حسین فاطمی؛ دکتری که در راه جمهوریت ایران شهید شد
دکتر حسین فاطمی، آینه تمام نمای روحیه جوان ایرانی است؛ هوشمند و گیرا، عجول و کم حوصله. در جاده سیاست تا جایی که جا داشت تخت گاز رفت، لایی کشید و به چپ منحرف شد و گرچه دست فرمان خوبی داشت اما در جاده ای می رفت پر پیچ و خم، لغزنده، پر دست انداز و پر تردد. چنین شد که عاقبت در تله کودتا گرفتار آمد.
فاطمی بی شک میهن پرست بود اما زمانه و زمینه شکل گیری شخصیت اش، از او چهره ای ناآرام ساخت که فرصت سوزی پیامدش بود. دکتر فاطمی در اوج جوانی به یکی از موثرترین چهره های جریان ملی گرای ایران بدل شد. آنچه در تاریخ ماند اما فرصت های از دست رفته بود و جوانی از دست رفته و نه یک دولتمرد تاریخ ساز.
حسین فاطمی کیست؟
حسین، فرزند پنجم سیف العلما بود و نوه دختری حجت الاسلام خادم العلوم. سال ۱۲۹۶ در نائین به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان گلزار زادگاهش خواند و در اصفهان، دبیرستانی شد. ابتدا در مدرسه سعدی تحصیل کرد و سپس به کالج میسیون های انگلیسی رفت. نصرالله سیف پور، برادر بزرگش، امتیاز روزنامه باختر را داشت و این بعدازظهرهای حسین را پر می کرد.
۲۰ ساله بود و دیگر یتیم که به تهران آمد و به سراغ احمد ملکی مدیر و ناشر روزنامه ستاره رفت. از نصرالله و روزنامه نگاران دیگری هم توصیه نامه داشت. ملکی می گوید: «چشمانش از هوش و ذکاوت» می درخشیده است. این آغاز دوستی ۱۵ ساله فاطمی و ملکی بود. ابتدا کارگر و کارفرما بودند. بعد همکار و بعدتر رفیق.
از سال ۳۱ به بعد راه شان جدا شد و ملکی که خود از پایه گذاران جبهه ملی بود، در صف منتقدان دو آتشه جبهه، زعیمش و سایه زعیمش قرار گرفت. خاطرات ملکی گرچه پر است از تاثیر و تاثر این دشمنی پسینی، اما واقعیت هایی را بیان می کند که با منابع دیگر هم تایید می شوند. از جمله می گوید حسین در همان بدو آشنایی نارضایتی اش را از دست اندازی برادران بر سهم الارث به زبان آورده است.
فاطمی روزنامه نگاری در تهران را آغاز کرد و خیلی زود مورد توجه قرار گرفت تا جایی که هم علی دشتی و هم عبدالرحمان فرامزی، هوش و استعدادش را ستودند. به گفته ملکی، حسین روزانه ۱۲ ساعت خبرنگاری می کرد. او برای دو سال در تهران ماند و چند باری گذرش به اداره راهنمای نگارش و یک بار هم به شهربانی افتاد. نوشته بود «کبوتر بدون اعتنا به مال غیر» آزادانه صبح زود پرواز کرده و نوشتن این جملات در ایامی که شاه با مال غیر بر ثروتش می افزود، جرم به حساب می آمد.
او با پادرمیانی ملکی نجات یافت و به کارش ادامه داد تا آن که نصرالله به شهرداری شیراز انتخاب شد و برادرش را برای اداره باختر به اصفهان فرا خواند. حسین فاطمی از ملکی اجازه گرفت و به اصفهان بازگشت. او تا چندی بعد از شهریور ۱۳۲۰ در اصفهان ماند اما به بهانه امضای یک بیانیه ضد حکومتی به زندان افتاد. با اعمال نفوذ برادرانش و فعالیت ملکی، مقامات محلی اجازه دادند او اصفهان را ترک و به تهران بیاید.
دو دهه زندگی پر فراز و نشیب زندگی در محیطی های متفاوت نائین و اصفهان و تهران، یتیمی و گذران سخت زندگی در عین تمول نسبی، سایه سنگین برادران، سرکشی و ذکاوت ذاتی و کنجکاوی، شخصیت حسین فاطمی را ساخت؛ شخصیتی که بر انتخاب های بعدی او تاثیری غیرقابل انکار داشت. فاطمی چند ویژگی شخصیتی بارز داشت که سرنوشت او و به تبع تاثیرگذاری اش در دولت ملی، سرنوشت آن دولت و یارانش را آن گونه رقم زد که می دانیم.
