايران فيلم» بود در آنجا حضور داشت. («ايران فيلم» بعدها محل خانه سينما شد.) رضايي ترجمههاي خيلي خوبي ميکرد و با دقت زيادي کار و فيلمها را ليپ سينگ دوبله ميکرد يعني گويش فارسي و حروف صدادار در اين آثار با حرکت لبان هنرپيشه تطابق داشت و بيننده حس ميکرد که هنرپيشه فارسي صحبت ميکند. در آن زمان رضايي با لطيفپور فيلمي را دوبله کرده بود و بعد دوبله تمامي فيلمهاي خود را به لطيفپور سپرد. رضايي خيلي سختگير و لطيفپور هم از کساني بود که ابتدا گفتن يک جمله را به عهده گوينده ميگذاشت و به تدريج کار گوينده را افزايش ميداد. بدين ترتيب گوينده هنگام دوبله نميترسيد.
خجالت کشيدم دو دوبلور حرفهاي را کنارم نشاندند
در آن زمان، يک پرده فيلم بايد يک باره ديگر دوبله ميشد و هيچ تکنيکي براي تکه تکه کردن فيلم وجود نداشت. چون موسيقي را از خود فيلم ميگرفتند و ما بايد به موقع جملات را ادا ميکرديم تا صدا با موسيقي فيلم تداخل پيدا نکند و درآن زمان «مغازهاي» صدابردار خوب اين کار بود.
بعد از اين اثر، رضايي براي دوبله يک فيلم ديگر به نام «تئودورا» من را خواست تا به جاي خواهر پرحرف « تئودورا» صحبت کنم. اولا من خودم از آقاي رضايي ميترسيدم . چون مانند معلمان رياضي بود، قد بلند، صداي بم؛ او به معناي واقعي مدير بود. دو صفحه ديالوگ خود را در دو زمان کاري يعني هشت ساعت بايد ميگفتم. ابتدا چهار ساعت گفتم ولي حاصل کار خوب نشد. اين در حالي بود که ايرج دوستدار و ميهن معاونزاده در دو طرف من نشسته بودند و آنها هر کدام فقط يک جمله ديالوگ داشتند و من خيلي خجالب کشيدم که دو دوبلور حرفهاي را در کنارم نشاندهاند ولي من نميتوانستم ديالوگها را بگويم. بالاخره رضايي خيلي خونسرد به من گفت: «اشکالي ندارد، ديالوگها را ميبري خانه، حفظ ميکني و بعد ميآيي و ميگويي».
من گريه کردم که نميخواهم اين کار را بکنم ولي رضايي گفت: «چرا نميخواهي؟ ديالوگها را با خودت به خانه ببر». من هم ديالوگها را به خانه بردم و آنقدر آنها را خواندم تا حفظ شدم. روز بعد ديالوگها را بعد از دوبار گرفتن، گفتم. رضايي به من گفت که خيلي متشکرم و دنبال من تا دم در محترمانه آمد و پاکتي به من داد که روي آن نوشته شده بود: سرکار خانم راستکار، يک جمله هم به من گفت و مرا از نگراني نجات داد، او گفت: «بعد از اين فيلم ،شما نقش اول ميگويي.»
در تمام طول راه فکر ميکردم که داخل اين پاکت چيست؟ نزديک خانه خيلي کنجکاو شدم و در پاکت را باز کردم و ديدم داخل آن پول است. به خانه که رسيدم، پولها را شمردم و ديدم که مبلغ آن ۶۰۰ تومان است. پيش خودم فکر کردم که به خانوادهام چگونه بگويم که ۶۰۰ تومان پول گرفتهام. چون حقوق بازنشستگي پدرم ۶۹۰ تومان بود. با خواهرم موضوع را در ميان گذاشتم و به او گفتم که پول را به رضايي پس ميدهم. ولي خواهرم مخالفت کرد و گفت: «اين کار خيلي بيادبي است» و ادامه داد: «تو ناراحت نباش من موضوع را به آقا جان ميگويم. فقط پاکت را دست نخورده به من بده». من هم همين کار را کردم. خواهرم بعداً با پدرم صحبت کرد.
