گفتگو با کودکِ درون بهروز بقایی
بهروز بقایی از آن شخصیتهای ناب روزگار است که با گذشت نزدیک به ۶۲ سال از زندگیاش هنوز کودک درون خود را زنده نگه داشته است...
درخواست گفت وگو همراه با موزه گردی را در سربالایی راسته طلافروشهای بازار تهران با بهروز بقایی مطرح کردیم و او این درخواست را در حالی که مشغول سلفی گرفتن با انبوه مردم در بازار تهران بود پذیرفت.
بهروز بقایی همین آدمیکه کودک درونش را تا همین حالا زنده نگه داشته است، مهمان امروز صفحات شش و هفت روزنامه همشهری، در موزه عروسکهای ملل است تا از این موزه، از کارهایی که در دست انجام دارد و از آنچه در شهر میبیند و گاه آزرده میشود سخن بگوید. این گفت وگو در بخشهایی به طنز تلخ کشیده میشود و در بخشهایی کودک درون این بازیگر تئاتر را بیدار میکند تا اندکی با احساسات درونی و آنچه در ذهن او میگذرد در آستانه ورود به ۶۳ سالگی آشنا شویم.
چرا این موزه را برای گفت و گو پیشنهاد دادید؟ ما موزه زمان را پیشنهاد دادیم،اما شما گفتید موزه عروسکهای ملل؟
راستش این موزه را همین یک هفته پیش پیدا کردم و برای نخستین بار از آن بازدید کردم. واقعا دلم میخواست دوباره هر طور شده به موزه عروسکهای ملل بازگردم و یكبار دیگر این موزه را ببینم. اصلا دلم قار و قور میكرد برای دیدن دوباره این موزه. عروسكهای قشنگی كه در این موزه نگهداری میشوند و این موزه جایی است كه ما آدم بزرگها سالها از آن دور ماندهایم. این عروسکها هر کدام نشانهای از همه اقوام بشریت هستند. موزه عروسکهای ملل از نظر من درست مثل یك دهكده کوچک است كه همه ساکنان آن از سراسر جهان خانههای زیبای خودشان را دارند. حتی با حداقل موجودی هم میتوانند در این دهکده صاحب خانه باشند و این طور نیست كه در میان این عروسکها یکی فراتر از دیگری باشد. ممكن است لباسهایشان با هم تفاوت داشته باشد، ولی هر كدامشان در هر گوشه از این قصه نقش مشخصی دارند.
واقعا فکر میکنید همه اقوام و ملتها در این جای کوچک در موزه عروسکهای ملل در خیابان پاسداران تهران دور هم جمع شدهاند؟
بله! واقعا این طور است. نشانههایی از تمام اقوام و ملتهایی که عروسكهایشان اینجا نگهداری میشود، وجود دارد، مثلا عروسكهای كار در بسیاری از كشورهای دنیا وجود دارند. در همین ایران خودمان هم در روستای اردبیلك؛ دهكدهای نزدیك قزوین، عروسكهایی با شناسنامه ساخته میشوند. عروسکهایی که همه آنها شناسنامه دارند. باورتان میشود؟ عروسكهایی ساخته میشوند كه هر کدامشان یك داستان پشت سرشان دارند. مثلا عروسک یک خانم كه یك عصا در دست دارد و یک ماماست یا عروسک دخترکی ۱۲ ساله كه كودك سه ماههای را بر پشت خود بسته است. این عروسک هم یك داستان دارد و داستان آن، كار كودك است. متاسفانه در ایران عروسكها و داستان اجتماعی آنها از حضور در حركتهای اجتماعی بازمانده اند کهامیدوارم سهمشان در زندگی اجتماعی ما ایرانیها بیشتر شود.
معمولا پسر بچهها و مردان میانهای با عروسکها ندارند ولی شما پیشنهاد موزه گردی در موزه عروسکهای ملل را به ما دادید؟ این علاقه چطور در شما ایجاد شده است؟
علاقه من به نمایش است. علاقهام به عروسکها نیز از همین جا آغاز میشود. اصلا نقطه مشترک ما نمایشیها با عروسکها همین علاقه به نمایش است. عروسکهای غیرنمایشی هم حرفهایی برای گفتن و شنیدن دارند که خیلی میتواند برای انسان مفید باشد. عروسکهای ملل هم میتوانند حرفهایی مفید برای هنرمندان داشته باشند. فرهنگ ریشه مشترک جوامع بشری است و وجود شخصیتهای انسانی در موزه عروسکهای ملل است که مرا برای حضور دوباره در این موزه ترغیب کرده است.
