گفت و گو با حمید امجد/ نویسنده و کارگردان آزمایشگاه
حمید امجد: برای خوشایند منتقدان فیلم نمی سازم
چرا من باید بر اساس توقع دیگران فیلم بسازم؟ آن هم وقتی خود این توقع ها شکل ثابتی ندارد و مطمئنم به هر کدام پایبند شوم آنها توقع دیگری پیش می کشند!
امجد در مدتی که از سینما دور بود فعالیت های تئاتری اش را گسترش داد و به چهره ای شناخته شده در این عرصه تبدیل شد. سال ها مجری یکی از برنامه های رادیویی بوده و در کنار همسرش انتشارات نیلا را اداره می کند.
گرچه آزمایشگاه به عنوان اولین فیلم او در جشنواره فجر با استقبال زیادی از سوی منتقدان مواجه نشد اما امجد به ارتباط مخاطبان با فیلمش امیدوار است و معتقد است کسانی که بدون پیش فرض به تماشای آزمایشگاه بنشینند با رضایت بیشتری سالن های سینما را ترک می کنند.
بگذارید از اینجا شروع کنیم که چرا ساخت فیلم اولتان اینقدر به تعویق افتاد. در سال های گذشته چندین بار می خواستید فیلم بسازید اما به دلایلی به بن بست خوردید. قبل از آزمایشگاه هم قرار بود بر اساس نمایشنامه بی شیر و شکر یک فیلم بسازید که آن هم پروانه ساختش مشکل پیدا کرد و به سرانجام نرسید. چطور بعد از این همه سال رسیدید به آزمایشگاه؟
- بی شیر و شکر تنها فیلمی نیست که قرار بود بسازم و نشد. ظرف مدتی حدود ۲۰ سال فیلم های زیادی را تا مراحل مختلف پیش بردم اما به سرانجام نرسیدند. خب، من در رشته سینما درس خوانده بودم و از همان ابتدا به دنبال فیلمسازی بودم اما به دلایل مختلفی شرایطش فراهم نمی شد.
شاید بخشی از دلایلش به شرایط بیرونی برمی گشت و بخشی هم به خود من و روحیه درون گرایم و اینکه روابط عمومی بالایی نداشتم. در فیلم هایی که پیش تر می خواستم بسازم انواع و اقسام تجربه گرایی ها از جمله تجربه های مختلف فرمال هم وجود داشت. شاید به همین دلیل پذیرفتن مخاطره تولیدشان برای تهیه کننده ها دشوار بود.
میان طرح های قبلی تنها برای بی شیر و شکر پروانه ساخت صادر شد اما درست زمان یکه سرمایه گذار پیدا کردیم به ما گفتند موعد پروانه ساخت گذشته و دیگر نمی توانید آن را بسازید. راستش را بخواهید این بار دیگر حوصله ام سررفته بود و می خواستم به کلی رها کنم اما بی شیر و شکر را قرار بود با همکاری گروهی از دوستان تئاتری ام بسازم که قبلا در اجرای صحنه ای اش نیز همکاری داشتند و همین دوستان اصرار کردند حالا که تولید بی شیر و شکر مقدور نشده، سراغ فیلم دیگری برویم و حتما آن را به سرانجام برسانیم تا طلسم یا سد فیلم نساختنم شکسته شود.
می شد قبول نکرد و قید فیلم ساختن را زد و می شد یک بار دیگر آزمود. نهایتا تصمیم گرفتم پس نکشم و بالاخره فیلم اول را بسازم. آزمایشگاه نتیجه این تصمیم است و تلاش شده با ساده ترین قصه و ساده ترین فرم ساخته شود تا هیچ کس را نه برای گرفتن پروانه ساخت به دردسر بیندازد و نه برای تامین سرمایه.