پدرم از من خاطره بدي داشت
پدرم از من خاطره بدي داشت چون چند سال قبل ازاين ماجرا مادرم فوت کرده بود و من خيلي ناراحت بودم، بعد خواهرم يک شب در مهماني که خالهام ترتيب داده بود ، دکتر نامدار را ديد که خانم او با خالهام خيلي دوست بود. او به من گفت که چرا به هنرستان ما نميآيي؟ من نميدانستم که هنرستان کجاست؟ و من آن موقع مدرسه ميرفتم. ولي بالاخره اسمم را در هنرستان هنرپيشگي نوشتم و در دورهاي که من به اين مدرسه رفتم مصادف با حضور بيژن مفيد، علي نصيريان، صدرالدين الهي و رفعت هاشم پور بود که اين افراد فعاليت هنري خود را ادامه دادند. نامدار علاقه زيادي به ورود دختران به رشته تياتر داشت و به هر دختري که وارد اين مدرسه ميشد، ماهي ۶۰ تومان پول ميدادند تا زنان به تحصيل تئاتر تشويق شوند.
لطيفپور، جوانمرد قبل از ما وارد اين مدرسه شده بود، من، مفيد، والي و نصيريان همکاري زيادي با هم داشتيم بعد لطيفپور هم فکر کرد که از افراد هنرستان براي دوبله نيرو جذب کند. چون اين اشخاص سابقه کار هنري داشتند بنابراين تمام هنرجوهاي هنرستان را براي کار دوبله فراخواند.
بيژن مفيد گفت که « من نميآيم چون من نميتوانم جاي کس ديگري حرف بزنم». ولي هميشه با ما بود. در فيلمهاي «اشکها و لبخندها» او موسيقي را از فيلم گرفت و به علت آشنايي با موسيقي نقش آدمي را که ساز ميزند و ميخواند را انجام داد.قبل از اين که کار را شروع کنيم، جلسهاي برگزار شد و در آن نشست، عدهاي از ما معتقد بودند که در ادبيات خارجي نبايد دست برد. اين جلسه در خانه ما برگزار شد و برادر من در اتاق ديگري حرفهاي ما را گوش ميکرد. او داخل اتاق جلسه شد و گفت که «ببخشيد که من وارد جلسه شما ميشوم.
ولي ما در کشوري زندگي ميکنيم که هنوز سينما را مينويسند و بسياري از کساني که در سينماي ما هستند، ميگويند ببخشيد، ميشود بلندتر بخوانيد يعني افراد بيسواد جامعه ما کم نيست. اگر شما بتوانيد اين کار را درست انجام دهيد و در ترجمه خيانت نکنيد و متن را عوض نکنيد، ميتوان گفت که يک کار فرهنگي انجام داديد که نه تنها خيانت نکردهايد بلکه عدهاي از مردم را با فرهنگ کشور ديگري به درستي آشنا کردهايد.» ما هم ديديم که او راست ميگويد و همه ما تصميم به دوبله گرفتيم و چندين فيلم ايتاليايي و عربي دوبله شد.
تجربه يادگيري از ديويد سن
سال ۱۳۳۶ ما دانشجو بوديم و دکتر نامدار موفق شد که در دانشکده ادبيات يک واحد تئاتري بگذارد. ديويد سن از آمريکا براي تدريس به دانشگاه آمد ولي در انجمن ايران و آمريکا عين همين ترم را درس ميداد. ما که هنوز در دانشگاه اين واحد را نگرفته بوديم، اين دوره را در انجمن ايران و آمريکا گذرانديم. ديويد سن مکتب استانيسلاوسکي را درس ميداد و فرد بسياري جدي در کار خود بود. او نمايش «باغ وحش شيشهاي» نوشته تنسي ويليامز را براي پايان ترم ما انتخاب کرد. اين نمايش چهار نقش داشت که دو زن که شامل مادر و دختري ميشد. در آن حضور داشتند همه ما نقش دختر را امتحان داديم و يک نفر هم مادر را تست نداد. چون سن زيادي نداشتيم تا به اين باور برسيم که ميتوانيم به جاي مادر بازي کنيم. دويدسن براي نقش مادر من را و دختر خانمي به نام مينو که بزرگتر از همه ما بود براي نقش دختر انتخاب کرد. اين نوع گزينش براي ما بسياري عجيب بود و «والي» که قد کوتاهي داشت. براي بازي به جاي پسري بسکتباليست و «مفيد» هم براي نقش «تام» انتخاب شد.
