مادرم «ناردونه» من است
علی زندوكیلی؛ اهل خاطره بازی است
هر مصاحبهای قصه خودش را دارد؛ قصهای كه از مرورش خاطرات زیادی جلوی چشمانم رژه میروند اما بعضی از قصهها متفاوتند و همین تفاوتشان است كه فارغ از تلخی و شیرینی در ذهن ماندگار میشوند. نمونه آن گفتوگو با علی زندوكیلی بود.
مجله زندگی ایده آل - نگار حسینی : هر مصاحبهای قصه خودش را دارد؛ قصهای كه از مرورش خاطرات زیادی جلوی چشمانم رژه میروند اما بعضی از قصهها متفاوتند و همین تفاوتشان است كه فارغ از تلخی و شیرینی در ذهن ماندگار میشوند. نمونه آن گفتوگو با علی زندوكیلی بود؛ خواننده جوانی كه این روزها پرچم سنتیخوانها را بالا برده و ثابت كرده هنوز توپ در زمین آنهاست. حوالی ساعت ۱۱ همراه مدیربرنامهاش محمود شبیری قرار شد كه همدیگر را در آتلیه عكاسی امیرحسین بزرگزادگان ملاقات كنیم.
در نگاه اول به راحتی میشد حدس زد كه با یك فرد خونگرم و خاطرهباز طرف هستم؛ خونگرم به این خاطر كه خودش را پشت شهرتش پنهان نكرده بود و به راحتی با همه ارتباط برقرار میكرد و در باز كردن سر حرف با افراد و پیدا كردن نقطه اشتراك برای ادامه دادن بحث خودش پیشقدم میشد. خاطرهباز هم از آن جهت كه وقتی مجموعه «ترانههای قدیمی» از فردی منتشر میشود، حتما دلش برای گذشتهها میتپد. حدسم خیلی زود تبدیل به یقین شد.
حضور یك چرخ خیاطی قدیمی در دكور امیرحسین بهانهای شد تا پای موسیقی متن كارتون معروف «حنا دختری در مزرعه» به میان بیاید و بعد از آن هم علی برای ما یك به یك موسیقی متن فیلم، سریال و كارتونهای خاطرهساز دهه شصت را زمزمه كرد. از آنجاكه قرار عكاسی به طول انجامید و او هم ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه در میدان صادقیه قرار داشت مجبور شدیم برای اینكه با یك تیر دو نشان بزنیم مصاحبه را در ماشینش انجام دهیم تا هم امیرحسین به قرارش برسد، هم من بتوانم با او گفتوگو كنم. ماحصل این گفتوگو را كه در شرایط ویژهای انجام شد در این مطلب میخوانید.
نكته جالبی كه در مورد شما وجود دارد كمحاشیه بودنتان است. وقتی سال گذشته آثارتان گل كرد، بسیاری انتظار داشتند تا اخبار حاشیهای بیشتری از علی زندوكیلی بشنوند اما این اتفاق نیفتاد. انگار كه میخواستید با پرهیز از حاشیه به نوعی از خودتان مراقبت كنید.
من به این موضوع اعتقاد دارم كه كار خوب راهش را به دل مخاطب پیدا میكند و برای بیشتر دیده شدن احتیاجی به حاشیه ندارد؛ شاید به همین خاطر است كه وقتی آثارم شنیده شد، نیازی حس نكردم كه خود را ورای كارهایم به مخاطب بشناسانم و با ایجاد حاشیه، باعث مطرح شدن بیشتر خودم و كارهایم شوم چرا كه معتقد بودم من در حال تولید و ارائه هنری سالم هستم و این هنر راهش را به دل مخاطب پیدا خواهد كرد.
شاید بخشی از این موضوع به این دلیل بود كه بار تبلیغاتی پیرامون شما و آثارتان روی دوش جامعه هنری به ویژه بازیگرها بود. برخی معتقدند علی زندوكیلی محصول یك جریان حمایتی است و اگر چهرههای مطرح عرصه بازیگری از او حمایت نمیكردند به این سرعت دیده نمیشد.