چرا قالب کمدی را برای آزمایشگاه انتخاب کردید؟ برای تضمین فروش؟
- مطلقا! هیچ فرمولی برای تضمین فروش وجود ندارد، و اگر داشت سینمای ایران امروز دچار مشکل رکود نبود. ضمنا کمدی جزو علایق شخصی من است و در تئاتر هم در این قالب زیاد کار کرده ام. فیلم های خوب کمدی را هم مثل هر فیلم خوب دیگری دوست داشته ام. کمدی اصلا از من دور نبود. به همین دلیل هنگام ساخت آزمایشگاه اصلا فکر نمی کردم قرار است یک کار عجیب و تازه را تجربه کنم.
تئاترهای کمدی من (مثل پستوخانه، شب سیزدهم یا همان بی شیر و شکر) هم بسیار خنده دارتر بودند و هم با انواع قالب های کمدی سنتی یا مدرن خواناتر. آزمایشگاه در قیاس با آنها حتی یک کمدی خالص نیست. در بخش هایی وجه کمیک دارد و در بخش هایی وجه رمانتیک. بعضی بخش هایش عاطفی اند و بخش هایی حتی بسیار تلخ. بنابراین خودم آن را یک فیلم کمدی به معنای مرسوم نمی دانم و هرگز به دنبال تضمین فروش از این طریق هم نبوده ام. فقط می خواستم یک فیلم گرم و روان بسازم که راحت با مخاطب ارتباط برقرار کند.
با این حساب آزمایشگاه قرار بوده یک کمدی - رمانتیک باشد و با وفاداری به مؤلفه های این نوع فیلم ها ساخته شود. کمدی - رمانتیک در سینمای ایران زیاد رواج نداشته و نمونه های موجود هم با واکنش های متفاوتی از سوی مخاطبان مواجه شده اند. مثلا آتش بس خانم میلانی به فیلمی پرفروش تبدیل شده اما صورتی آقای جیرانی در گیشه شکست خورده است. برای اینکه آزمایشگاه به یک نمونه موفق کمدی - رمانتیک در ایران تبدیل شود و از ویژگی های مثبتی برخوردار باشد از چه تمهیداتی استفاده کردید؟
- صادقانه بگویم موقع نوشتن فیلمنامه به این چیزها فکر نمی کردم. بنا نداشتم ژانر کمدی - رمانتیک را در ایران آسیب شناسی کنم یا به سراغ حل یک مسئله ملی بروم. می خواستم قصه خودم را تعریف کنم و برایم مهم بود که خوب و تاثیرگذار تعریف شود. برای این کار از عناصری که از کمدی - رمانتیک ها می شناختم استفاده کردم؛ چه وجوه خنده آفرین و چه وجوه عاطفی و حتی تلخ. از بعضی جنبه های کمدی - رمانتیک های درجه یک هم (بی هیچ قصد مقایسه ای) الهام گرفتم تا به آنها ابراز ارادت کنم؛ آثاری مثل آپارتمان بیلی وایلدر.
آپارتمان در عین اینکه کمدی است در کنار وجوه عاطفی اش، فیلم بسیار تلخ و سیاهی هم هست. طبعا ما در اینجا امکان و شرایطی نداشتیم که فیلمی در این حد زهرآگین بسازیم که مناسبات اجتماعی را چنان صریح نقد کند اما در حد یادآوری و ابراز ارادت کوشیدیم عناصری از کمدی - رمانتیک های خوب را در آزمایشگاه تداعی کنیم.
کمدی - رمانتیک های موفق تا حد زیادی ستاره محور هستند و بازیگران محبوب و پرطرفداری برای نقش های اصلی شان انتخاب می شوند. فکر نمی کردید انتخاب افشین هاشمی برای نقش اول آزمایشگاه کمی ریسک آمیز است و می تواند روی ارتباط مخاطبان با فیلمتان تأثیر ناخوشایندی بگذارد؟
- شما پیشنهاد بهتری برای این نقش دارید؟
مثلا شاید رامبد جوان که اتفاقا در فیلم بازی هم می کند می توانست حضور موفق تری در قالب شخصیت اصلی داشته باشد.
