فیدل کاسترو؛ ریش بلند، سیگار برگ و رفتار چریکی اش
حاشیه های زندگی فیدل کاسترو لبریز از تمجید و افشاگری در کنار عشق و نفرت است. حاشیه هایی که حتی فعلا جلوی فرارسیدن زوال و مرگ را نیز گرفته است.
باورش سخت است، اما تاریخ چاره ای جز ثبت آن ندارد. آخرین اسطوره بازمانده لشکر سوسیالیست های تاریخ در آغاز دهمین دهه زندگی اش گرمکن برند آدیداس می پوشد و اگرچه طبق عهد 60 ساله اش مثل همان روزها که در عملیات به چریک هایش به نشان اهمیت دادن به زمان دو ساعت مچی ساده می داد، هم چنان دو ساعت روی مچ دستان چپ و راستش می بندد، اما برند رولکس آن ها از دید لنز هیچ دوربینی مخفی نمی ماند.
چریک ۱۹۰ سانتی متری بیش از هفت سال است که قدرت را به برادرش تفویض کرده و به توصیه پزشکان در حال استراحت است. روزی خبر از مرگ او می دهند و روزی دیگر بخش های خبری گزارشی تصویری از حضور او در جمعی کارگری ارائه می دهند. یکی از زندگی متمولانه او در جزیره ای اسرارآمیز داستان ها می گوید و دیگری ترورهای برنامه ریزی شده، اما به طرز عجیب ناکام مانده سازمان سیا علیه او را برای دیگران تعریف می کند. اما حقیقت هرچه باشد، نه تنها در کوبای ۱۲ میلیونی بلکه در سرتاسر دنیا هر نفس فیدل برای خیلی ها پرارزش ترین موهبت جهان است.
دلدادگان کاسترو از یک ماه پیش با راه اندازی صفحه ای به نام «رفیق بی کسان دنیا» در یکی از شبکه های اجتماعی تصمیم گرفته اند هم زمان با هشتاد و نهمین سالروز تولد او در قالب ۸۹ نفر از عشاق کاسترو به کوبا سفر کنند و در صورت اجازه مقامات امنیتی این کشور به دیدار آخرین غول کاریزماتیک دوران آرمان ها بروند. فیدل کاسترو هرگز باور نداشت که از اواخر سال ۲۰۰۷ و از زمان تشخیص بیماری بی علاجش حداقل تا هشت دیگر زنده خواهدماند. حالا و در تولدی دیگر، در غیاب دوست شفیق و سرشناسش گابریل گارسیا مارکز، جوانانی از نقاط دور و نزدیک تنها به شوق دیدن او عازم هاوانا می شوند تا برای یک لحظه هم که شده، آخرین سرو ایستاده چپ ها را برای دقایقی هم که شده، ببینند.
اولین تصویر غیرمتعارف و جالبی که یک خارجی در سفر به کوبا با آن رو به رو می شود، صف های طولانی خرید اجناس مختلف است؛ تماشای تحمل مشقت های بسیار برای خرید مثلا یک بستنی پس از ایستادنی طولانی در صف و در نهایت لذت خوردن با ولع آن در زیر آفتاب گرم هاوانا، بازدید از کارخانه های تولید سیگار برگ، دیدن زنان میان سالی که پشت میکروفون با صدایی بلند برای کارگران مشغول به کار روزنامه روز را می خوانند. (این رسم قدیمی کارخانه های سیگار کوباست. در گذشته که بیشتر کارگران بی سواد بودند، با این کار آن ها را از حوادث اطراف خود مطلع می کردند. با این که کارگران دیگر بی سواد نیستند، اما این رسم امروزه نیز هم چنان پابرجاست.)
مردم شدیدا تعارفی و خون گرمی هم که با دیدن توریست ها برای آن ها دست تکان می دهند و با اصرار از آن ها می خواهند که یک فنجان قهوه مهمانشان شوند، از دیگر قاب های آشنای نقطه به نقطه این کشور افسون شده با نفخه عدالت است. به نظر می رسد با تمام مشکلات اما مردم خوشحال هستند. کافی است کمی با دقت در خیابان های شهرهای مختلف کوبا قدم بزنیم و کمی از مردم عادی در مورد احساسشان در روزهای مانده تا تولد ۸۹سالگی فیدل بزرگ بپرسیم تا پرحرارت ترین پاسخ ها را در این مورد بشنویم.
