صادق طباطبایی، خوش چهره ترین سیاستمدار ایران
صادق طباطبایی در عرصه سیاست، معاونت وزارت کشور و سخنگویی دولت را تجربه کرد. بعد از استعفای مهندس بازرگان و تا شروع نخست وزیری شهید رجایی، سرپرست نخست وزیری بود.
خوش چهره ترین سیاستمدار ایران
صادق طباطبایی در عرصه سیاست، معاونت وزارت کشور و سخنگویی دولت را تجربه کرد. بعد از استعفای مهندس بازرگان و تا شروع نخست وزیری شهید رجایی، سرپرست نخست وزیری بود و در زمان جنگ ایران و عراق از سوی امام خمینی (ره) مسئولیت تهیه اسلحه را برای ایران به عهده گرفت.
اما زندگی شیک پوش ترین و خوش چهره ترین سیاستمدار ایران عریض تر از اینها بود. او ۵ سال سردبیر نشریه «دانشجوی مسلمان» بود که در آلمان منتشر و در سراسر جهان توزیع می شد. بنیانگذار و عضو اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا، آمریکا و کانادا و چند دوره دبیر روابط بین الملل آن سازمان بود. فصلنامه «اسلام؛ مکتب مبارز» را منتشر می کرد و دستی هم در موسیقی و نواختن پیانو داشت.
او بعدها وقتی فراغت بیشتری پیدا کرد، به نگارش کتاب روی آورد و خاطرات سیاسی اجتماعی اش را از مبارزات دوران انقلاب در سه جلد منتشر کرد. «طلوع ماهواره و افول فرهنگ»، «تکنوپولی»، «زندگی در عیش، مردن در خوشی» و «نقش رسانه های تصویری در زوال دوران کودکی» کتاب های دیگری هستند که از دکتر صادق طباطبایی به یادگار مانده اند.
ایران میدان مبارزه است
در زندگی سید صادق طباطبایی، تحصیل حرف اول را می زد. آنقدر که توانست در ۳۲ سالگی استاد دانشگاه بوخوم آلمان شود. وقتی ۱۸ ساله بود دیپلمش را گرفت و راهی آلمان شد تا لیسانس و فوق لیسانس شیمی آلی را از دانشگاه آخن بگیرد. بعد در دانشگاه بوخوم، دکترای رشته بیوشیمی را در گرایش آنزیمولوژی و ژنتیک گرفت و بعدتر، به عضویت جامعه پژوهشگران آلمان در آمد تا زندگی علمی اش در دنیای پژوهش ادامه پیدا کند اما حتی در زمان تحصیل هم سیاست از زندگی صادق طباطبایی جدا نشد.
فرزند آیت الله سلطانی طباطبایی (ره) و خواهرزاده امام موسی صدر بودن، کافی بود تا او حتی خارج از ایران هم نتواند از دنیای سیاست دور باشد. به محض ورود به آلمان به عضویت انجمن اسلامی درآمد و در فضای مسمومی که برای فعالیت های دانشجویی احساس می کرد، انجمن اسلامی دانشجویان آخن را بنیان گذاشت.
سید صادق در بخشی از خاطراتش گفته بود: «شرط ما برای اعضای انجمن این بود که در وهله اول باید درس شان را بخوانند چون قرار نیست برای همیشه در خارج بمانند. میدان مبارزه ایران است. برخلاف شعار کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که درس خواندن را خیانت به انقلاب می دانست، ما معتقد به خوب تحصیل کردن بودیم. فعالان کنفدراسیون می گفتند اگر شما درس خواندید و مهندس شدید باید بروید در یک کارخانه کار کنید؛ کارخانه از آن سرمایه دار است، بنابراین شما در خدمت امپریالیسم قرار می گیرید ولی ما این شعار را انحرافی می دانستیم.»
۲۵ روز تا رفراندوم
در سال ۱۳۴۴ وقتی ۳۲ ساله بود با دخترخاله خود «فاطمه صدرعاملی» ازدواج کرد. ۴ سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۸ ازدواج خواهرش با احمد خمینی، زندگی شخصی او را بیش از گذشته در سیاست تنید. او در سال ۵۷ و در مدت حضور امام در فرانسه وظیفه تنظیم دیدارها، ترجمه اخبار رسانه ها و ارتباط با خبرنگاران را بر عهده داشت و در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ با پرواز انقلاب بعد از ۱۷ سال به ایران برگشت و از همان زمان مسئولیت های سیاسی اش در ایران آغاز شد: «سال ۵۷ که به ایران آمدم از طرف آقای صدر حاج سید جوادی (وزیر کشور وقت) به کار در وزارت کشور دعوت شدم. ۱۴ اسفند بود که معاونت اجتماعی سیاسی این وزارتخانه را پذیرفتم. وزارت کشور هیچی نداشت. به دلیل اعتصابات ۶ ماهه هیچ چیزی سر جایش نبود. من هم ۱۷ سال دور از وطن بودم و تازه می خواستم با همه چیز آشنا بشوم. روز ۱۶ اسفند بود که حاج احمد آقا (خمینی) تلفن کرد که امام (ره) می گویند زود همه پرسی را برگزار کنید.