- اجازه بدهید در این مورد با شما مخالف باشم. آزمایشگاه ستاره هایی مثل رامبد جوان، باران کوثری و رضا کیانیان دارد. اما شخصیت «قهرمان غمخوار قلاویز» در فیلمنامه ما ویژگی هایی دارد که ستاره های شناخته شده یا مثلا آنها که با عنوان «بازیگران چشم رنگی» مشهورند آن ویژگی ها را نداشتند.
شخصیت اصلی فیلم نقش آدمی را داشت که در شهر بزرگ غریب است و بین دیگران جدی گرفته نمی شود. انتخاب یک ستاره برای این نقش، با پیش زمینه ها و آشنایی پیشاپیش نزد تماشاگر، نتیجه عکس می داد. مهم بود که بازیگر این نقش برای تماشاگر عام سینما تا حدی ناآشنا باشد و حس غریبگی را با خودش بیاورد.
افشین هاشمی گرچه خیلی از تماشاگران سینما می شناسندش، «ستاره» محسوب نمی شود، و در عین حال بازیگر بسیار خوبی است که از عهده دشواری و نوسان های نقش برمی آمد. من ضمنا نسبت به گروه یکه قبلا با آنها در تئاتر کار کرده بودم احساس تعهد می کردم و از نتیجه هم راضی ام. تقریبا همه بازیگران فیلم قبلا تجربه تئاتری داشته اند. کسانی هم که به عنوان ستاره در فیلم حضور دارند به هویتشان در مقام ستاره اکتفا نشده و استفاده های متفاوتی از آنها برده ایم. مثلا باران کوثری را همیشه با بازی واقع گرا شناخته ایم اما در آزمایشگاه چهره ای جدید از او می بینیم، با نوع بازی متفاوت. رامبد جوان هم ظرفیت های تازه ای از بایگری اش را ارائه داده؛ مثلا در ضرباهنگ تند گفتارش. درباره آنچه راجع به انتخاب ستاره ها در کمدی - رمانتیک های خارجی گفتید هم بگذارید اضافه کنم در هر ژانر فیلم هایی دنباله روی سنت موجود هستند و فیلم هایی هم عادات تماشاگر را نقض می کنند، به چالش می گیرند یا دگرگون می کنند. مثلا نقش های فرد مک مورای در فیلم های بیلی وایلدر یک جور انقلاب در کارنامه اوست. مک مورای به پسر طلایی والت دیزنی و هالیوود مشهور بود و همیشه نقش پیشاهنگ یا به اصطلاح همان موقع «شیپورچی جوان» را بازی می کرد اما در دو فیلم وایلدر (غرامت مضاعف و آپارتمان) نقش های منفی و گاه حتی مشمئز کننده دارد. اگر از ستاره استفاده می کنیم حتما قرار نیست به سراغ عادات و کلیشه های استفاده از ستاره برویم. می شود این عادات و کلیشه ها را دگرگون کرد. در آزمایشگاه هم قرار نبود از ستاره ها بر اساس کلیشه های مرسوم استفاده شود.
اما به هر حال این کار تا حدی ریسک آمیز است و ممکن است مخاطب را پس بزند.
- شما دوست داشتید من در فیلمم ریسک نکنم و در بند کلیشه ها بمانم؟
فیلمی که ریسک بکند و کار خودش را هم درست انجام بدهد حتما فیلم خوبی از کار درمی آید اما این ریسک در اولین فیلم آن هم در یک کمدی - رمانتیک که وفاداری به مؤلفه های ژانری در آن خیلی اهمیت دارد بسیاری از منتقدان را هنگام تماشای آزمایشگاه در جشنواره فجر غافلگیر کرد. آنها معتقد بودند بازیگر فیلم باید کس دیگری می بود.