موزه عروسکها کدام بخش از نیازهای اجتماعی ایرانیها را پاسخ میدهد؟
اگر آدمها بخواهند در مورد جوامع و فرهنگهای دیگر کنکاش کنند میتوانند به عروسکهای آن ملتها نگاه کنند. تماشای پوشش عروسکها، اندازه و بزرگی شکل و شمایل آنها میتواند شما را با نوع معیشت یک جامعه آشنا کند. عروسکها ریشه مشترک تمام آدمها هستند. عروسکهای کار برای ما نمایشیها از اهمیت زیادی برخوردارند. ما تئاتریها میتوانیم از روی عروسکهای مختلف کار به نوع کار آدمها و اندیشهای که دارند پی ببریم. کار، ابزار آدمها برای نزدیکی به یکدیگر است و حتی میتوان آدمها را از روی کار آنها شناخت. نیازهای آدمها نیز با یکدیگر متفاوت است. بنابراین اگر بخواهیم به شخصیت آدمها در نقاط مختلف جهان نزدیک شویم و فرهنگ جوامع را بشناسیم میتوانیم از نمونههای کوچکتر که عروسکها هستند شروع کنیم.
موزهها زمان شمار زندگی بشر هستند. نشانههایی هستند از ارتباطات ما با دنیایی که در آن زندگی میکنیم.
میخواهم شرح این داستان را با کودک درون شما شروع کنم.
تورا به خدا این بچه را بگذارید که بخوابد!
از معدود آدمهایی هستید که هنوز كودك درونشان را زنده نگه داشته اند. این كودك چند سال دارد؟ آزار و اذیتهایش چیست؟
دست روی دلم نگذارید. کودک درون من شری است برای خودش. راستش را بخواهید موجود عجیبی است. هم شر است، هم خیلی وقتها حساس، زودرنج، مغرور هم هست. الان حدود ۶۲ سال دارم و هنوز پای این بچه کوچک درون خود نشستهام. بچهای که برخلاف سن و سالم گاه بسیار شر و شیطون است.
واقعا شر است؟
نه! موجود سادهای است. یك جاهایی به بلاهت میزند. یك جاهایی نشان میدهد که احمق است. آدم است دیگر.
خوبیهای این کودک شر و شیطون برایتان چه بود؟
هزینهاش كمیبالا است. خوبیهایش این بود كه هر كجا خواستم بروم تا هر كجا که پای لنگاش كشید همراهیام كرد. البته راههای بیشتری میخواستم بروم كه هنوز این کودک درون اعلام آمادگی نكرده است و اگر آماده شود مسیر بیشتری را خواهم رفت. خیلی زمانها برایم خوب بود،اما یک جاهایی دلم برایش میگیرد. گاهی دلم برایش میسوزد. برخی اوقات هم نهیب میزند که برو بابا دلت برای خودت بسوزد.
کودک درون آسیبی هم به شما زده؟
آسیب که نه، ولی خب بعضی تولدها را بر هم زده است. مثلا تولد یك بچه رفته است و تا کودک بخواهد شمعهای روی کیک را فوت کند، زده پس كله بچه و آن بچه با سر رفت توی كیك. تا یك هفته به پدر كودك میگفتم که کار این بچه نبوده است،اما پدر کودک میگفت كه كار چه كسی ممكن است باشد غیر از تو؟
این داستان واقعی است؟
بله! البته با كمیغلوهای دراماتیك.
آقای بقایی دلیل این که هنوز مردم شما را با همان سرزندگی میبینند چیست؟
مردم همیشه به من لطف داشته اند و از این بابت خیلی خوشحالم،اما فكر میكنم فقط یک آینه هستم و این آن چیزی است که در درونم هست. شاید به همین خاطر است که مردم علاقه دارند با من عکس یادگاری بگیرند.