گفتم من می روم قم خدمت شان عرض می کنم که برای چی همه پرسی برگزار کنیم؟ برگزاری رفراندوم، تشکیلات و سازمان می خواهد که ما نداریم. پاسبان ها می گویند ما نمی توانیم سر چهار راه ها بایستیم چون این لباس را که مردم می بینند یاد گذشته می افتند و باید لباس ها عوض شود. حساب کردیم که اگر در سراسر کشور بخواهیم لباس متحدالشکل تهیه کنیم، چه هزینه کلانی دارد. حاج احمد آقا گفت امام اصرار بر همه پرسی دارند.
رفتم قم و به امام عرض کردم که دنیا شما را پذیرفته و شما ۴ عنصر حاکمیت را حتی در پاریس داشتید و در آنجا به فکر دولت در تبعید بودید. جریان نفت به خارج را قطع کردید که اگر دولت در تبعید تشکیل شد، صادرات نفت در اختیار خود شما باشد تا آن را صرف هزینه های دولت در تبعید بکنید. حالا هم شما اعلام جمهوری اسلامی بکنید. امام گفتند: نه! همه پرسی باید برگزار بشود. شما الان نمی فهمید. ۵۰ سال دیگر خواهند گفت که از احساسات مردم سوء استفاده شده و چه درست بود پیش بینی امام.
حرف هایت را به نام دولت بگو
در دوران پس از رفراندوم، مهندس بازرگان که نخست وزیری دولت موقت را به عهده داشت، از سید صادق طباطبایی خواست تا سخنگوی دولت شود. دکتر طباطبایی روایت سخنگو شدنش را اینطور گفته بود: «حاج مهدی عراقی (خدا رحمتش کند) برای بعضی از جلسات در مساجد بازار از من دعوت به سخنرانی کرد زیرا حالتی در جامعه به وجود آمده بود که تبیین مسائل دینی از زبان امثال من برای مردم و به خصوص جوانان خوشایندتر شده بود.
عصر یکی از روزهای اوایل تیر ماه ۵۸ من در وزارت کشور بودم که از دفتر مهندس بازرگان به من زنگ زدند و گفتند نخست وزیر با شما کار دارد. برای روز بعد قرار گذاشتیم. آقای بازرگان گفت که ماشاءالله بازار سخنرانی های شما در روزنامه ها و رادیو و تلویزیون گرم است. قطب زاده هم که رفیقت است و چک سفید امضا داری. اشاره کنم که قطب زاده با دولت موقت خیلی بد بود.
رادیو و تلویزیون اکثرا علیه دولت تبلیغ می کرد ولی من هم به دلیل سابقه دوستی با قطب زاده و هم به دلیل ارتباط مستقیم با امام و دفتر حاج احمد آقا مستثنی شده بودم. این عبارت طنز آقای بازرگان پرمعنی بود. خلاصه ایشان گفت حالا که روزنامه ها و رادیو و تلویزیون حرف هایت را منتشر می کنند، این حرف ها را به نام دولت بگو. پرسیدم حرف هایی که من تا الان زده ام، عقاید خودم است. آیا دولت هم آنها را قبول دارد؟ گفت بله. به این ترتیب من شدم سخنگوی دولت و البته شرط گذاشتم که اگر در جایی ضعف ببینم، مطرح خواهم کرد. او هم پذیرفت و من از اواسط تیر ماه به نخست وزیری رفتم.»
