بازگشت عمو پورنگ با هزار وشصت وشونزده!
عمو پورنگ مهربان، عمو پورنگ خوب، عمو پورنگ شاد و پر شر و شور، عمو پورنگی که همه همه بچهها عاشقش هستند.... عمو پورنگ چهره محبوب بچهها الان با برنامه «هزار و شصت و شونزده» مهمان فرشتههای شماست.
مجله شهرزاد : عمو پورنگ مهربان، عمو پورنگ خوب، عمو پورنگ شاد و پر شر و شور، عمو پورنگی که همه همه بچهها عاشقش هستند.... عمو پورنگ چهره محبوب بچهها الان با برنامه «هزار و شصت و شونزده» مهمان فرشتههای شماست. برنامه زیبایی که در خیابان هدایت در استودیوی گلستان سیما فیلم ضبط میشود. در یک بعد از ظهر زیبا مهمان عموپورنگ، امیر محمد و بچههای مهمان برنامهاش بودهایم تا ببینیم چه پدیدهای است که دل همهی بچهها را برده!
توی این یک سال که نبودید، چه کار میکردید؟
دوست داشتید چه کار کنم؟
زندگی؛ رسیدن به علاقهها و خواستههایتان و فکر کردن به بچهها.
همین کار را میکردم. استراحت کردم؛ نه به این معنی که هیچ کاری نمیکردم، بلکه داشتم مثل بقیه، به زندگی روزمرهام میرسیدم و به فکر بچهها بودم که چه کار جدیدی برایشان بکنم.
خودتان دوست دارید اینقدر کمکار باشید؟
تا کمکاری را چه تعریف کنید. فکر میکنید اگر ۳۰۰ روز از سال، روی آنتن باشم، خوب است؟ نه؛ من به این فکر میکنم که تا بچهها، از من خسته نشدهاند، برنامه را تمام کنم. خود شما، اگر یک روز، اینجا باشید، میبینید که اجرا با بچهها، چهقدر انرژی از آدم میگیرد. مخاطب من، کودک است، بزرگسال نیست که بگویم الان، سروته برنامه را به هم میآورم و تمام میشود. وقتی مقابل یک بچه قرار میگیرید، او، فقط شما را نمیبیند، بلکه شما را حس میکند. نهتنها از لحن صحبت کردنتان، بلکه از انرژی مثبت یا منفی شما، درک میکند که الان، با او صادق هستید یا نقش بازی میکنید. برای همین، من با مخاطبم، روراست هستم و اگر ذرهای خسته شوم، کار را ادامه نمیدهم و به فکر این نیستم که تا چند ماه، روی آنتن باشم.
این همه حس مسوولیت، کمی عجیب نیست؟
شاید از دید شما، عجیب باشد، اما این، خصلت خوب یا شاید بد من است. از بچگی، همینطور بودم. یادم هست وقتی قرار بود توی مدرسه، کاری را انجام بدهم، حالا یا گروهی یا تکنفره، تا صبح، خوابم نمیبرد. تمام شب، آنقدر بهش فکر میکردم که وقتی صبح، بیدار میشدم، حس میکردم خستهام. نه اینکه اسمش را نگرانی بگذاریم، بلکه خودم را موظف میکردم آن کار را به شکل درست انجام دهم. کافی بود به من میگفتند «تو، مسوول این کاری»، دیگر همه فکر و ذکرم میشد آن کار. همین خصلت را هنوز هم دارم. باور کنید از روزی که برنامه ما کلید خورده، من، تمام برنامههای عادیام را تعطیل کردهام. اولویت اولم، اجراست. با اینکه برنامه، ساعت پنج عصر شروع میشود، ولی از ظهر، به برنامه فکر میکنم و از ساعت سه، توی استودیو هستم و با آرامش، مینشینم و منتظرم تا بچهها بیایند.
