«یورگن هابرماس»، جدلجوترین روشنفکر آلمان
یورگن هابرماس، آخرین بازمانده از اندیشمندان «مکتب فرانکفورت» و یکی از سرشناسترین شاگردان تئودور آدورنو، در ۸۵سالگی همچنان در گستره فلسفه نظری و بسط «نظریه انتقادی» پوینده و جستوجوگر است. موضوع و مضمون کتابها، مقالهها و سخنرانیهای سالهای اخیر هابرماس نشان از تیزبینی و دوراندیشی او در طرح مسایل مهم امروز و فردای جوامع بشری دارد.
انتقادهای شدید او از مدیرانارشد بانکها و موسسات مالی و اقتصادی و سیاستمدارانی که بحران مالی سال ٢٠٠٨ میلادی را موجب شدند، نشان میدهد که این جامعهشناس و فیلسوف آلمانی در نظریهپردازیهای انتزاعی غرق نشده است و در مقابل رویدادهای مهم روز، واکنش نشان میدهد.
او در کنار گفتوگو در مورد بحرانی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اقمار آن و افول ایدئولوژی کمونیستی گریبانگیر روشنفکران اروپایی و کلا روشنفکران چپگرا شده است، از پرداختن به مساله رشد روزافزون راستگرایی افراطی در برخی جوامع اروپایی و برخورد و درگیریهای خشونتآمیزی که نئونازیها با مهاجران و خارجیان مقیم آلمان و بهخصوص خارجیان غیراروپایی دارند، غافل نشده است.
او که یکی از مخالفان جنگ است، در سالهای اخیر نهتنها در مصاحبهها و مقالههای خود در مخالفت با جنگ گفته و نوشته، بلکه با شرکت در تظاهرات خیابانی، هم جنگِ کوزُوو، هم کشتار مسلمانان در بوسنی- هرزگوین و هم جنگ در عراق را محکوم کرده است. هابرماس در کنار تدریس فلسفه، برای سخنرانی و گفتوگو با دولتمردان و دانشگاهیان و روشنفکران به گوشه و کنار جهان سفر میکند. سخنرانی در نشست رهبران حزب سوسیالدموکرات آلمان درباره آینده اتحادیه اروپا، مناظره با کاردینال یوزف راتسینگر - یکسال پیش از انتخاب راتسینگر بهرهبری کلیسای کاتولیک- و سفر او به ایران در دوران ریاستجمهوری محمد خاتمی و گفتوگو با دانشگاهیان، تنها نمونهای از اینگونه فعالیتهاست.
هابرماس و نثر و زبان پیچیده
زبان نوشتاری بنیانگذاران «مکتب فرانکفورت»، بهویژه زبان یورگنهابرماس که در زمره اندیشمندان این مکتبِ شبهمارکسیستی بهشمار میآید، زبانی دشوار، پیچیده و تا حدی ناروشن است. این زبان نکوهیده و مذموم، سنتی است که از هگل بهجا مانده، مارتین هایدگر آن را ادامه داده و پس از ایشان، زبان اغلب روشنفکران آلمان (و شاید اکثر روشنفکران جهان) شده است. تنها تفاوتی که در این زمینه میان هابرماس و دیگر روشنفکران هگلگرا وجود دارد آن است که او خود به این امر معترف است که نوشتههایش غامض و پیچیده است و از اینرو فهم آثار و درک افکارش با دشواری دوچندان همراه است.
درباره زبان پیچیده هابرماس داستانی جالب بر سر زبانهاست: یکی از شاگردان سابق هابرماس نقل میکند که در سال۱۹۶۶ میلادی، در تالاری در دانشگاه فرانکفورت که مملو از دانشجویان رشته فلسفه بود، دانشجویی سخنان پروفسور هابرماس را با این خواهش قطع میکند که اگر ممکن است منظورش را اندکی واضحتر بیان کند؛ چون فهم آنچه بیان میکند، دشوار است. نیمی از دانشجویان حاضر در سالن، بهنشانه پشتیبانی از این درخواست، دست میزنند. هابرماس در پاسخ میگوید که تمام توان خود را بهکار خواهد گرفت تا سخنانش قابل فهم شود؛ ولی به ناگاه نیم دیگر دانشجویان به نشانه اعتراض به پاسخ هابرماس هایوهوی میکنند. هابرماس خطاب به معترضان میگوید، میتواند بهآنان اطمینان دهد که کوشش او برای عملیکردن این نیت، یعنی بیان ساده و واضح سخنانش، بیتردید به نتیجه نخواهد رسید.
