سوگل طهماسبی: یک جنوبی خونگرم هستم!
سوگل طهماسبی، بازیگر نقش نرگس در سریال «کیمیا» خودش یک دهه شصتی است. با این بازیگر جوان گپ و گفت مفصلی داشتیم و از او درباره ورودش به دنیای بازیگری، خاطرات بد و خوب دوران کودکی و بازیگریاش، بازی در سریال محبوب «کیمیا» و ... سوال کردیم.
سوگل طهماسبی، بازیگر نقش نرگس در سریال «کیمیا» خودش یک دهه شصتی است. با این بازیگر جوان گپ و گفت مفصلی داشتیم و از او درباره ورودش به دنیای بازیگری، خاطرات بد و خوب دوران کودکی و بازیگریاش، بازی در سریال محبوب «کیمیا» و ... سوال کردیم.
قرار در کافه بازیگری را از هشت سالگی شروع کردم
بازی در تئاتر را از هشت سالگی شروع کردم و تقریبا ۱۴ ساله بودم که برنده بهترین بازیگر جشنواره استانی شدم. در این جشنواره آقای کیانوش عیاری داور بود و به مادرم گفت: «سوگل استعداد خوبی برای بازیگری داره، اگر خواستید به تهران بیایید، به من خبر دهید. من در حال ساخت یک سریال به نام روزگار قریب هستم و میتونم در اون سریال به سوگل نقش کوچکی بدم .» به این ترتیب من در ۱۶ سالگی به تهران آمدم و در سریال «روزگار قریب» چند سکانس بازی کردم و بعد از آن هم بلافاصله در سریال «یوسف پیامبر(ع)» بازی داشتم. از همانجا استارت کارم در حوزه تصویر خورد و تا به حال در چند فیلم سینمایی، سریالهای تلویزیونی و بیش از ۵۰ تلهفیلم حضور داشتم؛ تا اینکه برای بازی در سریال «کیمیا» دعوت شدم.
دنیای بازیگری با آنچه در ذهن داشتم، متفاوت بود
بازیگری با آنچه در خیالم و ذهنم داشتم خیلی فرق میکرد. من در شهرستان بزرگ شده بودم؛ البته جنوبیها دارای قدمت هستند و شهری که من در آن زندگی میکردم یعنی اهواز به نسبت خیلی از شهرها دارای امکانات بیشتری است اما به هرحال اتفاقاتی که در پایتخت یک کشور میافتد مخصوصا در حوزه هنر با شهرستانها کاملا متفاوت است؛ ضمن اینکه ما خیلی از امکانات را مثل جای تمرین یا اجرا نداشتیم و... .
من تنها دختری بودم که در گروه تئاترمان حضور داشتم و چون علاقهمند به فعالیت در زمینه بازیگری بودم مادرم مسوولیت کل گروه تئاتر را قبول کرد؛ بهخاطر اینکه دوست داشت من در محیطی امن پیشرفت کنم. مادرم ۸ سال مرا هر روز ساعت ۴ بعدازظهر برای تمرین میبرد و ساعت ۸ شب به خانه باز میگرداند و هرگز از رفت و آمد در این مسیر خسته نشد. وقتی به تهران آمدم و خواستم بازیگری را ادامه دهم متوجه شدم آرزوی آدمها اینجا بزرگتر است.
شاید بزرگترین آرزوی من وقتی در اهواز بودم این بود که به تهران بیایم و یک سریال با یک کارگردان خوب کار کنم اما وقتی در محیطی بازتر قرار میگیرید آرزوهایتان هم به همان نسبت بزرگتر میشود . طبعا تطابق این دو دنیا برای من که در سن کمی بودم سخت بود و دنیای بازیگری به شکل حرفهایاش با چیزی که در تصوراتم بود، فرق داشت.
ابتدای ورودم به تهران افسرده شدم
پنج، شش ماه اول ورودم به تهران به خاطر همین متفاوت بودن شرایط با چیزی که در ذهنم داشتم دچار افسردگی شده بودم و اصلا نمیتوانستم با کسی ارتباط برقرار کنم. شاید تنها چیزی که باعث شد بتوانم در دنیای بازیگری دوام بیاورم این بود که فوقالعاده آدم باانگیزهای بودم. من یک دختر شهرستانی بودم که با هدف درس خواندن و پیشرفت در بازیگری به تهران آمده بودم و میدانستم برای رسیدن به این هدف باید تلاش کنم و میخواستم حتما به هدفم برسم. به خاطر انگیزهام توانستم سریع خودم را با شرایط تطبیق دهم و برای پیشرفت تلاش کنم.
دوست داشتم خودم را روی پرده بزرگ سینما ببینم
من بازیگری را از تئاتر شروع کردم اما آرزو داشتم همه مدیومهای بازیگری را تجربه کنم و یک روز خودم را روی پرده بزرگ سینما ببینم یا اینکه در یک سریال ۳۰ قسمتی بازی کنم و هر شب مهمان خانه مردم باشم. خوشبختانه خانوادهام همیشه از من حمایت کردند و اگر حمایتها و پشتیبانیهای مادرم نبود شاید نمیتوانستم به آرزویم برسم.