مسیر دیده شدن من آنقدرها هم سریع نبود. از سه سالگی به موسیقی روی آورده بودم و در این عرصه به شكل جدی فعالیت میكردم و در سال ٧٧ هم وارد هنرستان موسیقی شدم؛ در طول این سالها موسیقی در درجه اول زندگی من قرار داشت و به نوعی خودم را وقف آن كرده بودم؛ به همین خاطر برایم دور از ذهن نبود كه در ٢٧ و ٢٨ سالگی بتوانم نتیجه آن را بگیرم. ضمن اینكه نمیتوان این نكته را فراموش كرد كه وقتی شما در مسیر درست و سالمی حركت میكنید ناخودآگاه جریانهای فكری سراغ شما میآیند و آثارتان مورد توجه و حمایت قرار میگیرد.
یعنی این جریان حمایتی خودجوش بود و هیچ داد و ستد شخصی پشت آن قرار نداشت؟
نه، همانطور كه خودتان به درستی اشاره كردید این موضوع به شكل خودجوش بود. خوشبختانه من در مسیر حرفهای فرد خوششانسی بودم و با بزرگانی نظیر محمد رحمانیان، فردین خلعتبری و مهران مدیری آشنا شدم که هر یك از آنها تاثیر زیادی را روی من به لحاظ حرفهای داشتند.
به جز فردین خلعتبری كه در عرصه موسیقی به شكل جدی فعالیت میكند، باقی این دو نفر حضور پررنگی در این حوزه ندارند، چطور با این افراد آشنا شدید؟
آشنایی من با آنها هم در نوع خودش حكایت جالبی دارد. من از سال ٨٧ با فردین خلعتبری همكاری میكردم. او هم من را به محمد رحمانیان برای نمایش «ترانههای قدیمی» معرفی كرد. خوشبختانه آن اثر در نوع خودش بسیار دیده شد؛ به گونهای كه اجرای اختتامیه جشنواره شهر هم به من سپرده شد. همكاری با ایشان به لحاظ حرفهای برای من بسیار اثر گذار بود.
از آشناییتان با مهران مدیری نگفتید؟
تولد مهران مدیری بود كه یكی از دوستانم از من دعوت كرد تا همراه او به این مراسم بروم و از آنجاكه به مهران مدیری علاقه زیادی دارم با اشتیاق این موضوع را پذیرفتم. در آن جشن هم قطعه «ناردونه» را اجرا كردم. وقتی ایشان صدای من را شنیدند بسیار از آن خوششان آمد و به نوعی تحت تاثیر قرار گرفتند.
بعد از شكلگیری این دوستی، مهران مدیری شما را برای اجرای اختتامیه جشنواره فجر دعوت كرد؟
بله، ایشان كار «ناردونه» را عاشقانه دوست داشتند و پیشنهاد دادند كه در اختتامیه جشنواره فجر حضور داشته باشم. من هم با افتخار پذیرفتم. اما نكتهای كه در این مورد باید به آن اضافه كنم این است كه من هیچگاه خودم برای معرفی كارم پیشقدم نشدم و از فردی نخواستم كه مثلا برای من فلان كار را انجام دهد یا بستری را فراهم كند كه در مراسمی حضور داشته باشم. این اتفاقات كاملا به شكل خودجوش رخ داد و آنها بنا به علاقهشان بستر دیده و شنیدهشدن كارهایم را فراهم كردند.
در موسیقی سنتی مسیر پیشرفت در قیاس با سایر شاخههای موسیقی كندتر است و معمولا افراد باید دورههای طولانیتری را پشت سر بگذارند؛ شاید بخشی از تعجب دیگران در مورد شما این است كه توانستید در سن و سال كمی برای خودتان در این حوزه اسم و رسمی دست و پا كنید.
من از دوران كودكی همیشه بزرگ فكر میكردم و دوست داشتم از لحظات زندگی به بهترین شكل استفاده كنم؛ شاید به همین خاطر وقتی تصمیم گرفتم برای ادامه مسیر حرفهای موسیقی از شیراز به تهران سفر كنم باید بیش از پیش قدر زمان و لحظههایم را میدانستم و از این مهاجرت بیشترین استفاده را میکردم.
برای همین برای ثانیه به ثانیه زندگیام برنامهریزی كردم و خودم را برای تلف كردن حتی لحظهای نمیبخشیدم و انتظار داشتم نتیجه تلاشهایم را زودتر ببینم؛ هر چند كه معتقدم نسبت به برنامهریزیام عقب هستم و باید زودتر از اینها به نتیجهای كه مد نظرم بود دست پیدا میكردم. این نگاه در كشور ما نسبت به موسیقی سنتی وجود دارد كه فرد بعد از گذراندن سن و سال باید نتیجه كارهایش را بگیرد؛ در حالی كه شرایط این روزهای ما تغییرات بسیاری كرده است و به لطف سبك زندگی افراد، یادگیری سرعت بیشتری را پیدا كرده است. فكر میكنم من در ٢٨ سالگی، مسیر دیده شدن را در قیاس با آنها چندان هم سریع طی نكردم.
