امین تارخ: عشقم در ۴۰ سالگی برایم جذابتر شد
امین تارخ می گوید در تمام این سالها بازیگری زیر باران بوده است.
مجله زندگی ایده آل - محمد حسینزاده، مصطفی رفعت : سالها پیش هنگامی كه سریال «بوعلی سینا» پخش میشد شاید چیزی كه بیش از ساختار كار و قصه جذابش به چشم میآمد حضور جوانی به نام «امین تارخ» بود كه هم چهره مطلوبی داشت و هم با دنبال كردن بازیاش احساس میكردید چقدر اندازه و قالب آن نقش است. تارخ بارها در سالهای بعد ثابت كرد این برازندگی برای نقش، تنها یك اتفاق گذرا و شانسی نبود و این او بوده كه با هنرمندی و توانایی توانسته برای هر نقشی كه بازی كرده شناسنامهای قابل دفاع خلق كند. تارخ به تناوب در سینما و تلویزیون جلو آمد و هر بار هم در كارهایی كه بازی كرد، یكی از ستونهای استوار آن اثر شد.
جالب است كه در این سالها تعداد فیلمها و مجموعههای بازی شده توسط او آنقدرها زیاد نبوده اما اگر قرار باشد ۱۰ چهره خاص، توانمند و مستحكم در بازیگری را نام ببریم، حتما او یكی از این انتخابها خواهد بود. تارخ بیشترین فرصت خود را در این سالها معطوف به آموزشگاه بازیگریاش كرده و بسیاری از چهرههایی كه در حال حاضر از بازیگران جوان و معروف سینما و تلویزیون هستند، به حضور در كلاسهای بازیگری و شاگردی وی افتخار میكنند. او در شیراز متولد شد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در این شهر به اتمام رساند. تارخ در سال ۱۳۵۶ از دانشكده هنرهای نمایشی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد و تحصیلات تكمیلی خود را در سال ۱۳۶۳ با كسب مدرك فوقلیسانس در رشته مدیریت فرهنگی به پایان برد.
گوشزد به شیوه جلال تابش
جلال تابش از آن دست كارخانهدارهایی است كه مساله روزی حلال و به قول قدیمیها حلال و حرام كردن، برایش اهمیت بسیاری دارد. این شكل داستانگویی برای مجموعههای ماه رمضان بهتر از اشارات مستقیم است. یعنی شما بیایید موضوعاتی را در كنار هم به شكل غیرمستقیم به مخاطب انتقال داده و الزاما فقط نخواهید آداب لازم مرتبط با آن مقطع زمانی را نشان دهید. اگر قرار است مخاطب در مسیر درستی از پیام كار قرار بگیرد، میتوان آن را در قالب داستانی مناسب انجام داد. جلال تابش در این ملودرام میخواهد مسائلی را به عنوان یك نمونه انسانی ملموس گوشزد كند كه شاید برای جامعه، دیگر مانند قدیم آنقدر پررنگ نباشد.
قضاوت كامل شخصیتها
همیشه سعی كردهام نقشهایی را بپذیرم كه نهتنها برای خودم در ارائه بازی، چالشی خاص به وجود بیاورد بلكه درگیریاش در شرایطی ویژه برای مخاطب هم جذاب باشد و بخواهد او را دنبال كند؛ افرادی كه به نوعی درگیر اتفاقاتی میشوند كه آنها را در مسیر آزمونی بعضا دشوار قرار میدهد. نمونه چنین نقشهایی را در فیلم سینمایی «باغ قرمز» یا سریال «اغما» و «جراحت» كار كردم. تقابل این آدمها و مواجههشان با شرایطی كه شاید فكرش را نمیكردند، برای خودم هم جالب بود. انگار در بخشی از كار شما از نقشی كنده میشوید و با همان قالب، شخصیت دیگری را اجرا میكنید. بخشی از این تقابل تضاد خوب و بد درون این آدمهاست كه در پس شرایطی یكی از این قالبها بیرون میزند و خودش را نشان میدهد و شمای مخاطب و حتی خود آن كاراكتر به قضاوت كاملتری از او میرسید.