تصمیم به مهاجرت بزرگترین تصمیم زندگیام بود
تنها۱۵ سال داشتم که تصمیم گرفتم برای زندگی از اهواز به تهران بیایم. درواقع مهاجرت به تهران شاید بزرگترین تصمیم زندگیام بود. سالهای اول در خانه خواهرم زندگی کردم و بعد از قبول شدن در کنکور و شروع دوران دانشجویی مستقل شدم تا اینکه پس از فوت پدرم، مادرم هم به تهران آمد و حالا با هم زندگی میکنیم.
سالهای اول ورودم به تهران با اینکه سن کمی داشتم اما همه مسوولیت و بار زندگی و تصمیمگیریهایم بر دوش خودم بود. خواهرم از رشته تحصیلی من که گرافیک بود و دنیای بازیگری چندان سررشتهای نداشت و نمیتوانست مرا راهنمایی کند. درواقع تا قبل از اینکه تنها و مستقل زندگی کنم هم با این شیوه از زندگی و سختیهای آن آشنا بودم. اما خب، بالاخره زندگی مستقل به خاطر تنهایی سخت بود و من این سختی را چند سال تحمل کردم و خوشحالم الان مادرم کنارم است.
همچنان با دوستان قدیمیام ارتباط دارم
زندگیام اینطور نبود که پس از ورود به تهران و بازیگرشدنم و ورود دوستان جدید، دوستان قدیمیام را فراموش کنم. اتفاقا خیلی از دوستان دوره دبستانم را حتی در اینستا گرام پیدا کردم. (میخندد) با دوستان دوره نوجوانیام که در هنرستان آمنه همکلاس بودیم یک گروه تلگرام داریم و هر روز از حال هم باخبریم. زندگیهای متفاوتی داریم؛ بعضی از دوستانم ازدواج کردهاند و بچه دارند یا شغلهای مختلفی دارند اما همچنان همان صمیمت نوجوانی بینمان مانده است.
صمیمیترین دوستم، زهره جان که مثل خواهرم میماند کسی است که از ۸ سالگی با هم دوستیم. اتفاقا ماجرای آشناییمان هم خیلی جالب است. ما در صحنه تئاتر با هم آشنا شدیم و در اولین برخوردمان دعوای سختی داشتیم و موی همدیگر را کشیدیم. (میخندد) ولی چند روز بعد با هم دوست شدیم و از همان دوران تابهحال صمیمیترین و نزدیکترین دوست هم هستیم. قدمت دوستیمان ۲۱سال است. اتفاقا همین دیروز خانهشان بودم و امروز هم میخواهم آنجا بروم. (میخندد)
بازی در نقش دختری که ۱۲ سال از من کوچکتر بود
تقریبا ۹ سال پیش با آقای جواد افشار یک تلهفیلم کار کرده بودیم و ایشان مرا میشناختند. قبلا هم با آقای شفیعی در سریالها و فیلمها همکاری داشتم. زمانی که نقش نرگس به من پیشنهاد شد چون حجم فیلمنامه خیلی زیاد بود، فرصت خواندن کل آن را نداشتم؛ بخشی را خواندم و بخشی را هم دوستان شفاهی تعریف کردند. آقای افشار گفت نقش نرگس جذاب و خوب است و من وقتی وارد جریان فیلمبرداری شدم فهمیدم شخصیت نرگس چقدر جای کار دارد. خدا را شکر میکنم وارد این پروژه شدم و خیلی راضیام.
شخصیت نرگس در سریال حدود ۱۷ ساله است و من در آستانه ۳۰ سالگی قرار دارم و همین موضوع بازی در این نقش را سختتر میکرد. اتفاقا اولین سکانسی که بازی داشتم، سکانسی در دبیرستان بود و من یکدفعه خودم را در لباس یک دختر نوجوان و پشت نیمکت مدرسه دیدم که خیلی برایم جالب بود و البته از اینکه باید نقش یک دختر مدرسهای را بازی کنم، کُپ کرده بودم. (میخندد) ما روی تکتک دیالوگها و حالات صورتمان کار کردیم تا نقش باورپذیر شود. دختران آن دوره در ۱۷، ۱۸ سالگی ازدواج میکردند چون واقعا به یک پختگی و بلوغ میرسیدند. دختر ۱۷ ساله دهه ۶۰ با دختر ۱۷ساله امروز خیلی متفاوت است و ما این موضوع را مد نظر داشتیم.
مردم در دوران کودکی ما شادتر بودند
دهه شصت و دورانی که داستان سریال «کیمیا» در آن میگذرد برای مردم ما خیلی نوستالژیک است. درست است که آن دوره کشور در جنگ بود و همه باید در صف نفت میایستادند و زندگی به راحتی امروز نبود اما مردم شادتر بودند و اگر قرار بود دور هم جمع شوند این دور هم بودنها واقعا به خاطر دلشان بود.
