حرف های ناگفته از زندگی رهبر انقلاب (۲)
با پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای در صف اول جمهوری اسلامی قرار گرفت: عضو شورای انقلاب اسلامی، امام جمعه تهران، نمایندگی امام خمینی در نیروهای مسلح و عضویت در هیئت موسس حزب جمهوری اسلامی اولین موقعیت های ایشان بود.
نویسنده و درواقع مولف زندگی نامه دانشنامه ای «روایتی از زندگی و زمانه حضرت آیت الله سیدعلی خامنه ای» در چنین موقعیت خطیری قرار گرفته و کوشیده از چشم سوم به موضوع اثر خود بنگرد و بکوشد نه یک کار تبلیغاتی که اثری تحقیقاتی منتشر کند. البته در سال های اخیر چند مجموعه زندگینامه ای درباره مقام رهبری جمهوری اسلامی منتشر شده که مهمترین آنها «شرح اسم» به قلم هدایت الله بهبودی است اما وجه ممیزه کار جعفر شیرعلی نیا در ادامه دیگر «زندگینامه های دانشنامه ای» دو مساله است: اول- فرم کار که دربرگیرنده عکس های تاریخی بسیاری از زندگی و زمانه رهبری است و دوم- محتوای کار که فقط به زندگی آیت الله خامنه ای نمی پردازد و از آن بیشتر، به زمانه رهبری ایشان می پردازد و در واقع تاریخ ۷۵ ساله ایران از سال ۱۳۱۸ تا به امروز را روایت می کند.
۳- انتقاد از چپ روی و دفاع از بخش خصوصی
با پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله خامنه ای در صف اول جمهوری اسلامی قرار گرفت: عضو شورای انقلاب اسلامی، امام جمعه تهران، نمایندگی امام خمینی در نیروهای مسلح و عضویت در هیئت موسس حزب جمهوری اسلامی اولین موقعیت های ایشان بود. در آغاز رابطه ای متناسب با دولت موقت وجود داشت. یکی از نکات جالب در این کتاب اشاره به ناگفته هایی از آن دوران است: از اشاره به سیاست خارجی دولت موقت که «یک چیز کلی و اصلا غیرقابل اعتنا» بود تا تشکیل دولت سایه در برابر دولت موقت: «خیال می کردیم اگر مهندس بازرگان استعفا کند تمام ایران به هم می خورد... به فکر تشکیل به اصطلاح دولت سایه افتادیم و یک لیستی فراهم کردیم تا اگر یک روزی مهندسی بازرگان آمد و گفت من دیگر نیستم، دست مان توی حنا نماند.» (ص ۲۲۱)
چنین شد و بازرگان استعفا کرد و دولت موقت شورای انقلاب بر سر کار آمد اما پس از راست روی، خطر مهم دیگر چپ روی بود: «اول انقلاب عده ای از مردم بااخلاص بی اطلاع رفته بودند قبر فردوسی را در توس خراب کنند! وقتی من مطلع شدم، چیزی نوشتم و فورا به مشهد فرستادم که آن را بردند و بالای قبر فردوسی نصب کردند. نمی دانم الان هم هست یا نه. بچه ها که به آنجا می رفتند چشم شان که به شهادت بنده می افتاد لطف می کردند و می پذیرفتند و دیگر کاری به کار فردوسی نداشتند.» (ص ۲۲۱)
حزب جمهوری اسلامی در میانه این دو جناح چپ و راست تشکیل شد و پس از دوره شورش و ترورهای مجاهدین خلق (منافقین) سرانجام امام خمینی پذیرفت که روحانیون هم نامزد ریاست جمهوری شوند با تشکیل دولت جدید رییس جمهور مایل بود علی اکبر ولایتی نخست وزیر شود اما مخالف مجاهدین انقلاب اسلامی سبب شد میرحسین موسوی نخست وزیر شود به روایت کتاب: «آقای خامنه ای و میرحسین موسوی هر دو اهل خامنه بودند و نسبتی فامیلی هم داشتند. سابقه همکاری در روزنامه جمهوری اسلامی ارتباط نزدیکی بین آنها ایجاد کرده بود. آقای خامنه ای در مجلس از او دفاع کرد و به مخالفان گفت اگر شخصی دیگر بود جای بحث داشت اما درباره موسی، نه.» (ص ۳۲۶)
دولت اول موسوی یک دولت معتدل میان چپ و راست اسلامی بود اما به تدریج اختلاف نظر در حزب جمهوری اسلامی و دولت به وجود آمد که به انحلال حزب منجر شد اما مشکل حل نشد. در سال ۱۳۶۴ آیت الله خامنه ای دوباره نامزد ریاست جمهوری شد: به روایت کتاب: «آیت الله خامنه ای با ۱۴.۳ میلیون رای از مجموع ۱۶ میلیون رای به ریاست جمهوری انتخاب شدند و سیدمحمود کاشانی و عسگراولادی به ترتیب با یک میلیون و چهارصد و یک میلیون و سیصد هزار رای در رده بعدی قرار گرفتند. رای بالای یک میلیونی سیدمحمود کاشانی در انتخابات ۶۴ مهم بود. کیانوری رهبر حزب توده در ایران با اشاره با سوابق کاشانی و رابطه اش با مظفر بقایی این رای را رای طرفداران بقایی و سلطنت طلب ها تفسیر کرد.» (ص ۳۵۵) درواقع در آن زمان آیت الله خامنه ای رئیس جمهور مورد توافق دو جناح راست و چپ مذهبی بود که چپ ها و راست های غیرمذهبی با آنها مخالف بودند: چه حزب توده و چه حزب زحمتکشان...