در صحبتهایتان به این موضوع اشاره كردید كه از سه سالگی فرا گرفتن موسیقی را آغاز کردید! ورود شما به این عرصه تا چه حد تحت تاثیر خانوادهتان بود؟
برای روایت این موضوع لازم است كمی به قبل بازگردم، من فرزند هشتم خانواده هستم و بعد از هفت دختر به دنیا آمدم و از آن جایی كه پدرم همواره دوست داشت صاحب فرزند پسر شود من را به شكل ویژهای دوست داشت. به همین خاطر تولد یك سالگیام را به شكل ویژهای بر پا كرد و به اندازه یك عروسی مجلل و فاخر برای آن هزینه كرد. او یک گروه موسیقی را هم به مراسم تولد من دعوت كرد و نكته جالب اینجا بود كه در آن سن و سال به جای اینكه با سایر كودكان فامیل بازی كنم، جذب گروه موسیقی شدم و مرتب به سمت نوازندگان میرفتم. وقتی فیلم آن دوران را میبینم با خودم میگویم با این حجم از علاقه اگر من به چیزی به غیر از موسیقی علاقهمند میشدم جای تعجب داشت.
پدر و مادرتان هم گرایشی به موسیقی داشتند؟
به شكل حرفهای نه، ولی هر دو از صدای بسیار زیبایی برخوردار هستند.
چه اتفاقی رخ داد كه در سه سالگی به نوازندگی روی آوردید؟
پدرم دوستانی داشت كه به شكل حرفهای و غیرحرفهای به موسیقی علاقهمند بودند و گاهی دور هم جمع میشدند و ساز میزدند. زمانی كه دیدند من به كمك قابلمه و دبه مدام ریتم میگیرم و سعی دارم آهنگی را بنوازم به پدرم پیشنهاد دادند تا برایم تنبك بخرد. او هم خیلی زود این كار را انجام داد.
با این اوصاف دوستهای پدرتان استعداد شما را كشف كردند؟
همینطور است. (باخنده) من به موسیقی همانطور كه اشاره كردم علاقه زیادی داشتم. مادرم میگوید در دوران نوزادیام هر وقت گریه میكردم و بر حسب اتفاق موسیقی از تلویزیون یا رادیو پخش میشد، ناگهان آرام میشدم و به آن توجه میكردم. خب. این علاقه من احتیاج به نوعی كشف داشت كه جرقه آن توسط دوستان پدرم زده شد. زندگی من بهشدت بعد از آشنایی با تنبك و به دنبال آن كیبورد تغییر كرد و با موسیقی عجین شد. در آن دوران هر حس و حالی را كه به لحاظ روحی داشتم با موسیقی اجرا میكردم. هیچ وقت یادم نمیرود وقتی خیلی كم سن و سال بودم یك فیلم هندی دیدم و به قدری تحت تاثیر آن قرار گرفتم كه با گریه پشت كیبورد قرار گرفتم و همانطور كه اشك میریختم ساز میزدم.
حتما به خاطر توانایی در نوازندگیتان در مدرسه هم حسابی مورد توجه قرار میگرفتید؟
یادم است وقتی پیشدبستانی بودم از سوی مدرسه مراسم ویژهای را برای ایام دهه فجر در نظر گرفته بودند. از بچهها خواستند هر كسی هر هنر و توانایی كه دارد برای روز جشن به كار ببرد. وقتی دستم را بالا بردم و گفتم من تنبك مینوازم ناظم مدرسهمان باورش نمیشد كه یك بچه پنج ساله بتواند ساز، آن هم از نوع تنبكاش بزند و با حالت طعنهآمیزی گفت: «اگر راست میگویی فردا با تنبكت بیا»، وقتی فردا رفتم و نحوه نواختن من را دید حسابی تعجب كرد اما از این اتفاق استقبال كرد و از آن به بعد به عضو ثابت گروه سرود و تكخوان مدرسه بدل شدم.