لوییس کلاولو جوانی ۲۸ ساله است و به خبرنگار شبکه فرانس ۲۴ که به این کشور سفر کرده، در مورد فیدل کاسترو می گوید: «برای من به عنوان یک کوبایی، فیدل بهترین چیزی است که ما در تمام تاریخمان داشته ایم.» کافی است به هر کارخانه در هر کدام از استان های کشور کوبا برویم، تی شرت های منقش به تصویر فیدل کاسترو و چه گوارا اصلی ترین چهره هایی هستند که به وفور دیده می شوند.
یکی از این کارگران با اعتماد به نفس رو به خبرنگار موبور و چشم رنگی این تلویزیون اروپایی می گوید: «با این که فیدل همیشه از چاپ و دست به دست شدن عکس هایش انتقاد می کند، اما تصویر او هر روز باعث اعتماد به نفسی مافوق تصور در ما می شود. گویا با فیدل است که معنا پیدا می کند.»
پرتره هایی این چنین همیشه مورد اعتراض مخالفانی بوده که گویای امروز را به خاطر ناکارآمدی برادران کاسترو پیکری خسته و پیر می دانند که با آخرین نیروهای بازمانده در وجودش خود را افتادن و خیزان به پیش می کشد. ولی عشق به کاسترو چیزی فراتر از شوقی متظاهرانه در میان توده های مردم این کشور است. شاید به خاطر چنین نیروی قدرتمندی است که اپوزیسیون های این کشور هرگز جایی در قلوب مردمی که پیش تر نزد عشق به فیدل بسته اند، ندارند.
۲- طبق منطقی نانوشته در کوبا، فیدل کاسترو محبوبیتش را از ریش های بلند، لباس های نظامی، سیگار برگ، رفتارهای چریکی و موفقیت افسانه ای در سخنرانی هایش به دست آورده است. شاید اگر اینترنت فقط کمی زودتر اختراع می شد و بسیاری از سخنرانی های تکرارناشدنی او را به آسانی و با یک کلیک می توانستیم تماشا کنیم، کمی بیشتر از رموز دلبری او در دل هواخواهانش باخبر می شدیم.
هرچند شاید از شدت طولانی بودن دستانمان را به نشانه تسلیم بالا می بردیم. سخنرانی تاریخی و چهار ساعت کاسترو در دادگاهی که به خاطر حمله او و یارانش به پادگانی در بندر سانتیاگوی شیلی تشکیل شده بود و البته هفت ساعت سخنرانی در زیر آفتاب سوزان در آمریکا که در نهایت به غش کردن او و در مورد بعدی به سقوط فیدل و شکسته شدن زانوی او منجر شد، در کنار سخنرانی امیدوارانه و روحیه بخش او در یک برنامه رادیویی پس از بروز توفانی هولناک در هاوانا که هفده ساعت طول کشید، تنها بخشی از دلایل اثبات یکی از ویژگی های خاص کاستروست.
در کنار این ها این قهرمان دل سوختگان عدالت اجتماعی را باید یک خوش شانس محض نیز دانست. فابیان اسکالانته رئیس سابق DI (سازمان اطلاعات و امنیت کوبا) چند سال پیش در کتابی به نام «۶۳۸ راه برای کشتن فیدل کاسترو» داستان بیش از ششصد ترور نافرجام فیدل را جزء به جزء شرح داده است؛ از به کار بردن مواد منفجره در توتون سیگار برگ او توسط سازمان سیا تا ترور او هنگام غواصی زیر آب و کارگذاشتن ۹۰ کیلوگرم مواد منفجره بسیار قوی زیر تریبونی که او قرار بوده پشت آن یکی از همان سخنرانی های معروفش را انجام دهد.