رئیس جمهور در دوره دوم مایل به معرفی میرحسین موسوی نبود. پیش از این به روایت مولف بارها رئیس جمهور از نخست وزیر حمایت کرده بود و حتی در برابر انتقادات جامعه مدرسین از مهندس موسوی حمایت می کرد اما به تدریج اختلافات دی شد: «کابینه نخست وزیر گرایش شدیدی به اقتصاد دولتی داشت اما رئیس جمهور این شدت را نمی پسندید بعدها در این باره گفت آقایان همین طور به سمت روز به روز غلیظ تر کردن اقتصاد دولتی می رفتند، من مثال می زدم و می گفتم فرض کنید یک موتوری است که می تواند این بار سنگین را برساند و شما هم در کنار موتور راه می روید یا خودتان پشت فرمان می نشینید و هدایتش می کنید. شما این موتور را کنار گذاشتید و همه باری را که توی این وانت است خودتان روی دوش گرفتید هن و هن دارید جلو می روید، هم نمی رسید هم خسته می شوید هم همه بار حمل نمی شود هم این موتور این جا بیکار می ماند. این موتور بخش خصوصی است. این را آن زمان به آنها می گفتم اثر هم نمی کرد. امام هم هرچه می گفتند به مردم بدهید اینها می گفتند مراد از مردم بخش خصوصی نیست. مراد نظر امام را توجیه می کردند! مردم یعنی توده مردم. به توده مردم چه جوری می شود کمک کرد؟ دولت اقتصاد را در دست بگیرد. به توده مردم کمک کند. فرمایش امام را این جوری معنا می کردند! خب، این توجیه غلط بود. با وجود این، با رای و نظر امام نخست وزیر ابقا شد و رئیس جمهور هم کوشید براساس تفاهم عمل کند. کتاب از تمدید نخست وزیری موسوی به حکم حکومتی امام یاد می کند.
«آقای خامنه ای به ام امام میرحسین موسوی را به مجلس معرفی کرده بود اما اشکالات فراوانی را در سیستم مدیریتی و سیاست های کابینه او می دید. یکی از مهم ترین مخالفان سیاست های اقتصادی دولت، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بود. آن ها در نامه های سال ۶۴ نظرات تندی در انتقاد به دولت نوشتند. آنها معتقد بودند بسیاری از جهت گیری های دولت با مبانی اسلامی سازگار نیست و گرایش های چپ گرایانه دارد... آقای خامه ای در بخش هایی با جامعه مدرسین هم رای و هم نظر بود. پس از این کشمکش رئیس جمهور نامه ای برای امام نوشت و با توضیح شرایط کشور و دولت از ایشان خواسته بود به جریان جامعه مدرسین توجه بیشتری شود.» (ص ۳۶۲)
۴- تلاش برای ایجاد تعادل میان جناح راست و چپ اسلامی در دهه ۷۰
با رحلت امام خمینی، مجلس خبرگان رهبری آیت الله خامنه ای را به رهبری انتخاب کرد. کتاب از سال های آغاز دهه هفتاد به عنوان دوران هماهنگی یاد می کند. بار این هماهنگی با جناح های چپ و راست بر دوش دو نفر بود: اول هاشمی رفسنجانی، که به روایت کتاب در دهه هفتاد «نزدیک ترین فرد به آقای خامنه ای دوست و همراه دیرینش هاشمی رفسنجانی بود.» (ص ۴۳۵) دیگر سید احمد خمینی: «برخی شخصیت های تندرو جناح چپ که اختلاف نظرهایی با رهبری در دوران ریاست جمهوری داشتند، از رهبری ایشان خوشحال نشدند. آنها با احمد خمینی روابط خوبی داشتند تایید شایستگی های رهبر جدید توسط فرزند امام بسیار تاثیرگذار بود. برخی تندروهای جناح چپ زیر بار رهبری آقای خامنه ای نمی رفتند و حتی نسبت به نقل قول هایی که از امام شده بود مشکوک بودند. آقای دعایی می گوید یکی، دو روز بعد از رحلت امام حاج احمدآقا در جماران قرآن آورد و دست روی قرآن گذشت و گفت به قرآن قسم نظر امام نسبت به اجتهاد آقای خامنه ای و شایستگی ایشان چنین است.» (ص ۴۳۶)