کمیاز این روزهایتان بگویید. وقت تان را چطور میگذرانید؟ مدتی است که شما را آنطور پرکار نمیبینیم.
هیچوقت بیكار نیستم. یا موضوعی برای فكر كردن دارم یا چیزی برای نوشتن یا در حال نقاشی کردن هستم، یا متنی که بخوانم و بنویسم یا آن که تعداد شعرهایم را بیشتر کنم.
اگر جسارت به ساحت آقایان و خانمهای نقاش نباشد.
چند سال است كه هنرمندان سینما و تئاتر به هنرهای جانبی هم روی آورده اند؟ مثلا عكاسی میکنند و در گالریها به نمایش میگذارند یا نقاشی میکنند و در حراجیها میفروشند.
اعتقاد دارم كه ما بازیگران ایرانی، تنها بازیگر نیستیم و نباید تنها یك هنر داشته باشیم. همه ما ضمنی یا به واسطه تمرین و ممارست و در جریان برخوردهایمان اندكی از هر هنر را در درون خود اندوختهایم. مثلا وقتی لباس میپوشیم طراح لباس میآید با ما صحبت میكند كه لباسمان باید چگونه باشد و از او میآموزیم. طراح و كارگردان هم همین طور. بنابراین زندگی ما تشكیل شده است از نفحات گونههای متفاوت هنر و این اشكالی هم ندارد. خیلی هم خوب است. هنرمند تئاتر باید عكاسی و نقاشی را هم بداند. رضا كیانیان باید برود در چوبهای ساحل بگردد و شخصیتها وآدمهایش را پیدا كند. باید فلان كارگردان هم در بین این عروسكها بگردد و شخصیت مورد نظرش را پیدا كند.
نقاشی را از چه زمانی شروع كردید و به كجا رساندید؟
نقاشی را جدی دارم دنبال میكنم. میدانید که ما در دانشكده اصول طراحی را فرا میگیریم. آناتومی نخستین چیزی است كه در كلاسهای بازیگری باید یاد بگیریم. بازیگر تمرین تعادل دارد و تكرار این اتفاقهاست که میتواند به تمرکز بازیگر كمك كند.
برگردیم به نقاشیها لطفا.
میخواستم برگردم به بازیگری، ولی باشد، در مورد نقاشیها میگویم. در دانشكده یک آشنایی کلی با نقاشی داشتم. از آقای خسرو خورشیدی درس گرفتم و بزرگان دیگری که افتخار شاگردی آنها را داشتهام. از یكی شان تلخیها و از دیگری شیرینیهایش را آموختم.
دستی هم در موسیقی دارید؟
بله! تنها هنری كه در موسیقی دارم این است كه پسرم نوازنده تار است.
پس حتما شنونده خوبی هستید؟
بله! باید شنونده خوبی باشم. اگر خوب نشنوم پس چطور باید جواب سوالات شما را بدهم؟
آقای بقایی از نقاشیهایتان بگویید.
آآآآی باز داری میگی؟ كلكی هستی. نقاشیهای من در دو سال اخیر بیشتر بودند. صحبتهایی نیز با خانم حاجیان و همسرشان آقای محمد هراتی كه از كانادا آمدهاند و طراح صحنه بودند در مورد فروش چند تابلو داشتم. ایشان آمدهاند و یكسری تابلو نقاشی دارند و با هم صحبت کردهایم و قرار است ما هم حمایتی كنیم تا ایشان بتواند چند تابلو بیشتر بفروشد. برای نقاشی چند جلسه هم پیش ایشان رفتم. نتیجهاش آن شده که الان همه وسایل خانه از دست من ذله شدهاند. یك سینی نقرهای دارم كه با من دعوایش شده و میگوید از این خانه میروم. میگویم كجا میروی؟ میگوید پدرم را درآوردهای. افقی و عمودی و اینسو و آنسو، بس است دیگر. خسته شدم. برو و شیر آب آشپزخانه را نقاشی كن.
پس دو سال هست كه نقاشی میكنید؟
بله!
خیر! این خصوصیات را ندارم. راستی حدود شش سال هم هست كه شعر میگویم، ولی هیچكدامشان را هیچ کجا چاپ نكردهام.