با توجه به اینكه تنها پسر خانواده آن هم بعد از هفت دختر بودید حتما توجه زیادی روی شما بود؟
من تنها پسر خانواده نبودم. بعد از من دو پسر دیگر به دنیا آمدند و تعداد بچههای خانواده به عدد ١٠رسید. (با خنده)
پس قدمتان حسابی برای پدرتان خوب بوده است؟
حسابی. (صدای خنده بلند فضای را پر میكند) اما پدرم چون من پسر اولش بودم برایم حساب ویژهای را باز كرده بود و از توجه خاصی نزد او برخوردار بودم.
این توجهات ویژه باعث نمیشد لوس شوید؟
نه. پدرم یک مرد سنتی بود و تربیت ویژه خودش را داشت؛ در عین حال كه توجه خاصی به من داشت اما شرایط را طوری فراهم میكرد تا مستقل هم باشم.
برای ورود به عرصه موسیقی تا چه حد شما را مورد حمایت قرار میدادند؟
بسیار زیاد. پدر و به دنبال آن مادر و سایر اعضای خانواده، همگی از اینكه من در فضای موسیقی حركت كنم حمایت میكردند. یادم است صبحهایی كه كلاس ساز داشتم ساعت ٢ نیمه شب از خواب بیدار میشدم و تا ٦ صبح ساز تمرین میكردم. پدرم هم هر وقت كه صدای سازم را میشنید به اتاقم میآمد و شاهد تمرین كردن من بود. كمتر پدری است كه آن وقت بیدار شود و به تمرین پسرش گوش دهد.
با این حجم از علاقه پدر و خانوادهتان وقتی موضوع آمدنتان به تهران را مطرح كردید آنها چه عكسالعملی را نشان دادند؟
آن زمان ١٤ سالم بود. وقتی موضوع را با مادرم مطرح كردم او با تعجب توام با اطمینان گفت: «محال است كه پدرت با این تصمیم موافقت كند. خودت میدانی كه چقدر روی تو حساس است.» اما من تصمیم گرفتم تا با پدر در این مورد صحبت كنم.
شاید گفتنش در حرف ساده باشد اما زندگی یك نوجوان ١٤ ساله در تهران به دور از خانواده، كار سادهای نیست. چطور از پس مشكلات در آن دوران بر آمدید؟
اصلا كار سادهای نبود اما تصمیمی بود كه گرفته بودم و به آن احترام میگذاشتم. یادم است وقتی به هنرستان تهران آمدم با خودم گفتم، احتمالا از سایر شاگردها عقبتر هستم، اما در كمال تعجب نهتنها عقبتر نبودم بلكه سطحم از آنها بالاتر هم بود. استادم ارفع اطرایی وقتی امتحان ورودی و تعیین سطح را از من گرفت، من را مورد تشویق قرار داد. مرحوم استاد رشیدی هم كه مدیریت وقت هنرستان را بر عهده داشت بهشدت مرا مورد حمایت قرار داد.
شما به تنهایی به تهران سفر كردید؟
نه، همراه چهار تن از همشاگردیهایم در هنرستان شیراز به تهران آمدیم.
به خوابگاه رفتید یا خانهای اجاره كردید؟
نه، خانهای چهل متری را در منیریه اجاره كردیم و زندگی جدیدمان را در پایتخت آغاز كردیم.
كنار هم قرار گرفتن پنج نوجوان پسر، در یك خانه و پذیرفتن تمامی مسوولیتهای خانه و خارج از خانه كار سادهای نبود. چطور از پس مسوولیتها آن بر آمدید؟
«در ره منزل لیلی كه خطرهاست در آن، شرط اول قدم آن است كه مجنون باشی». همه ما انگیزه بزرگی برای رفتن به هنرستان داشتیم. به همین خاطر با تقسیم كار سعی میكردیم هر كدام گوشهای از كارها را انجام دهیم. یكی
از بچهها كه محمدرضا نام داشت مسوولیت آشپزی را بر عهده داشت و به نوعی مادر خانه بود. دیگری، كار نظافت را انجام میداد و. . . من هم مسوولیت خرید را بر عهده داشتم. البته گاهی هم پیش میآمد كه به محتویات یخچال برای شام و ناهار اكتفا میكردیم. یادم است یك هفته نان و پنیر و مربای به كه از شیراز برایمان فرستاده شده بود خوردیم. واقعا بعد از هفت روز شبیه مربای به و پنیر شده بودیم. (باخنده)
با یكدیگر دعوا نمیكردید؟
اگر بگویم كه اصلا دعوا نمیكردیم دروغ گفتم اما واقعا كم پیش میآمد كه دچار اختلاف شویم. ما سالها بود كه با هم در شیراز همكلاسی بودیم و بینمان رفاقتی شكل گرفته بود. ضمن اینكه اعضای خانوادهمان هم صمیمی شده بودند.