میانجی گری برای آزادی گروگان ها
بعد از ۱۳ آبان و تسخیر سفارت آمریکا که منجر به گروگان گیری آمریکایی ها به دست دانشجویان شد، صادق طباطبایی سعی کرد از نفوذ خود برای خاتمه دادن به ماجرا استفاده کند. چند ماهی از ۱۳ آبان گذشته بود و با آنکه امام حل این موضوع را به مجلس واگذار کرده بود، هیچ کاری در مجلس صورت نمی گرفت. صادق طباطبایی به دیدار حاج احمد خمینی رفت وسعی کرد راهی برای حل مسئله پیدا کند: «رفتم به دیدن احمد آقا و گفتم که شما گویا مشکل گروگان ها را فراموش کرده اید و اگرچه امام موضوع را به مجلس واگذار کرده اند اما مجلس درگیر کارهای خودش است. احمد آقا گفت که واقعیت این است که ما بریده ایم. تو می گویی چه کار کنیم؟ به او گفتم که باید ببینیم حداکثر و حداقل خواسته های مان چیست؟ می توانیم بر اساس آن با آمریکایی ها مذاکره کنیم. وقتی شروط آزادی گروگان ها به توافق دو طرف منجر شد، می توان آن را در اختیار مجلس گذاشت تا آن را بر اساس مصالح کشور به تصویب رساند.»
با تایید امام، دکتر طباطبایی با سفیر آلمان در تهران وارد مذاکره شد تا از طریق وزیر خارجه این کشور، پیام ایران را به کاخ سفید برساند. چند ساعت بیشتر نگذشته بود که خبر رسید کارتر از این پیشنهاد خیلی استقبال کرده و خواستار مذاکرات بیشتر است. قرار مذاکره گذاشته می شود، صادق طباطبایی به «بن» می رود و با هیات آمریکایی دیدار می کند.
«همیلتون جردن»، سخنگوی کاخ سفید، بعدها در خاطراتش نوشت: «فکر می کردم با یک فرد ریشو و اورکت پوشیده یا یک فرد روحانی روبرو می شوم اما با فردی مواجه شدم شبیه جنتلمن های فرانسوی، با کت و شلوار ابریشمی و کراوات که با زبان انگلیسی با من خوش و بش کرد. من بر روی یک فرش ایرانی ایستاده بودم و با مردی مؤدب و خندان روبرو شده بودم.»
کارتر اگرچه با تمام شروط ایران برای آزادسازی گروگان ها موافقت کرد اما در ادامه، مسیر کار طوری عوض شد که صادق طباطبایی از این مذاکرت حذف و کار دوباره از طریق الجزایر پیگیری شد. شروع جنگ ایران و عراق، باعث تعویق کار شد و تغییر نخست وزیری، سیاست آزادسازی گروگان ها را تغییر داد.
مرحوم طباطبایی خودش ماجرا را اینطور روایت می کرد: «به محض ورود به ایران، لباس هایم را عوض کردم و به دیدن امام رفتم. نامه کارتر را نشان دادم که قرار شد آن را به آقای هاشمی در مجلس برسانم. من این پاکت را به آقای هاشمی رساندم و اگرچه انتظار می رفت که مجلس به سرعت به آن رسیدگی کند اما مدام امروز و فردا می شد و دستور کار مجلس به محض ورود به موضوع گروگان ها با عدم نصاب لازم روبرو می شد! تا جایی که صدای آقایان منتظری و خلخالی و حتی خود امام درآمد و مجلس نهایتا تصویب کرد.
من منتظر بودم که به من بگویند بروم و مقدمات اجرای کار را فراهم کنم. احمد آقا مرا خواست و من رفتم آنجا و گفت که آقای رجایی تصمیم گرفته که از طریق الجزایر این مشکل را حل کند. نمی دانم چه جریانی به آقای رجایی گفتند که از یک کانال دیگر باید این اتفاق بیفتد؟ خب این از حق و حقوق رییس دولت است و او تصمیم خود را گرفت و البته به من هم دیگر ربطی ندارد. منتها من گفتم که در این کار یک انحراف و شیطنت می بینم و می دانم که به ثمر نخواهد رسید.»
به این ترتیب، صادق طباطبایی از ماجرای آزادسازی گروگان های آمریکایی کنار کشید و گروگان ها در ۳۰ دی ماه ۱۳۵۹ پس از ۴۴۴ روز آزاد شدند.
رو در رو با سرطان
سید صادق، بعد از جنگ ایران و عراق و حواشی که برایش ایجاد شد، کم کم از دنیای سیاست فاصله گرفت. هر چند خودش می گفت هیچ گاه صحنه سیاسی را ترک نکرده بلکه فقط از کار اجرایی فاصله گرفته است اما حالا کتاب و موسیقی دو بخش پر رنگ زندگی او بودند و ۵ عنوان کتابی که از او باقی مانده، یادگار همان دوران فاصله گرفتن از سیاست هستند.
