«ریموند چندلر»؛ ایسـتادن در اوج!
بیلی وایلدر، کارگردان بزرگ سینمای کلاسیک، میگوید از میان کسانی که در دوران فعالیتِ خود با آنها همکاری داشته، دو نفر بودهاند که مدام دیگران در مورد آنها کنجکاوی کردهاند: مرلین مونرو و ریموند چندلر.
بهراستی چه شباهتی هست میان ستاره محبوبی چون مرلین مونرو (که در اوج دوران شهرتِ خود به زندهگیاش پایان داد) و یک نویسنده ادبیات پولیسی جناییِ کمکار و به عبارت بهتر، کُندنویس (که در طول دوران نویسندهگیِ خود تنها هفت رمان و تعدادی داستان کوتاه نوشت)، که اینگونه مورد توجه و کنجکاوی قرار گرفتهاند؟

چندلر اما ستاره سینما نبود، در زمان حیات خود نیز زندهگیاش آنقدرها دستمایه کنجکاویهای رسانهیی نبود؛ نویسندهیی که برای تأمین زندهگیاش مجبور شد در عین بیزاری از هالیوود به نوشتن فیلمنامه برای سینما روی بیاورد و هنگام اکران ویژه این فیلمها نیز جوری بیسروصدا بیاید و برود که کمتر کسی متوجه حضور او و همسرش در سالن سینما بشود!
شهرت افسانهیی چندلر برای دوستدارانش که شاید تعداد آنها به اندازه طرفداران یک ستاره سینما نبود، اما بهدلیل عمق شیفتهگی چیزی ازآن کم نداشت؛ دقیقاً ناشی از کارِ او یعنی نوشتن داستانهای پولیسی بود. کاری که گویا چندلر اگرچه خودش آن را جدی گرفته بود، اما تصور نمیکرد دیگران آن را خیلی مهم تصور کنند؛ اما عادت داشت که بیشتر مواقع با دقت و وسواس آن را انجام میداد.
توصیفاتی که از جمله ویژهگیهای جذابیتبخش آثار اوست و در سبک کارش به همراه دیالوگ نقشی کلیدی داشت؛ اما از قضا هنگامی که با مجله بلک ماسک همکاری داشت، سردبیر مجله میانه خوبی این قبیل توصیفات در متن داستان حتا از نوع سادهاش نداشت و معتقد بود باید مستقیم به عمل شخصیتها پرداخت؛ در غیر این صورت باید آنها را به عنوان اضافات کار حذف کرد. سردبیر آن دوره نقاب سیاه با توصیفات مخالف بود، به همین دلیل چندلر که نهایت استفاده را از توضیحات ادبی و اصطلاحات عامیانه میکرد، نمیتوانست چندان خود را با شرایط حاکم در این نشریه وفق دهد.
چندلر خود در این باره گفته: «مدتها پیش، هنگامی که برای مجلات عامّهپسند مینوشتم، در داستانی این جمله را گذاشتم «او از ماشین خارج شد و در پیادهرو آفتابی قدم زد، تا اینکه سایه سایهبان ورودی یک در روی صورتش افتاد، مثل قطرات یک آب خنک». مدیران مجله، موقع چاپ این داستان، این جمله را درآوردند.

چندلر پس از بازگشت به امریکا در یک موسسه ورزشی به فعالیت پرداخت و سپس به عنوان کتابدار در یک سوپرمارکیت مشغول به کار شد. در زمان جنگ جهانی اول، مابین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸، در ارتش کانادا خدمت کرد و سپس به نیروی هوایی امریکا انتقال داده شد.
چندلر در فاصله سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ در بانکی در سانفرانسیسکو مشغول به کار بود و علاوه بر این، مقالاتی هم در دیلی اکسپرس مینوشت. در سال ۱۹۲۲ در مقام حسابدار به استخدام کمپانی نفتی دانبی درآمد و تا ۱۹۳۲ در آنجا کار میکرد و این تقریباً بهترین و پردرآمدترین شغلی بود که او تا ان زمان بهدست آورده بود.
در این ایام چهلوپنجساله بود و با حمایت مالی همسرش تمام وقت خود را صرف نوشتن کرد. او پیش از هرچیز شروع به خواندن دقیق آثار نویسندهگان پولیسی جنایی که در نشریات معروف به عامهپسند قلم میزدند، همانند دشیل همت، ارل استنلی گاردنر و… پرداخت. سپس دست بهکار نوشتن شد و سر انجام چندماه بعد داستان "باجگیرها آزاد نشوند" را در مجله معروف نقاب سیاهBlack Mask منتشر کرد.