با وجود این به روایت کتاب در آغاز رهبری آیت الله خامنه ای «گروه مشاوری هم از آقایان ناطق نوری، باهنر، خاتمی، موسوی خویینی ها و هاشمی رفسنجانی در ابتدا تشکیل شد که جلسات هفتگی داشتند و به رهبری مشاوره می دادند که به تدریج با شکل گرفتن تشکیلات رهبری نقش گروه مشاور کمرنگ تر شد.» (ص ۴۴۰) به نوشته مولف «احمدآقا پیشنهاد کرد ناطق نوری و عبدالله نوری به دفتر رهبری بروند و ریاست دفتر را به عهده بگیرند. می گفت هر دو نوری هستند یکی نور اصفهان و یکی نور مازندران و به نوعی از دو جناح موجود هستند و کسی حرف نمی زند اما گویا رهبری به دنبال فردی غیرجناحی می گشت. آقای محمد گلپایگانی را که در عقیدتی سیاسی ارتش و غیرجناحی بود انتخاب کرد.» (ص ۴۴۰)
این دیدگاه در تمام فصل های بعدی کتاب هم روایت شده است. دو فراز مهم از این راهبرد را می توان در مقطع انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ و پس از آن دید:
با وجود آنکه نویسنده از تفاوت دیدگاه وزیر ارشاد دولت اول هاشمی یعنی سیدمحمد خاتمی با رهبری بر سر تهاجم فرهنگی می نویسد اما به هنگام نامزدی خاتمی در سال ۱۳۷۶ چنین می نویسد: «نظر جناح چپ میرحسین موسوی بود و موسوی اردبسلی در دیداری به مهدوی کنی گفته بود از آقای ناطق دست بردارند و از میرحسین موسی حمایت کنند و مهدوی کنی گفته بود یکی از ملاک هایش روحانی بودن رئیس جمهور است. مدتی بعد کاندیدای جناح چپ هم روحانی شد؛ سیدمحمد خاتمی. او در دوره ریاست جمهوری آقای خامنه ای وزیر فرهنگ و ارشاد بوده است. او را از سال های دور می شناسند؛ از سال های بسیار دور. هر چند سیدمحمد خاتمی تنها پنج سال از رهبری جوان تر است اما رهبری با پدر او سیدروح الله خاتمی بسیار مانوس بوده است. سیدمحمد خاتمی چند سالی در حاشیه بود و پیش از آن که چهره ای سیاسی باشد چهره ای فرهنگی بود. نکته ای که رهبری سال ۷۰- به آن اشاره کرده بود.» (ص ۵۸۲)
کتاب ادعای نظر داشتن رهبری به ریاست جمهوری ناطق نوری (آن گونه که آقای مهدوی کنی گفتند) را رد می کند: «تبلیغات درباره گرایش رهبری به ناطق نوری در حالی صورت می گرفت که رهبری تنها به پرشور بودن انتخابات می اندیشید.» (ص ۵۸۴)
از دیدارهای گروه های چپ با رهبری دو گزارش در کتاب آمده است: اول دیدار شورای هماهنگی گروه های خط امام (جناح چپ). «محمد سلامتی می گوید برای اینکه مطمئن شویم رهبری مخالف آمدن موسوی نیست در ۲۳/۷/۱۳۷۵به دیدار رهبری رفتیم. رهبری کم و بیش از موضع ما مطلع بود و می دانست ما تبلیغاتمان را برای به صحنه آوردن موسوی آغاز کرده ایم. به همین دلیل اسم مهندس را نیاوردیم اما گفتیم می خواهیم به طور فعال در انتخابات شرکت کنیم و مشارکت مردمی را بیشتر کنیم. رهبری توضیحات ما را تایید کرد.
