سر و کله ستاره ها از کجا پیدا شد؟
یکی از دلایلی که منجر به تولد سیستم ستاره سازی شد، تمایل مردم به دانستن نام بازیگرها بود. تماشاگرها کم کم بازیگرهایی را که در فیلم های مختلف حضور پیدا می کردند، شناخته بودند و چون اسمشان را نمی دانستند، بین خودشان برایشان اسم های مستعار گذاشته بودند.
یکی از دلایلی که منجر به تولد سیستم ستاره سازی شد، تمایل مردم به دانستن نام بازیگرها بود. تماشاگرها کم کم بازیگرهایی را که در فیلم های مختلف حضور پیدا می کردند، شناخته بودند و چون اسمشان را نمی دانستند، بین خودشان برایشان اسم های مستعار گذاشته بودند. مثل «دختر بیوگراف» که اشاره به فلورنس لوریس داشت که در فیلم های کمپانی یبوگراف بازی می کرد.
بعد از آن کم کم با پا گرفتن مجله های سینمایی، باعث شد تماشاگران از زندگی بازیگران خارج از نقش هایشان در فیلم ها هم باخبر شوند. مجله ها در ابتدا بر داستان فیلم ها تمرکز داشتند، اما کم کم فهمیدند که با توجه نشان دادن به بازیگرها می توانند فروششان را بیشتر کنند. سینما وابسته به سه نقطه دید و منظر است، منظر کارگردان و فیلم بردار، منظر قهرمان اصلی فیلم، و در آخر منظر تماشاگر. راز سیستم ستاره سازی در هالیوود توجه به دومین نقطه دید بود. در فیلم ها، برای نشان دادن احساسات شخصیت ها نمایی نزدیک از او در حین واکشن نشان دادن به اتفاقات گرفته می شود که به آن نمای واکنشی می گویند.
این نما درواقع باعث می شود تماشاگر با شخصیت هم ذات پنداری کند. مانند آینه ای می ماند با تصویری بهتر و متعالی تر. یکی از بازیگرهایی که مدام در این نما دیده می شد، مریلین مونرو بود. در خیلی از فیلم های او به تماشاگران اجازه داده می شد که واکنش هایش را در نمایی نزدیک ببینند، و همین موضوع باعث شده بود همه حس نزدیکی بیش از اندازه ای با او داشته باشند و حتی خودشان را جای او بگذارند.
سیستم ستاره سازی یکی از مهم ترین جنبه های سیستم استودیویی در هالیوود به حساب می آمد. در این سیستم ستاره ها درواقع کارمندان یک استودیوی سینمایی بودند و باید به قراردادشان با آن ها پای بند می ماندند. بازیگران جوان خوش قیافه و آینده دار، و گاهی دختر جوانی که صرفا خوش قیافه بود و در خیابان پیدایش کرده بودند و باید به قراردادشان به آن ها پای بند می ماندند. بازیگران جوان خوش قیافه و آینده دار، و گاهی دختر جوانی که صرفا خوش قیافه بود و در خیابان پیدایش کرده بودند (مثل مورد لانا ترنر) بعد از تست بازیگری به استخدام استودیو در می آمدند.
برای حفظ این تصویرها تلاش زیادی صورت می گرفت. قراردادها اغلب شامل شرط ها و قیود اخلاقی می شد، به این امید که بازیگرها سراغ مواد مخدر و دیگر انحرافاتی که باعث خدشه دار شدن تصویر عمومی شان شود، نروند. مردها باید یکپارچه آقا می بودند و زن ها یک خانم به تمام معنا. برای همین همیشه باید لباس هایی مناسب می پوشیدند و بازیگران زن وقت بیرون آمدن از خانه همیشه باید آرایش می کردند. البته که آن موقع هم خبرنگارهای سمج دنبال خبرهای خصوصی کم نبودند، اما اگر استودیوها به گزارشی برمی خوردند که ازش خوششان نمی آمد، خیلی راحت برای پخش نشدنش پول پرداخت می کردند یا معامله دیگری سر می دادند.