- چه خوب اگر غافلگیر شده باشند، هر چند منتقدان ما معمولا تکرار عادات و توقعات خود را به هر جور غافلگیری ترجیح می دهند. من این «بایدها» را نمی فهمم، برخوردهای منتقدان مجموعا پر از «باید» و «نباید»هایی است که اصلا نمی فهمم مرجع و معیار الزام و قطعیتشان چیست. منتقدان، فارغ از فیلم، در مورد خود من تعداد زیادی «باید» ذکر کرده اند. مثلا ااینکه فیلم اول من باید جور دیگری می بود. اما من فکر می کنم فیلم اولم هر جور دیگر هم بود باز آنها راضی نمی شدند. شاید چون من هم مثل شخصیت فیلم، به عنوان غریبه ای از محیطی دیگر به فیملسازی وارد شده ام! می گویند چرا من که از تئاتر به سینما آمده ام فیلم قصه گوی روان می سازم. مطمئنم اگر فیلم عبوس پیچیده ای می ساختم همه می گفتند باز یکی از تئاتر به سینما آمده و دوباره تماشاگر سینما را با تئاتر اشتباه گرفته!
به نظرم اگر هیچ پیشینه ای نداشتم منتقدان راضی تر می شدند. منتقد ایرانی طبق عادات همیشگی اش به جای نقد با بیوگرافی کار دارد. عده ای از آنها می گویند چرا به پیشینه تئاتری ام وفادار نیستم و عده ای هم حتی قبل از اینکه فیلم را ببینند برچسب «تئاتری» را به آن می چسبانند، یعنی که بیش از حد به تئاتر وفادارم!
شواهدشان هم لابد این است که مقداری از فیلم در فضای بسته یا متمرکز می گذرد (چند فیلمنامه قبلی ام به این دلیل امکان ساخت نیافتند که قصه فیلم در فضاهای متعدد و غیرمتمرکز می گذشت و این هزینه داشت). یا چون سابقه همکاری با آقای بیضایی داشته ام بلافاصله نتیجه می گیرند که آزمایشگاه شبیه یا تقلید فیلم های ایشان است، یا باید باشد! من فکر کمی کنم این نوع قضاوت کلیشه ای تر از هر فیلم کلیشه ای است. چرا من باید بر اساس توقع دیگران فیلم بسازم؟ آن هم وقتی خود این توقع ها شکل ثابتی ندارد و مطمئنم به هر کدام پایبند شوم آنها توقع دیگری پیش می کشند!
پس به نظر شما منتقدانی که در جشنواره فجر از فیلم شما استقبال نکردند دچار سوء برداشت شده اند و نتوانسته اند با آزمایشگاه به عنوان یک فیلم مستقل مواجه شوند؟
- اول بگویم هر منتقد و هر بیننده ای حق دارد که این یا هرر فیلم دیگر را دوست داشته باشد یا نداشته باشد. این حق طبیعی آنهاست. اما معیارهای فرضی و توقع ها و بایدهایی که از تصور دیگران راجع به زندگی نامه من نشأت گرفته قابل جدی گرفتن نیست. من هم قرار است فیلم خودم را بسازم و این حق طبیعی من است.
به هر حال باید پذیرفت که اسم شما به عنوان حمید امجد انتظار زیادی را در جشنواره ایجاد کرده بود و خیلی ها تصور می کردند باید با یک فیلم خاص و متفاوت مواجه شوند.