در اين داستان مادر خانواده علاقه زيادي به شوهر دادن دختر خود دارد. اين در حالي است که دختر شل است و کسي حاضر به ازدواج با او نيست. اين نمايشنامه روي صحنه گرد اجرا شد که تا به حال ديده نشده بود که مردم دورتادور صحنه بنشينند و اجراي نمايشي با اين شرايط به علت چهره به چهره با تماشاچي بودن، بسيار وحشتانگيز بود. من گفتم که نميآيم چون نميتوانم به جاي يک زن ۶۰ ساله بازي کنم. او به من گفت که «اگر تو نقش دختر را بازي کني هنري نکردهاي چون خودت بودي». من گفتم نه شما بزرگترين دخترها را انتخاب کردهاي. گفت: «به دليل اين که او هم دختر بزرگي بود که شوهر نکرد»، من پرسيدم چرا «والي را انتخاب کردي؟ چون بازيکنان بسکتبال جزو بلند قدترين افراد هستند.» گفت: «در تئاتر، موضوعي به نام عليه چيزي بلند شدن وجود دارد. يعني يک هنرپيشه خوب هر اندازه هم که جثه کوچکي داشته باشد، عليه قد خود ميتواند بلند شود و اين نقش، پسري است که اين کار را انجام داده است و با قد کوتاه بازيکن بسکتبال شده است».
باور نکردم يک ماه دوبله يک فيلم طول بکشد
حالا متوجه مسايلي ميشديم که قبلا از آن اطلاع نداشتيم. زمان گذشت تا به نمايشنامه «اتللو» رسيديم. لطيفپور گفت: من از تمام تئاترها دعوت کردم و بهترين هنرپيشهها مانند جعفري و شبايي آمدند. لطيفپور گفت: «حالا موقع ثابت کردن خودمان است». و ديالوگهاي خوبي براي اين اثر نوشت. انگار که هنرپيشههاي اين فيلم فارسي حرف ميزنند. خود من در ابتدا باور نکردم که يک ماه دوبله يک فيلم طول ميکشد و لطيفپور ذرهاي از کيفيت کار کم نگذشت و او براي نوشتن ديالوگهاي اين فيلم ناچار شد که ترجمههاي مختلف فارسي «اتللو» را بخواند و روي جمله به جمله آن کار کند. لطيفپور، بهترين مديردوبلاژ ما بود. چون رحم نداشت و کار بايد به درستي انجام ميشد. بعد از فيلم «اتللو»، الکس آقابيان به ايران آمدند تا دوبلورها را براي بردن به ايتاليا انتخاب کنند، اما من هميشه دلم ميخواست به فرانسه بروم به هرحال جزو چهار فرد قبول شده براي سفر، قرار گرفتم.
رضايي درآن زمان نريشن فيلمهاي يکي از شرکتهاي نفتي ميگفت. او يک نريشن را به من داد تا بگويم. اين کار در استوديو رضايي انجام نميشد و در استوديوي کوچک ديگري انجام ميشد فيلم ۱۶ ميليمتري بود و حلقه فيلم دورانگشت يک فرد جمع ميشد به حدي که انگشت او زخم شد. بعد فيلم را سردسته درانداختند. ما از نظر امکانات فني خيلي ضعيف بوديم ولي صدابردار خيلي خوبي به نام «مغازهاي» داشتيم.
