۱۰ مفهوم ازلی و ابدی از نگاه محمود دولت آبادی
دهم مرداد زادروز یکی از بزرگان معاصر ادبیات پارسی بود؛ "محمود دولت آبادی" کسی که سهم عمده ای در ادبیات داستانی معاصر دارد،نمی دانم دولت آبادی را با «کلیدر» می شناسید یا «روزگار سپری شده مردم سالخورده» و یا حتی «جای خالی سلوچ» اما هر کدام از اینها به تنهایی برای ماندگاری او کافیست.
برترین ها - ایمان عبدلی: دهم مرداد زادروز یکی از بزرگان معاصر ادبیات پارسی بود؛ "محمود دولت آبادی" کسی که سهم عمده ای در ادبیات داستانی معاصر دارد،نمی دانم دولت آبادی را با «کلیدر» می شناسید یا «روزگار سپری شده مردم سالخورده» و یا حتی «جای خالی سلوچ» اما هر کدام از اینها به تنهایی برای ماندگاری او کافیست، او در داستان های به شدت ملموسش و در فضایی خلق می کند که محصور شده در تهران و آپارتمان نیست، او دنیایی کمتر دیده و شنیده شده را از طبقات پایین دست، نه به شکلی اغراق شده بلکه با جادوی "رئالیسم" روایت می کند، اما هر چقدر هم که در داستانهایش غوطه ور شویم، شنیدن نظریاتش در شکلی مستقیم جذابیت دیگری دارد، کتاب «نون نوشتن» این امکان را می دهد که با دولت آبادی به شکلی صریح تر آشنا شویم، در یادداشت پیش رو، ده مفهوم ابدی و ازلی را از دیدگاه او می خوانیم.
ایمان و تعصب
اگر انسان ایمان نداشته باشد چه خواهد بود ؟ لابد یک لاابالی ؟ اما مگر ایمان چیست ؟ ایمان یعنی باور ،ایمان یعنی باور داشتن به ضوابطی خاص ،اما کدام ضوابطی در دنیا هستند که تغییر ناپذیر باشند ؟ با دگرگون شدن باور ،ایمان دگرگون می شود پس تنها می توان به دگرگونی باور داشت :«دگرگونی» . دگرگونی معارض با نفس تعصب است ،باور محض به واقعیت زمانه و این که تغییر ناپذیر خواهد بود ،ذهن انسان را کرخت و آسوده می کند ،اما شک هر لحظه ی بودن برای انسان عذاب جست و جو را همراه دارد و امان از این عذاب روح .
هنر و هنرمند
«وقتی هنر تحت الحمایه ی سیاست قرار می گیرد » درست بدان می ماند که زنی نتواند بدون اجازه ی شوهرش جایی برود یا کار مستقلی انجام بدهد ، هنرمند باید بتواند در هر لحظه از زندگی سه حالت عمده ی انسانی را در خود فراهم داشته باشد ؛باور کودکانه ،سرشاری و شوق جوان سرانه و تامل و بردباری پیرانه سر ، تا بتواند متاثر بشود مثل یک کودک ،عاشق و برانگیخته بشود مثل یک جوان ودر تامل و بردباری زندگی را و مسائل آن را بکاود و کار خود را بسنجد و بیازماید ،مثل یک انسان پخته و دوراندیش؛ زندگی در اوج خود به"هنر" تبدیل می شود .
نفرت و ناامیدی
وای بر ناامیدانی که ما هستیم . چون انسان ممکن است بتواند از شر طاعون نیمه جانی در ببرد . اما از شر "ناامیدی" ممکن نیست جان به عافیت در ببرد . وای بر نا امیدانی که ما هستیم ؛ با این نفرت و نا امیدی که چون بدترین بلاها در روح مردم ما رسوخ کرده است و لحظه به لحظه فراگیر تر می شود ،چه جور آینده ای در انتظار ما خواهد بود ؛ چه جور آینده ای تدارک دیده شده ؟ جنون ، جنون این مردم دارند دچار جنون نا امیدی می شوند و...وای بر ناامیدانی که ما هستیم !
پدر و مردانگی
«خودت ر ا نگه دار» این عبارت کوتاه را وقتی به من گفت که سیزده ،چهارده سال بیشتر نداشتم و به ناچار داشتم از خانه و خانواده جدا می شدم تا به امید کار روانه ی غربت شوم ؛ ده دوازده سال بعدتر او گفت :«آدم سه جور است : مرد ، نیمه مرد ، هپلی هپو ...» و توضیح داد:«هپلی هپو کسی است که می گوید کاری نمی کند ، نیمه مرد کسی است که کاری می کند و می گوید ، اما...مرد آن است که کاری میکند و نمی گوید »و تکرار کرد :« آن کس که نگوید و بکند مرد است » حالا مرده است و آن چار پاره استخوان مردی که وزن جسمش هرگز از چهل و هشت کیلو فراتر نرفت ، بی تردید پودر و خاک شده است . اما آیا گوهر او هم مرده است ؟ اگر گوهر او مرده است ، پس چرا من حتی یک روز هم از یاد او غافل نیستم ؟
جنگ و زندگی
مسئله ی من الان(سالهای جنگ) نوشتن نیست ،مسئله ام این است که وقتی میروم نان بخرم خانه بیاورم ، زیر آوار بمب نماند کسی ، شنیده ام که بیست تا سی هزار تا از جوان های ما شب عیدی در جنگ کشته شده اند و شهرهای کرمانشاه و تبریز و دزفول ...چه و چه را شب عید بمباران کرده اند ؛ آخر چه نوشتنی، آدم به اعتبار "زندگی" می نویسد ، آدم تباهی را در یک قدمی خود می بیند ، کجا میل نوشتن ؟جنگی که تمام ذخایر کشور را به باد داد ،قریب یک میلیون نیروی انسانی را قربانی و تباه کرد ،زمینه را برای سلطه بی لشکر کشی هرجور قدرتی اماده ساخت و این بار «چماق سرکوب تاریخی» از نوع و شکل تازه ای روی فرق مان کوبیده شود. مادر آن جا گذاشتن(آسایشگاه سالمندان) یک انسان به معنای تبعید کردن اوست از زندگی ، تبعید از زندگی به قرنطینه ی مرگ .