در آن روزگار تلقی نویسندهگان ادبیات جنایی پولیسی همانند اغلب مخاطبانشان، این آثار را نمونههایی از ادبیات عامهپسند محسوب میکرد که در نشریات خاص عامه مردم نیز منتشر میشدند. چندلر اما اگرچه کارش را با خواندن و نوشتن در این نشریات آغاز کرد؛ اما حقیقت این است که داستان کارآگاهی برای او، چیزی فراتر از یک محصول تجاری با نیات سرگرمکننده عامهپسندانه بود.
در ۱۹۳۹ چندلر از داستاننویسی برای مجلات کنارهگیری کرد. در همین سال، اولین رمان او با نام خواب بزرگ منتشر شد و شخصیت فیلیپ مارلو را به عنوان کارآگاهی خصوصی به خوانندهگانش معرفی کرد. کارآگاهی با حدود ۴۰ سال سن و قد بلند و چشمان خاکستری که دارای تحصیلات دانشگاهی بود و علاقه زیادی به حل مسایل شطرنج و همچنین موسیقی کلاسیک داشت. نام فیلیپ مارلو از روی نام نویسنده قرن ۱۶ کریستوفر مارلو اقتباس شده بود که البته کریستوفر برخلاف فیلیپ مارلو از خلقوخویی خشن و عصبی برخوردار بود.
«خواب بزرگ» ساخته هوارد هاکس و موفقترین اقتباس از آثار چندلرو
ریموند چندلر اولین رمانش "خواب بزرگ" را در سال ۱۹۳۹ و صرفاً در عرض سه ماه به نگارش درآورد. دو بخش از این رمان یعنی "جریان حقالسکوت" و "ناپدید شدن" را از روی دو داستان "قاتل زیر باران" و "پرده" به قلم خودش که پیش از آن در "ماسک سیاه" منتشر شده بودند، در این رمان مورد استفاده قرار داد. شیوهیی که بعدتر در مورد دو رمان دیگرش یعنی "بدرود خوشگل من" و "بانویی در دریاچه" نیز به کار گرفت.
زندهگی چندلر در انگلستان و همچنین تجربه مشاغل گوناگون برای او نتایجی را نیز به همراه داشت که به شکلی خلاقه به اعتلای داستاننویسیاش انجامید. چندلر خودش را پیش از هر چیز، یک نویسنده سبکمدار قلمداد میکرد. فاصلهاش از زبان امریکایی این فرصت را به او داد تا زبان امریکایی را به همان شکلی که در آثارش دیده میشود، به کار برد.
در ۱۹۴۶ چندلر جایزه ادگار را بابت فیلمنامهنویسی دریافت کرد و هشت سال بعد در ۱۹۵۴ این جایزه را بهخاطر رماننویسی کسب کرد. وی در آخرین سالهای عمرش، بهریاست «انجمن نویسندهگان داستانهای اسرارآمیز امریکا» انتخاب شد.