فعاليت در ايتاليا
در ايتاليا از تجهيزات اين کشور حيرت کردم و نحوه کار آنها با ايران تفاوت زيادي داشت. در اين کشور کارها را يک به يک مينوشتند و به استوديو ميدادند و در آن جا فيلمها قيچي ميشد و دو آپارت مرتبا کار ميکرد و لحظهاي وقفه در کار وجود نميآمد. البته کار ايتاليا خيلي سريع ولي کم بود. يک پرده نبود و قطعه کوتاهي بود که افرادي که بايد دوبله ميکردند، کار خود را انجام ميدادند.
در ايران، گويندهها بر حسب تعداد و ميزان حضور نقش فيلم حقوق ميگرفتند. ولي در ايتاليا سنديکايي داشتند که سنديکا فيلم را ميگرفت و دوبله ميکرد و زير فيلم هميشه عبارت سنديکاي دوبلاژ ايتاليا نوشته ميشود و اين انجمن موظف به فراهم کردن کار براي اعضاي خود بود و دوبلورها روزي هشت ساعت کار ميکردند و نه بيشتر. سالي يک ماه مرخصي داشتند و براي نوع فيلم صداهاي مختلف استفاده ميشد. يعني کسي که در فيلم هاي مربوط به شکسپير حرف ميزد. به جاي شخصيتهاي وسترن صحبت نميکرد و هر هنرپيشهاي گوينده خود را داشت. در اين وضعيت دوبله خوبي از فيلمهاي خوب به دست ميآمد.
فيلمها دو مدير دوبلاژ داشت، يکي ليپ سينگ را کنترل ميکرد و ديگري بر حرف زدن دوبلورها بر اساس متن نظارت ميکرد تا نه متن و نه ليپ سينگ غلط نباشد. بعد از ياد گرفتن زبان ايتاليايي از يکي از دوبلورهاي اين کشور خواستم که قوانين کاري خود را به ما بگويند. آنها استوديوها را چهار ساعت به چهار ساعت ميگرفتند و ساعت کار استوديوها سه تا چهار ساعت بود. به اين ترتيب دوبلورها پول وقتي را که صرف ميکردند، ميگرفتند، نه مثل ايران که به گويندهها به واحد دوبلاژ بيايند ولي هيچ پولي نگيرند. چون بيشتر گويندگاني که براي کار ميآيند، مينشينند. به طوري که تنها نصف وقت را کار ميکنند.
ادامه فعاليت در ايران
بعد از برگشتن از ايتاليا هر چقدر به مسوولان گفتم که دوبله را مثل همه جاي دنيا ساعتي کنيد، قبول نکردند. البته اين نوع حقوق دادن براي دوبله يک سريال امکانپذير شد. هر چند که «مهر آسا» نميتوانست چهار ساعت به چهار ساعت پول دهد. ولي به عنوان مثال تکههاي نقش يک فرد را ۱۰ قسمت به ۱۰ قسمت بيرون ميآورد و به تمام افرادي که در آن بخشها بايد گويندگي ميکردند اطلاع ميداد و آن قسمت دوبله ميشد. از اين روش، دوبلورها بسيار راضي بودند چون به جاي صرف ۱۰ روز براي يک فيلم، زمان کمتري مانند ۲ روز را صرف ميکردند به اين ترتيب ميتوانستند در آثار ديگري هم گويندگي کنند.
در دوبلاژ خيلي مهم است ادبيات خاص هر فيلمي لحاظ شود
البته آن زمان فيلم مستقيما به گويندهها داده نميشد چون استوديوها واسطه گرفتن فيلم بودند و صاحبان اين مراکز مدير دوبلاژ را تعيين ميکردند.
در نتيجه مقداري از پول به استوديو ميرسيد و هميشه پول دوبلاژ کم بود و مقدار زيادي از بودجه، حيف و ميل ميشد و خود مسوولان استوديو داشتند مثل اکنون که استوديوداري آغاز شده است.