در واقع معنایش این است که انسان به مادرش بگوید :«مادرجان، من تو را این جا می گذارم تا بمیری» من به حال و روزگار مادری که مرا زاییده و در حدود توانایی خود بزرگ کرده است و در پی فرزند و فرزندانش از روستایی فقیر به تهران کشانیده شده و اکنون روی تخت خانه ی سالمندان افتاده و در میان جماعتی که حتی زبان و گویش او را نمی فهمند، دچار حس بغرنجی بودم ...در خانه ی من نمی تواند بماند ، چون همسرم با دیدن و معاشرت او با او دچار حالت عصبی می شود ...مادرم «فاطمه » مرد ، در روز ششم مرداد ماه و آن داستان غم انگیز سرانجام پایان گرفت.
وطن و ملیت
شاید از چهارده ،پانزده سالگی به مسائلی چون ؛ملت ،مردم،مملکت فکر کرده ام ، درست است که ما ملتی هستیم که توانسته ایم چیزی ، چیزهایی از خود را در آماج های تاریخی نسبتا حفظ کنیم ،اما این محافظت از خود به چه بهایی تمام شد ؟ در تداوم این آماج ها بر یک ملت چه ها رفته است ؟ما مردم به دو صورت مورد هجوم و هتاکی قرار گرفته ایم ،صورت اول جسمانی و مادی که می توانسته جبران شود : مثل بازسازی کاریزهای نیشابور در حمله ی مغول ، صورت دوم: هتک و هجوم هایی که حریم ذهنی و فرهنگی ما را آماج قرار داده اند ،جرم هتاکی به ذهن و جسم یک ملت متوجه «اعراب» است .چون آنها این نکته را به درستی یاد گرفته بودند که برای سلطه ی نهایی بر یک ملت نه فقط جسمیات و دارایی های مادی او را باید به تملک درآورد بلکه باید بایستی بر ذهن و جان او مالک شد.
سنت و توده ها
ریخت ذهنی سنتی را به هیچ وجه نباید ساده انگاشت و از کنار آن گذشت وجود اجتماعی انسان ایرانی ریختی "مخروطی" دارد ،مناسبات میان افراد خانواده بر اساس قدرت مرکزی (پدر ) شناخته می شود، مگر در موارد استثنایی که مادر یا فرزند ارشد جای آن را می گیرد، در کوی و محله ؛ کدخدا ، ریش سفید ،سالار ، مباشر ، ارباب و..مرشد ، میاندار، پهلوان در عرصه ی ورزش ،بزن بهادر ، رئیس التجار ، امام جماعت (مرجع تقلید ) در شهر ، همگان شان به نسبت قدرتی که مجموعه ی مناسبات اجتماعی به شان داده است ،صاحب قدرت شده اند ، نمی توانید نمونه ای بیابید که وجودش به اعتبار "رای" و انتخاب اکثریت الزامی شناخته شده باشد .توده ها از لحاظ ذهنی نه فقط تعارضی با کلیت ریخت ذهنی حاکم ندارند بلکه حافظ و نگهدارنده ی جبری آن کلیت اند ، توده ها در انقلابی ترین حالت خود می خواهند و آرزو می کنند دیگری سر جای طرف تعارض انها بنشیند و به دنبال ریخت و ساخت دیگری نیستند ، چنین ذهنیتی هیچ طرح دیگری از مناسبات نمی شناسد و همواره آماده است تا برای رهایی از هرج و مرج خود را به آغوش دیکتاتور - دیکتاتوری بیفکند .
مردم و رنجی که می بریم !
خصلت ها تازه نیستند ، حادث نشده اند و اتفاقا بسیار هم قدیم اند ؛دزدی ،ارتشائ ،مفتخواری ،فقدان حس مسئولیت ،کلاه گذاری ،فرو مایگی و دونمایگی ،نوکربابی ، میل به تهاجم به حقوق دیگری ،فقدان حس مسئولیت اجتماعی ،گرایش به تلقی یک شبه ره صد ساله رفتن ، حقد و حسد ،نفی دیگری به استنباط اثبات خود ، «خواری پذیری تا حد یک سگ در مقابل قبله ی قدرت» ، چشم بستن بر ستمی که که روا بر دیگری می شود ،کلاه خود را دو دستی چسبیدن ،دروغ گفتن ، ریا کردن و در همه حال جانب قدرت را گرفتن ...این همه حادث نیست بل به طول عمر آدمیزاد ، قدیم است و جز و جزئش در نهفت ما "مردم" وجود داشته است .
ایران...
ای سرزمین ! کدام فرزندها ، در کدام نسل ، تو را آزاد ،آباد و سربلند ؛ با چشمان باور خود خواهند دید ؟ ای مادر ما ، ایران ! جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت ؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد ؛ ای ما نثار عافیت تو !
نظر کاربران
فوق العده ...خیلی عالی بود...عجب تعملات درونی عالی ای داشت...
مرسی از برترین ها
من عاااااشق این مردم