خالق گروه «اسب های آهنی»
شهید آبشناسان؛ اولین اکستریم باز ایران
بارها با طراحی های خارق العاده اش، در دشوارترین شرایط باعث شده بود ورق به نفع نیروهای ایران برگردد، نامش لرزه به تن عراقی ها می انداخت و به همین دلیل در هر عملیاتی که او حضور داشت صدام نیروهایش را در آن عملیات چندین برابر می کرد، حتی دشمن هم او را «شیر صحرا» می نامید.
این چریک ایرانی کسی نبود جز شهید سرلشکر آبشناسان. در این مطلب همراه با پسر ارشد شهید سری زدیم به زندگی فرمانده ارشدی که جزو الوین تکاوران ایران زمین بود و سرانجام زمانی که موفق شده بود کیلومترها داخل خاک عراق پیشروی کند، جانش را برای حفظ کشورش و مردمانش از دست داد. بزرگراه «شهید سرلشکر آبشناسان»، یکی از بزرگراه های پرتردد در شهر تهران است. حتما شما تاکنون نام این بزرگراه را شنیده اید و یا پیش از این که این گزارش را بخوانید در این بزرگراه رفت و آمد کرده اید، اما شاید شما هم جزو آن دسته از افرادی باشید که نمی دانید چرا به این شهید لقب «چریک پیر» داده اند. «افشین آبشناسان» پسر ارشد شهید حسن آبشناسان، از بهترین افرادی است که می توان در کوله پشتی خاطراتش به دنبال زندگینامه واقعی شهید سرلشکر آبشناسان گشت. او جزو کسانی است که به خوبی می داند پدرش که بوده و چه کارهایی انجام داده و خاطرات دوستان پدرش را به خوبی به یاد دارد.
آقای آبشناسان برایمان تعریف می کند که چطور پدرش جزو اولین تکاوران ایرانی شد، دوره رنجری را گذراند و پیش از انقلاب چگونه در کوه های اسکاتلند مقام نخست مسابقات جهانی را در رشته کوهستان به خود اختصاص داد. فرزند شهید در این مصاحبه همراه ماست تا پای خاطرات نابی که از پدرش دارد را به وسط بکشد و بگوید ماجرای گروه ویژه «اسب آهنی» که در جبهه ها سوار بر موتور دیده می شدند چیست.
تولد یک نابغه جنگی
سرلشکر حسن آبشناسان در اردیبهشت ۱۳۱۵ در محله امامزاده یحیی تهران، در نزدیکی منطقه نازی آباد، به دنیا آمد. از دوران نوجوانی علاقه زیادی به انجام ورزش های رزمی داشت. بعد از گرفتن دیپلم در رشته ریاضی، به شدت دوست داشت در لباس نظامی خدمت کند. در این زمان «سرهنگ زنده نام» عموی مادرش هم که خودش چنین راهی را پیموده بود او را برای انتخاب این مسیر تشویق کرد و به این ترتیب بود که او در سال ۱۳۳۶ به دانشکده افسری رفت و در سال ۱۳۳۹ با درجه ستواندومی از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. دوره مقدماتی افسری را درسال ۱۳۴۰ به پایان رساند. در آن دوران زندگی او شبیه هیچکدام از همسن و سال هایش نبود. او به شدت دوست داشت بهترین باشد به همین خاطر از زمان نوجوانی تمرین های سخت ورزشی خود را شروع کرده بود.
از سر نیزه برنو تا کوه های اسکاتلند
افشین آبشناسان در حالی که با یادآوردن خاطرات پدر، صدایش می لرزد می گوید: «برایم تعریف کرده اند که پدر بعد از تحصیل به خوزستان رفته و آن زمان در نخستین دوره آموزشی تکاوری ارتش شرکت کرد و یکی از بهترین تکاوران آن دوران محسوب می شد.