با این حرفها، پیش آمده یک روز خسته باشید یا حوصله اجرا را نداشته باشید؟
بله؛ مثلا این روزها، بیحوصلهام. از دیروز، حس خوبی ندارم و دوست دارم تنها و توی خودم باشم، اما وقتی میآیم اینجا، چیزی از کارم نمیزنم. خب، بچهها که متوجه این حالت مجری نمیشوند و انتظار دارند من، مثل همیشه، سرحال و قبراق باشم. دیروز، وقتی وارد استودیو شدم و بچهها را دیدم، به آنها گفتم «ببینید بچهها، امروز من، کمی بیحوصله و کسل هستم. دوست دارم با من همکاری کنید.» منظور من از همکاری، این است که بهموقع دست بزنند، وقتی سوال میکنم، با دقت، جواب بدهند و یکدفعه، جلوی دوربین، اشتباه نکنند. باور کنید بچهها، دیروز، آنقدر خوب بودند که بعد از تمام شدن برنامه، از همهشان تشکر کردم. حس کردم چهقدر خوب، آدم را درک میکنند؛ در حالی که اگر به یک آدم بزرگ بگویی «فلانی، من، امروز، بیحوصلهام، کار دارم و نمیتوانم این خواسته تو را انجام دهم» یا «سرم درد میکند. باید بروم خانه،» هزارتا برداشت و کلی قضاوت میکنند که «فلانی، خودش را میگیرد»، «فلانی فکر کرده کی هست؟» و...
بهخاطر همین قضاوتهاست که کار با بچهها را به کار با بزرگترها ترجیح میدهید؟
بله؛ بهخاطر همین قضاوتهاست. تا حالا، نشده من، از یک بچه برنجم؛ یعنی به یاد نمیآورم که بچهای را ناراحت کرده باشم یا او، مرا رنجانده باشد، اما تا دلتان بخواهد، این بزرگترها هستند که چه با نیش و کنایه و چه از سر محبت و لطفی که به من دارند، آزارم دادهاند.
منظورتان از لطف و محبتی که آزارتان میدهد، چیست؟
وقتی کسی روی آنتن میرود و چهرهاش شناخته میشود، خودش میداند که چه بلاهایی قرار است سرش بیاید. خب، شهرت و معروف بودن هم دردسرهای خودش را دارد، اما گاهی بزرگترها یا پدر و مادر بچهها، یادشان میرود که من هم مثل بقیه هستم، به همان نسبت که در زندگیام، خوشی دارم، غم و غصه هم دارم و برای همین، مثلا الان میخواهم با خودم و تنها باشم، اما نمیتوانم. باورتان میشود که دلم لک زده برای اتوبوس سوار شدن؟ همین اتفاق خیلی معمولی و روزمره را هم ندارم. اینکه توی اتوبوس، به نوازنده آکاردئون نگاه کنم یا سوار مترو شوم، بروم شاهعبدالعظیم یا هرجایی که دوست دارم. شاید بگویید «ای بابا! این هم شد غصه؟!» نه، غصه نیست؛ بلکه یک نیاز عادی است که برای من، برآورده نمیشود. وقتی هم برای بزرگترها توضیح میدهم که «اگر اجازه بدهید، الان، میخواهم تنها باشم»، فکر میکنند من، آن کسی که جلوی دوربین بودم، نیستم و خودم را میگیرم.
فکر میکنید این پورنگی که امروز دارد هزار و شصت و شونزده را اجرا میکند، نسبت به پورنگ ۱۰ سال پیش، فرقی کرده است؟
خودتان بگویید؛ فرقی کردهام؟ یا اینکه باید فرق میکردم؟
بله؛ باید فرق میکردید.
اگر من، فرق نمیکردم و عوض نشده بودم که این بچهها را نمیفهمیدم و درکشان نمیکردم. گاهی فکر میکنم بچههای ۱۰ سال قبل، با بچههای امروز، چهقدر فرق داشتند. امروزیها، خیلی باهوش و تیزند، خیلی اعتمادبهنفس دارند و اصلا نگفته، خودشان، تا آخر را برایت میگویند. خب، طبیعی است که اگر من، پورنگ ۱۰ سال قبل باشم، از همه اینها رودست میخورم. برای همین، مدام، در حال تغییرم و اصلا برای همین، فاصله هر برنامه را زیاد میکنم که بتوانم مطالعه کنم و آدمها را ببینم. گاهی که اجرای چند سال قبلم را میبینم، با خودم میگویم که چهقدر خام بودم، چهقدر ابتدایی اجرا میکردم. همین حس را شاید در آینده، نسبت به اجراهای امروزم داشته باشم؛ ولی مهم این است که ساکن نیستم و مدام، تغییر میکنم.
تقریبا 10 سال، از آن روز که پورنگ تصمیم گرفت یک همبازی در اجراهایش داشته باشد، گذشته و حالا، امیرمحمد که این روزها، باید دغدغه درس خواندنش را هم داشته باشد، به ستاره تلویزیونی بچهها، تبدیل شده است. او امسال در برنامه هزار و شصت و شونزده، سنگ تمام گذاشته است. ایفای نقش «آقا نگهدار»، پدر گلدونخان هم برای خودش، ماجراهایی دارد که بهتر است از زبان خود امیرمحمد بشنویم.