- طی سال ها «فیلم های خاص یا متفاوتی» هم می خواستم بسازم اما هیچ کس کمکی نکرد ولی مطمئنم اگر آن فیلم ها را هم می ساختم این منتقدان دوست نمی داشتند. کسانی الان به من می گویند تو در تئاتر اعتبار زیادی داشتی اما در سینما نشانه ای از آن دیده نمی شود. اما احتمالا زمانی هم که تئاتر کار می کردم همین افراد نمایش هایم را دوست نم یداشتند. چند روز پیش پرسشگری در یکی از همین گفت و گوهای مطبوعاتی به من گفت چرا حمید امجد فیلمی خیلی دور از خودش ساخته. گفتم چرا دور از خودش؟
گفت چون برای اولین بار کمدی ساخته ای. از او پرسیدم مگر شما نمایش های من را ندیده ای؟ و تصادفا به او یادآوری کردم که چند سال پیش خودش راجع به یکی از نمایش های کمدی ام با من گفت و گو کرده! آن موقع هم معتقد بود که حمید امجد قدیم در تئاتر بهتر بوده تا حمید امجد آن لحظه. با این حساب من باید در لحظه تولدم نابغه بوده باشم چون بعدش هر کاری بکنم عده ای معتقدند کارهای قدیم ترم بهتر بوده! با این پیش داوری ها و این بی حافظگی ها نمی فهمم چطور می شود کنار آمد. این نقد عادت گرا و موج سوار آدم ها را فقط با برچسب های از پیش آماده مفتخر می کند. این تصور که من آدم عبوسی ام و در کارنامه ام اثر کمدی وجود نداشته خیالات است. آزمایشگاه هم نه تکرار کمدی های مرسوم است و نه تعهد داده از جنس «کمدی قهقهه» باشد. یک فیلم مستقل است که پیشینه اش در کارهای قبلی ام هم وجود داشته.
منتقدان در زمان جشنواره با ریتم تند فیلم هم مشکل داشتند و معتقد بودند در ۴۰-۳۰ دقیقه اول ممکن است تماشاگر را گیج بکند. با توجه به حرف های تان قاعدتا نباید این انتقاد را هم قبول داشته باشید.
- اتفاقا این نکته از ویژگی های مثبت آزمایشگاه است. این هم یکی از همان تجربه های تازه است که منتقدان یا تشخیص نمی دهند یا با آن مخالفت می کنند؛ شاید چون برخلاف ادعاهای مرسوم اصولا حوصله هیچ تجربه ای ندارند خودشان تصمیم می گیرند تو در فیلمت دنبال تضمین گیشه بوده ای و به همین دلیل فیلمت را فاقد ارزش هنری می شمرند، و در عین حال مدام برای جنبه های تجاری فیلم ابراز نگرانی می کنند که مثلا چرا نقش اصلی را به ستاره گیشه پسند نداده ای یا ریتم فیلمت با عادات متعارف عامه تماشاگران نمی خواند! به هر حال درباره ضرباهنگ فیلم باید بگویم من ریتم معمول و کُندی عادتی رفتار و گفتار در سینمای ایران را که اغلب بسیار کشدار است و به غلط به آن می گویند «ریتم زندگی ایرانی»، دوست ندارم. کُندی «ریتم زندگی ایرانی» یا تصور ذهنی ما از زندگی ایرانی، مدت هاست دیگر واقعیت ندارد.
ما از صبح تا شب مشغول دویدن هستیم! آن تصور ذهنی دیگر با شرایط زندگی مان منطبق نیست. ضمنا من سینمای وقت کُش و بی دلیل کُند را نمی فهمم. حتی اگر واقعا کُند زندگی کنیم، چه ربطی به ضرباهنگ درونی فیلم و نیازهایش دارد؟ تماشاگر چه گناهی کرده؟ و مگر ضرباهنگ همه فیلم ها می تواند مثل هم باشد؟ اینها همه جداست از این نکته که اساسا قصه آزمایشگاه در جهان رقابت و مسابقه قدرت می گذرد به گونه ای که اگر آدم هایش لحظه ای درنگ کنند برای همیشه جا مانده اند. آدم ها در این فیلم دست و پا می زنند تا جایگاه خودشان را به دست بیاورند. قصه این فیلم درباره جهانی است که شتاب به یکی از اجزای ذاتی اش بدل شده.