البته در این بین، بعضی از نقشه ها هم شکل و شمایل ساده تری داشته اند. به عنوان مثال یک بار قرار بود یکی از هم کلاسی های سابق کاسترو در خیابان به او برخورد کند و در روز روشن اسلحه اش را از جیبش بیرون بیاورد و به او شلیک کند. اما پروژه های این مدلی علیه کاسترو همان قدر موفق بوده که پروژه های مسموم کردن و منفجر کردن او. اما بدون اغراق بامزه ترین مورد مربوط به طرحی است که طبق آن قرار بوده ماده ای سمی در کفش کاسترو قرار داده شود تا باعث ریخته شدن ریش هایی شود!
ریش هایی که برای هم رزمانش نشانی سمبلیک از مبارزات آزادی خواهانه به حساب می آمد. اما معجزه همیشه جایی حوالی فیدل پرسه می زند و نقشه های عجیب و غریبی مثل این هم نتوانسته باعث خجالت زده شدن او در میان طرفداران و در نتیجه دل سرد شدن بخش عمده ای از سینه چاکان کاسترو در جهان شود. در هر حال چریک ما رویین تر از آن بود که با این ترفندها چشم از خلق برکند.
۳- به چریکی که سال ها در سخت ترین عملیات نظامی با انبوهی از ریش و چهره ای مصمم در مبارزات ستاره ای بی رقیب بوده، نامه نگاری چندان نمی آید. اما کاسترو خاص ترین چریکی است که احتمالا دنیا به خود دیده است. سال گذشته در کوران بازی های جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل با نوشتن نامه ای به دیه گو مارادونا، ضمن تعریف و تمجید از برنامه ای که اسطوره فوتبال آرژانتین به عنوان کارشناس در آن حضور داشت، سلام و عرض ارادتی به لیونل مسی هم ابراز می کند تا همه را به تعجب وادارد.
او در بخشی از این نامه نوشته است: «من هر روز از دنبال کردن برنامه شما پیرامون جام جهانی از شبکه تلویزیونی «تله سور» شاد و مسرور می شوم. از برنامه شما متشکرم که می توانم به کمک آن این سطح خارق العاده از ورزش جهان را شاهد باشم. همانطور که به شما درود می فرستم، به مسی نیز سلام می کنم. فوتبالیست خیره کننده ای که برای مردم ارجمند آرژانتین عظمت و شکوه به ارمغان آورده است. به رغم تلاش های حقیرانه توطئه گران و دسیسه چینان، هیچ چیز نمی تواند شکوه و شهرت و اعتبار شما دو نفر را بی ارزش کند و کوچک جلوه دهد.»
اما دست به قلم شدن کاسترو به همین موارد محدود نمی شود. او همین چند هفته پیش هم با ارسال نامه ای به الکسیس سیپراس، نخست وزیر یونان، نوشت: «یونانی ها تحسین مردم آمریکای لاتین و حوزه کاراییب را از آن خود کردند، چرا که آن ها به این طریق از هویت خود و فرهنگشان در مقابل تجاوز خارجی دفاع کردند.»
این نامه نگاری های او البته گاهی پاسخ هایی را نیز به همراه داشته که معروف ترین آن ها نامه خداحافظی چه گوارا به اوست که دیگر ستاره پرفروغ تاریخ کوبا برای فیدل نوشته است؛ نامه ای که شاید پس از آن هیچ کس نتوانست به این خوبی او را با کلمات این چنین شرمنده کند: «... کمتر کسی را دیدم که هوش و لیاقت تو را داشته باشد، به همین خاطر بدون هیچ شک و تردیدی راه تو را پیش گرفتم. بررسی و تفکر در امور و استقبال از خطر، همراه با احترام به ارزش هایی که به آن اعتقاد داریم، همه را از تو یاد گرفتم... مردی را ترک می کنم که مرا چون پسر خود می دانست و این جدایی زخم های عمیقی به من وارد می کند. اما من با ایمانی که به من آموختی، به سنگرهای دیگری می روم تا سرشار از احساسات انقلابی، برای انجام مقدس ترین وظایف یعنی برای مبارزه با امپریالیسم به هرجا که لازم باشد بروم و این عمیق ترین زخم را درمان می کند... اگر قرار باشد که در در زیر آسمان دیگری بمیرم، باز هم تا آخرین لحظه به تو و این مردم فکر می کنم. از آن چه به من آموختی متشکرم و سعی می کنم به وظایف خود و نتایج نهایی آن وفادار باشم.»