بیشتر وقتتان را در آن دوران چطور سپری میكردید؟
بیشتر وقتمان كه چه عرض كنم تمام وقت ما به موسیقی اختصاص داشت و مدام در حال تمرین كردن بودیم. شاید باورتان نشود اما در دو سال اول اقامتم در تهران، من هیچ جایی به غیر از مسیر هر روزهام را كه از هنرستان به خانه بود نمیرفتم.
اصلا چه شد كه ایده رفتن به تهران در ذهن شما جرقه خورد؟
این ایده را استادهایی كه در هنرستان موسیقی شیراز به شكل پروازی از تهران میآمدند و به ما تدریس میكردند در ذهن من و چهار دانشآموز دیگر انداختند و گفتند «هنرستان شیراز تا یكی، دو سال دیگر بیشتر نمیتواند به فعالیتش ادامه دهد و احتمالا تعطیل میشود و بهتر است كه برای ادامه یادگیری و پیشرفت در موسیقی به تهران بیایید.»
وقتی موضوع را به پدرتان گفتید حتما مخالفت كردند؟
اتفاقا نه، چند لحظهای تامل كردند و بعد گفتند: «اصلا میدانی تهران كجاست؟، چه شهری است و چطور میتوان در آن زندگی كرد؟» من هم گفتم: «نه، من فقط یكبار آن هم به همراه شما به آنجا رفتم» و بعد ادامه داد: «چطور میتوانی با این میزان از وابستگی دوری از خانواده را تحمل كنی؟»، پدرم حق داشت من بهشدت به خانواده وابسته بودم . قبل از مطرح كردن این موضوع وقتی در چهل كیلومتری شهر شیراز به اردو رفتم بعد از چند لحظه به قدری دلتنگ شدم كه معلمهایم مجبور شدند من را به شیراز برگردانند. در جواب پدرم گفتم: «همه این موضوعات را میدانم، اما این مشكلات را به خاطر موسیقی تحمل میكنم.» او هم گفت: «یك سال به شكل آزمایشی به تهران برو و اگر توانستی، در این شهر بمان.»
ماجرای همخونه بودن شما پنج نفر تا چه سالی ادامه داشت؟
تا سال ٨٧.
در تمام آن سالها در همان خانه منیریه زندگی میكردید؟
نه، دو خانه بعد از آن عوض كردیم. یكی در چهارراه لشگری بود و بعدی هم در خیابان گلشن حوالی خیایان جمهوری قرار داشت.
بعد از سال ٨٧ از هم جدا شدید؟
بله، بچهها در آن سال از دانشگاه فارغالتحصیل شدند و مسیرهای زندگیمان تغییر كرد. یكی از دوستان به خارج از كشور سفر كرد و باقی هم به شیراز برگشتند و كار تدریس و نوازندگی را در پیش گرفتند و من تنها ماندم.
در واقع علی ماند و حوضش؟
دقیقا. (با خنده)
به شیراز بازنگشتید چون آن لحظه حس میكردید، هنوز هدفهای بزرگتری را در زندگی دارید؟
همینطور است. من هنوز به آن چیزی كه میخواستم دست پیدا نكرده بودم و میخواستم در موسیقی، دانش بیشتری را كسب كنم. اما در آن دوران یك اتفاق تلخ برایم رخ داد.
چه اتفاقی؟
پدرم در ٢٨ آذر همان سال فوت كرد؛ مردی كه عاشقانه من را دوست داشت و در طول سالها حتی لحظهای چتر مراقبتیاش را از سرم بر نداشت. درگذشت او بهشدت من را به هم ریخت، اما تصمیم گرفتم به وصیت پدرم عمل كنم.
وصیت ایشان چه بود؟
پدرم همیشه به من میگفت: «علی اجازه نده مسائل روحی تو را به هم بریزد و مانع از توجهت به كارت شود؛ حتی مرگ من هم نباید تو را از هم بپاشد و تو باید پر توان به راهت ادامه دهی.» او همیشه مثل شیر از خانوادهاش حمایت میكرد و برای رفاه ما هر كاری را انجام میداد؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم آخرین خواسته او را عمل كنم.