به نظر میآید بازیگری را بیشتر دوست داری؟
من، از اول هم نمیخواستم مجری بمانم؛ چون اصلا، حوصله حفظ کردن متن را ندارم. در آینده هم دوست دارم بازیگر شوم. برای همین، وقتی کارگردان گفت که برایم، چند نقش جدید، در نظر دارد، خوشحال شدم.
خیلیها فکر میکنند بزرگتر از سنات رفتار میکنی. شاید هم دوست دارند تو، همچنان، بچه باشی.
نمیدانم، ولی شاید یادشان رفته که من هم بزرگ شدهام و وقتی از نقش میآیم بیرون، امیرمحمد ۱۶، ۱۷ ساله میشوم و دوست دارم برای خودم باشم. این مساله، همیشه، ناراحتم میکرده که مدام، قضاوت شوم؛ البته بهش عادت کردهام و مردم هم، چون به من، لطف و دوستم دارند، اینقدر از من انتظار دارند.
از مدرسه چه خبر؟ دوست داشتی بروی رشته ریاضی و مهندسی بخوانی؟
بله؛ اما نشد، یعنی چون درسهای رشته ریاضی، سنگین بود و به وقت، نیاز داشت، مجبور شدم بروم رشته انسانی که بیشتر حفظ کردنی است. اینطوری، وقتی سرکار هم هستم، میتوانم به درسهایم هم برسم. امسال میروم پیشدانشگاهی، ولی بعد از دیپلم، میخواهم در کنکور رشته هنر شرکت کنم و بازیگری بخوانم.
فکر میکنی اگر بازیگری بخوانی، باز هم با عموپورنگ، اجرا را ادامه بدهی؟
نمیدانم در آینده، چه اتفاقی میافتد، ولی تا وقتی که عمو بخواهد، من در کنارش هستم و بارها گفتهام که جز با او، با گروه دیگری کار نمیکنم.
اگر یک روز عصر، ساعت سه یا چهار، گذرتان به خیابان هدایت در محله دولت تهران بیفتد، حتما از دیدن خانوادههایی که با بچههایشان، مقابل در پارکینگ استودیو گلستان سیمافیلم ایستادهاند، تعجب خواهید کرد. هر سال، در یکی از فصلهای سال (تابستان یا پاییز)، این خیابان یکطرفه، مثل خیلی از خیابانهای این شهر بزرگ که پر از كوچههای پیچدرپیچ است، به یک خیابان خاطرهانگیز تبدیل میشود؛ خاطرهای که برای كودكانی که به آنجا آمدهاند، تا ابد، ماندگار میشود؛ خیابانی كه خاطره خوش یك بعدازظهر با عموپورنگ بودن را در یكی از استودیوهای مجهز سیمافیلم، برای خیلی از بچههای تهرانی و شهرستانی، رقم زده است.
عموپورنگ، همراه گروه پرانرژی و پرایدهاش که حالا، با ترکیب «مسلم آقاجانزاده» (تهیهکننده)، «احمد درویشعلیپور» (کارگردان) و البته «امیرمحمد متقیان»، به یک انسجام ابدی رسیده است، هر سال یک بار، روی آنتن میآید. اگر یادتان باشد، مهر سال گذشته، او با «بوستان دوستان پورنگ»، روی آنتن شبکه دو رفت و امسال هم با «هزار و شصت و شونزده»، یادش نرفته که باید به فکر هوادارانش باشد. واضح است که این برنامه، با توجه به نوع ارتباط خاصی كه عمو پورنگ با بچهها دارد، با استقبال خوبی از سوی مخاطبان روبهرو شده است؛ برنامهای كه به قول برنامهسازانش، هم برای كودكان ساخته میشود، هم برای بزرگسالان؛ اما رمز موفقیت پورنگ را میشود در همین فرصت ۴۰ دقیقهای بررسی کرد. او، آنقدر بچهها را از نزدیك میشناسد كه میداند باید چه برخوردی با آنها داشته باشد؛ مهارتی كه شاید كمتر مجری كودكی، تا این حد، به آن دست پیدا کرده باشد. وقتی به چشمهای بچهها نگاه میکند و میگوید «الهی قربونتان بروم»، کسی شک نمیکند که او دارد ادا درمیآورد؛ چون او، با تمام وجودش، این حرف را میزند و فقط بچهها هستند که میتوانند تفاوت تملق و چاپلوسی را با عشق و محبت، درک کنند.