یک اهوازی خونگرم هستم
من هرگز ندیدهام یا نشنیدهام که کسی به اهواز یا کلا جنوب سفر کند و از مردم این خطه بد بگوید. مردم جنوب خیلی خونگرم، مهماننواز و مهربان هستند و معروف است که خاک جنوب دامنگیر است. من هم خوشبختانه خصلت خونگرمی را از خانوادهام به ارث بردهام و از مردم خوبم یاد گرفتهام.
در جمعی دو نفر از دوستانمان تعریف میکردند برای تعطیلات عید کنار رود اروند رفته و برای اقامتی بهاری چادر زده بودند و از یک خانواده جنوبی و عرب آدرسی را میپرسند و خانواده جنوبی هم از آنها میپرسند:« مسافرید؟» و همین که میفهمند آنها در شهر غریب هستند به خانهشان دعوتشان کرده، یک هفته از آنها پذیرایی میکنند. دوست من با تعجب میگفت من باور نمیکنم چنین اتفاقی در این سالها بیفتد و اینقدر راحت کسی بتواند به یک غریبه اعتماد کند. یکی از خصلتهای جنوبیها همین اعتماد کردن است.
از انرژی مثبت مردم متشکرم
حتی در اوج خستگی و بدترین شرایط هم با مردم خوب و خوشبرخورد هستم و اگر کسی را پیدا کردید که به شما بگوید سوگل طهماسبی با من برخورد بدی داشت شک نکنید من نبودم.(می خندد) اتفاقا من با کسانی که وقتی مرا میبینند برای صحبت کردن جلو میآیند یا دوست دارند با هم عکس بگیریم، با گوشی خودم هم عکس میگیرم و در خلوتم به این عکسها نگاه میکنم و از انرژی مثبتشان تشکر میکنم.
پدرم استاد مینیاتور بود
رشتهام گرافیک است اما فعالیت چندانی در این رشته ندارم؛ البته گاهی برای دوستانم آرم و لوگو و... طراحی میکنم ولی اینکه شغل ثابتی در این زمینه داشته باشم، نه. این روزها هرکسی کمی فتوشاپ بلد باشد فکر میکند گرافیست هم شده. (میخندد) من از بچگی در خانوادهای هنردوست بزرگ شدم که همگی با نقاشی، طراحی و ... آشنا بودند. پدرم استاد نقاشی مینیاتور بود. برنامه روز جمعه ما این بود که همه خانواده در کنار پدر، مینیاتور میکشیدیم. من در هنرستان هم گرافیک خواندم و بعد هم همین رشته را در دانشگاه ادامه دادم. اتکای من روی دستهایم است و گرافیک دستی بلدم و خیلی با دنیای تکنولوژی امروز آشنا نیستم. (میخندد) فکر میکنم برای گرافیست بودن آشنایی با چند نرمافزار کامپیوتری کفایت نمیکند چون دنیای بسیار گستردهای است.
بعضی از انتقادها واقعا عجیب است!
به سریال «کیمیا» انتقادهای عجیبی میشود . ما دو سال کار شبانهروزی و سخت داشتیم و حالا واقعا عجیب است که به جزییات بسیارریزی مثل تصویر یک پراید در شیشه ماشین انتقاد می کنند. (می خندد) یا اینکه مثلا می گویند در دهه شصت تیرهای برق چوبی بوده است نه سیمانی. تمام تلاش گروه سازنده« کیمیا» این بوده بتوانند دهه شصت و پنجاه را با همه حال و هوایش به نوعی بازسازی کند ولی باید قبول کرد که کارخیلی سختی بوده و در یک جمعبندی کلی موفق عمل کردهاند.
به هرحال ما در ساخت سریال و فیلم محدودیت هایی داریم و نمیتوانیم هر پوششی را نشان دهیم و فقط میتوانیم به بعضی پوششها نزدیک شویم و اینکه عین واقعیت را به تصویر بکشیم امکان پذیر نیست. اینجاست که مخاطب میگوید:« نه بابا مگه خانمها اینطوری لباس میپوشیدن اون دوره؟»( میخندد)
کار فشرده و گریم های سنگین
بازیگری شغلی نامنظم و سخت است و یک بازیگر ممکن است با شرایط کار سنگین و بیخوابیهای مکرر مواجه شود. به خاطر همین توجه به شیوه زندگی مانند تغذیه و ورزش خیلی مهم است. من ممکن است برای بازی در یک نقش تا روزی ۱۲ ساعت روی صورتم گریم داشته باشم؛ به همین خاطر سعی میکنم در زندگی شخصیام کمتر آرایش کنم تا کمی به پوستم اکسیژن برسد.
در مورد تغذیه هم سعی میکنم بیشتر از سبزیجات استفاده کنم؛ البته اگر وقتی برای خوردن شام و ناهار پیدا کنم. تا یکی دو ماه قبل به شکل منظم ورزش میکردم ولی این مدت به خاطر مشغلههای مختلف از ورزش غافل شدم که در اولین فرصت جبران خواهم کرد. البته من چون ماشین ندارم سعی میکنم خیلی از مسیرها را پیاده طی کنم تا به نوعی ورزش هم کرده باشم.
نظر کاربران
تو كيميا خوب بود بازيش
از مهراوه بهتر بود
هم از مهراوه خوشگلتره هم مثه اون عقده اى نيس