این تازه همه ماجرا نبود، هم چنین استودیوهایی بودند که انتخاب می کردند بازیگر باید در چه فیلمی حضور پیدا کند و گاهی حتی بازیگرهایشان را به استودیوهای دیگر «قرض می دادند». اگر بازیگری حاضر نمی شد در فیلمی که برایش انتخاب شده بود حاضر شود، برای مدتی از کار تعلیق می شد. بازیگرها اغلب حس می کردند که جزیی از دارایی استودیو هستند و نمی توانند کنترلی بر کارنامه کاری شان داشته باشند. برای همین هم حتی از همان اوایل، یعنی از سال ۱۹۱۹، چهار ستاره بزرگ سینما یعنی چارلی چاپلین، مری پیکفورد، داگلاس فربنکس و دی. دبلیو گریفیث کمپانی انجمن هنرمندان را تشکیل دادند تا بتوانند بر کارهای خودشان کنترل داشته باشند.
یکی از جنبه های دیگر سیستم ستاره سازی در هالیوود توانایی تزریق رویاها و افسانه ها به جامعه بود، مانند افسانه «آدم خودساخته»که برای بسیاری از تماشاگران نشان گر این باور بود که همه در آمریکا شانسی برای خوشبختی دارند. مصرف کنندگان سینمای هالیوود با نگاه کردن به این ستاره ها این باور را پیدا می کردند که مهم نیست از چه طبقه اجتماعی ای باشی، مهم نیست چه ثروتی داشته باشی، همه چیز برای همه کس ممکن است. سیستم ستاره سازی درواقع یک نوع سیستم امیدسازی است.
در حال حاضر سیستم ستاره سازی سینما هم چنان پابرجاست و تماشاگران را در سالن ها مجذوب می کند، اما شاید رنگ و شکلی متفاوت به خود گرفته و درواقع این روزها ستاره ها بدل به یکی از مهم ترین پایه های صنعت سینما شده اند، چرا که برای هر فیلم طرفدارانشان را با خود به سالن ها می آورند و خطر شکست در گیشه را برطرف می کنند و سوددهی را بالا می برند.
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
دنیای امروز دنیای سلبریتی هاست. دنیای کسانی که با قدم زدن روی فرش قرمز هزاران چشم را به خود خیره می کنند. دنیای ارزش های ساده و زیباشده ای که ما را اغوا می کنند و غیرمستقیم بر کیفیت زندگی مان تاثیر می گذارند.
اگر بخواهیم از آن ها و تاثیرشان بر جامعه بگوییم، باید دور از محافظه کاری و حتی انصاف، ببینیم آن ها دقیقا چه کسانی هستند، چه می کنند و چه چیزی را برای ما نمایش می دهند. باید ببینیم این سلبریتی ها، با لایک ها و فالوئرهای میلیونی شان، چه چیزی به مخاطب خود عرضه می کنند که این همه طرفدار در اطراف خود جمع کرده اند. در نهایت این که حضور آن ها کدام شکاف اجتماعی را می پوشاند که جوامع امروز آن قدر به وجودشان وابسته شده اند؟
سلبریتی ها چرا سلبریتی می شوند؟
روزگاری، سلبریتی ها و ستاره های سینما برای مخاطبان خود یادآور توانایی ها و استعدادهای خارق العاده شان در دنیای هنر بودند، اما امروزه، رسانه های جمعی عوامل دیگری را برای برتری و به شهرت رسیدن افراد به وجود آورده اند که همین، تشخیص خاستگاه به شهرت رسیدن آنان را دشوار می کند.در جامعه معاصر سلبریتی بودن لزوما به این معنی نیست که یک فرد در مقایسه با میانگین افراد آن جامعه از استعداد و مهارت بیشتری برخوردار است، بلکه صرفا به این معنی است که یک نفر بهتر از دیگران توانسته کالایی را که مردم می خواهند، به خوردشانب دهد. فرقی ندارد این کالا زیبایی ای با سبک کیم کارداشیان باشد یا فعالیت های بشردوستانه آنجلینا جولی.
