نوستالژی بازی: گعده های روشنفکری و هنری
حالا را نگاه نکنید که هر کسی برای خودش جزیره ای درست کرده و ساکن یک نفره آن جزیره است. امروز را نگاه نکنید که رابطه شاعر و نویسنده روشنفکر با مخاطب در فضاهای مجازی شکل می گیرد. زمانی بود- زمانی نه چندان دور- که سنت دور هم نشینی های هنری باعث خلق آثار ماندگار می شد.
مرحوم محمود استادمحمد می گفت: «یک روز در کافه ای من را به عنوان نویسنده «آسید کاظم» به دیگران معرفی کردند و آن معرفی آن قدر در من اثر عمیقی گذاشت که انگیزه ای شد برای نوشتن کارهای بعدی. «سنت دور هم نشینی به ایران هم محدود نبود؛ در همه جای جهان شاعران و نویسندگان و روشنفکران و نقاشان و فیلمسازان از هم الهام می گرفتند و روی هم اثر می گذاشتند. با مرتضی کاخی که از نزدیک شاهد قسمتی از همین دورهم نشینی های ادبی و هنری بوده، درباره دیروز و امروز حرف زده ایم.
نه تنها در ادبیات و هنر ما، بلکه در همه جهان، همنشینی نویسندگان و شاعران و آرتیست ها منشا خیر بوده است؛ یعنی هر گروهی از گروه دیگر تاثیر می پذیرفت و این باعث رشد ادبی و هنری می شد. بعضی ها جریان موفق ادبی دهه چهل را تا حدودی مدیون این همنشینی ها یا به عبارتی کافه نشینی های می دانند. این تحلیل به واقعیت نزدیک است؟
کافه نشینی در نگاه اول اتفاق خاصی محسوب نمی شود، بلکه به عنوان یک پاتوق برای اهالی ادبیات مورد استفاده قرار می گرفته است. کافه محلی برای دیدارهای شاعران و نویسندگانی بود که عملا امکان همنشینی در فضاهایی مثل خانه و اداره را نداشتند. در گذشته هم، شاعران با تجمع در اماکنی همچون انجمن ها همدیگر را می دیدند و با هم بیشتر آشنا می شدند. مثلا وقتی حافظ می گوید:
دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو
این بیت نشان می دهد که حافظ خواجو را می شناخته است و شعرهای او را خوانده است. در حقیقت او با این بیت نشان می دهد که به خوبی شویه او یا همان طرز او را می شناخته است. بنابراین کافه نشینی اتفاق تازه ای نبوده و تنها شکل محل عوض شده است. بله، در دهه های سی و چهل کافه نشینی مرسوم شد و در کافه هایی مثل نادری و فیروز هنرمندان و اهالی شعر و ادبیات گرد هم می آمدند. مثلا من با شاملو و سایه و اخوان بیشتر در کافه دیدار می کردیم. کافه های دیگری هم بود که تنها در شیوه پذیرایی با هم تفاوت داشتند.
سایه وقتی به تهران آمده بود، به اخوان گفته بود که مرا به کافه ببر و می خواست که با فرهنگ کافه و آدم هایی که به کافه می آمدند، آشنا شود. این یعنی شاعران در مرکزی خاص حضور پیدا می کردند؛ کافه هایی که امکان پذیرایی شام و نهار هم داشتند و آدم ها در آن ها می توانستند به راحتی فرصت دیدار و مجال برای خود فراهم کنند. کافه نادری چون در مرکز شهر بود و در دسترس، همه به آن جا می آمدند و معمولا می شد چهره های اصلی ادبیات را در آن جا دید. کافه خوبی بود و من ندیدم آن جا کسی می خواری و از این حرف ها داشته باشد و بیشتر نمای کافه، یک نمای ادبی بود. اضافه کنم که کافه نادری موقعیت خوبی هم داشت؛ هم نزدیک دانشگاه تهران بود و هم با خیابان استامبول فاصله چندانی نداشت. به هر حال این کافه نشینی ها بیشتر به این دلیل سرایت پیدا کرد که محل مناسبی برای با هم بودن و آشنا شدن اهالی ادبیات با یکدیگر بود.