سازه های ذهنی فاطمی
۱. روحیه حساس و شکننده
آنچه از زندگی حسین فاطمی می دانیم سندهای بر جای مانده و گفته اطرافیان، دلالت می کند که او بسیار حساس و شکننده بوده است و تاب کوچک ترین ناملایمتی را نداشته است. نامه هایش در ایام زندگی در پاریس به احمد ملکی و دست نوشته هایش در دوران شش ماهه اختفای پس از کودتا به خوبی این ویژگی فاطمی را عیان می کند.
سال ۱۳۱۸ در نامه ای از اصفهان برای ملکی نوشت: «آقای ملکی! من سنین عمرم زیاد نیست، به ۷۰ و ۸۰ هم نرسیده ولی تجربه های شیرین و تلخی از این دو روز حیات دارم. زود متاثر می شوم. گاهی از اوقات می خواهم از دست ناملایمات و پیش آمدها فریاد کنم. افسوس که راه گلویم آنقدر تنگ و پرپیچ ساختمان شده که نمی تواند یک بار این فریادها و فغان ها را به فضا تحویل دهد...» (دست نوشته های فاطمی، ۲۵ شهریور ۳۲)
سال ها بعد در اختفا نوشت اعصابش از شنیدن خبر حمله متفقین به ایران دچار تشنج شده است و چند روز بعد: «به هر حال در برنامه هشت و نیم رادیو برلن نیز خبر حمله به ایران گفته شد و شرح کشته شدن دریادار بایندر را داد. آن شب تا صبح من در تمام مدت گریستم. فردا مریض شدم و در رختخواب ماندم.»
وقتی در پاریس اقامت داشت و دوستانش از تهران خبر دادند که سفته های روزنامه باختر، در حال واخواست است، در نامه دیگری به ملکی نوشت: «... آخرین مرقومه سرکار که با آن لطف مخصوص مشروحا مرقوم فرموده بودید به جان خودت، تنها تسلی دوری و غربت من بود اما مرتبا بی لطفی های آقایان اخوی و حواس پرتی قروض تهران باور کنید مرا به کلی کسل و افسرده کرده است زیرا کاغذ آقای نیک پور مرا بیشتر ناراحت کرد.
من فرش زیر پایم را به ثلث قیمت باید برای پرداخت قروض روزنامه باختر متعلق به آقای اخوی که ایشان را وکیل اصفهان کرده است بفروشم و آقای سیف پور بفرمایند که من ۲۷ هزار تومان را چه کرده ام؟ آیا من اثاثیه شخصی هم ندارم. اینها چیزی نیست. دنیا یک روز تمام نمی شود ولی آقای ملکی فکر کنید بدبختی از این بالاتر هست که انسان از تمام زندگی محروم بماند و پس از یک عمر زحمت و خون جگری محصول فداکاریش این باشد؟...» باز ۱۲ ماه بعد و در نامه دیگری می نویسد: «... اما از مذاکرات با آقای سیف پور، راستش را بخواهید دو سه شب از جمله ای که آقای سیف پور گفته بود ۲۷ هزار تومان را چه کرده است، نخوابیدم. از بخت بد خود در گوشه این مهمان خانه پاریس بی اختیار گریستم...»
اما فقط نامه هایش به ملکی نیست که نشان از شکنندگی اش دارد. نامه های بر جای مانده اش از ایام اختفا هم مبین این روحیه است. آن دولتمرد مقتدر که روزهای آخر برچیدن بساط سلطنت را می خواست، بر نوشته هایش «یادبود غم انگیزی از روزهای در به دری» نام گذاشت. او در جای جای نامه ها از تشویش و اعصاب متشنجش سخن می گوید و دلیل قلم در دست گرفتن را کاستن از «رنج تنهایی و تشویش دلم» عنوان می کند.