موازي با استوديو «ايران فيلم»، استوديو «سانترال» هم فعاليت ميکردند که صاحب آن با «قديري»، مالک «ايران فيلم» خويشاوندي داشت. «رسولزاده» و «کاملي» در اين استوديو فعاليت ميکردند، سپس استوديو «مولن روژ» شروع به کار کرد. بعد از بازگشت من از ايتاليا که اواخر سال ۴۱ بود متوجه آغاز فعاليت اين استوديو شدم که ايرج دوستدار در آنجا مشغول به کار و مالک آن «اخوان» بود. در اين استوديو فيلمهاي زيادي دوبله ميشود و دوستدار هم انصافاً ادبيات هر فيلمي را کاملاً رعايت ميکرد. اين مساله در دوبلاژ خيلي مهم است که ادبيات خاص هر فيلمي رعايت شود. چراکه هر فردي، طور خاصي صحبت ميکند. مثلا در مورد جانوين، دوستدار کاري کرد که همه فکر ميکردند وين اول ايراني بوده و بعد آمريکايي شده است.
دوبله و ترجمههاي دريابندري
دوبله شباهتهايي با ترجمه دارد. اين بحث مطرح است که بايد براي ترجمه لفظ به لفظ صورت گيرد يا بر حسب معناي آن، عباراتي نوشته شود. در يک مدت چند ساله نجف دريابندري قراردادي با شبکه دو تلويزيون بست و فيلمها بسياري خوبي از سوي مترجمان بسياري خوبي ترجمه شد که من حتي ترجمههاي باقيمانده را به تلويزيون برگرداندم. در آن مدت حدود پنج اثر شکسپير تمام آثار ساخته شده از چارلز ديکنز و همه فيلمهاي شبکه BBC۲ را ترجمه کرده باشيم و از تمام آثار مدرن هم هرچه به دست ما رسيد ،ترجمه شد. من شانس دوبله فيلم لئوناردو داوينچي را داشتم ولي گفتوگوها به زمان ايتاليايي بود در حالي که متن به زبان انگليسي به دست ما رسيده بود. من خيلي ناراحت بودم. هنوز با دريا بندري ازدواج نکرده بودم، به او گفتم که گفت و گوها مثل شعر است و من متن را به چه کسي براي ترجمه بدهم که بتواند اين متنها را به خوبي ترجمه کند. نجف که ديد من گريهام گرفته است گفت که خودم برايت ترجمه ميکنم.
گروههاي دوبله از آشنايان ما شکل گرفت
گروههاي ما از آشنايان ما شکل گرفتند مثلا خسروشاهي برادر زن رسولزاده است و او مدتي در اتاق دوبله نشست و کار را ياد گرفت. اسماعيلي، جليلوند، واليزاده و بهروز وثوقي از تئاتر وارد دوبله شد. اين افراد، جوانهايي بودند که به دنبال اين کارهاي هنري بودند و علاقه به ورود به اين حرفه داشتند، ما هم از حضور آنها استقبال کرديم. چون افراد زيادي آن زمان در دوبله فعاليت نميکردند و هيچ وقت اين گونه نبود که بگوييم کسي وارد اين حرفه نشود. ولي اين افراد راهي براي ورود به اين حرفه داشتند و کساني را از دست داديم که جايشان را نميتوانيم پر کنيم. چه کساني جايگاه شرافت و هوشنگ لطيفپور را به عنوان مدير دوبلاژ ميتواند پيدا کنند؟ در واقع حوصله اين افراد و آن فيلم ها هم ديگر نيست و آن خلاقيتي که آدم خودش حس کند نيست.مثلا اسماعيلي وقتي «ستوان کلمبو» را به آن شيوه زيبا حرف ميزند، در واقع يک چيزي را خلق کرده است و اين نوع دوبله متعلق به اسماعيلي است. وقتي ايرج دوستدار فکر ميکند که فلان هنرپيشه ميتوان مثل جاهلهاي تهران قديم حرف بزند در واقع چيزي را خلق کرده است.آيا ديدهايد که «جان وين» يک فيلم عاشقانه بازي ميکند؟
متعهد تربيت شدهام، جواب فردوسي را چگونه بدهم
يک سريال ترکي دوبله شد و اسم يکي از شخصيتها رستم بود ولي اين اسم را حذف کردند. چند وقت پيش از من خواهش کردند که جملهاي را عوض کنم، من گفتم که حالم بد است و نميتوانم بيايم ولي در نهايت رفتم. جملهاي که بايد تغيير ميکرد اين بود: «شبنم جون از کاوه چه خبر ؟»ميخواستند اسم کاوه عوض شود. من که در کار خودم متعهد تربيت شدهام با خود گفتم که جواب فردوسي را چگونه بدهم! اکنون بيشتر شخصيتهاي منفي فيلمهاي ايراني، اسمهاي کهن فارسي دارند.