در سال ۱۳۵۶، او دوره عالی ستاد فرماندهی را با سرافرازی گذراند و در سال ۱۳۵۰ از استان خوزستان به استان فارس منتقل شد و بیش از ۱۰ سال در شیراز تمرین های نظامی و ارتشی خود را جلو برد.»
افشین آبشناسان می گوید پدر هیچ وقت از تمرین هایش حرفی نمی زند اما بعد از شهادت پدر، او از همرزم های سرلشکر شنیده که به خاطر آمادگی بالایی که او در رشته های ورزشی داشت بعد از گذراندن دوره های مختلف آموزشی یکی از بهترین رنجرهای ایران شد. سرلشکر هدف داشت و می خواست یکی از ارتشیان افتخارآفرین ایران باشد.
«دوستان پدرم می گفتند که در دوران جنگ، پدر هر وقت می خواست طرح و نقشه ای بریزد و یا درباره طرح و نقشه هایی که عراقی ها اجرا می کردند فکر کند به کوه می رفت و مدتی تنها به ماجراهایی که اتفاق افتاده بود فکر می کرد و زمانی از کوه پایین می آمد که کلی طرح و ایده جدید را در ذهنش به همراه داشت».
او ادامه می دهد: «پدر در دوران جنگ، از طریق همین کوهستان توانست به دشمنان خود ضربات سنگینی را وارد کند او همیشه زمانی که در یک منطقه خدمت می کرد اول به کوهستان آنجا می رفت و از بین صخره ها، محلی را انتخاب می کرد تا بتواند به راحتی نیروهای خودی و عراقی ها را ببیند. اصولا این مکان ها که شهید آبشناسان انتخاب می کر در موقعیتی بسیار ایده آل بود و نیروهای دشمن نمی توانستند حتی با چشم مسلح هم او را ببینند.»
یکی از تمرین های نظامی ها که بیشتر افراد همرزم او معتقد بودند فقط مختص به خود سرلشکر است پریدن از روی سرنیزه تفنگ های برنو چیده شده روی مزین به صورت عمودی بود. این سرنیزه ها بیشتر شبیه به نیمچه شمشیر است که در سر تفنگ های برنو قرار دارد، اگر این تفنگ ها را تاکنون دیده باشید می دانید که طول زیادی دارند و زمانی که به صورت عمود روی زمین جاساز می شوند ارتفاع زیادی پیدا می کنند.
شهید آبشناسان از روی این تفنگ های چیده شده می پرید آن هم بدون هیچ غلت و پشتک زدن: «شنیدم که می گویند تاکنون فقط چند نفر از افراد ارتشی این حرکت را اجرا کرده اند و پدر تنها کسی بود که موفق شد بدون این که آسیبی ببیند این کار را انجام دهد. حتی شنیده ام که یک افسر اسرائیلی که می خواسته این حرکت را انجام دهد به شدت آسیب دیده است.»
سرلشکر آبشناسان پیش از انقلاب دوره های تکمیلی چتربازی و تکاوری کوهستان در کشور اسکاتلند را گذرانده است. افشین آبشناسان می گوید پدرش همراه با یک تیم کوهستان در مسابقات نظامی- ارتشی در کشور اسکاتلند شرکت کرده اند: «در این مسابقه بیشتر تیم های نظامی- ارتشی منتخب از تمامی کشورهای جهان شرکت کرده بودند. شیوه مسابقه به این صورت بود که هدفی در کوهستان در نظر گرفته می شود و داوران از تیم های مختلف شرکت کننده می خواستند که این هدف را پیدا کنند، آنها اعلام می کردند که یک هواپیما سقوط کرده است و باید تیم ها بروند این هواپیما را کشف کنند و به قربانی هایش کمک کنند. نقشه خوانی و عملکرد مثبت و... جزو شاخصه هایی بود که برای داوران این مسابقه به شدت مهم بود.