جایی برای انتشار شعرهایتان مراجعه کردهاید؟
یكی، دو تا از دوستان دعوت كردند برای یك انتشارات و خلف وعده كردم نسبت به ایشان. ایشان به سفر رفتهاند و نشد که بشود،ولی شعرهایی دارم كه بد نیستند.
در این مدت چه شد كه كمتر از شما خبری شنیدیم؟ بیحوصله بودید یا بیشتر دوست داشتید به كودك درونتان برسید؟
آب نمیشوم. خوشبختم و خوشحالم كه هستم. شاید بعدها برایتان بگویم.
سفر هم میروید؟
بله! زیاد.
كدام نقطه كشور هست كه به آن سفر نكرده اید؟
خیلی جاها. ایران سوراخ سنبههای زیادی دارد. در همین گیلان که دم دست خودم است هنوز خیلی از نقاط و جاهایش را یک دل سیر ندیدهام.
از كدام سفرهایتان تاثیر گرفتهاید؟
راستش را بخواهید از دانه دانه شنهای خاك این مملكت تاثیر گرفتهام. از مسیری كه قشقاییها در ییلاق و قشلاق طی میکنند تاثیر گرفتهام. از روستاهایی که در سفرهایم دیدهام. البته من از همه چیز تاثیر میگیرم. از پدر و مادر، برادرها و خواهرها، حتی از شما و از این موزه عروسکها تاثیر میگیرم. همین تاثیرگیری و تاثیرگذاری است که زندگی آدمها را میسازد. اصلا میدانی، در رویاهای من هیچ عروسكی تنها نمیماند.
بیشتر به سفرهای شمال كشور علاقه دارید؟
خیر! در آخرین سفر زمستانیام، خطه ساحلی خلیج فارس را از بندر چابهار تا بندر بوشهر و بندرعباس سفر كردهام. بعد هم به خرم آباد لرستان كه بسیار منطقه زیبایی است سفر کردم و از آنجا به كرمانشاه و قصر شیرین رسیدم و بعد هم به تهران بازگشتم. جالب است بدانید این سفر حدود یک ماه و نیم طول كشید.
یكماه و نیم؟
بله! خیلی هم جالب بود و واقعا وقتی خودتان سفر میكنید، هم سفر برایتان ارزانتر تمام میشود و هم بسیار خوش میگذرد.
سفرهای خارجی چطور؟
زیاد به سفرهای خارجی فكر نمیكنم. این قدر موضوع اینجا در ایران دارم و باید تکلیف سفرهای داخلی را روشن كنم که به فکر کردن به سفرهای خارجی نمیرسم.
دست روی دلم نگذار.
خیلی چیزها این سالها در شهرهای بزرگ تغییر كرده است؟
اشكالی ندارد. باید پذیرش گذر زمان و ایجاد تحول در خودمان را داشته باشیم. اگر قدرت پذیرش تحولات و دگرگونیها را نداشته باشیم زندگی مان هموار نمیشود. خیلی چیزها در همین تهران است كه ممكن است آدم را اذیت كند. البته یكی از چیزهایی كه خوشبختانه به دلیل وجود مترو در تهران كمتر شده این است كه دیگر هیچکس برای سوار شدن به تاكسی آرنجش را نمیگذارد روی سینهتان و هل نمیدهد تا زودتر سوار شود.درست است كه حالا دیگر از آن آدمیکه دستش را میگذاشت روی سینهتان و هل تان میداد تا زودتر سوار تاکسی شود خبری نیست، اما راننده تاکسی جلوی پایت ترمز میزند و میگوید دربست ۳۰ تومان. این همان رفتار استاما شکلش تغییر کرده است.
فكر میكنید زندگی مان با مادی گرایی عجین شده است؟
مسابقه پول اندکی است که به جان همه افتاده. پول شده معیار و ارزش همه چیز ما. پول که داشته باشی همه آدمها حرفت را گوش میكنند. حتی اگر شخصیت خوبی هم نداشته باشی.اما اگر پول نداشته باشی، حتی اگر شخصیت خوبی هم داشته باشی خیلی باید اصرار کنی که یک نفر حرفت را در این شهر گوش کند.