بازیگران سرشناسی چون همفری بوگارت، رابرت میچام، دیک پاول و الیوت گلد و جیمز گارنر ایفاگر نقش مارلو بودهاند. اما در این میان، تنها و تنها همفری بوگارت بود که توانست شمایل دوست داشتنی مارلو را همانگونه جادویی روی پرده زنده کند، هرچند که او تنها یک بار در نقش مارلو ظاهر شد و البته کوتاهی قامت او در قیاس با توصیفی که چندلر از مارلو داده، مورد انتقاد برخی قرار گرفت. با این حال اما امروزه از میان فیلمهایی که از آثار چندلر اقتباس شده، خواب بزرگِ هاکس و بوگارت در نقش مارلو از همه ماندگارتر بوده است.
جالبترین نکته در مورد اقتباس از آثار چندلر اینکه: در فیلم «زمانی برای کشتن» ساخته هربرت لیدز (۱۹۴۲) که بر اساس رمان «پنجره مرتفع» اثر چندلر جلوی دوربین رفت، شخصیت فیلیپ مارلو جای خود را به کارآگاه دیگری به نام «مایک شین» که توسط «برت هالیدی» خلق شده بود، داد! (۴)
ریموند چندلر و همسرش
چندلر در ۱۹۲۴ با زنی به نام سیسیلی هارلبارت ازدواج کرد که ۱۸ سال از خودش بزرگتر بود. سیسیلی تا آن زمان دوبار ازدواج کرده و طلاق گرفته بود و در زمان ازدواج با چندلر در سن ۵۳ سالهگی قرار داشت. هرچند که اطرافیان چندلرحکایت میکنند که او در این زمان ده سالی جوانتر به نظر میرسید. با وجود ماجراهایی که زندهگی با زنی بسیار مسنتر از خود برای چندلر به همراه داشت، او علاقهیی بسیار به همسرش داشت، از همین رو دو ماه پس از درگذشت همسرش سعی کرد به زندهگی خود خاتمه دهد، چرا که احساس میکرد بدون او نمیتواند به زندهگیاش ادامه دهد. با این حال، بهموقع کمک خواست و نجات یافت و تا پنج سال پس از مرگ سیسیلی (همسرش) زندهگی کرد. چندلر در هنگام مرگ در شهر دیگری میزیست، اما ۵۲ سال بعد از مرگ او، علاقهمندانش آرامگاه او همسرش را در کنار هم قرار دادند.
ریموند چندلر در روز ۲۶ مارچ ۱۹۵۹ بهدلیل ابتلا به التهاب ریهها، با تنی رنجور روی تخت بیمارستان چشم از جهان فرو بست. در حالی درگذشت که هنوز نوشتن نیمی از رمان جدیدش به نامPoodle Spring باقی مانده بود. رمان ناتمام او را رابرت بی پارکر کامل کرد. این نویسنده همچنین ادامهیی هم برای داستان خواب بزرگ نوشت و آن را «شاید یک رویا» نام نهاد.
کتابشناسی چندلر به زبان فارسی:
- ـ خواهر کوچیکه (ترجمه اسماعیل فصیح)
- خداحافظی طولانی (ترجمه فتحالله جعفری جوزانی)
- بانویی در دریاچه (کاوه میرعباسی)
- دردسر حرفه من است - و چهار داستان کارآگاهی - (ترجمه کاظم اسماعیلی)
ریموند چندلر و بیلی وایلدر
- قاتلی در زیر باران (ترجمه کاظم اسماعیلی)
- خواب گران (ترجمه قاسم هاشمینژاد)
- حقالسکوت (ترجمه احسان نوروزی)
- قاتل در باران (ترجمه احسان نوروزی)
- پنجره مرتفع (ترجمه حسن زیادلو)
- بدرود خوشگل من (ترجمه نیره رحمانی ـ در دست ترجمه)

۱ـ بیلی وایلدر روایت میکند که در اوج دوران شهرت مرلین مونرو و اتفاقاً در یکی از بهترین نقشآفرینیهایش در فیلم بعضیها داغش را دوست دارند، از دست او حسابی شاکی بوده؛ مرلین مونرو اغلب سر صحنه دیالوگهایش را فراموش میکرده و …
۲ـ همان اتفاقی که چندسال قبل برای جیمز دین، هنگام رانندهگی با آن سرعتهای مرگبار مورد علاقهاش پیش آمد.
۳ـ روایت است که چندلر وقتی با همسرش آشنا شد، تصور میکرد او نهایتاً فقط هشتسالی بزرگتر از خودش باشد… همسرش که پیش از آن مدل نقاشی بود، آنقدر زیبا به چشم میرسید که این ده سال به چشم نیاید، اما بعدها که سنوسالش بالا رفت و بیمار شد، خیلی زود تحلیل رفت و آن هجده سال تفاوت سن، خودش را به شکل آشکاری نشان داد!
۴ـ احتمالاً این ماجرا ربطی به شهرت برت هالیدی و کارآگاه ابداعیاش مایک شین در قیاس با چندلر و مارلو، در آن تاریخ داشته باشد.
ارسال نظر