آیا می توان نقش دیگری هم برای این کافه ها و کافه نشینی ها قائل شد؟
چه تاثیری می تواند از شنیدن ادبیات، مواجهه با مخاطبان و شعرخوانی و نقد بهتر باشد؟ مثلا شاملو و اخوان که سال ها با هم در یک اتاق بالاخانه زندگی می کردند و شب ها به گفته خودشان روزنامه پهن می کردند و می خوابیدند هم به همین کافه ها می رفتند و آن جا هم پاتوق می کردند و هم با مخاطبان و دوستان شاعر خود رو به رو می شدند. خیلی های دیگر هم که در روزگار خود و بعد از خود نام و نشانی داشتند در همین کافه ها دیده می شدند. سایه، سپانلو و دیگرانی می آمدند و آن جا می شد آن ها را دید و با آن ها گفت و شنود داشت.
امثال کافه نادری به این شکل و هیات بودند اما کافه های دیگری هم بودند که نقشی غیر از این داشتند و نمود ادبی نداشتند. مثلا برخی کافه ها محل مذهبیون بود و بعضی کافه ها هم پاتوق سیاسیون شده بود.
چقدر با این تصور که کافه هایی مثل کافه نادری محل و مرکزی برای مخالفان و منتقدان سیاسی بود، موافقید؟
من خیلی با این ذهنیت موافق نیستم و در صحت آن شک دارم. در بسیاری مواقع و در بسیاری افراد کافه نشینی برای به نمایش گذاشتن ژست روشنفکری و دگراندیشی بوده است. به هر حال هنرمندان، بنا به ذائقه فکری و روح ناآرام خود، همواره تضاد فکری داشته اند و در جهت تحقق آرمان های خود تلاش کرده اند. اما من با این تصور که کافه هایی مثل کافه نادری کارکردی سیاسی داشته اند، موافق نیستم. ببینید اصولا در همه جای دنیا، روشنفکران در تضاد با قدرت بوده اند و کمتر پذیرش قدرت را داشته اند، هر چند نمی توان از عدم پذیرش متقابل نیز یاد نکرد.
البته برخی از همان کافه نشین ها بعدها به جرگه گروه های نظامی پیوستند و خارج از ادبیات و شعر با حکومت وقت به مبارزه پرداختند که خب تعدادی از آن ها اعدام شدند؛ مثلا کسانی که از شوروی حمایت کردند و در مقابل غرب قد علم کردند و می خواستند ایده های حزب توده را منتشر کنند که طبعا مورد رضایت حکومت نبود.
قبول دارید که همان دور هم نشستن ها و دیدارها باعث شده بود فعالیت های ادبی و هنری جدی تر باشند؟
ببینید، آن هایی که جدیدا آمده اند هنوز راه را تجربه نکرده اند و از بی اطلاعی آسیب دیده اند که نگذاشته است پیش از خود را به درستی مطالعه کنند. در زمان ما جوان ها از روزگار خویش و ماجراهای ادبی آن اطلاع داشتند و خوب می خواندند. اما الان به این علت که کتاب خواندن کم شده است، وضع آن گونه که باید، نیست. تکنولوژی باعث کم خوانی کتاب شده است و همین یکی از عواملی است که باید در این قضیه لحاظ شود.
نسل ما تجربه کرده بود و همین تجربه باعث شده بود که در یک دوره ای نمود بارزتری داشته باشند. اما درخصوص این روزگار باید عرض کنم به واقع من آدم برجسته ای ندیده ام. نسل شاملو و اخوان خوب می خواندند و از بد و خوب روزگار خویش باخبر بودند. این علت که به کم خوانی کتاب منجر شده است مختص ایران نیست و در همه دنیا تسری پیدا کرده است. بنابراین اعتقاد دارم که باید به این نسل فرصت داد تا بخواند و خود را به دانستن مجهز کند. همین ایام اخیر مثلا کسی مثل منزوی هم غزل می گفت و هم شعر نو می گفت و هم اطلاعات خوبی داشت و انواع شعر را می شناخت اما افسوس که قدر خود را ندانست.
شاید اگر بخواهم از آخرین نماینده های آن نسل یاد کنم باید سپانلو را نام ببرم. اما در این روزگار با کسی که از شنیدن نامش توقف کنیم و بگوییم ایست! مواجه نشده ام؛ کسی که به شنیدن شعرش ناگزیر از ایستادن باشیم و بگوییم نمی شود به سادگی از کنار این شعر گذاشت. امروز از این آدم ها خبری نیست.