لازم است به این نکته نیز اشاره کرد که ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو، دو نفر از بنیانگذاران «مکتب فرانکفورت»، به موضوع کاربرد زبان از منظر نقد ایدئولوژی نیز مینگریستند. آنان به زبانِ روان و شفاف بدگمان بودند. چنین زبانی برای آنان در مظان این اتهام قرار دارد که «جاافتاده» و «کلیشهای»بودن آن موجب میشود تا در خدمت «خردِ ابزاری» قرار گیرد و وسیلهای ایدئولوژیک شود برای تیرگی و پردهپوشی. آنان در پیشگفتار کتاب «دیالکتیک روشنگری» اشاره میکنند که «روشنی دروغین، تنها تعبیری دیگر برای اسطوره است.» از اینرو، زبان و نثر دشوار و تا حدی استعاری این کتاب، به ظن آنان، حاکی از نوعی ایستادگی در برابر «ابزاریکردن» زبان است.
هابرماس و نقش دین در گستره عمومی
یکی از آخرین کتابهای هابرماس با عنوان «میان طبیعتباوری و دین» دربرگیرنده جستارهایی فلسفی است که در کانون آن یکی از مهمترین مباحث دوران ما قرار دارد. او در این کتاب به بحث درباره رویارویی گرایشهای طبیعتگرایانه کنونی از یکسو و گسترش فزاینده نفوذ اعتقادات مذهبی از سوی دیگر پرداخته است.
هابرماس در یکی از معروفترین سخنرانیهای خود با عنوان «دین در گستره عمومی» که بهمناسبت دریافت جایزه هولبرگ در سال ٢٠٠٥ میلادی در دانشگاه برگِن نروژ ایراد کرد، به مساله گسترش نفوذ ادیان در عرصه عمومی بسیاری از کشورها و نیز دوقطبیشدن جوامع به شهروندان سکولار و شهروندان مذهبی و خطر رویاروییهای خشونتآمیز که از این طریق میتواند جوامع گوناگون را به بحرانهای جدی سوق دهد، پرداخته است. مبدا او این فرضیه است که ادیان، بهعنوان تنها عنصر زنده و باقیمانده از عناصر فرهنگساز در تمدنهای باستانی، همچنان قادرند جایگاه خود را در ساختارهای پرپیچوخم جوامع مدرن حفظ کنند. او تاکید دارد که انکار این واقعیت و نادیدهانگاشتن جایگاه ادیان در جوامع کنونی، بهدور از منطق است.
هابرماس احتمال میدهد که ادیان بزرگ، هنوز از درونمایه معنوی بالقوهای برای الهامبخشی برخوردارند، مشروط بر آنکه قواعد عرصه رقابتهای دموکراتیک را به رسمیت بشناسند و نیروی معنوی بالقوه خود را در گستره معیارهای حقیقی و با زبان سکولار (اینجهانی) بیان کنند.
او معتقد است تعالیم ادیان بزرگ جهانی، در صورتی به حیات خود میتوانند ادامه دهند که همچنان از نیروی آرامبخش و مسالمتآمیز قصص دینی نافذ، انگارههای پرقدرت و نیز تبیینهای گویا و متقاعدکننده و براهین کلامی بهره جویند. اما همزمان تاکید میکند که این نیرو صرفا از طریق ارتباط و مفاهمهای سالم و عاری از قهر و خشونت گسترش مییابد و تنها از این طریق میتواند بر نسلهای آینده تاثیری وجودی بگذارد، و نه از طریق تلقین و تمکین و ترور، بلکه از راه اقناع عقلانی انسانهایی که در مناسبات آزاد خویش، همان گونه که میتوانند «آری» بگویند، مختارند «نه» بگویند. هابرماس پلورالیسم دینی را نه صرفا ضرورتی ملی که ضرورتی جهانی میداند. در گفتمان دینی نیز، دیدگاههای متعارض باید امکان رقابت داشته باشند تا از این طریق، توان بالقوه آنها فعلیت یابد.