چرا این طور شده؟
به نظرم به دلیل تغییر زمان است. تغییری که در تمام جهان اتفاق افتاده است. آن قدر حجم اطلاعات در زندگی شخصی بالا رفته است که حتی یک بچه شش ساله هم با یك تبلت، مملو از اطلاعات است. اطلاعاتی که به خوردش میدهند و برایش در بعضی جاها تخریب کننده هم هست. اینها در ذهن كودك كاشته میشوند و بعد از مدتی همه ما تبدیل به آدمهایی میشویم که فرهنگمان فرهنگ دربه دری است و دیگر حتی یکدیگر را هم نمیشناسیم.
جایگاه اخلاق كجاست؟
جان؟ چی؟!
واکنش جالبی بود. پس تصور میکنید ما نسبت به سالهای دور غرق در پول شده ایم؟
خیر! من چنین حرفی نمیزنم. این موضوع تنها محدود به تهران نیست. شرایط جهان این گونه شده است. خیلی باید خودمان را بکشیم تا حرمتهایمان را نگه داریم. یك دست شدن فرهنگها در جهان به مدد اینترنت صورت گرفته و در این شرایط باید زور بزنیم و بگوییم که حرمتها را كجا میبرید؟ بگوییم که این پدر پیر من است، او را كجا میبرید؟ این برادر من است كجا میبریدش؟ این قهرمان والیبال من است او را به كجا میبرید؟ تو حتی اندازه قد او هم نمیشوی. به اعتقاد من یکپارچه سازی جهان این شرایط را ساخته است.
وظیفه هنرمند در مواجهه با یکسان سازی فرهنگی چیست؟
ما هنرمندان سربازانی هستیم كه باید مقابل این نظم جهانی که همه چیز را یکدست میخواهد بایستیم.
نظم جهانی؟
بله! دارند اكثر جوامع را یكدست و شبیه هم میكنند. همان جهانی سازی است.
این یکدست شدن چه خطری برای فرهنگها، سنتها و آیینهای محلی در ایران دارد؟
خوشبختانه ایران از فرهنگهای مختلف تشكیل شده است که همه اینها در كنار یكدیگر زندگی میكنند. این خطر چندان ایران را تهدید نخواهد كرد. اصلا همین تفاوتهای فرهنگی است كه كشوری به نام ایران ساخته است. شما ببینید اگر یك درصد آثار ملی ایران را یكی از كشورهای منطقه داشت كلاهش را به هوا میانداخت. اصفهان را نگاه كنید. خرم آباد را نگاه كنید. لرستان را ببینید. بروید ازنا و الیگودرز. بروید به بوشهر ببینید که این فرهنگها همه گرمای خودشان را دارند. همه ابنای بشریت خوب هستند، ولی هیچكس گرما و حلاوت ایرانیها را ندارد. دلیلش نیز همان تنوع فرهنگی است.
منتقد یكپارچه سازی فرهنگی و آن چیزی هستید كه در جریان جهانی فرهنگ در حال وقوع است؟
این جریان وحشتناك است. خدا نكند كه همه شبیه هم شویم؛ چون آن وقت فرق من و شما را حتی مادرمان هم نمیفهمد. آن وقت تفاوتها از بین میرود. هنرمندان، نمایندگان فرهنگی ملتها هستند و سربازان صیانت از فرهنگ انسانی در جهان. پس باید از ارزشهای انسانی حمایت كنند.
جریان فرهنگی كه در ایران حاكم است پاسخگوی نیاز نسل جوان هست؟
چرا نیست؟ باید با هم مدارا كنیم. یك مقدار هم شما جوانها باید با ما مدارا كنید. بگذارید ما اینترنت نداشته باشیم، ولی شما از آن استفاده کنید و از دانش روز بهره مند شوید. البته پدر خودتان را با اینترنت درنیاورید. اینترنت ابزار كمك رسانی به فكر است،اما اگر استفاده از آن باعث شود شبیه دیگران شوید كه خودتان راهم نشناسید دیگر استفاده از آن درست نیست.
وقتی به شرایط اقتصادی تان در ۱۰ یا ۲۰سال قبل نگاه میكنید و آن را با وضعیت اقتصادی الانتان مقایسه میكنید از شرایط تان به عنوان یک هنرمند رضایت دارید؟
بیییییییییییییب! سانسور كردم.
خیر!