او در ۲۰۷ روز اختفا ۹۷ نامه (فقط ۱۰ نامه از این تعداد منتشر شده است) خطاب به همسرش پریوش سطوتی نوشت؛ نامه هایی که تاریخ نگاری ضعیفی از جریان امور کشور در فاصله سال های ۲۰ تا ۳۲ است و بیشتر از آن، نشان می دهد طاقت وزیر برکنار شده خارجه، طاق شده است و دیگر تحمل این شرایط را ندارد:
* «پریوش عزیزم! از بعدازظهر امروز احساس تب می کنم. تمام اعصابم کوفته و ناراحت است. مثل این که نتیجه ضرباتی که در این چند روز به اعصابم وارد آمده به تدریج نمایان می شود... اعصابم به قدری مضمحل شده که دیگر به خوبی همیشه نمی توانم شب را بخوانم و برای اولین دفعه پی بردم که آدم زندانی چون تکلیفش یکسره است، بهتر می تواند بخوابد...» ۵ شهریور ۳۲
* «پریوش عزیزم! روزهایی از عمر من به خموشی و سکوت می گذرند...» ۲۸ مهر ۳۲
* «... هر وقت حالت روحی و مزاجی ام خوب نباشد و زندگی را سیاه و تاریک ببینم خوشم نمی آید نامه نو را شروع کنم...» ۱ آذر ۳۲
* «پریوش من! باز امروز یکی از روزهای سیاه برای من بود. باران، مه غلیظ، ابر تیر، تنهایی، دوری از تو، افکار متشتت، مجموعه اینها وقتی با غروب و غم و اندوهی که برای گوشه گیران می آورد توأم باشد، خیلی تلخ و شکننده و ماتم خیز است...» ۱۳ آذر ۳۲
فاطمیه در ۲۵ شهریور ۳۲ وقتی قلم در دست می گیرد تا تاریخ زندگی ۱۲ ساله اش را بنویسد، به خاطر پریشانش اشاره می کند و می گوید فشارهای چند وقت اخیر، حافظه اش را مختل کرده است: «همین دیشب یک آزمایش خیلی کوچک و ساده برای حافظه ام پیش آمد. به مناسبتی محتاج شدم که نمره خانه خودم را به یاد بیاورم. تلفنی که قریب یک سال در منزلم بود و مکرر از خارج و از محل کارم آن شماره را گرفته و صحبت کرده ام، هر چه فشار به مغزم آوردم نمره اش به خاطرم نیامد و همین الان هم که چندین ساعت از آن وقت گذشته است، هنوز این حافظه خمود و مرده نتوانسته آن شماره پنج عددی را به من بازگو کند.
بیش از این گله از حافظه ام نمی کنم و به دنبال مطلب می روم. بالاخره در میان شک و تردید و یک نوع رخوت و سستی که نمی شود به تنبلی تعبیرش کرد، زیرا اثر طبیعی افسردگی و اضطراب یک چنین حالت کسل کننده و ملالت آور است...»
شاید بتوان چنین روحیه ای را در بسیاری دیگر هم سراغ گرفت. می توان درک کرد که اضطراب دستگیری و محاکمه چگونه اعصاب فاطمی را فرسوده اما حساس بودن روحیه و عنان صبر از دست دادن برای کسی که در میانه میدان سیاست نقش آفرینی می کرد، سم مهلک بود و برای کسی که بارها در نشریه اش از کشتن و کشته شدن در «راه مقدس ملی» سخن گفته بود، عجیب می نمود.
۲. تمایل به قطب های قدرت
فاطمی در طول حیات کوتاه سیاسی اش، حرکتی زیگزاگ وار بین اشخاص و احزاب صاحب نفوذ دارد و هر از گاهی به یکی از قطب های قدرت نزدیک می شود. او در ابتدای دهه ۲۰ به احمد قوام السلطنه نزدیک شد و آنقدر نزدیک که در بلوای نان، ۱۷ آذر ۲۱ جزو روزنامه نگارانی بود که در دفتر قوام مستقر بودند و آن واقعه کارگردانی شده را نظارت می کردند. این دوستی دوام آورد و حتی برخی تاریخ نگاران اعتقاد دارند که سردبیر باختر با توصیه قوام به اجلاس جهانی کار اعزام شد. هنگامی که فاطمی در پاریس تحصیل می کرد و قوام برای حل بحران آذربایجان دوباره زمام امور را در تهران در دست گرفته بود، نمایندگی خبرگزاری پاریس را از نخست وزیر طلب کرد: «آقای قوام السلطنه و آقای فیروز هم این کار را اگر نتوانند انجام دهند، پس رفاقت شان به درد روز قیامت می خورد؟» (از نامه ۳ مه ۱۹۴۶ به ملکی)
فاطمی در همین ایام با سید ضیاءالدین طباطبایی هم روابط حسنه ای داشت. با حزب توده هم، چه آن که روزنامه اش باختر را هم به عضویت «جبهه آزادی» در آورد که پایه گذارانش توده ای بودند و هم در ائتلاف «جبهه استقلال» شرکت کرد که سید ضیاء علم کرده بود. ردی از رفاقت و آشنایی اش با دکتر مصدق در این مقطع در تاریخ نمانده است که البته مصدق نامی هم نداشت به واسطه عزلت گزینی اش.