چرا در کنار این ریتم تند و با شتاب از میزانسن های سنگینی استفاده کرده اید که خودشان را کاملا به رخ می کشند؟ فکر نمی کردید این میزانسن ها ممکن است در تقابل با ریتم تند قرار بگیرند؟
- اصلا این جور فکر نمی کردم و نمی کنم. منتقدان یگفتند میزانسن این فیلم پیچیده است در حالی که میزانسن فیلم کمدی باید ساده باشد! این هم یک حکم کلی دیگر در زنجیره «باید» های منتقدان! نه کمدی فقط یک جور است و نه میزانسن؛ و طبعا نه فرمولی واحد و ابدی برای میزانسن در کمدی وجود دارد. این میزانسن مناسب هزارتوی پیچیده مناسبات آدم های فیلم است. چه کنم که با عادت منتقدان نمی خواند؟
خوشحالم که فیلم آزمایشگاه ظاهرا عناصر غیرمتعارف و غیرعادتی برای آنها کم ندارد. از نظر من هیچ اشکالی ندارد. زمان می گذرد و عادت ها دگرگون می شود و آنچه امروز برای کسانی عجیب است، بعدا می تواند عجیب نباشد. پس فقط محض یادآوری آنچه منتقدان «قوعد ژانر» می خوانند این نکته را هم اضافه کنم که ضرباهنگ آزمایشگاه در برابر ضرباهنگ بسیاری کمدی های کلاسیک هوارد هاکس یا مثلا یک، دو، سه وایلدر هنوز خیلی هم کُند است! عادت ها را یکباره نمی شود تغییر داد اما می شود به سمت تغییر حرکت کرد.
البته آزمایشگاه به شکل غیرمنتظره ای در زمان جشنواره نادیده ماند و منتقدان خیلی در مورد آن اظهار نظر نکردند.
- اتفاقا فیلم دیده شد و تالار سینمای مطبوعات هم در طول مدت نمایش پر بود. حتی آهنگساز فیلم که کمی دیر رسید تا آخر فیلم صندلی خالی برای نشستن پیدا نکرد.
منظورم از نادیده ماندن این بود که فیلم را به اصطلاح تحویل نگرفتند و در مطبوعات زیاد به آن نپرداختند.
- می شود فیلمی ساخت که بر موج و پسند روز منطبق باشد، تا به این ترتیب پیشاپیش روی استقبال جماعت از آن حساب کرداما من هیچ علاقه ای به موج سواری نداشتم و بعد از این هم نخواهعم داشت. اگر روزی فیلمی بسازم و تصادفا خیلی ها از آن استقبال کنند بسیار هم خوشحال می شوم. یعنی قصدم متمایزنمایی نیست؛ به خصوص در زمانه ای که متمایزنمایی خودش به عادتی معمول تبدیل شده! ولی فیلم ساختن بر حسب مد روز و پسندهای موسمی که گاه بدیهی فرض می شوند را هم دوست ندارم. نمی فهمم چرا همه باید به شکلی واحد فیلم بسازند، چرا همه فیلم ها باید از الگوهای واحد تبعیت کنند؟
مثلا موج فیلم های شبیه آثار آقای اصغر فرهادی. من فیلم های اصغر فرهادی را خیلی دوست دارم ولی توقع نابجایی است که بگوییم همه فیلم ها باید شبیه آن فیلم ها، یا شبیه هر الگوی واحد دیگر باشند. اینجا وقتی فیلمی جایزه می گیرد همه سعی می کنند مثل همان فیلم بسازند. بنا به تعاریف نقد، تصور می کنم قرار بوده منتقدان به این موضوع واکن شنشان بدهند نه اینکه برعکس، از موج و مد روز دفاع کنند و به من بگویند چرا شبیه بقیه نیستم و مثلا با ساختن فیلم روشنفکرانه توقع آنها را برآورده نمی کنم! (شک ندارم اگر فیلم روشنفکرانه می ساختم برچسب آماده دیگری می خوردم!) من به هیچ موجی نپرداختم و می خواستم فیلم خودم را بسازم. فیلم های خوبی را که موج ساز بوده اند بسیار ستایش می کنم اما تقلید از موج ها را نه.
آزمایشگاه را در زمان جشنواره غیر از سالن مطبوعات در سالن های دیگر هم با مخاطبان عادی تماشا کردید؟
- در دو سه سینمای دیگر تماشا کردم.