این قدر فاجعه است كه نخواهیم در موردش صحبت كنید؟
نه! فاجعه نیست ولی میتوان یک جمله در موردش آن هم به نقل از حافظ گفت: عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد.
آقای بقایی زندگی شما این روزها چه رنگی است؟ میبخشید نمیخواستم ناراحتتان كنم.
نه، نه! ایرادی ندارد. هر روز رنگ خودش را دارد. بعضی روزها رنگ زندگی چندان شارپ نیست. بعضی روزها بشاش هستی و انرژی داری، ولی الان اندکی برایم سخت است. زندگی رنگ خودش را دارد. گاهی تلخ است، گاه شیرین و گاهی هم تاریك.
الان زندگی چه رنگ است؟
معمولی.
پس چرا دچار یك حالتی شدید وقتی این سوال را پرسیدم.
اندکی به لحاظ عاطفی از جاهایی دردم آمده است، ولی اشکال ندارد.
تازه این اتفاق افتاده است یا مربوط به گذشته است؟
این حالت همیشه با من هست. گاهی فقط آرام میشود. گاهی خشن میشود. گاهی من خودم سخت میگیرم.
میتوانید كمیدر موردش صحبت كنید؟
نه !
چرا؟
چون اگر بخواهم در موردش صحبت كنم،ممكن است گاهی تلخ تر از آنی شود كه حقیقت قضیه است.بنابراین چون ممكن است اندکی غلو شود، میترسم كه دروغ بگویم و نسبت به كسی كه آن سوی این ماجراست مرتکب جفا شوم.
واقعا میترسید غلو شود؟
بله! واقعا میترسم؛ چون ممكن است به تلخی زیاد بزند. خب! البته تلخیها همیشه هستند.
چطور این تلخی را كمرنگ میكنید؟
بالاخره باید برای کنترل احساسات تلاش كرد. وقتی به این حالت میرسم اصلا كار نمیكنم. تلاش میکنم بدیههسازی کنم و این بدیهه را به سمت تلخی نبرم. البته که اگر تلخیهای زندگی نباشد كه شیرینی اش معلوم نمیشود،اما گاهی تلخیها روح آدم را میسوزاند.
چه چیزهایی میبینید كه آزار دهنده است برای شما و با خودتان میگویید كاش آن طور نبود؟
به بعضی دست فروشهای داخل مترو میخواهم بگویم كه عموها لطفا كمیآرامتر فریاد بزنید و اجازه بدهید ما هم كتابمان را بخوانیم. برخی خانمها هم هستند كه التماس میكنند و با صدایی زجرآور میگویند «ای برادر یک کمکی...» و انسان میخواهد كله خودش را بكوبد به جایی که چرا یک زن این قدر تلاش میکند تا احساس ناخوشایندی در آدم برانگیزد؟ البته در برخی موضوعات جامعه متعادل شدهایم و تفاوتها كمتر شده است. قدیمترها همهامكانات برای بالا شهریها بود،اما الان در مسیر بی. آر. تی از میدان راه آهن سوار میشوید و میدان تجریش پیاده میشوید. اینها اتفاقهای خوبی است که در شهر افتاده است.
در گفتوگویی راجع به مرگ صحبت كرده بودید و لحظه مرگ را تصویر كردید. الان هم رنگ مرگ همانی است که دیدید؟
الان مقداری رنگ آن مات و كهنه شده است. چندان شفاف نیست.
خواهش میكنم فقط مرگ را زیبایی شناسی نكنید كه در جامعه کنونی به اندازه کافی بدآموزی دارد.
نه نه! هرگز این کار را نمیکنم،اما موضوع اصلی پذیرش این ماجراست. انسان تا جایی كه جان دارد باید برای زندگی تلاش كند و در برابر جسم و جان خود وظیفه دارد، ولی من آن لحظه یک بوی عطر دل انگیزی استشمام کردم که شبیه هیچ چیز نبود جز آن گل محبوبه شب كه در خانهام نگه میدارم و بعد هم دالانی از رنگین كمان برایم گشوده شد.
چه سالی این اتفاق افتاد؟
سال ۸۸ بود كه سكته مغزی كردم.
سر چه جریانی سكته مغزی كردید؟
داشتم برای بازی در یک تئاتر میرفتم به تماشاخانه سنگلج.