مهم این است که مردم با دیدن آن بتوانند رویایی از آن چه را ندارند، در سر بپرورانند. به همین خاطر است که با بررسی سلبریتی های هر جامعه می توان به فرهنگ توده ای و شکاف های اصلی آن جامعه در یک دوره مشخص پی برد. چرا که فرهنگ شهرت چیزی فراتر از علاقه به آدم های مشهور، انعکاسی از ارزش های جمعی و نمایش رابطه پیچیده میان انتظارات اجتماعی و واقعیت های اجتماعی- اقتصادی است. (سایت ترجمان: مقاله «سلبریتی ها به چه درد می خوردند؟»)
این سلبریتی های دلسوز!
احتمالا شما هم عکس های اینستاگرامی سلبریتی ها با بچه های کار را یادتان است. فکر می کنم ماجرا مربوط به یکی دو سال پیش بود. ستاره های سینما، این سلبریتی های دلسوز و مهربان، در خیابان های شهر با بچه های هفت، هشت ساله گرسنه و خسته از کار عکس می گرفتند و عکس های رنگارنگشان را در شبکه های اجتماعی با ما به اشتراک می گذاشتند. اسمش این بود: کمپین عکس سلفی با کودکان کار. هر کلمه این عبارت بیشتر شبیه خنجری به گلوی کودکان کار بود تا کمک به ان ها؛ کمپین، عکس، سلفی و...
سلبریتی ها نسخه ساده شده و دم دستی ای از کمک، صلح، انسان دوستی، مبارزه با فقر، آزار حیوانات، نژاد پرستی و... را با کارهایی نظیر به سرپرستی گرفتن کودکان آفریقایی، شرکت در کمپین های محیط زیست و عکس گرفتن با کودکان کار به مخاطبان میلیونی خود نشان می دهند، بی آن که کاری در جهت حل ریشه ای آن مشکل کنند. دلیلش هم مشخص است. آن ها سلبریتی هستند، نه تکنسین و پزشک و جامعه شناس. آن ها قرار است به هدفشان برسند. «دیده شدن» هدف است و بقیه چیزها وسیله. به همین خاطر تفاوت زیادی بین لباس عجیب آنجلینا جولی در مراسم اسکار با به سرپرستی گرفتن چند کودک آفریقایی توسط او نیست. هر دوی این ها در خدمت نمایش چهره عمومی او به عنوان یک سلبریتی زیبا و در عین حال دغدغه مند هستند، نه چیزی بیشتر.
تاثیر سلبریتی ها بر جامعه
سلبریتی ها با نشانه هایی که از خود بر گوشه و کنار زندگی ما به جای می گذارند، به راحتی می توانند توده های عظیمی از مردم را با خود همراه کنند. آن ها همه جا هستند و بی ارزش ترین اطلاعات زندگی شان را در قالب اخباری مهم به طرفدارانشان می دهند.
به همین خاطر مردم به راحتی سوار بر موج ارزش ها و هنجارهای ساده شده آن ها، الگوی زندگی و رفتاری شانر ا تقلید می کنند تا بلکه در جزیی ترین نمودهای زندگی شبیهشان باشند. این یکی از بزرگ ترین آسیب های جوامع امروز است. وابستگی و پیروی مردم از همین ارزش ها و هنجارهای کوتاه مدت، که بسته به هر شرایطی از سوی هر سلبریتی تغییر می کند، سبب می شود مردم پیوسته در حال گذار از ارزش هایی به ارزش های دیگر باشند و هویت مشخص و قابل اتکایی نداشته باشند.
این جاست که نقش مهم سلبریتی ها در بازتولید رویای جمعی جوامع آشکار می شود. جامعه و ساختاری که توان و ظرفیت های لازم برای برآورده شدن آرزوهای مردم را ندارد، دست به دامان نیروهای جایگزینی می شود که ذهن افراد را نشانه می گیرند. در خلا همین ایده آل های اجتماعی و سیاسی است که سلبریتی ها، ستاره های سینما و... در نقش یک مُسَکِن مقطعی، تصویری از رویای دست نیافتنی مردم را به نمایش می گذارند و آنان را امیدوار می کنند که شاید روزی به آن چه می خواهند، برسند.
نظر کاربران
سلام،یعنی اپرا وینفری هم که اینهمه از ثروتش بذل وبخشش میکنه انگیزه و هدفش همینه!؟
خیلی مقاله جالبی بود