گفتوگوی درونفرهنگی یا دروندینی و نیز گفتوگوی فرهنگها و مباحث بینالادیانی، در صورتی ممکن میشود که دولتها عرصه را برای مباحثه و مفاهمه طرفین با یکدیگر باز نگاه دارند. به عبارت دیگر، در جامعهای مدرن و باز، فرآیند عینی جداسازی دین و دولت، از منظر فردی دیندار، غایت فینفسه نیست، بلکه شرط لازم و نه کافی تداوم حیات و سرزندگی سنت دینی است که فرد به آن پایبند است.
هابرماس و «دیالکتیک روشنگری»
پیگیری جدل و جدالهای فلسفی و سیاسی هابرماس یکی از طرق راهیابی به کُنه اندیشههای او و مدخلی است برای ورود به انگیزههای اصلیاش. شوق مناظره در هابرماس به معنایی نشان از ارتباط «نظر» و «عمل» دارد که در آن بهجای ادعاهای قدیمی، سخن از تطابق آموزههای فلسفی با زندگی انسان در میان است.
فلسفه هابرماس را میتوان پاسخی به بنبست «نقد خرد» در «نظریه انتقادی» مکتب فرانکفورت بهشمار آورد. هورکهایمر و آدورنو، «عقل تعمیمیافته» را محصول کار انسان میدانند و از اینرو ابزار و وسیله حاکمیت و سرکوب فرد که در طول تاریخ همواره چیره بوده است. این رهیافت منفی از فلسفه تاریخ، در واپسین سالهای زندگی آدورنو، موجب ناامیدی و یأس شدید او شده بود؛ وضعی که به گفته هابرماس یادآور صحنه درامهای ساموئل بکت بود. هابرماس «دیالکتیک روشنگری»، مشهورترین اثر هورکهایمر و آدورنو را در اساس سیاهترین اثر آنان میداند؛ چراکه در آن، وضعیت اسفبار اجتماعی چنان سیاه و فاجعهبار توصیف شده است که گویی هیچ راه خروجی از آن نیست. در تصویری که این دو ترسیم میکنند، «روشنگری» کاملا شکستخورده و مستأصل است و هرگونه کنش هدفمندِ انسان به منظور دگرگونی، واهی و بیهوده است.
نگرش هابرماس درست در نقطه مقابل این نظریه قرار دارد. او حاضر نیست عقل را به «کار» و «سلطه» محدود کند. بهنظر او تجدید تولید نوع انسان، تنها به منظور کاری مشخص صورت نمیپذیرد، بلکه «ارتباط و تفاهم» بین انسانها را نیز دربرمیگیرد. به باور او رشد و گسترش ارتباط و توانایی ایجاد تفاهم، دو عاملی است که پایداری و سلامت جامعه را تضمین میکند.
به این ترتیب، در کنار «عقل ابزاری»، «عقل ارتباطی» نیز پا به عرصه وجود میگذارد که در اساس، فرآیندی فرهنگی است و بر بنیاد رشد فکری و فرهنگی استوار است. تفاهم میان انسانها برای هابرماس دارای میزان و معیار ویژهای است که بر اساس آن، نقد خرد معقول ممکن میشود و اصولا از این طریق است که «نظریه انتقادی» امکانپذیر میشود. هابرماس همزمان با کاهش جنبههای احساساتی و عاطفی «نظریه انتقادی»، زمینهای فراهم آورد که بر مبنای آن مناظره و مباحثه دوباره میتواند در سطحی گسترده برقرار شود.
با طرح این فرضیه، از این پس تمام افکار و آثار هابرماس حول محور «کنش ارتباطی» میچرخد که با بسط و گسترش آن، نظریهای با همین عنوان پایهریزی میشود. او در کتاب «نظریه کنش ارتباطی» که مشهورترین و مهمترین اثر او بهشمار میآید، در کنار بررسی و نقد افکار و آرای بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی و برخورد با مهمترین مکاتب فلسفی و جامعهشناختی معاصر، با طرح و تشریح مفاهیمی جدید، گستره نظریه خود را مشخص میکند.