قبلا گفته بودید داشتید میرفتید به سنگلجاما جزئیات بیشتری از ماجرا به رسانهها ندادهاید.
بله! فشار كار و زندگی و این مسائل هر چه که بود مرا به این سمت كشاند كه در آخرین هفته اجرای نمایش «هملت با سالاد فصل» كار آقایهادی مرزبان در سالن سنگلج سكته مغزی کنم. قرار بود ۴۵ اجرا در این نمایش به روی صحنه بروم كه ۴۰ اجرا رفتم.
۵ اجرای دیگر چه کسی جایگزین شما شد؟
خود آقای مرزبان لطف كردند و رفتند برای اجرا. وقتی آن اتفاق برایم افتاد خیلی نگران اجرا بودم.اما بلافاصله بعد از آن که گروه برای اجرا به روی صحنه رفت بهرنگ، پسرم این خبر را به من داد تا مرا از نگرانی در آن لحظه خارج کند و پس از آن بود كه آن رنگها در برابرم ظاهر شد و آن عطر خوش را استشمام کردم.
حتما نقش داشت. حتما آن لحظه به من گفته است: بلند شو ببینم بابا خودتو زدی به تنبلی، این قیافهها به تو نمیاد. بلند شو خودتو لوس نكن بابا و مطمئنم که حتما یك تیپا هم در آن حال و احوال نثارم کرده است.
پسرتان بهرنگ چه كار میكند؟
پسرم نوازنده تار، سه تار و گیتار است. با یك گروه همكاری میکند. سازهای ایرانی مینوازد. البته حالا آماده برای یک كنسرت در فرانسه است. در ضمن متاهل هم هست.
برای موسیقیاش از شما كمك نمیخواهد؟
نه! این من هستم که از او كمك میخواهم.
برای شنیدن قطعات هم از شما کمک نمیخواهد؟
چرا برای شنیدن از من کمک میگیرد. البته كارهایی هم با هم داشتهایم که یک نمونه آن برای نوروز در تلویزیون اجرا شد و موزیكهای خوبی نیز برای برنامه ساخت. اگرچه شاید برنامه من چندان قوی نبود و موسیقیهایی که او ساخت ممکن است بر برنامه ننشسته باشد.
تحصیلاتش چیست؟
كارشناسی دانشگاه آزاد در رشته نقاشی دارد. پسر خوبی هم هست و دستش درد نكند.
دستش درد نكند؟
بله! چون معمولا بهروز که پدر است جایش با بهرنگ عوض شده است. معمولا بهروز پسر است و البته پسر شلوغ و پلوغ و بهرنگ بیشتر پدر است.
واقعا؟
بله! یادم هست رفته بودیم دیدار مرحوم احمد آقالو؛ بازیگر تئاتر و سینما، خدایش بیامرزد. بهرنگ را به او معرفی کردم و او گفت، ببین چقدر آقا و با وجاهت است. من را نشان داد و گفت، عوضش این یکی شر است. بهرنگ البته سازنده آهنگهای تئاترهای من هم بود.
چه جالب!
بله! چند كار هم با حمیدامجد كرد. چند كار با بهزاد فراهانی داشت و چند نمایش هم با محمد یعقوبی کار كرده است.
با یکدیگر به مشکل هم برمیخورید؟
معمولا نه، چون او بیشتر از من گذشت دارد تا من نسبت به او.
پس از پسرتان راضی هستید؟
هاهاهاهاااااا! اتفاقا یك روز رفته بودیم دیدارامرالله صابری؛ بازیگر تئاتر و سینما، بهرنگ را معرفی كردم كه عمو جان پسرم بهرنگ، بهرنگ جان عموامرالله. به بهرنگ گفت، ببینم عزیزم از پدرت راضی هستی؟ گفتم آقا باید از پدرش بپرسی كه از پسرش راضی هست یا نه؟ کار دنیا برعکس شده.
كارهای جدید هم دارید؟
دلم میخواهد یك تئاتر كار كنم برای جشنواره آینده تئاتر فجر. چند نمایش ایرانی را در ذهنم بازی میكنم. خیلی دلم میخواست اگر بشود كار قلندرخانه ایرج صغیری را اجرا کنم. این موضوع البته فقط پس ذهنم میآید و میرود. ولی بازهم ترجیح میدهم خود ایرج قلندرخانه را كار كند.