فاطمی با مشهورترین روزنامه نگار این برهه، محمد مسعود هم رفاقتی گرم داشت. دوست آتشین مزاج فاطمی تاثیر بسزایی بر شخصیت او گذاشت و قلم عنان از کف داده را برایش به یادگار گذاشت.
بازگشت فاطمی از پاریس، اوضاع دگرگونه ای را پیش چشمش تصویر کرد؛ سکه قوام دیگر رونقی نداشت و از سید ضیاء خبری نبود. شاه قدرت و فعالیت بیشتری یافته بود و نام سلیمان میرزای اسکندری توده ای و محمد مصدق بیشتر بر سر زبان ها بود. فاطمی رفاقتش با توده ای ها را کم رنگ پی گرفت اما پایه های دوستی با مصدق و اطرافیانش را محکم و محکم تر کرد. رفت و آمدی با دربار هم داشت و شاه را زیاد می دید، چنان که خود نوشته است: «وقتی از فرانسه برگشتم، در آن اوقات مکرر شاه را می دیدم و درباره اوضاع مملکت شکوه و شکایت داشت...» (از نامه ۱۶ شهریور ۳۲ به همسرش)
آنقدر شم ژورنالیستی داشت که بداند سکه مصدق به زودی سکه رایج بازار سیاست می شود و آنقدر هوشمند بود که روابطش با شاه را نگسلد. چنین بود که در فاصله سال های ۲۸ تا ۳۰ جبهه ملی را با سرانگشتانش می چرخانید. فضای رسانه ای کشور را (با اداره کردن کمیته تبلیغات جبهه ملی) مدیریت می کرد. مصدق را پیشوا می خواند و هم زمان با شاه می نشست و می شنفت و می گفت. در همه این دوره روزنامه اش باختر امروز همه مخالفان جبهه ملی را به سرسپردگی و فساد متهم می کرد اما سلطنت یا حداقل شاه را از این قاعده مستثنی بود.
احمد زیرک زاده در خاطراتش می نویسد: «دکتر حسین فاطمی در شروع روزنامه باختر امروز، طرفدار شاه شناخته شده بود و حتی گفته می شد که در طبع و نشر روزنامه از دربار کمک می گیرد؛ ادعایی که به نظر من صحیح نمی آید. ولی در هر حال به هیچ وجه شهرت ضد شاهی نداشت. پس از واقعه ۳۰ تیر و تضاد شاه و دکتر مصدق، او طرف دکتر مصدق را گرفت و پس از آن همیشه از او جانبداری کرد...» (پرسش های بی پاسخ در سال های استثنایی، ۱۵۰)
با روی کار آمدن سپهبد رزم آرا بیشتر از همیشه می توان در منافع مشترک بین شاه و جبهه ملی را در باختر امروز مشاهده کرد. می دانیم که شاه ترسی فزاینده از رزم آرا داشت و نمی خواستش و جبهه ملی هم بنابراین همه توش و توان باختر امروز و سایر مطبوعات عضو جبهه به همراه نمایندگانش در مجلس شانزدهم وقف حمله به دولت رزم آرا شد. بدون آن که کوچک ترین ترکشی متوجه دربار و شخص شاه شود. همین روحیه فاطمی شاید بتواند توضیح دهد که چرا وزیر امور خارجه دولت ملی، تقریبا همه تخم مرغ هایش را در سبد آمریکایی ها چید.
۳. ژورنالیست بالذات
فاطمی پانزده شانزده ساله بود که وارد وادی روزنامه نگاری شد و در ۲۰ سالگی یک مدیر مطبوعاتی مجرب در اصفهان و تهران به حساب می آمد. فضای باز بعد از شهریور ۲۰ این فرصت را در اختیارش گذاشت که خود را در میان ادبا و مفسرین و نویسندگان هم عصر مطرح کند و استعدادش را به رخ بکشد. فاطمی می گوید چگونه مطبوعات می تواند محمد علی فروغی معمر مجرب را از صندلی صدارت به زیر بکشند. قوام استخوان خرده کرده در سیاست را خرد کنند. برای سهیلی آبرو نگذارند و ... قدرت رسانه را با همه وجود حس کرده بود و روزنامه نگاری را آبی بر آتش کنجکاوی و سرکشی و ناآرامی اش یافت.
چنین بود که هیچ گاه قلم بر زمین نگذاشت و چنین بود که هیچ دوره ای در زندگی اش را نمی توان یافت که ژورنالیسم ذاتی اش زیر سایه فعالیت و کار دیگری کم رنگ شده باشد. تا سال ۲۴ که فاطمی تهران را ترک کرد، باختر نشریه درجه یک پایتخت نبود اما بستر مناسبی برای طبع آزمایی و حساسیت سنجی و شیوه گزینی به حساب می آمد.