تیمی که سرپرستی آن به عهده پدرم بود این شاخصه ها را داشت و توانست مقام اول این مسابقات جهانی را کسب کند. یکی از خاطرات جالبی که درباره این مسابقات شنیدم این است که افسر انگلیسی ای که همراه تیم پدر من بود بعد از مسابقه به داوران اعلام کرد که حسن آبشناسان در حالی که مسیر خود را ادامه می داد زباله های روی زمین را برداشته و درون کوله پشتی خود می گذاشت. او به داوران گفت که من از آبشناسان پرسیدم چرا این کار را می کنی، تو یک افسر ارشد محسوب می شوی و او به زبان انگلیسی گفت من مرد کوهستان هستم. حیف است که این طبیعت زیبا با زباله ها کثیف شود. داوران بعد از شنیدن این ماجرا برای پدرم تقدیرنامه ای درنظر گرفتند.»
موسس گروه «اسب های آهنی»
شهید آبشناسان سال ۱۳۵۹ به ستاد جنگ های نامنظم پیوست و با افراد داوطلب، عملیات های چریکی خود را در کوهپایه های «دشت عباس» در استان ایلام آغاز کرد و در همان دوران موفق شد آسیب جدی ای به نیروهای عراقی وارد کند.
در عملیات گشت و شناسایی، این شهید حسن آبشناسان بود که موفق شد اولین اسیران عراقی را به اسارت درآورد: «در همان زمان، پدر به عنوان فرمانده یگان جنگ های چریکی در قرارگاه سیدالشهدای مشترک سپاه و ارتش موفق شد نیروهای جدیدی را به آموزش بگیرد. او جوانان موتورسوار را از خیابان های تهران گردآوری می کرد، بیشتر این جوانان شجاع از محله های جنوب شهر بودند که علاقه شدید به موتورسواری داشتند. خود پدر هم موتورسواری را در خیابان های جنوب شهر یاد گرفته بود به همین دلیل به جوانان موتورسوار خیابان های تهران اعتماد داشت و می دانست با کمی تمرین بهترین می شوند، ایشان داوطلبان را از سطح شهر دور هم جمع کرد و به آنها آموزش های ویژه داد و این افراد را با نام گروه ویژه «اسب های آهنی» در جبهه ها به خدمت گرفت. بیشتر کار شناسایی انجام می دادند و در جبهه کلی به میهن خدمت کردند.»
دوئل با صدام
فرزند آبشناسان از نامه پدرش به صدام می گوید که باعث شد صدام یکی از تکاوران کاربلدش را راهی جنگ با سرلشکر آبشناسان کند: «پدرم زمانی که دید عراق بسیاری از شهرها را موشک باران کرده و به روی سر مردم بی گناه بمب می ریزد نامه ای به صدام حسین، فرمانده نظامی حزب بعث عراق نوشت. متن نامه به این مضمون بود: «اگر جناب صدام حسین، امیر جنگی است، پس به راحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگاورم دیدار کند و با هر شیوه ای که می پسندد بجنگد، نه این که با بمب افکن های اهدایی شوروی، محله های مسکونی و بی دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.»
بعد از انتشار این نامه، صدام حسین، «سرلشکر قادر عبدالحمید» را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد. عبدالحمید فرستاده شده بود تا قدرت بعثی ها را به ایرانی ها نشان بدهد. سال ها پیش از آن ماجرا، در اسکاتلند، حسن آبشناسان، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهستان شکست داده بود. در آن مسابقات ارتش برگزیده ایران مقام اول را به دست آورده بو و عراقی ها هفتم شده بودند.» اما این بار دیگر نه خبری از کوه های اسکاتلند و نه حرفی از مسابقه در میان بود بلکه همه چیز واقعی بود، شهید آبشناسان و لشکرش بر سر خاک ایران با عبدالحمید و گروهش می جنگید.