رفتن به صحنهای كه برای بسیاری از بچهها، به یک آرزو تبدیل شده، باید خیلی لذتبخش باشد. برای من که سالهاست داریوش فرضیایی را میشناسم، دیدن چندباره داریوش فرضیایی، باز هم بوی نویی و تازگی میدهد. انگار خودم هم کنجکاوم که ببینم او، چهقدر عوض شده؛ دستکم از پارسال که همدیگر را همینجا در استودیو گلستان، سر برنامه بوستان دوستان پورنگ دیدیم، باید کلی حرف تازه داشته باشد.سروكله زدن با بچههای بازیگوش و سرگرم كردن آنها در استودیو، شاید یکی از عادیترین کارهای عوامل این برنامه است؛ اما قرار نیست هرکاری که عادی شده، آسان هم باشد. همه عوامل، از «محمدحسین خلیفه»، مدیر تولید تا «مسعود سرمدی»، مدیر صحنه، باید مدام، حواسشان به بچهها باشد تا مبادا جلوی دوربین، اشتباهی ازشان سربزند. تصویربرداران و صدابرداران هم قلق پخش زنده، دستشان آمده و میدانند دوربین را به کدام جهت بچرخانند تا اگر بچهای بیتابی کرد یا حواس مجری (پورنگ و امیرمحمد) و بازیگران (جوجهتیغی، سلطان، گلدونخان و...) پرت شد، غافلگیر نشوند. پورنگ هم عادت کرده که در كنار هدایت برنامه، حواساش را به بچههای ریز و درشت توی استودیو هم بدهد و قبل از شروع برنامه، کلی با بچهها، هورا کشیدن و بلندتر فریاد زدن را تمرین کند و با بچههایی که یكجا بند نمیشوند و نمیتوانند بنشینند، کنار بیاید؛ بچههایی که البته خیلی خوب میفهمند كه بودنشان در استودیو، مثل یک بازی است و باید خیلی سریع، قاعده بازی را یاد بگیرند و درست انجامش دهند. برای همین است که آنها میدانند كی باید هورا بكشند، كی دست بزنند، کی جملهها را با هم تکرار کنند، كی بخندند و... اگر شما هم یک روز، پشت صحنه برنامه پورنگ باشید، متوجه میشوید این 40 دقیقهای که بهظاهر تند و سریع آمده و رفته، چهقدر از شما، انرژی میگیرد و چهقدر به تجدید قوا، نیاز دارید؛ چه برسد به اینکه هر روز، این 40 دقیقه را تجربه و باز هم حس کنید که دوست دارید با بچهها کار کنید؛ چون میدانید کسانی هستند که مدتها، منتظر چنین روز و صحنهای بودهاند؛ منتظر بودند تا بیایند به استودیو و از نزدیک، پورنگ را ببینند و این فضا را با تصورشان در خانه، مقایسه کنند؛ منتظر بودند بنشینند کنار هم و برای عمویی كه دوستش دارند، دست بزنند و او را از نزدیك ببینند.
نظر کاربران
وای من عاشق این برنامه ام هر روز حتما نگاه می کنم واقعا دستشون درد نکنه، خستگی یک روز کاری از تنمون در می آد ....
سلام عمو پورنگ من شما رو خیلی دوست دارم میخواهم برای شما عکسم رو بفرستم ولی نمیدونم چطوری بفرستم . لطفا راهنمایی کنیید مرررررسی
سلام عمو پورنگ من شما را خیلی دوست دارم با تشکر از برنامه ی خوبتان
سلام عمو جونم اينو از ته دل ميگم كه الهي قربونتون برم من خيلي دوست دارم بيام برنامه تون سه بارم ثبت نام كردم ولي نشد. البته مهم نيست كه بيام برنامه فقط دلم ميخواد شما و اميرمحمد رو از نزديك ببينم ميشه آدرس استوديو رو بدين بيام ببينمتون خيلي ممنون ميشم. ايشاالله هرجا هستيد سلامت باشيد
سلام عموپورنگ من شما را خیلی دوست دارم و از همکارتون تشکر می کنم
من عاشق برنامه ی عموپورنگ وامیرمحمدهستم.خیلی دوستون دارم...
بهاره13ساله ازتهران