فاطمی به اروپا رفت و با چشم هایش تولد غول های رسانه ای از خاکستر جنگ جهانی را نظاره کرد. نگاهش دقیق بود و حافظه اش قوی و وقتی برگت، باختر امروزش را منتشر کرد که به سرعت به یکی از چند نشریه پرمخاطب و موثر پایتخت ایران بدل شد. آنقدر که کمتر شماره ای از سارق الجراید یا همان خواندی ها یافت می شود بدون نقل قولی از باختر امروز. «هنگامی که به دفتر باختر امروز در خیابان لاله زار، گویا پاساژ مهران رفتم، دیدم دکتر فاطمی به تنهایی پشت میزی نشسته و سرگرم کار بود. با آن که بیش از ۵ ماه از عمر باختر امروز نگذشته بود، روزنامه وزین عصر تهران شده بود...» (ابوالمجد حجتی، ۵۰۲)
با معیارهای امروز، باختر و بعد باختر امروز را شاید بتوان یک نشریه زرد سیاسی به حساب آورد؛ نشریه ای که از حرف های در گوشی و خبرهای پشت پرده و شنیده ها پرده بر می دارد. اما در زمان خود، کار فاطمی یک نوآوری محسوب می شد که ناشی از همان روحیاتش بود. کنجکاوی و سرکشی و ناآرامی.
باختر فاطمی بود که شهریور سال ۲۸، نامه شدیداللحن شاه به وزارت کشور را علنی کرد: «در نامه ای که از طرف دربار به موجب امر همایونی چند روز پیش به وزارت کشور درباره مداخله مامورین آن وزارتخانه در امر انتخابات ولایت شد، در کنار تلگراف که گویا به عرض اعلی حضرت رسیده، این جمله سخت جلب توجه می کند: مقرر فرمودند به وزارت کشور فرستاده و گفته شود این چه افتضاحیست و چرا رفع شکایات نمی شود...» نامه ای که فرصت تشکیل جبهه ملی را فراهم کرد.
دوستان و دشمنان فاطمی همه او را روزنامه نگاری مستعد خوانده اند. خودش نیز می گوید از ابتدای تاسیس باختر امروز دو هدف «مالی» و «سیاسی» را دنبال می کرده است و خبر می دهد که پس از ۴ ماه و نیم، روزنامه اش دخل و خرج می کرده است و این تنها از یک روزنامه نگار حرفه ای بر می آمد.
مدیر روزنامه ستاره، احمد ملکی در روزهای اختفای فاطمی، تاریخ جبهه ملی را به روایت خود نوشت و نقش دوست سابقش را چنین توصیف کرده: «[فاطمی] دکتر مصدق را متقاعد ساخت که بدون تبلیغات و انتشارات، امید یک قدم موفقیت در امور صلاح و صواب، به حال ملک و ملت هم امکان پذیر نیست و فقط در سایه تبلیغ ممکن است شاهد موفقیت و پیروزی را در آغوش گرفت... جبهه ملی تحت تاثیر آقای دکتر فاطمی تمام موفقیت ها و پیشرفت های خود را مرهون تبلیغات و انتشارات می دانست و دکتر فاطمی کم کم به دکتر مصدق ثابت کرده بود که تنها تبلیغات است که خواهد توانست پیشوا را نه تنها در ایران حفظ کند، بلکه در سایه تبلیغ به تدریج پیشوای مشرق زمین هم معرفی می گردد..
بزرگترین خدمت را دکتر فاطمی به آقای دکتر مصدق کرد تا او را معتقد به نیروی عظیم و نفوذ موثر و برجسته تبلیغات نمود... دکتر فاطمی در سایه مطالعه در امور تبلیغاتی در فرنگستان واقعا در این کار مرشد شناخته شده و دست آقای شاه بهرام شاهرخ را در تبلیغات از پشت می بست و معتقد بود که جبهه ملی تمام جلساتش بایستی صرف تبلیغات شود و در سایه توجه به تبلیغ مسلما به تمام اهداف خود خواهد رسید.»