سلامتی می گوید رهبری به آنها گفته خیلی خوب است شما کاندیدای خاصی داشته باشید و جناح مقابل تان هم کاندیدای خودش را مطرح کند. من هم تصمیم ندارم از کسی حمایت کنم یا نامزدی را به طور خاص تایید کنم اما بالاخره به یک نفر رای خواهم دارد. منتها امیدوارم کسی نفهمد که من به چه کسی رای می دهم. سلامتی صحبت های رهبری را بسیار دلگرم کننده می دانست. فردای این دیدار بود که مجمع روحانیون مبارز هم اعلام کرد در انتخابات حضور فعال خواهد داشت.» (ص ۵۸۰)
پس از انصراف موسوی اما جناح چپ بدون نامزد شد. کتاب از دیدار مصطفی تاج زاده و محمد سلامتی با آقای حجازی از مسوولین بیت رهبری در شرایط بی نامزدی جناح چپ می گوید و از قول تاج زاده می نویسد: «همان ابتدا که نشستم آقای حجازی گفت قبل از آن که شما صحبت خودتان را شروع کنید بگذارید من پیغامی از آقا برای شما بخوانم. دفترش را درآورد که کلمات هم دقیق باشد. گفت رهبری فرمودند وقتی فهمیدند که امروز شما می آیید و ملاقات دارید این چیزها را به شما خصوصی گفته است که استنباط ما از دعوت رهبری به این که نیروها بیایند و در صحنه انتخابات شرکت کنند و انتخابات را گرم کنند، ما و یا جریان هایی مثل ما هستند.
بنابراین می خواهیم برویم انتخابات و کار کنیم. رهبری فرمودند که آقایان منظور مرا درست فهمیدند. من منظورم همین نیروها هستند و همین جریانات باید بیایند و بروند در انتخابات کار کنند. گفت حالا بفرمایید. گفتم ما آمده بودیم همین را بگوییم. آقای حجازی گفت این نظر رهبری است و من هم از روی دفتر خواندم... به آقای حجازی این مطلب برخورد که این چه سوالی است می کنید! وقتی اول پیام رهبری را خواندم یعنی نظر آقا این است که بیایید در صحنه و شرکت کنید!
مولف در ادامه نحوه رسیدن جناح چپ به سیدمحمد خاتمی را توضیح می دهد و بر نقش موافقت مقام رهبری در این نامزدی تاکید می کند و از قول مهدی کروبی می نویسد: «وقتی آقای موسوی کاندیداتوری را نپذیرفت، ما به آقای خاتمی برای پذیرفتن فشار آوردیم و ایشان نمی پذیرفت تا آنکه منجر به این شد که من مامور شدم خدمت مقام معظم رهبری بروم و سوالاتی از ایشان بکنم تا ببینم نظر معظم له چیست و دیدم نظرشان درباره وی، همانند سایرین است. قبلا فرموده بودند هرکدامتان بیایید و کاندیدا شوید به شما می گویم. هر کدامتان که رای بیاورید تنفیذ و تایید و حمایت می کنم... وقتی من رفتم و این خبر را آوردم، بعد خودش (آقای خاتمی) به محضر رهبری مشرف شد و صحبت کرد و پذیرفت.»
۱۱ بهمن ۱۳۷۵ سیدمحمد خاتمی حضور رسمی اش در انتخابات را اعلام کرد. پیش از این بیانیه چندباری به دیدار رهبری رفته بود. روزنامه «کار و گارگر» در این مورد نوشت: «پس از ملاقات های مهم و حساس دکتر خاتمی با یکی از شخصیت های موثر نظام، حضور جدی در صحنه انتخابات ریاست جمهوری...»
موسوی خوئینی ها می گوید: «آقای خاتمی در ابتدا اسرار ما برای کاندیداتوری را نمی پذیرفتند اما پس از گفت و گوهای طولانی با مقام معظم رهبری آمادگی روحی پیدا کردند برای آن که نامزد ریاست جمهوری شوند.»
مصطفی تاج زاده جزئیاتی از این دیدارها را این گونه روایت می کند: «آقای خاتمی هم با تنها کسی که قبل از آمدن صحبت کرد رهبری بود. گفته بود من با این شعارها می آیم. نیامدم که موافقت بگیرم و بعد سوءاستفاده شود که آمدند توافق رهبری را بگیرند. آمدم که شما مخالف نباشید. اگر مخالف باشید من نیستم و... رهبری در آن جلسه حرف های خیلی مثبتی زده بود که بعدها فهمیدیم خیلی مثبت تر از آن چیزی بود که آقای خاتمی تا قبل از دوم خرداد نقل کردند.» (ص ۵۸۱)
«روایتی از زندگی و زمانه حضرت آیت الله سیدعلی خامنه ای» در ۱۰۰۰ صفحه منتشر شده و از تاریخ نگاری به روزنامه نگاری هم سری زده است چه تا دولت حسن روحانی هم پیش رفته است. بدیهی است تلخیص این کتاب بزرگ در یک یا دو مقاله نمی گنجد و باید در فرصت های دیگری به آن پرداخت اما یک چیز روشن است: این نوع تاریخ نگاری یک رویکرد تازه در میان اصول گرایان است. روایتی که می کوشد مستقل و منصف باشد و در این کار تا حدود زیادی موفق است.
ارسال نظر