گزارشی از زندگینامه ژوزه مورینیو؛ کالبدشکافی یک برنده
داستان زندگی ژوزه مورینیو پر است از قهرمانی، تراژدی و البته درگیری. از شروع شدن کارش به عنوان مترجم «سر بابی رابسون» فقید تا تبدیل شدن به گرانقیمتترین مربی جهان و یک مربی صاحب سبک.
ژوزه مورینیو یکی از موفقترین مربیان فوتبال جهان است که توانسته به افتخارت شخصی و تیمی زیادی دست یابد. شخصیت و کاریزمای جالب او باعث شده است به شخصیت مورد علاقه رسانهها تبدیل شود. در زیر به بخشی از زندگی او در قالب یک گزارش میپردازیم.
با در نظر گرفتن حضور فعال مورینیو در نشستهای خبری، صفحات روزنامهها و رسانههای مختلف، تقریبا همه با این مربی آشنایی دارند.
هرچند اتفاقات ریز و درشت زیادی در طول این سالها برای این مربی خاص رخ داده و یا او، آنها را خلق کرده است.
با وجود این اتفاقها، کتاب «کالبدشکافی یک برنده» تلاش کرده است تا دانش بیشتری از این شخصیت جذاب ارائه دهد و از یک روش ترکیبی برای زندگینامه ژوزه مورینیو استفاده کند. البته در پایان از «مرتضی محصص»، کارشناس فوتبال برای جمع بندی درباره این مربی استفاده کند.
این کتاب به مسیر ژوزه مورینیو از آغاز تاکنون میپردازد. از به دنبا آمدن در کشور پرتغال در خانوادهای که پدر آن، یک دروازهبان فوتبال بود تا تبدیل شدن به یکی از برترین مربیان فوتبال جهان.
زمستان اوایل دهه ۶۰ میلادی بود که ژوزه مورینیو در شهر «ستوبال» پرتغال به دنیا آمد. در نوجوانی، انقلاب میخک در پرتغال، باعث سقوط «استادوو نووو» شد.
این انقلاب که از آن به عنوان انقلاب دموکراتیک در پرتغال یاد میشود، آرزوهای ژوزه کوچک را در افقهای ذهنیاش پدید آورد. آن روزها، خانواده ژوزه شرایط مالی خوبی نداشت.
«ماریا دوس سانتوس»، مادر ژوزه دبیر یک مدرسه راهنمایی در شهر ستوبال و از خانوادهای نسبتا متمول بود. «ماریا لدو»، دایی ژوزه یکی از سرمایهداران پرتغال در صنف ماهیگیری بود.
ستوبال در کنار شهرهای «اوپورتو» و «آلگاروه»، به داشتن ماهی ساردین معروف است و «لدو» نیز یکی از تامین کنندگان اصلی این ماهی در پرتغال بود. رژیم «سالازار» که در آن به سیستم سرمایهداری تاکید میشد، توانسته بود مال و اموال زیادی را به خود اختصاص دهد.
حمایت رژیم وقت پرتغال از سرمایهداران در آن سالها باعث شد دایی ژوزه یکی از قدرتمندترین افراد ستوبال باشد.
او علاوه بر اینکه فرد ثروتمندی بود، در امور خیریه نیز فعال بود. لدو حتی در سال ۱۹۶۲، یعنی یک سال قبل از اینکه ژوزه به دنیا بیاید، یک ورزشگاه چند منظوره مدرن را در شهر ستوبال به نام «بونفیم» افتتاح کرد.
در زمانهای که پولهای کلان به فوتبالیستها پرداخت نمیشد و خبری از قیمتهای نجومی به این قشر نبود، مشخص نیست که امنیتی مالی که لدو برای خانواده ژوزه فراهم کرد تا چه اندازه در پیشرفت او تاثیرگذار بوده است.
در هر حال، دایی لدو در سال ۱۹۷۲ به دلیل کهولت سن درگذشت و دولت جدید پرتغال، تمام دارایی و فعالیتهای اقتصادی او را مصادره کرد.
همزمان با روی کار آمدن یک شهردار کمونیست در شهر ستوبال، ثروت خانواده مورینیو به کمترین میزان رسید و رفته رفته رنگ و بوی زندگی اشرافی آنها از بین رفت.
خانواده مورینیو شرایط ویژهشان در این شهر را از دست دادند و تمامی مستخدمانی که در این خانواده فعالیت میکردند نیز نیز خانهشان را ترک کردند.
حالا خانواده مورینیوی کوچک مجبور شدند به خانهای کوچک در نزدیکی ساحل مهاجرت کنند و دوران خوش زندگی مورینیو در یک چشم به هم زدن از بین رفت.
البته در همین منطقه بود که ژوزه همراه دیگر بچهها به بازی فوتبال پرداخت و ژوزه از همان ابتدا مسئول برنامهریزی بازیها شده بود و بیشتر به این جور مسائل علاقه داشت تا فوتبال بازی کردن.