ملکی اغراق کرده است؟ نه، چون نامه های سردبیر باختر امروز در ایام در به دری، انعکاسی است از همین ژورنالیسم ذاتی. وقتی خبری می خواند که ماموران فرمانداری نظامی به خانه اش حمله و کتاب هایش را غارت کرده اند، برای همسرش می نویسد: «اول که این خبر را شنیدم برای کتاب ها خیلی دلم سوخت، زیرا هر یک از آنها را در موقعی که در پاریس بودم با رحمت زیاد، با صرفه جویی در مخارج تحصیل و با عشق و علاقه فراوان تهیه کردم و خرج حمل آنها به ایران برایم خیلی گران تمام شد. آن وقت گمان می کردم فرصتی در تهران خواهم داشت که همه آن مجموعه را مطالعه کنم و از نتیجه آن مطالعات ثمری به مملکت بدهم و مخصوصا طوری انتخاب شده بودند که به درد یک روزنامه یومیه بخورند...» (از نامه ۱۶ شهریور ۳۲)
روزی که پس از ۴ هفته زندگی در زیرزمینی نمور به اتاق کوچکی منتقل می شود، باز نمی تواند از نقل خبرهایی که هر یک ربطی به رسانه دارند، خودداری کند: «صاحب خانه ام... می گوید که در بیرون شهرت دارد که دکتر فاطمی از ایستگاه رادیوی فرقه روزی دو مرتبه، یکی ساعت ۷ بعدازظهر و یکی ۳ بعدازظهر به نام ایران آزاد سخنرانی می کند. همچنین می گفت که روزنامه باختر امروز مرتب منتشر می شود. شماره های آن را تا ۱۲ تومان فروخته اند...» (از نامه ۲۵ شهریور ۳۲)
اهمیت نگاه فاطمی به مقوله رسانه وقتی بیشتر می شود که به یاد بیاوریم او این یادداشت ها را در بدترین وضعیت روحی و جسمی نوشته است. درخشان ترین نشانه عجین شدن روزنامه نگاری با سلول سلول های مغزش این فراز است: «... الان حوصله چیز نوشتن ندارم.
جسم و روحم هر دو خسته اند. مجله های ایرانی و فرنگی را زیر و رو می کنم. این «اطلاعات هفتگی» است، در سی صفحه به قدرت خداوندی یک صفحه خواندنی ندارد. یک مشت خبر دروغ، یک دنیا تملق، چند مقاله ضد عصمت و تقوا، مقداری کاریکاتور و شوخی خنک که با هزار قلقلک ممکن نیست شما را بخنداند. بیچاره مردمی که نه کتاب خواندنی دارند و نه مجله سرگرم کننده. باید شش ریال بدهند و مشتی اراجیف و لاطاتلاتی را که از شدت ترس به هزار من چاپلوسی به دربار و دولت آلوده شده و حتی چاقوکش های محلات را هم حمد و ثنا گفته است، خریداری کنند.
آن یکی «تهران مصور» است. صفحاتش از «اطلاعات» بزرگتر و سعی کرده مطالبش را هم مفیدتر تهیه کند اما این دو مجله جمعا ۱۰ دقیقه وقت شما را نمی گیرد و اگر «جدول کلمات بریده هم نداشته باشند، اصلا دیگر نمی توان به عنوان سرگرمی از آنها استفاده کرد.
بیست روز پیش دو مجله ماهیانه فرانسوی برای من خریده اند، هنوز هر وقت می خواهم از خستگی کتاب بگریزم، به مطالب خواندنی آن دو مجله پناه می برم. هر یک از مقالات آن را بهترین و معروف ترین نویسندگان دنیا با در نظر گرفتن ذوق و سلیقه مختلف خوانندگان خود تهیه کرده اند و حتی به صفحات اعلاناتش هم که نظر می اندازید، برعکس آگهی های بی سلیقه و [ناخوانا] مطبوعات فارسی، میل می کنید که همه آن اعلانات را بخوانید. اعلان کرد و جلب مشتری یکی از فنون و هنرهای بزرگ موسسات و صاحبان صنایع و کالاهاست.
سالیانه صدها میلیون دلار سازمان های [ناخوانا] خرج اعلان و تبلیغ می کنند. رادیو، سینما، تلویزیون، روزنامه، مجله، ایستگاه های راه آهن، توقف گاه های خطوط زیرزمینی و خلاصه با هر وسیله ای که ممکن باشد به نفع فکر خود، کالا و مصنوعات خود و سیاست و روش خویش تبلیغ می کنند. دنیای امروز، جهان تبلیغ و پروپاگانداست.
در تمام طول شبانه روز امواج بی شمار رادیوها در این مبارزه و جنگ، سهم خود را ادا می کنند. چندین هزار ایستگاه رادیو از شهرهای بزرگ و پایتخت های مشهور جهان گرفته تا نقاط درجه دوم و سوم به ده ها زبان، خبر و تفسیر و تبلیغ و اعلان در تمام گیتی پخش می کنند.