ورود گويندههاي جديد
عکسالعملهاي خوبي در قبال ورود گويندههاي جديد نشان داده نشده است البته من درون اين جريان نبودم. اما مهم اين است که راه را به اين جوانان بايد نشان دهند و از طرف تلويزيون وارد شوند. البته اگر اين افراد وارد دوبله ميشوند، بايد آنها بيمه شوند و تسهيلاتي به آنها داده شود. اين افراد نبايد به عنوان مثال نصف شب و مخفيکار کنند و ارزش تلاش آنها آن قدر پايين بيايد که توي سر خودشان بخورد.
تربيت گويندگان جوان
من خيلي کوشش کردم که افراد با استعداد را اخراج نکنيم. کساني که انجمن تشکيل دادهاند، گناهي ندارند چون عدهاي جوان هستند که قصد کار کردن دارند. با کساني که از خودمان رفتهاند مشکل داريم. ولي اينها را نميفهمند کساني که در داخل انجمن خودمان به انجام کارهاي نازل تن ميدهند مانند همان افرادي که انجمن را ترک کردهاند، هستند. زشت است که اگر من کسي را توصيه کنم و بدانم که او اين کاره نميشود. بعضيها فقط بلد هستند فارسي حرف بزنند ولي بعضي اين طور نيستند. هر کسي منوچهر اسماعيلي نميشود.
نقش انجمنها کلاهي بر سر هنرمندان
انجمنها هيچ چيز نيستند بلکه کلاه هستند، پشت سنديکا به وزارت کار و قانون کار گرم است و حق دارد، وکيل بگيرد و از طريق قانون کار ثابت کند که حق با ما است. ولي روزي که هويدا ما را تبديل انجمن کرد، هيچ کس نفهميد که چه کلاهي سر ما رفته است، ميخواستند دور فربد عدهاي باشند. بنابراين بايد تبديل به انجمن ميشديم. چون قبلا ما سنديکا داشتيم و بعد به انجمن تبديل شديم. فکر ميکردند که اگر ما بگوييم سنديکا هستيم يعني کارگر هستيم. در صورتي که هر کسي که به هر نوعي زندگي ميکند و از آن راه درآمد خود را به دست ميآورد، دارد کار ميکند. کارگري که در خانهها کار ميکند پس از ۸ ساعت، پول اضافي ميگيرد. در صورتي که ما اکنون به عنوان مثال ۱۲ ساعت کار ميکنيم. ولي پول اضافهاي نميگيريم چون وقت، مرجع فعاليت ما نبوده است، هميشه دقيقهاي حقوق ميدادند و يا به شکلهاي ديگر. اکنون کساني که صاحبان موسسات تصويري هستند فيلمي را که به عنوان مثال بايد با صرف يک ميليون و پانصد هزار تومان دوبله کنند، تنها با هزينه کردن پانصد هزار تومان تمام ميکنند.