واکنش های آنجا برایتان رضایتبخش بود؟
- به مراتب در سینماهای دیگر فیلم خیلی راحت تر دیده و پذیرفته شد. در سینمای منتقدان مجموعا فضای عبوس و بی حوصله ای حاکم بود اما منتقد هم در درجه اول یک مخاطب است و حق دارد فیلم را دوست بدارد یا نه. در اینش بحثی نیست. بحث با تحمیل توقعات و پیش داوری ها شروع می شود.
اگر مخاطبان عادی در اکران عمومی هم از فیلم استقبال کنند باز هم سراغ سوژه های کمیک می روید و در همین سبک شخصی فیلم می سازید؟
- خیلی زود است که بخواهیم درباره ی «سبک» و مسائلی از این قبیل حرف بزنیم. چرا اینقدر زود می خواهیم برای همدیگر تعیین تکلیف کنیم؟ قبل از اینکه فیلمی بسازم در مورد این صحبت می کنیم که سبک من چگونه باید باشد! بعد از اولین فیلم هم برچسب های جدیدی به من می خورد. هنوز نه سبکی شکل گرفته و نه دنیایی شخصی تصویر خودش را پیدا کرده. بگذارید با هم کار و مکالمه کنیم و اگر دنیایی شخصی یا سبکی قرار است وجود داشته باشد در جریان عمل شکل بگیرد.
بخشی از این قضاوت ها به این دلیل است که شما متاسفانه خیلی دیر فیلم اولتان را ساخته اید.
- به هر حال فیلم اول در ۹۰ سالگی هم فیلم اول است.
در سال های گذشته فیلم های کمدی ایرانی را دنبال می کردید؟ این ژانر را در ایران چطور می بینید؟
- تعدادی را دیده ام. به نظرم در مورد سینمای ایران نمی توانیم از ژانر حرف بزنیم. چه ژانر کمدی و چه ژانرهای دیگر. ژانر در نظام تولید استودیویی می تواند شکل بگیرد که تولید انبوه (به مفهوم مثبتش) در آن موضوعیت دارد. خب بعضی از کمدی های ایرانی موفق بوده اند و بعضی هم ناموفق. اما آنهایی که موفق بوده اند با هم یک ژانر را نساخته اند و پیدا کردن عناصر مشترک میانشان دشوار است. فعلا درباره مجموعه نمونه های موفق یا ناموفق فقط می شود گفت در چند محور با هم مشترکند: محورهایی مثل عبور از خط قرمزها؛ اعم از خط قرمزهای سیاسی یا جنسی. خوشحالم که آزمایشگاه به هیچ کدام از آن فیلم ها شبیه نیست و نمی خواهد اعتبارش را از عبور از خط قرمزها کسب کند.
در شرایط فعلی که سینما دچار یک رکود نسبی شده و اکثر فیلم ها فروش پایینی داشته اند، در ابتدای سال هم یک بحران را پشت سر گذاشتیم که هنوز هم عواقبش حس می شود، فکر می کنید آزمایشگاه چقدر می تواند با مخاطبان ارتباط برقرار کند و گلیم خودش را از آب بیرون بکشد؟
- در حوزه بحران اکران و اقتصاد عام سینما تخصصی ندارم. فقط می توانم امیدوار باشم مخاطب آزمایشگاه هم مثل هر فیلم دیگری بدون مشکل و بی واسطه با اثر روبرو شود. امیدوارم فیلم بدون پیش داوری دیده شود، و حق مخاطب خواهد بود که دوستش داشته باشد یا نه. تمایل قلبی من این است که فیلم را ببینند و دوست داشته باشند.
نظر کاربران
من به عنوان يك مخاطب فيلم رو بدون پيش داوري ديدم و بايد بگم دست كمي از فاجعه ي اتمي چرنويل نداشت و شمام با اين نقدناپذيري و غرور بيجاتون!
همين.