ایستگاه های رادیو سعی می کنند با بهترین موزیک ها، واریته ها، نمایش ها و دقیق ترین خبرها بتوانند توجه شنوندگان بیشتری را به خود جلب نمایند تا در موقع لزوم اثر تبلیغات سیاسی شان بیشتر و نافذتر باد. هر روزنامه بزرگ آمریکایی خودش دارای چندین ایستگاه فرستنده رادیوست. میدان «نیویورک تایمز» در نیویورک، «روند پول» شانزه لیزه و عمارت «فیگارو»، اینک استریت لندن، شاهد این فعالیت و جنگ امواج هستند.
اختراع حیرت انگیز و عجیب «تلویزیون» که اینک در حال تکامل است چه امروز و چه در آینده نقشی عجیب در در [ناخوانا] بشر و تبلیغات حکومت ها خواهد داشت. «تلویزیون» در حال حاضر خیلی گران است و جز موسسات بزرگ صنعتی و افراد متمکن نمی توانند به عنوان وسیله تبلیغی از آن استفاده نمایند.
همین آقای «نیکسن» معاون «آیزونهاور» رییس جمهور آمریکا برای رد اتهامی که مخالفین حزب دموکرات در موقع انتخابات به او زده بودند و او را متهم ساخته بودند که پانزده هزار دلار سوءاستفاده کرده است، مجبور شد ۷۵ هزار دلار برای یک ربع ساعت به تلویزیون بدهد که در تمام آمریکا سخنرانی او را پخش کنند و خودش را هم در حال حرف زدن ببینند، یعنی در هر دقیقه پنج هزار دلار و هر ثانیه تقریبا صد دلار این رد اتهام برای او تمام شد. با این وصف روزی که دکتر مصدق در شورای امنیت از حقوق ملت خود دفاع می کرد، بیشتر از سه ساعت در اولین روز و چندین ساعت در روزهای بعد، جریان مدافعات او را تلویزیون به بیشتر از صد میلیون تماشاچی آمریکایی نشان می داد، زیرا شخصیت آن مرد بین المللی به یک چنین موقعیتی رسیده بود که هیچ آمریکایی نظیرش را ندیده بود.» (از نامه ۱۵ آبان ۳۲)
این عشق و علاقه به روزنامه نگاری، این آشنایی با مبانی ژورنالیسم، این اعتقاد به قدرت تبلیغات می توانست از حسین فاطمی یک روزنامه نگار برتر، صاحب سبک و جریان ساز بسازد. فاطمی می توانست روزنامه نگار قرن ایران باشد. اگر فقط روزنامه نگار می ماند. اما این وجه غالب ژورنالیسم مناسب دوران دولتمردی اش نبود؛ آرمان گرایی روزنامه نگارانه با معاونت پارلمانی یا وزارت خارجه کابینه ای که در محاصره بحران های داخلی و خارجی بود، نمی خواند و فاطمی هم هیچ گاه به نفع پیش رفت سیاست و دیپلماسی دولت ملی نخواست یا نتوانست از آن آرمان گرایی دست بکشد.
شاید اگر فقط روزنامه نگار بود و نه عضو کابینه، سرش را بر سر این تیترها نمی باخت: «این درباره شاهنشاهی روی دربار سیاه فاروق را سفید کرده (باختر امروز، یکشنبه ۲۵ مرداد ۳۲)، «خائنی که می خواست وطن را به خاک و خون بکشد فرار کرد» (باختر امروز، دوشنبه ۲۶ مرداد ۳۲)، «شرکت سابق و روزنامه های محافظه کار لندن دیروز عزادار بودند» (باختر امروز، سه شنبه ۲۷ مرداد ۳۲)
۴. کینه ورزی
فاطمی یک آشتی ناپذیر تمام عیار بود و این می توانست سیمای یک سیاستمدار صادق را تصویر کند که بر سر اصولش معامله نمی کند، می ایستد و با مخالفانش مبارزه می کند اما آشتی ناپذیری فاطمی به کینه جویی اش طعنه می زد و رنگ و بوی دیگری می یافت.
آنچه نزدیکان فاطمی از دوست و دشمن آورده اند نشان می دهد که او از نوجوانی حس انتقام از آزاردهندگانش را در دل می پرورانده است. ملکی پس از شرحی که درباره جریان و احضار بازداشت فاطمی بیست و چند ساله می دهد، می نویسد: «از اینجا بود که روح حسین فاطمی دچار تاثر و تحول عجیبی گردید و هنگامی که به اصفهان رفت همواره مترصد انتقام بود...»