وقتی این نامه را که وفاداری از تمام سطور آن می چکد، با شایعاتی که کاسترو را متهم به فرستادن چه گوارا به ماموریتی بی بازگشت می کند، کنار هم قرار دهیم، اسرارآمیز و مبهم بودن رابطه بین این دو اسطوره هم چنان سر به مهر باقی می ماند.
۴- فیدل در طول زندگی اش همیشه هم خوش شانس، محبوب و مورد توجه نبوده است. همین سه ماه پیش بود که خوان رینالدو سانچس، بادیگارد سابق او، با انتشار کتابی با نام «زندگی دوگانه فیدل کاسترو» روایت هایی عجیب در مورد کاسترو فاش کرد. سانچس با رونمایی از جزیره خصوصی فیدل به نام «کایو پیدرا» از زندگی اشرافی او در این جزیره و گذراندن وقت با دلفین های دست آموز و ماهی گیری و غذا خوردن در رستوران شناور و لذت بردن از چشم اندازهای زیبای دریای کاراییب آن هم دور از چشم مردم کوبا خبر داد.
اطلاعاتی که فقط کافی بود با پرده برداری از آن ها اولین کبریت کشیده شود تا تیر اتهامات یکی پس از دیگری به سوی سیبل نام داری چون فیدل کاسترو پرتاب شود. بعد از آرامشی کوتاه پس از توفان آقای بادیگارد، جرگه گونزالس یکی از اعضای سابق وزارت خارجه کوبا نیز مرد شماره یک کوبا را بی نصیب نمی گذارد تا پیش از فرارسیدن سالروز تولدش کادویی تلخ به افکار عمومی و او هدیه شود. او حال و روز زندگی اش در کوبا را این گونه روایت می کند: «در کوبا هیچ چیز هیچ وقت بهبود نمی یابد. همه چیز همان طور باقی می ماند یا بدتر می شود. همسر من پزشک است. او یکی از اولین پزشکانی است که برای کمک به هوگو چاوز در انقلاب سوسیالیستی اش به ونزوئلا رفت. او تنها ۴۰۰ پزوی کوبا (۶،۷ پوند) در ماه درآمد دارد و این تمام پولی است که عاید ما می شود. این در حالی است که او شش روز در هفته کار می کند و یک شب هم کشیک دارد. البته ما سهمیه ماهانه دریافت می کنیم، اما تنها ۱۰ روز کفاف می دهد. پسرم هم در آمریکا زندگی می کند. او در سفر به مکزیک به طور غیرقانونی به آمریکا فرار کرد. حالا او ماشین، لپ تاپ، موبایل و یک آپارتمان اجاره ای دارد، اما من در ۴۶ سالگی هنوز ماشین ندارم. مدت هاست به سواحل زیبایی که تنها نیم ساعت تا خانه ام راه است، نرفته ام. چون نمی توانم هزینه رفت و آمد را بپردازم. به همین دلیل است که در هر خانه ای منبع درآمد غیرقانونی وجود دارد. همه برای پول درآوردن تقلا می کنند. با این که وکیل هستم و جایگاه های گوناگون دولتی داشته ام، اما این روزها زندگی ام را با مکانیکی سپری می کنم که تازه آن هم اگر بازرسان دولت بفهمند جریمه ام خواهندکرد.»
هرچند موضع کاسترو و حامیانش در برابر چنین اتهاماتی همواره سکوت و لبخند بوده، اما بدتر از آن این مطالب در کوبا خیلی زود فراموش می شود. به قول بازیکن قدیمی و محبوب تیم ملی فوتبال کوبا (یِنی یِر مارکز): «ایمان به فیدل در کوبا گره ای بازناشدنی است.»