ژوزه درباره زندگی در دو شرایط متفاوت نظر جالبی دارد: «از دوران کودکی دوستانی اشرافزاده دارم که همه به طبقه بالای اجتماعی در پرتغال تعلق دارند. از طرفی دوستانی هم دارم که متعلق به طبقه پایین یعنی طبقه کارگر هستند.
خانوادههایی که در شرایط سختی زندگی میکنند. تجربه این دو اتفاق به من درس داد تا برای همه چیز در زندگی آماده باشم. باید با سختی و آسانی آن کنار بیایم. این موضوع همچنین باعث خیلی سریع با افراد مختلف کنار بیایم و آنها را درک کنم.
آن زمان که در پرتغال بودم، زمان تغییر و تحول بود. یک تجربه زندگی بکر که من برای زندگی آماده کرد.»
«به جای آنکه حیاط خانه و کوچه و خیابان در شکلگیری شخصیت مورینیو تاثیرگزار باشد، کلاس درس بیشترین تاثیر را در شکلگیری شخصیت ژوزه داشت که البته تعجبی هم نداشت.
همانطور که گفته شد، مادر ژوزه از دبیران معروف و شناخته شده در مقطع راهنمایی بود و به همین خاطر، فرزندش را در یک مدرسه خصوصی ثبت نام کرد. وقتی ژوزه سه ساله بود، تحت تاثیر کارهای روزنامه خواهرش قرار گرفت.
ژوزه تحت تاثیر زمانهایی قرار گرفت که «ترزا» لباس ویژه مدرسهاش را آماده میکرد و یا وعده غذایی فردایش را کنترل میکرد. در واقع، محیط مدرسه اولین جرقه کامل و بیعیب بودن در زندگی مورینیو بود. وقتی ژوزه پنج ساله شد، این شرایط به وضوح در رفتار او دیده شد.
تمام خودکارها، مدادرنگیها و خطکشها به دقت در قفسه او گنجانده شده بود و ژوزه با نظم خاصی از آنها استفاده میکرد. درست است که این رفتارها در پنج سالگی خیلی نمیتواند گویای رفتار و شخصیت افراد باشد ولی کمتر بچه پنج سالهای را مییابید که به طور منظم و هر روز، این رفتار را از خودش نشان دهد و تا اینقدر به نظم وفادار باشد.»
درآن بحبوحه بیشترین شخصی که روی ژوزه تاثیر داشت، پدرش «فلیکس» بود. فلیکس پسر یک ماهیگیر بود و با وجود اینکه اغلب همراه «ویتوریا» و سپس «بلننسه» در سفر بود، بازهم بیشترین تاثیر را روی فرزندش داشت. همین تاثیر باعث علاقه وافر ژوزه به فوتبال شد.
او کاملا به رفتار پدرش خیره میشد و همه رفتارهای فوتبالی که از پدرش میدید را تکرار میکرد. نتیجه این شرایط، این بود که وقتی پرتغال در جام جهانی ۱۹۶۶ برابر انگلیس شکست خورد و نتوانست به مراحل بالاتر صعود کند، مدتها ناراحت بود و اشک میریخت.
وقتی ژوزه چهار ساله شد، همراه پدرش به تمرینات و بازیهای دوستانه میرفت و به عنوان توپجمعکن به فعالیت میپرداخت. همین مساله باعث بیشتر شدن علاقه او به فوتبال شد. فلیکس معتقد بود پسرش میتنواند جای او را بگیرد و راه او را برود.
البته فلیکس تصور میکرد ژوزه حتی از او هم بهتر خواهد شد و نام خانواده مورینیو را بر سر زبانها خواهد انداخت. فلیکس پسرش را به حمایت از تیم ملی پرتغال تشویق میکرد ولی تاثیر فرهنگ کشورهای بزرگ در زندگی پس از رژیم سالازار باعث شد ژوزه نیز مجذوب همین فرهنگ شود و شیفته تیم ملی انگلیس شود و باشگاه لیورپول.
قرمزهای آنفیلد آن سالها تیم موفقی بودند. اسوطورههای ژوزه نیز در آن سالها کوین کیگان و کنی دالگلیش به شمار میرفتند. ژوزه همان روزها، تمام بازیهای لیورپول را دنبال میکرد. این دوره همزمان شد با اولین بازی فلیکس برای تیم ملی پرتغال.
پدر ژوزه در حالی که ۳۴ سال داشت، توانست اولین و آخرین بازی ملی خود را برای تیم ملی پرتغال انجام دهد. دیداری که در جام استقلال بود و آن زمان پسرش ژوزه، تنها ۹ سال داشت.