واقعا در این روزگار نمی توان چهره های برجسته ای دید؟
در روزگار ما کمتر به هنر پرداخته می شود و تلاش آدم های آن بیشتر به تحصیل مال مصروف شده است و کمتر فرصتی برای پرداختن به اصل مسئله خویش که هنر باشد، پیدا کرده اند. این مسئله تحصیل مال مثل یک ویروس در حال تخریب بنیاد هنر است. الان شاید این دورهمی ها بیشتر به درددل کردن ها و وامصیبت شنیدن است. دنیا تغییر کرده است و تغییر آن هم به دلیل پیشرفت های تکنیکی و تنوع شبکه های رسانه ای است و مردم کمتر به فکر این هستند که دور هم بنشینند و به هنر خویش بپردازند. همین که می بینید در روزگار ما چند نشریه ادبی به سختی نفس می کشند، تبلور همین وضع است.
این خلأ البته همچنان با مطالعه آثار نیما، اخوان، شاملو و دیگران جبران شده است. به تیراژ چاپ و فروش کتاب های این آدم ها نگاه که کنید، متوجه می شوید مردمان این روزگار هنوز مخاطب این ادبیات هستند و اندیشه و شعر این نسل را قبول دارند. اما امروزه بیشتر تلاش جوان ها برای مو و ریش و کلاه و ادا و اطوارهای روشنفکری مصروف می شود.
در خلال حرف هایتان از اخوان مثال زدید. ظاهرا حشر و نشر با اخوان باعث شده علاقه شما به اخوان تمامی نداشته باشد.
ببینید، همچنان که موسیقی در آوا و نقاشی در رنگ اتفاق می افتد، شعر در زبان اتفاق می افتد. شاعران بزرگ خوب کلمات را استخدام می کردند و نتیجه این استخدام آثاری بود که دیگران با خواندن آن متعجب می شدند. شاعران کهن مثل رودکی، ناصرخسرو... آثاری از خودشان باقی گذاشته اند که ماندگار شده است و همه این ها یک هنر داشته اند و آن هنر به کارگیری کلمه بوده است.
مثلا وقتی ناصرخسرو می گوید:
کند مدح محمود مر عنصری را؟
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را
این ها شعر را که نمودی عینی از زبان فارسی است خرج دنیای خویش نکرده اند. اخوان از این دست شاعران بود و برای من این ویژگی او بسیار بااهمیت بود. او به زبان فارسی خدمت کرد. شاعرانی مثل او و نیما و شاملو سعی کردند ظرفیت های زبان فارسی را تعالی ببخشند و اخوان به عنوان یکی از برگزیدگان این ذهنیت همیشه مدنظر من بوده است. تلاش کردم توانمندی های ادبی او را در چند کتاب معرفی کنم و راهی که او پس از نیما برای شعر امروز گشوده بود، به شاعران نسل تازه نشان دهم.
البته همه می دانیم که شما علاوه بر اخوان، با دیگران هم نشست و برخاست داشته اید.
با اخوان و شاملو و دکتر خویی خیلی نزدیک بودم که خیلی از شعرهای ابتدایی خود را به من تقدیم کرده بود. با دکتر شفیعی کدکنی رابطه خوبی داشتم و سایه و سپانلو با من رفاقتی داشتند اما این بدان معنی نیست که من با این آدم ها هم عقیده بودم.
این را هم بگویم که من معمولا در خانه ام پذیرای شاملو و اخوان و سایه بودم. بیرون از خانه چون این آدم ها معروف بودند و مردم آن ها را می شناختند، نمی شد با آن ها در کافه ها قرار گذاشت و معمولا در خانه قرار می گذاشتیم.
این دیدارها در کجا و چگونه انجام می شدند؟
زمانی که در انگلیس دیپلمات بودم کسانی مثل شاملو، غلامحسین ساعدی، اخوان و دیگران به منزل من می آمدند. خاطره ای هم بگویم از آن دیدارها. زمانی در انگلیس شاملو خانه کوچکی اجاره کرده بود و غلامحسین ساعدی به خانه او رفته بود. شاملو همیشه به خانه ما می آمد. یک روز آیدا، همسر شاملو که ارمنی بود، به من زنگ زد گفت ما به اتفاق آقای سعیدی به دیدار شما می آییم. منتظر آن ها بودم. وقتی به خانه ام آمدند، ساعدی را همراه آن ها دیدم. ساعدی به من گفت حالا برای دیدنت باید اجازه بگیرم؟ گفتم تو قرار نوبد بیایی، آیدا به من گفت سعیدی با من خواهدآمد و همین جا بود که فهمیدم او چون ارمنی است ساعدی را سعیدی تلفظ کرده است و همه ما خندیدیم.