هابرماس و نقش روشنفکران
هابرماس نقش دیرین اندیشمندان جامعه را به فعالیت در دو حوزه مستقل و در عین حال بههمپیوسته تقسیم میکند: از یکسو بهعنوان متفکر و محققی که با همگنان و همکاران خود به مباحثه و داد و ستد فکری در حوزه تخصصی خود میپردازد و از این طریق در گسترش و گشایش نظریهها و پیدایش فرضیههای علمی جدید متفکر و مبتکر است؛ و از سوی دیگر بهمثابه روشنفکری اجتماعی که به منظور روشنگری، در مباحث و مناظرهها و جدلهای عمومی جامعه شرکت میکند و میکوشد با مشارکت و دخالت خود در مباحث روز و طرح پیشنهاد در جهت حل مسایل جاری جامعه، در فرآیند اصلاح و تکامل و بهبود وضع موجود تاثیر گذارد.
به این ترتیب وظیفه و تکلیفی جدید، بهعهده اندیشمندان، نویسندگان، هنرمندان و به طور کلی روشنفکران گذاشته میشود که صرفا به نظریهپردازی و مشغولیت ذهنی فردی محدود نمیشود، بلکه از این پس در کنار پرداختن به رشته تخصصی و نظریهپردازیهای بعضا انتزاعی، به نقد آشکار و بررسی وقایع جاری در جامعه نیز میپردازند. یورگن هابرماس خود، در نظر و عمل، نمونهای خوب از اینگونه روشنفکران است.
شخصیت نمونهای که هابرماس در شالودهریزی نظریه خود درباره نقش و جایگاه روشنفکران در نظر دارد، «هاینریش هاینه»، شاعر و نویسنده نامدار آلمانی است که مبارزه برای کسب آزادی و تلاش در راه رفع نابرابریهای اجتماعی و ایستادگی در برابر دستاندازیهای دولت به آثار اندیشمندان و نویسندگان و هنرمندان، بخشی بزرگ از حیات معنوی او را تشکیل میداد.
هاینه بر این باور بود که وظیفه اخلاقی هنرمندان و روشنفکران، شناختن نیروی برانگیزانندهای است که تحولات اجتماعی را موجب میشود. او افزون بر این، تلاش در تاثیرگذاری بر فرآیند این تحولات و مشارکت در شکلگیری ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه را نیز جزو وظایف اخلاقی آنان میدانست. هاینه در عین حال به روشنفکران و روشنگران جامعه هشدار میداد که مبادا از بازبینی و وارسی مدام جهانبینی خود و- در صورت لزوم- از تصحیح و ترمیم آن غافل شوند.
هابرماس این نظر هاینه را شالوده بنای نظریه خود درباره نقش روشنفکران قرار داده است. بهنظر او وقتی روشنفکران با بهرهمندی از قدرت سخنپردازی و به یاری براهین گاه مبالغهآمیزشان به حمایت از حقوق پایمالشده و حقایق زیر پا گذاشته شده برمیخیزند و به پشتیبانی از انجام اصلاحات و نوآوریهای بهنگام و توسعه و رشد به تعویق افتاده قد علم میکنند، رویکردشان در درجه اول به آن بخش از افکار عمومی است که نهتنها برای این امور تفاهم نشان میدهند، بلکه بیدار، مطلع، هوشیار، آگاه، مستعد و آماده نشاندادن واکنشاند.
هابرماس برای رفع هرگونه سوءتفاهم درباره نقشی که برای روشنفکران در نظر گرفته است، دو نکته اساسی را متذکر میشود: نخست آنکه تعهد اخلاقی فرهیختگان و روشنفکرانِ جامعه به تلاش در گستره همگانی و کوشش در جهت تاثیرگذاری در فرآیند دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، نباید الزاما منجر به درهمآمیختگی فعالیتهای حرفهای، علمی و فرهنگی با کوششهای اجتماعی و کنش آنان در قبال مسایل سیاسی جامعه شود. دومین نکته به نوع و چگونگی تعهد و التزامی مربوط میشود که روشنفکران خود را اخلاقا موظف به آن میدانند. در این مورد نیز تاثیرگذاری سیاسی بر افکار عمومی را نباید با پیوستگی و وابستگی به تشکیلات سیاسی خاص یا مشارکت در دستگاههای حکومتی و مبارزه برای کسب قدرت سیاسی یکی پنداشت.
نظر کاربران
مرسی