او وقتی محصل دبیرستان بود با تاکید دایی اش امام موسی صدر، شروع به یادگیری موسیقی ایرانی کرده بود و رد دهه ۱۳۶۰ همین علاقه به موسیقی، زمینه رفت و آمد او را با علی تجویدی، محمدرضا شجریان، پرویز مشکاتیان، محمد موسوی، پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، احمد عبادی و حبیب الله بدیعی فراهم کرد. آرامش زندگی او در دنیای کتاب و موسیقی اما در سال ۱۳۹۲ پایان یافت.
سرطان ریه این بار عرصه جدیدی را برای مبارزه روبروی صادق طباطبایی گذاشته بود. او که در بهمن ماه ۹۲ برای تولد ۴۰ سالگی دخترش غزاله به آلمان رفته بود، دچار مشکل تنفسی شد و پزشکان بیماری او را سرطان بدخیم ریه تشخیص دادند. دوره های شیمی درمانی پس از آن، حال دکتر طباطبایی را بهتر کرد. خودش در گفتگویی که مدتی قبل از مرگ داشت، می گفت: «از همان ابتدا مطمئن بودم من این بیماری را حل خواهم کرد. احساسی به من می گفت مداوا خواهم شد. گذشت، اما سخت بود. خیلی سخت.»
نتیجه این مبارزه اما چند ماه بعد به نفع سرطان چرخید. بیماری بقیه اندام های داخلی را هم درگیر کرد و با گرفتار شدن کبد، پزشکان پیشنهاد توقف شیمی درمانی را دادند. داروها قطع شد، سید صادق به خانه اش رفت و چند روز بعد در بسترش برای همیشه به خواب رفت.
سال هایی که از سیاست دور نبود
صادق طباطبایی در دل سیاست به دنیا آمد. نوه پسری مرحوم آیت الله حاج سید صدرالدین صدر و خواهرزاده امام موسی صدر بودن، او را وارد دنیایی کرد که حتی اگر می خواست هم نمی توانست از سیاست دور بماند. بعدتر، ازدواج خواهرش با سید احمد خمینی او را با خاندان امام فامیل کرد تا او دایی سید حسن خمینی شود.
به جز این، سید صادق طباطبایی، عموی هدی طباطبایی، عروس محسن رضایی و پسرخاله زهره صادقی، همسر سید محمد خاتمی هم بود. شاید همین پیوند خانوادگی باعث شد تا در انتخابات ۸۴ پیشنهاد محسن رضایی را برای مشاوره بپذیرد و پس از سال های زیادی که نام او در فعالیت های سیاسی به گوش نمی رسید، دوباره مسئولیتی را به عهده بگیرد. اگرچه درهمان زمان، بعضی ها به او می گفتند که کاندیدای ریاست جمهوری شود اما صادق طباطبایی نپذیرفت و به مشاور محسن رضایی بودن بسنده کرد.
رابطه دکتر طباطبایی با سید محمد خاتمی اما فراتر از نسبت فامیلی بود. آنقدر که وقتی برای ادامه درمانش به دوراهی رسید از خاتمی خواست تا برایش استخاره بگیرد و در روزهای آخر عمرش به فرزندش وصیت کرد تا پس از مرگش سید محمد خاتمی بر پیکرش نماز بخواند.
عدنان طباطبایی ماجرا را اینطور روایت می کند: «پدرم وقتی در بیمارستان بودند به خواهرم غزاله در این باره گفته بودند و این درخواست در قالب وصیت ایشان هم مطرح بود و خوشبختانه میسر شد. برای ما هم این ماجرا مایه افتخار بود"؛ به ویژه اینکه وصیت پدرم انجام شد.»
همسر دکتر طباطبایی درباره روابط او با سید محمد خاتمی می گوید: «دکتر با آقای خاتمی همیشه در ارتباط بود. در واقع معمولا با شخصیت ها و طیف های مختلف سیاسی ارتباط داشت. در دولت اصلاحات مشاوره هایی می داد اما بخشی از هماهنگی ها در سفر خاتمی به آلمان را دکتر طباطبایی انجام داد؛ مثلا سخنرانی در دانشگاه فرایبورگ.»
همچنین از مشغولیت های دکتر طباطبایی در دهه های ۷۰ و ۸۰، تدریس در دانشگاه بوخوم، مشاوره دایره المعارف اسلامی و همچنین ترجمه کتاب های نیل پستمن (منتقد، نویسنده، نظریه پرداز ارتباطات و استاد دانشگاه نیویورک) بوده است.=
نظر کاربران
خداوند رحمتشان کند
جای چنین سیاستمدارانی در ایران امروز بسیار خالی است.
حالا این کجاش خوش چهره بود ؟
پاسخ ها
آره تو راست میگی!!! لابد احمدی نژاد خوش چهره هست!!!!!