۵- وقتی فیدل کاسترو ۶۰ ساله شد، خبرنگاران خارجی از او پرسیدند که آیا از مرگ نمی ترسد؟ او گفت: «کسی باید از مرگ بترسد که در زندگی خود هیچ کاری نکرده و به مقصودی نرسیده باشد. من آن کاری را کردم که در زندگی ام آرزوی آن را داشتم. با انجام انقلاب، زندگی مردم را اساس تغییر و نظم اجتماعی را در کشور به وجود آوردم. بنابراین من هرگز از مرگ هراسی ندارم.»
به نظر می رسد فیدل کهن سال بر بیماری چیره شده باشد. هرچند با این همه او دیگر آن رهبر پرانرژی نیست. اما فیدل کاسترو هنوز در چشم بسیاری اسطوره ای است به جا مانده از دورانی پرآشوب که قهرمانان آرمان ها و آرزوهای فرودستان را یک تنه به دوش می کشیدند و هیبت و جذبه آنان، توده ها را مجذوب و مسحور خود می کرد. در دوران پسامدرن اما بسیاری اسطوره ها را زنده نمی خواهند. اسطوره های زنده، دیر یا زود فرو می ریزند. اسطوره قهرمانی فیدل کاسترو نیز درهم شکسته است.
پس از گذشت نزدیک به ۵۰ سال از به قدرت رسیدن فیدل کاسترو، امروز هم انقلابی ها و هم ضدانقلابی های جهان شادمانند که این شخصیت جدل جو و بحث انگیز در سال های پایانی زندگی اش آرام گرفته است.
دوستان و طرفداران کاسترو این روزها شادمانند که شخصیت انقلابی معبود و محبوبشان هنوز در دوران یک تازی تنها ابرقدرت جهان زنده است و گرچه بیمار و نزار، اما از دور به «امپریالیسم جهانی» دهن کجی می کند؛ بی خیال از آن که آرمان های او و پیروانش برای ایجاد «جامعه سوسیالیستی» به گفته مخالفانش دیری است که بر باد رفته و کشتی انقلابی آمریکای لاتین، روزهای واپسین حیات پرماجرای خود را سپری می کند و هم چنان قلب مردم کوبا با نبض او می تپد و این نشانی از شریان زندگی اجتماعی است که او در طول ۸۹ سال گذشته زندگی اش همواره در پی ایجاد آن بوده است.
نظر کاربران
جامعه ارماني محال است فقط شعار مردم فريب
با سلام این گونه افراد فیدل یا چکوار واقعا آدم های بزرگی هستند و برای اهداف خود از جان مایع گذاشتند و در مورد بزرگی و شجاعت آنها در جنگ با آمریکا ستودنیست اما متاسفانه نظام کنونی جهان طوری می باشد که هرکس سر ناسازگاری با آمریکا داشته باشه آن کشور از لحاظ اقتصادی ویران و متاسفانه مردم آن کشور داری مشکلات فراوانی می باشد امیدوارم روزی برسه که دیگر هیچ ابر قدرتی در دنیا نباشه و تمامی کشورها در صلح و آرامش در کنار هم زندگی کنند
من یه فیلم مستند درباره اش دیدم
جوانهای کشورش کاملا درباره اش اطلاعات داشتن
و این در مورد هیچ سیاستمدار هیچ کشوری اتفاق نمی افتد
مرد بزرگی است
د آخه میدونی بادمجون بم آفت نداره،اگه بمیره خیلیا نفس راحتی خواهند کشید.گندیده شده این قدر تو قدرت مونده.خدا خواست که زنده بمونه و زجر بکشه و ضایع بشه جلو همه بعد از اینکه پوزشون حسابی به خاک مالیده شد در اوج نکبتی بمیرند
متن خوبي بود تشكر. در بزرگمرد بودن اين شخص شكي نيست.اما خيلي ها اين اعتراض را دارند كه او هرگز انتخابات برگزار نميكرد و ديكتاتور بود ولي من اين رو تخريب شخصيتي امپرياليست بزرگ ميدونم..نظر شما?