پنج دلیل در پاسخ به یک پرسش؛ چه چیزهایی خسرو شکیبایی را در تاریخ سینمای ایران به «افسانه» بدل می کند؟
خسرو شکیبایی، ستاره ای برای همه دوران
وقت انتخاب بهترین بازیگر پس از انقلاب، فکر کردم فاصله انتخاب های دوم و سومم با این اولی، خیلی زیاد است.شکیبایی روی پرده دل می برد. دلبری می کرد. بزرگ بود. کامل ترش را در همین متن نوشته ام و بهتر از آن را بلد نیستم بنویسم. بگذارید از همین اول، من یک انتخاب داشته باشم: خسرو شکیبایی.
شکیبایی روی پرده دل می برد. دلبری می کرد. بزرگ بود. کامل ترش را در همین متن نوشته ام و بهتر از آن را بلد نیستم بنویسم. بگذارید از همین اول، من یک انتخاب داشته باشم: خسرو شکیبایی.
۱- حمید هامون
این از آن نقش هایی است که بازیگرش می تواند همه عمر در سایه آن زندگی کند. حتی آنها که فیلم را دوست ندارند از شکیبایی «هامون» به عنوان یک مدل نمونه ای از حلول روح بازیگر در کاراکتر اسم می برند. پس از این فیلم است که بازیگرش، حمید هامون را در بخشی از کالبدش حفظ می کند و تا آخر عمر آن را با خود این سو و آن سو می برد.
نماد روشنفکری ایرانی و تصویری تمام قد از جماعتی که تصویری چنین شفاف از خود در هیچ کجای دیگری از تاریخ این سینما به یاد ندارند. چون «هامون» را دوست ندارم این را به حساب اجرای مهرجویی نمی گذارم. شکیبایی است که خود روشنفکر ایرانی روی پرده نقره ای می شود، مثل آنها راه می رود، مثل آنها می خندد، مثل آنها عصبانی می شود و مثل آنها منفعل می شود. شکل نشستنش هم رونوشت برابر اصل است. حتی اگر هیچ فیلم دیگری هم بازی نمی کرد، حمید هامون به تاریخ سنجاقش می کرد.
2- به نقش ها و فیلم هایش تشخص می داد
کارنامه اش را مرور کنید. چندتا کارگردان بزرگ می بینید و چندتا کارگردان متوسط و زیر متوسط؟ چندتای شان بهترین فیلمشان را در حضور شکیبایی ساخته اند؟ چندتا از آن کارگردان ها را اصلا از یاد برده اید؟ چندتای شان وقتی سراغ شکیبایی آمده اند فیلم اولی بوده اند؟ «رابطه» را ببینید. قبل از هامون شدن هم به فیلم و نقشش وزن می داده. «شکار» را نگاه کنید.
معلوم است که چرا ۱۰ سال قبل از همبازی اش پرویز پرستویی ستاره می شود. نه؟ کدام بازیگر دیگری یادتان هست که حتی فاجعه ای مثل «پرواز را به خاطر بسپار»ش هم در ذهن یک عکس ماندگار از گریم و چهره اش داشته باشد؟ مگر «بلوف» ساموئل خاچیکیان را قابل تحمل ترین فیلم سال های آخر او نکرده؟ همین آخری ها. مگر باعث نشد خیلی ها «دست های خالی» را ببینند؟
هم به نقش خودش و هم به خود فیلم ها تشخص می داد.
3- نقطه دید داشت
معتقدم هر کسی که در هر رشته ای «بزرگ» می شود، «نقطه دید» دارد. یک زاویه نگاه مختص به خودش که همین «مهم»اش می کند. سه مثال نزدیک می زنم که شاهدشان بوده ام. برای لمپن «سالاد فصل» دیالوگ می نوشت. برای نقشش به شکل راه رفتن، رفتارشناسی راننده خطی ها و طرز تکان دادن دست و پایش رسیده بود. این ها را در آورده بود و از روی الگویی ذهنی بازی می کرد.
در «چه کسی امیر را کشت؟» روز دوم با قدری پشم سر صحنه آمد. در فیلمنامه دیالوگی بود که نشان می داد پشم فروش عمده اند. پشم ها را روی مبل های دفترش ریخت و بعد در صحنه های بعدی وقتی پشم ها را دستش گرفت یا کنار خودش می دید، خود کاسب لات لوطی مسلکی می شد که قربانی شرایط اجتماع امروز شده.