پس از نبردی طولانی، لشکر عراق شکست خورد و فرمانده ای که صدام به آن می نازید هم اسیر شد. «پدرم در عملیات پاکسازی شهر بوکان از وجود عناصر ضدانقلاب و گروهک کومله نیز فعالیت داشتند و در این عملیات هم موفق شدند، محور سردشت- پیرانشهر که موقعیت جغرافیایی بسیار پیچیده ای داشت و پر بود از جنگل های انبوه آلواتان، کوه های سر به فلک کشیده و تنگه های دلهره آور، با تلاش پدر و شهید بروجردی، شهید ناصر کاظمی و گروهی دیگر از رزمندگان ارتش و سپاه پاکسازی شد.»
مرخصی اجباری
افشین آبشناسان به اینجای مصاحبه که می رسد، به یاد روزی می افتد که خبر شهادت پدر را شنید. در آن دوران او خدمت خود را در بندرعباس می گذراند: «فقط چهار روز مانده بود که دوران خدمتم را به پایان برسانم، از آنجا که عضو تیم بسکتبال بودم و گاهی مرخصی تشویقی می گرفتم، احتیاجی به مرخصی نداشتم اما آن روز فرمانده صدایم زد و برگه مرخصی ای را مقابلم گذاشت و گفت امضا کن و بعد هم ساک ات را ببند و برو تهران.
تعجب کردم گفتم فرمانده، من چند روز دیگر خدمتم تمام می شود مرخصی نمی خواهم، خدمتم که تمام شد می روم اما فرمانده اخم کرد، در نگاهش غمی بود که نگرانم کرد، با چشم به برگه مرخصی اشاره کرد و گفت آبشناسان می گویم امضا کن و به تهران برو. با بی میلی برگه را امضا کردم، در تمام زمانی که ساک ام را می بستم و وسایلم را جمع می کردم به این موضوع فکر می کردم که چرا می خواهند به زور مرا به مرخصی بفرستند، از دوستانم خداحافظی کردم و با خرید بلیت هواپیما راهی تهران شدم، بعد از پرواز هواپیما دائم به ماجراهای آن روز فکر می کردم، دلشوره عجیبی داشتم روزنامه ای را برداشتم و شروع به خواندنش کردم. یکی از تیترهای روزنامه اطلاعات آن روز، میخکوبم کرد «فرمانده لشکر ۲۳ تکاور در خاک عراق شهید شد.»
متن خبر را خواندم. خبر درباره پدرم بود، در متن خبر نوشته شده بود که پدرم ۴۰ کیلومتر وارد خاک عراق شده و بعد بر اثر اصابت ترکش موشک شهید شده است. باورم نمی شد، به خودم دلداری دادم و گفتم اگر خبر صحت داشت حداقل یکی از اعضای خانواده ام با من تماس می گرفتند و این خبر را می دادند.»
عملیات «قادر» و پرواز آخر سرلشکر
از هواپیما که پیاده شدم و به سمت سالن اصلی فرودگاه مهرآباد رفتم هنوز باور نداشتم خبری را که خوانده ام صحت داشته باشد: «در فرودگاه همهمه ای به پا بود. درباره تشییع جنازه فرمانده لشکر ۲۳ تکاور حرف می زدند، حال خودم را نفهمیدم از فرودگاه یکراست راهی خانه شدم. به خانه که رسیدم پرچم سیاه بالای در، رفت و آمد همسایه ها و پیراهن های سیاه من را به این باور رساند که پدرم شهید شده است. پاهایم سست شد، با قدم های آهسته به سمت خانه رفتم، انگار دلم نمی خواست حقیقت را بشنوم، چهره گریان مادرم را که دیدم ماجرا دیگر واقعیت پیدا کرده بود.»
شهید حسن آبشناسان در روز هشتم مهرماه ۱۳۶۴ در عملیات «قادر» زمانی که فرماندهی لشکر ۲۳ نیروهای ویژه هوابرد را به عهده داشتند، در جریان درگیری مستقیم با دشمن در منطقه «سرسول کلاشین» که در شمال عراق انجام می شد، بر اثر برخورد ترکش موشک های گراد شهید شد.
ارسال نظر