شعر هم میگویید. اگر جایی برای انتشار اشعارتان باشد علاقهای به انتشار آنها دارید؟ حتی انتشارات روزنامه همشهری؟
بله! چرا كه نه؟ همشهری انتشارات بسیار معتبری است. من مشترک نشریه سرزمین من هستم و برخی محصولاتش را پنج یا شش بار در ماه مصرف دارم و از مشتریهای ثابتش هستم.
بهروز بقایی یك جمله بخواهد در مورد خودش بگوید؟
چی؟ كی؟
بهروز بقایی؟
آدمیكه سعی میكند خوب باشد و تا آنجا كه میتواند زندگی كند.
دردناك میشود اگر بازی كند؛ چون بازیگری از زندگی جداست، ولی ما از همه لحظات زندگی استفاده میكنیم برای کارمان. از همین برخوردامروز با شما استفاده میكنیم. مثلا اینكه شما در طول این گفتوگو كجا ایجاد هیجان كردهاید؟ میمیك چهرهتان چه بود؟ و ...
این كه میگویند هنرمندها الهام میگیرند درست است؟
هر كسی كه به درونش توجه كند دارای الهامات میشود. همه انسانها در دنیا این توجهات را دارند.
ندارها
شعرهایی دارم با عنوان ندارها. ندارها آدمهایی هستند که در حاشیه شهرهای بزرگ زندگی میكنند و فرزندانشان را وادار به كارهای سیاه میكنند. بچهها دارای مشکلات سوء تغذیه هستند و غذا برایشان یک رویا است. یکی از شعرهای مجموعه ندارها این است:
«امروز صبحی
حدود ۱۱ اونورا
رادیوی مرتضی اینا
كه از همه رادیوهای دنیا قشنگتر میگه
گفت
ای همه خویش یارون
پر غذا / پر مواد غذاییه
تو خود آب بارون
یه كاری میكنی اون بیرون؟
ببینی چجور هواییه؟
قورمه سبزی یا فسنجون؟»
یا
«دیشب غروب
تلفیزیون مرتضی اینا
كه از همه فیلای دنیا
فقط فیل خوشگلاشو نشون میداد
یه فیل نشون میداد كه واه واه
خیلی بدآموزی میداشت
یه عده بودن آدما
پدر مادر با بچهها
شبیه ما
بگو چیكار میكردن اونورا؟
غذای راستی راستكی میخوردن
بچه شون فردا چی میشه؟
قاچاقچی قورمه سبزی؟»
ندارها فقط کار سیاه میکنند و در این مجموعه ندارها حتی غذا را هم قاچاق میبینند.
موزهای برای كودكان و نوجوانان
موزه عروسکهای ملل، ویژه كودكان و نوجوانان است.در این موزه آنها با فرهنگهای بومیو متنوع موجود در ایران و فرهنگ سایر ملل جهان آشنا میشوند. پایهگذاران موزه عروسكهای ملل معتقدند این موزه پایههای صلح و دوستی بین کودکان ایران و جهان را استوار میكند. نزدیك به 600 عروسك از فرهنگهای مختلف از 53 کشور جهان در موزه عروسكهای ملل گردآوری شده است. عروسكهای این موزه در سه بخش عروسکهای نمایشی، عروسکهای سایه و عروسکهای قومی ایران به نمایش درآمدهاند.
موزه عروسكهای ملل همچنین به نیاز فرهنگی كودكان در مقاطع سنی و تحصیلی مختلف پاسخ گفته است و با برگزاری كارگاههای مختلف در تشریح فرهنگهای گوناگون جهان درك كودكان از فرهنگهای مختلف را بالا برده است. موزه عروسکهای ملل انتهای خیابان نگارستان پنجم در خیابان پاسداران در ساختمانی دو طبقه واقع شده است.
نظر کاربران
خیلی ادا اطوارهای لوس میاد همیشه
همه جا هم یه جوری بالاخره میگه شکست عشقی خورده انگار بقیه اصلا همچین چیزی تو زندگی تجربه نکردن