حتما بعد از فوت پدر، همه نگاهها به سمت شما بود، چرا كه پسر بزرگ خانواده بودید؟
بله اما كسی انتظار نداشت كه من جای پدر را پر كنم، چون همه میدانستند جای چنین شیرمردی را هیچ كس نمیتوانست پر كند.
رابطهتان با خواهرهایتان چطور است؟
آنقدر خوب كه گاهی با خودم فكر میكنم كهای كاش به جای این ٧ خواهر ٧٠ خواهر داشتم.
دو برادر دیگرتان از اینكه شما تا این حد مورد توجه خانواده هستید ناراحت نمیشوند؟
نه، چون من عاشقانه آنها را دوست دارم. گاهی فكر میكنم با وجود اختلاف سنی كم، محمد و امین پسرهایم هستند.
اصالت شما به شیراز بر میگردد، به اعتقاد بسیاری نفس كشیدن در هوای شیراز هم افراد را هنرمند میكند.
همانطور كه از نام فامیلیام بر میآید من از نوادگان كریمخانزند هستم و نسل هفتم او به شمار میرویم. كریم خان اهل لرستان بود اما به دلیل علاقهاش به شیراز به این شهر آمد و آن را به عنوان پایتخت ایران انتخاب كرد. اصالت پدرم به لرستان باز میگردد اما او از هفت سالگی با مادرش به تهران آمد. ولی در سفری كه در هجده سالگی به شیراز داشت عاشق مادرم شد.
و بعد از ازدواج در شیراز زندگی كرد؟
بله، بعد از آن اتفاق شیرین آنها تصمیم گرفتند كه در شیراز زندگی كنند.
خودتان چقدر به شیراز دلبسته هستید؟
بسیار زیاد. هوای شیراز همان طور كه خودتان هم اشاره كردید حال عجیب و غریبی دارد و به همین خاطر دوست دارم در آینده طوری برنامهریزی كنم كه زمان بیشتری را در شیراز به سر ببرم چرا كه در این شهر حال من خوبتر است و از طرفی کنار ناردونه زندگیام یعنی مادرم میتوانم زندگی كنم.
از بحثهای خانوادگی كمی دور شویم و به موسیقی بپردازیم. از چه زمانی خوانندگی برای شما جدی شد؟
زمانی كه به نوازندگی سنتور مشغول بودم در حین نواختن از روی كتاب مرحوم پایور آواز هم میخواندم؛ وقتی استادهایم نظیر استاد اردوان كامكار و ارفع اطرایی صدایم را شنیدند پیشنهاد دادند كه آواز را به شكل جدیتری دنبال كنم و من هم سراغ یادگیری ردیفهای آواز ایرانی رفتم. یادم است در آن دوران در كنار نوازندگی تمرین آواز هم در خانه انجام میدادم و برای اینكه صدایم بیرون نرود و همسایهها را آزار ندهد و در كمد تمرین میكردم.
از چه زمانی آواز برایتان جدی شد؟
بعد از اینكه تمرینهای آواز را جدی گرفتم دوستانی كه صدایم را میشنیدند من را به مراسم مختلف برای اجرا دعوت میكردند تا اینكه روزی یكی از دوستانم به من گفت: «بزرگداشتی برای استاد منصور سینكی نوازنده مطرح، قرار است برگزار شود» و از من خواست تا در مراسم ایشان بخوانم و من هم با كمال میل پذیرفتم چرا كه استاد سینكی تاثیر زیادی روی من برای رفتن به تهران داشت. بعد از اینكه در آن مراسم حضور داشتم سیر پیشنهادها به سمتم سرازیر شد و دوستان زیادی از من برای همكاری در تولید تك قطعه و آلبوم دعوت كردند.
شما سالها در عرصه نوازندگی فعالیت میكردید و بعد با حوزه متفاوت و البته جذابی نظیر خوانندگی آشنا شدید. چقدر مجذوب این دنیای جذاب شدید؟
بالاخره نمیتوانم منكر این موضوع شوم كه خوانندگی برای من جذابتر بوده است اما من همواره به نوازندگی هم علاقهمند بودم و سالها هم به عنوان مدرس سنتور فعالیت میكردم.
آلبوم جدیدتان كی روانه بازار خواهد شد؟
تمام توانانمان را به كار بستیم تا بتوانیم همزمان با عید فطر آن را منتشر كنیم. این روزها وسواسم نسبت به قبل بیشتر شده و همه توانم را به كار بستم تا اثر قابل توجه و استانداردی را روانه بازار كنم.
نظر کاربران
خاطره بازی خوب نیست