سیف پور فاطمی می گوید: «مخالفت برادرش با فروغی و سهیلی ناشی از این حس بود که آنان را مانع انتخاب سیف پور به وکالت مجلس از حوزه نائین می دانست. کینه فاطمی از دربار هم ریشه دار بود؛ در قضایای آذر ۲۱ که بعدها مسجل شد پای دربار در میان بوده است، در قتل محمد مسعود که شایع بود به اشارت اشرف پهلوی ترور شده است، در نخست وزیر هژیر و بعد وزارت دربارش که شهرت داشت او فهرست نمایندگان مجلس شانزدهم را با شاهدخت تنظیم کرده است و ... شعله کینه درباره در دل فاطمی روشن بود.
حمله تند باختر امروز به فدائیان اسلام پس از ترور فاطمی با انتقادهای بی پرده و بی پروا از منتقدان دولت مصدق و به ویژه بنیان گذاران جبهه ملی که حالا راه خود را جدا کرده بودند، یکی دیگر از نشانه های کینه توزی دکتر فاطمی است.
حتی برخی از مورخین اعتقاد دارند که رفتارهای فاطمی از صبح روز ۲۵ مرداد و حملات شدیدش به دربار ناشی از حوادث شامگاه ۲۴ مرداد بوده است: «دکتر فاطمی در بامداد روز ۲۵ مرداد - که یک هفته بود پس از ماه ها اقامت در اروپا و درمان جراحات ناشی از اصابت گلوله یکی از اعضای فدائیان اسلام به شکمش به ایران بازگشته بود - با حالتی عصبی وارد اتاق خواب دکتر مصدق شد و ضمن شرح و بیان حوادث شب گذشته به دلیل ورود ناگهانی سربازان به خانه او و بی احترامی به وی به رفتار خشونت آمیز با همسر و طفلش خواستار طرد شاه برای همیشه از مقام سلطنت و برقراری رژیم جمهوری شد.» (معتضد، سپهبد زاهدی، سیمای بدون روتوش)
قطعا ویژگی های شخصیتی دکتر حسین فاطمی به همین چند مورد ختم نمی شود؛ می توان از جاه طلبی اش گفت، می شود از آشتی ناپذیری اش نوشت، می توان برخوردهای دوگانه اش را با یک موضوع واحد در مواقع متفاوت عیان کرد، می توان از اعتقادش به دیکتاتوری مصلح سخن راند. می شود درباره تعبیر «تار عنکبوت قانون»ش قلم فرسایی کرد و ... آنچه آمد مهمترین ویژگی های فاطمی بود که انتخاب هایش را شکل داد.
ساده انگاری است اگر انتخاب های فاطمی را تنها عامل آن سرنوشت شوم برای خودش، دولت ملی و ثروت ملی ایرانیان، نفت، بدانیم اما همانقدر هم ساده انگاری است غفلت از این نکته که دکتر حسین فاطمی در وقت اشتباه در جای اشتباه قرار گرفت. او برای دولت داری ساخته نشده بود و تنها می توانست یک دولت یار موفق باشد؛ این دو را قاطی کرد و در گردابی که در ساختنش سهم بزرگی داشت خود و دولت ملی را غرق کرد.
منابع
۱. آبادیان، حسین؛ زندگی نامه سیاسی دکتر مظفر بقایی، دفتر پژوهش های سیاسی، ۱۳۸۴
۲. افراسیابی، مهرام؛ خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، نشر سخن، ۱۳۷۰.
۳. فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره اول، زمستان ۱۳۸۳.
۴. فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره هشتم، زمستان ۱۳۸۴.
۵. تاریخچه جبهه ملی؛ خاطرات احمد ملکی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶.
۶. معتقد، خسرو؛ سپهبد زاهدی، سیمای بدون روتوش، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، ۱۳۶۵.
۷. رهنما، علی؛ نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، گام نو، ۱۳۸۴.
۸. رهنما، علی؛ نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، گام نو، ۱۳۸۴.
۹. ناظم زاده؛ حسین فاطمی و تحولات سیاسی ایران، آگاه، ۱۳۸۵.
۱۰. طیرانی، بهروز؛ زندگی نامه، اسناد و نامه های آیت الله سید رضا زنجانی، صمدیه، ۱۳۸۸.
نظر کاربران
روحشان شاد و یادشان گرامی.
نسلشون ماندگار.همین و بس.
هرکسی که دلش برای این خاک میتپد شایسته احترام ازلی و ابدی است.
کیا اول ترور ش کردند؟
متاسفانه تاریخ نویسان معاصر خیلی ایشون رو به نسلهای بعدی معرفی نکردن.نمیدونم درین مورد غرضی بوده یا خیر