با بزرگتر شدن ژوزه، جاهطلبیهایش نیز بزرگتر شده بود و البته علاقه او به فوتبال بیشتر و بیشتر میشد. فلیکس خیلی زود فهمید پسرش استعداد فوتبال بازی کردن در سطح حرفهای را ندارد و پس از آن تلاش کرد تا از پسرش در موقعیتهای بهتری استفاده کند.
ژوزه رفته رفته پدرش را که سالهای آخر فوتبالش را دنبال میکرد، در سفرهای فوتبالی خارج از خانه همراهی می کرد.
اجتناب ناپذیر بود وقتی فلیکس کار را به عنوان مربی در سال ۱۹۸۱ در ریوآوه آغاز کرد، از فرزندش ژوزه استفاده نکند. آن سالها ژوزه تنها ۱۸ سال داشت و به خاطر حضور در کنار پدر، توانسته بود با مربیگری آشنا شود.
در ادامه و پس از آنکه فلیکس به عناون سرمربی هدایت «استرلا» را بر عهده گرفت، بیشتر با ژوزه صحبت و مشورت میکرد. برای مثال صحبتهایی درباره اهمیت تعویض برای یک مربی که به صحبتهای پدر و پسر، رنگ و بو داده بود. پدر همیشه در طول هفته زمان خاصی را به صحبت کردن با پسرش اختصاص میداد.
زمانی که فلیکس هدایت ریوآوه را بر عهده گرفت، از ژوزه خواست علاوه بر بازی در این تیم، وظیفه استعدادیابی را نیز انجام دهد و در امور مربیگری به او کمک کند. ژوزه هدایت تیم زیر ۱۶ سال را بر عهده داشت و اغلب کنار پدرش دیده میشد.
ژوزه اینبار در قامت یک مربی نشان داد از استعداد خوبی بهرهمند است و این مساله، اول از همه پدرش فلیکس را آگاه کرده بود و باعث شد ریوآوه به یک موفقیت تاریخی برسد. این تیم در سال ۱۹۸۲ در لیگ پرتغال در رده پنجم قرار گرفت که بالاترین رتبه این تیم در تاریخ لیگ پرتغال بود.
شخصیت دوستی داشتنی مورینیو باعث شده بود هیچکس نگران این موضوع نباشد که فلیکس بازیکنی را با سفارش مورینیو بازی خواهد داد و بازیکنی را به بازیکن دیگر ترجیح خواهد داد. «بالتمار بریتو»، دفاع ۳۰ ساله این تیم یکی از افراد تاثیرگذار در این تیم بود که با ژوزه رابطه خوبی داشت.
همه با ژوزه در این تیم دوست بودند و فکرش را هم نمیکردند پارتیبازی شود و ژوزه، خودش را در ترکیب اصلی تیم قرار دهد. با این حال، «ژوزه ماریا پیسیو»، رئیس باشگاه ریوآوه معتقد بود در تیمش پارتیبازی میشود و یک عده بازیکن، بیشتر از بازیکنان دیگر در ترکیب قرار میگیرند.
او بر این باور بود که فلیکس به پسرش ژوزه، بیش از بازیکنان دیگر میدان میدهد. او حتی ژوزه را از حضور در بازی آخر تیمش برابر اسپورتینگ لیسبون محروم کرد.
دیداری که با شکست هفت بر صفر ریوآوه به پایان رسید و اسپورتینگ نیز در نهایت به قهرمانی در آن فصل دست یافت. این داستان باعث شد تا فلیکس در تابستان با جدایی از ریوآوه، هدایت بلننسه را بر عهده بگیرد.
ژوزه درباره این اتفاقات گفت: خیلی زود فهمیدم دنیای مربیگری، بیرحم است. در کنار خانواده مشغول غذا خوردن بودیم که به پدرم اطلاع دادند دیگر در این تیم فعالیت نخواهد داشت و پدرم محبور بود به تیم دیگری برود.
اگر چه ژوزه نیز همراه پدر به عنوان بازیکن به بلننسه پیوست ولی بازهم نقش او در پشت صحنه خیلی فعالتر از مستطیل سبز بود. دوران فوتبالی ژوزه تا همین حد بود. او در هفت سال حضور به عناون بازیکن در پست هافبک، برای تیمهای ریوآوه، بلننسه، سسیمبرا و کامیرکو در نهایت ۹۴ بازی انجام داد.
طعنهآمیز است وقتی به یاد بیاوریم وقتی ژوزه برای بازی در این تیمهای نسبتا کوچک و نیمه حرفهای فعالیت میکرد، آن هم زیر سایه حضور پدرش در این تیمها. البته جالبترین اتفاق دوران فوتبالی او در همین زمان شکل گرفت. دورانی که دیگر پدر برای او تصمیم نگرفت و در آن تاثیری نداشت.
نظر کاربران
خدايا
آخه چقدر جذاب..