گویشش را هم خودش پیدا کرد. لهجه نقش را خودش درمی آورد. در «اتوبوس شب» بی آنکه به کسی حرفی بزند رفته و وقتی برگشته طوری پشت فرمان نشسته که انگار سال هاست راننده اتوبوس بوده؛ دننده که عوض کرده همه شوکه شده اند. اینها یعنی برای نقش اش شناسنامه درمی آورده و می توانسته آن را زندگی کند. گفتم که؛ «نقطه دید» داشته است.
4- بازی در سکوت بلد بود
درست است که می گویند صدایش به نقشش تشخص می داد و یگانه اش می کرد اما یک بار فیلم های شاخص ترش را ببینید و به بازی اش در لحظه های وقفه و سکوت نگاه کنید. مثال واضح می زنم. «کاغذ بی خط» را بگذارید و نگاه کنید. فیلم از آنِ هدیه تهرانی است. مرد قصه در پس زمینه است. منفور است. تماشاگر دوستش ندارد اما خسرو شکیبایی در پس زمینه نیست. منفور نیست. تماشاگر دوستش دارد؟ این را شک دارم. کلید همین است.
مرد قصه تقوایی باید چنین احساسی به شما دهد. نمی شناسیمش. تکلیفمان با او روشن نیست. مرموز است و مرموز نیست. انگار توهم رویاست. انگار او زیادی همه چیز را گردنش انداخته. اینها را از کجا می فهمیم؟ خود مرد به ما می گوید؟ رویا چی؟ جواب، هیچ کدام است. اینها را از نگفتن ها می فهمیم.
شکیبایی در سکوتش، در همان پس زمینه، درست جایی که فکر می کنیم پشت سر هدیه تهرانی محو شده، دارد کارش را می کند. برای همین است که تمسخرهایش، تک جمله هایی که در مواجهه با رویا می گوید، بدجوری درد دارد. درست جایی می نشیند که باید شکیبایی در سکوت کارش را کرده است. مثال دیگر «ستاره بود» است. پیدا کردن همین شگرد در آنجا، با خودتان ...
5- بلد بود نقش را اندازه خودش بازی کند
دو سری نقش هستند که بازیگران بزرگ را به دام می اندازند. یکی نقش های مکمل و دیگری نقش های منفی؛ و شکیبایی بلد بود هر دو سری نقش ها را همانقدری که باید بزرگ کند. نقش های مکمل کارنامه اش را مرور کنید. دو مثال دور و نزدیک می زنم. در «پری» مکمل است؛ دو نقش اثرگذار دارد ولی کاری می کند که بقیه اندازه ای که باید حضور داشته باشند. می تواند ابعادی به نقش هایش بدهد که «داداشی» علی مصفا را بخورد اما این کار را نمی کند.
در «رئیس» یک نقش کوتاه دارد. تا ته فیلم دکتر را با آن جویده گویی هایش از یاد نمی برید. اینجا مکمل نیست ولی باید یک تیپ را تا ته خط تصویر کند و دقیقا برای همین با قدرت تمام نقشش را بازی می کند. کاری که برای نقش های مکملش نمی کند.
منفی هایش هم همینطورند. هیچ کدام سیاه نیستند. همه شان طوری اند که انگار همین الان از کنارت رد شده اند و رفته اند روی پرده. کاریکاتوری ترینش، حد میثاق «حکم» است که در آن دوئلِ کلامی با محسن درکش می کنیم.
در «سارا» عاشق است؛ چنان که در «عاشقانه» هم. در هر دو خاکستری ترین اجرای ممکن از کاراکتر سیاهش را دارد. ضجه ای هم که پیش از خودکشی بر جنازه سمندر در «اثیری» می زند تکمیل همین منفی هایش است. عاشقی که در روزگاری عشقش از او دریغ شده و حالا می خواهد انتقام خودش را از روزگار و آدم های اطرافش بگیرد. وقتی می پذیرفت نقش اول نیست، نقش ها را اندازه خودشان بازی می کرد.
نظر کاربران
روحش شاد و یادش گرامی باد
پاسخ ها
++++++++++++++++
ما همه مرده پرستیم !
تا وقتی که امثال خسرو شکیبایی و ناصر حجازی و .. زنده اند ، کسی تحویلشون نمیگیره .
تا به رحمت خدا رفتن همه شروع میکنن به تمجید کردن .
واقعا مملکت جذابی داریم .
خیلی دوسش داشتم
من که هنوز باور نکردم که عمو خسرو نیست!باور نمیکنم چون با صداش دار م زندگی میکنم!هنوز زنده ست هنووووووووووووووووز