راستکار: با اين افراد چه کار ميتوان کرد؟
خاطرات با منوچهر نوذري
از او حرف زدن الان برايم سخت است. منوچهر نوذري يک پديده بود. او يک آدم معمولي نبود. پرسوناژهاي زيادي خلق کرد. منوچهر ۸ صفحه را نگاه ميکرد و بعد حرف ميزد و تند حرف ميزد ولي تپق نميزد. پس او يک پديده در چندين حرفه است. نوذري در تئاتر و دوبله فعاليت ميکرد. من با او در تئاتر هم کار کردم و حيرت ميکردم که يک آدم چقدر ميتواند با مردم ارتباط داشته باشد. او تمام کساني که تئاتر او را تماشا ميکردند را ميشناخت و اگر به عنوان مثال نياز به دارو داشتند، برايشان تهيه ميکرد. ما در آن زمان به اندازه نيازمان حقوق دوبله را قسمت ميکرديم. آن موقع در گروه ما ثقفي فقط زن داشت و او بيشتر از ما احتياج داشت و به انداز احتياجش حقوق ميگرفت. ما با احوال انساني کار را شروع کرديم و منوچهر يکي از ما بود.
يک دوبلور مسن نميتواند مانند دوران جواني خود فعاليت کند
يک دوبلور مسن نميتواند مانند دوران جواني خود فعاليت کند. من نميتوانم کارآيي اوليه خود را داشته باشم و نميتوانم يک جمله عوض شده بي منطق را روي صورت هنرپيشه بگوييم.
مثلا در فيلمي افسري از دخترخانمي خواستگاري ميکند که مادر راضي نيست که دختر خود را به افسر شوهر دهد، افسر ميگويد: خانم افتخار اين را به من ميدهيد که من دختر شما را به همسري خود درآورم. اين جمله اين گونه عوض شده بود که «من يک مرغداري در استراليا دارم آمدم خدمتتان خداحافظي کنم و بروم».
بر خي به همه سانسورها تن ميدهند
مثل من کسي فکر نميکند. چون تصور من اين است که حق ندارم به خاطر پول، زندگي عده ديگري را به خطر بيندازم و فرهنگ يک مملکت را خراب کنم. اکنون وجه فرهنگي دوبلاژ از بين رفته است و برخي به همه سانسورها تن ميدهند. وجودم ميلرزد وقتي اسم رستم را عوض ميکنند و عدهاي براي پول تن به اين کار ميدهند.
گريه و خنده در فيلمها
در خيلي از فيلمها اتفاق افتاده که گريه و خنده کنيم. گاهي اوقات آن قدر تحت تاثير احساسات قرار گرفتهام که از اتاق بيرون رفتهام و همان موقع دوبله نکردم؛ و صبر کردم تا بغضم تمام شود چون بغض موجب گرفتگي صدا ميشود. در فيلم «ماهي برهنه»، گريه کردم. اين فيلم، درباره زني روسي بود که يک آلماني را پنهان کرده بود و عاشق او هم شده بود، از طرف حزب او را به خاطر اين کار محاکمه ميکنند و زن تعريف ميکند و در تمام مدتي که او اشک ريخت و حرف زد من هم اشک ريختم و به جاي او حرف زدم.
مادري و گريهها و خندههاي راستکار
وقتي ميخواستم ازدواج کنم قصد بچهدار شدن داشتم و چون سنم بالا بود با دکتر در اين باره مشورت کردم. دکتر گفت: براي شما که هنرپيشه هستيد تا مادر نشويد، کامل نميشويد. مادري عالم ديگري دارد و گرفتن چنين تصميمي را به شما تبريک ميگويم. شوهرتان بچه دارد و من هم زن پدر داشتم، هيچ وقت نخواهيد جاي مادر اينها را بگيريد چون نميتوانيد. بلکه سعي کنيد با آنها دوست باشيد. من اين حرف را حلقه گوشم کردم. هر وقت در فيلم در نقش مادر بازي کردم يا دوبله کردم، ياد حرف دکتر ميافتادم.
شاگردها
هر کس شاگرد تمام جامعه است و من هيچکس را شاگرد خود نميدانم.
نقشهاي مورد علاقه
در طول دوران کاريم به جاي ستارههاي سينما حرفه زدهام و علاقهاي به صحبت به جاي فرد خاصي ندارم.البته در شروع کار، صداي زيري داشتم. در ايتاليا روي صداي يک زن ايتاليايي براي بهتر شدن صداي خودم کار کردم ولي به هر حال هر کس بزرگ شده شرايط خودش است.
ارسال نظر