به هر حال من با ساعدی خیلی دوست بودم و متاسفانه شاهد مرگ او هم بودم. روزهای آخر او که به دلیل بیماری اوضاع نامطلوبی داشت به او اصرار کردم مراقب خودش باشد و البته مرگ به او اجازه نداد. کارهای او ماندگار است. مرد فوق العاده ای بود.
وقتی به عنوان دیپلمات در خارج از کشور مشغول به فعالیت بودید تلاشی برای برگزاری نشست های ادبی و معرفی ادبیات ایران داشتید؟
البته این به مسئولیت من دخلی نداشت و کار من چیز دیگری بود. اما همین که ادبا، شعرا و چهره های مطرح هنر آن روز به منزل من می آمدند خود نوعی تلاش فرهنگی بود. مثلا کیارستمی به منزل من می آمد و حتما در خاطرات او هم خوانده اید که من او را به سفارش خودش به دیدار دکتر حمیدی غزلسرای معروف بردم. دکتر حمیدی همان کسی است که شاملو در شعرش درباره او می گوید: «یک بار هم حمیدی شاعر را بر دار شعر خویش آونگ کرده ام».
من به واسطه شغلم نمی توانستم برنامه ای برگزار کنم چون برنامه هایی که من دوست داشتم برخلاف میل دولت بود و آن چیزی که آن ها دوست داشتند برگزار شود با میل و سلیقه من موافق نبود. برخی فعالیت هایم را پنهان از چشم دولت انجام می دادم. مثلا اگر کتاب خاطرات آقای راجی، آخرین سفیر شاه در لندن را بخوانید، در آن آمده است. ما هم به وزارت خارجه رفتیم و او هم به واسطه ارتباط خویشاوندی که با هویدا داشت به عنوان سفیر معرفی شد.
او در کتابش گفته است که کاخی به سازمان عفو بین الملل کمک کرده است و من از این کار او تعجب کرده ام و از من قول گرفته است که آن را بازگو نکنم، هر چند او در کتابش آن را ذکر کرد. او با این کار خود خواسته است که بگوید من مورد اعتماد کاخی بوده ام و او ناگفته هایش را به من گفته است. هر چند در آخر عمر حکومت شاه بود و کاری از دست کسی بر نمی آمد. من نمی توانستم خلاف عقیده ام حرفی بزنم چرا که نفرت انگیز می شود برای خودم آدم و احساس دروغ حال آدم را خراب می کند.
یادم آمد در یکی از کتاب هایتان خوانده ام که اخوان از خوانش شعر خودش توسط شما در یکی از کافه ها خیلی ذوق زده شده بود. از آن روز بگویید.
بله، البته آن جلسه در کافه نبود و در یک مهمانی شاعران خراسانی بود که شفیعی کدکنی، دکتر غلامحسین یوسفی و شازده یزدانبخش قهرمان داماد ملک الشعرا و آدم های دیگر بودند. نوبت به شعرخوانی اخوان که رسید، گفت من شعری یادم نمی آید. اگر کتابی از من دارید، بدهید تا از روی آن بخوانم. من که پهلوی اخوان نشسته بودم، گفتم من یکی از شعرهای شما را می خوانم. با لهجه مشهدی به من گفت: «میتانی بخوانی؟» گفتم بله و خواندم.
در حین خوانش کمی شعر را هم تغییر دادم. شعر را که خواندم، در گوش من گفت: «گنجشک امسالی داره گنجشک پارسالی را چینه خوردن یاد مده» و خندید. البته گفت که بعد از این فقط تو این شعر را بخوان و این شد یکی از خاطرات من و اخوان.
نظر کاربران
با احرام
سپاس از تهیه این مصاحبه؛ یک نکته در آن وجود دارد که متاسفانه به کل متن ضربه می زند و آن نکته این است که در اشاره گفت و گو هیچ اشاره ای به سابقه مصاحبه شونده نشده است و خواننده تا پایان به درستی متوجه نمی شود که او چه کسی است و چه کرده است. البته می توان در گوگل سرچ کرد ولی این راهکار مناسبی نیست!
مرسی
جناب آقای دکتر مرتضی کاخی، با وجود علاقه و مطالعات بسیار در زمینه ادبیات , استاد درس حقوق تجارت در دانشگاه علوم اقتصادی و البته یکی از بهترین و باسوادترین استادان اون دانشگاه بودن