تقابل همیشگی خیر و شر
اولین عاملی كه باعث جلبتوجه من به بازیگری شد، همین رویارویی تضادهای درونی شخصیتها بود. یادم هست به دیدن نمایشی با حضور حمید مظفری، حمید سپاسدار و قدرتالله پدیدار رفته بودم. داستان آن نمایش، ماجرای پدری با دو پسر بود كه یكی بزهكار و دیگری نابینا اما مهربان بود. میزان اثرگذاری آن و ارتباطی كه با مخاطب برقرار میكرد به حدی بود كه اكثر تماشاگران در حین نمایش گریه میكردند و باعث میشد جوانان علاقهمند، جذب تئاتر شوند. اما برای من به نوعی تقابل خیر و شری كه در آن دیده میشد، جذبم كرد؛ همین مساله الان هم مرا كاملا جذب خود میكند.
دیپلم با معدل بالا
سال آخر متوسطه مجید جعفری از من خواست در نمایشی به كارگردانی او بازی كنم اما نپذیرفتم. جعفری از من سوال كرد مگر به بازیگری علاقه نداری؟ به او جواب دادم اتفاقا چون به بازیگری علاقه دارم، میخواهم بعد از دیپلم وارد دانشگاه شوم. راستش دیپلم را با معدل بالا گرفتم و با رتبه بسیار خوب در دانشگاه پذیرفته شدم، همان زمان سال ۱۳۵۱ به تهران آمدم.
یك جوان در دهه طلایی
من همراه مرحوم جمشید اسماعیلخانی، اصغر همت، گوهر خیراندیش و محمود پاكنیت جزو نسلی بودیم كه با رشد هنر در دهه ۵۰ كارمان را در شیراز شروع كردیم. یعنی همان دهههایی كه چه در تهران و چه در شهرستان دهه طلایی لقب گرفت. این مساله روی نگاه من هم اثر گذاشت و از همان زمان سعی كردم اهمیت موضوع را درك كنم و تنها ظاهر كارها مرا دلخوش نكند. در آن سالها اغلب جوانهای شهرستانی كه كار تئاتر انجام میدادند سراغ متنهایی از غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی و علی نصیریان میرفتند و نمایشهایی مانند سیاه و افعی طلایی جزو نمایشهای پرطرفدار بین جوانان آن روزگار بود. من هم كمكم سراغ نمایشنامههای ایرانی رفتم؛ بهخصوص متنهایی از غلامحسین ساعدی.
اردوی رامسر با اسماعیلخانی
یكی از معدود گروههای حرفهای شیراز در آن زمان، تئاتر پارس با مدیریت محیالدین لایق بود كه از دبیران باتجربه و خوب دبیرستان شیراز محسوب میشد. وی چندتایی از بچهها ازجمله مرا جذب گروه كرد و حاصل این حضور اجرای نمایش ولپن، نوشته بنجانسون بود. از آن گروه، حبیب دهقاننسب و اصغر همت به سمت بازیگری حرفهای آمدند. یادم هست زمانی قرار بود نمایشی به نام «دختران فضلفروش» را اجرا كنیم كه در مسابقات بین دبیرستانها شركت كند چون میخواستند هفت چهره منتخب این اجراها را برای اردوی رامسر انتخاب كنند كه من همراه مرحوم جمشید اسماعیلخانی و چند نفر دیگر انتخاب شدیم.
دنیای جذاب شهرت
شهرت اتفاق خوشایندی است اما مانند هر چیز دیگری در این دنیا این شما هستید كه چطور از آن استفاده میكنید یا چطور با آن و حواشیاش كنار میآیید. من به نوعی خیلی زود شهرت را تجربه كردم. حتی اولین بار آن را خوب به خاطر دارم. البته نه به آن شكل خیلی گسترده اما این اتفاق در همان دوران دانشجویی رخ داد.
نقش ایاگو را در نمایش معروف اتللو داشتم كه بسیار از آن استقبال شد و حتی بازیام در مطبوعات مورد توجه قرار گرفت و منتقدان ظهور یك استعداد جوان در عرصه بازیگری را نوید دادند. خیلی هیجانانگیز بود، حس كردم یك قدم دیگر جلو رفتهام. بعدها هم شكل گسترهترش با مجموعه «بوعلی سینا» اتفاق افتاد؛ اما این مساله توی چشم یا مورد توجه بودن بهرغم جذابیتش دغدغه من نبوده و دلم میخواست مخاطب، كارهایم را دوست داشته باشد.
نخستین دستمزد كار تلویزیونی
كار تصویر را با تلویزیون شروع كردم. سال ۵۴ بود كه كیهان رهگذر برای مجموعه «شهر من شیراز» از من دعوت كرد و رقم قرارداد آنقدر بالا بود كه نمیدانستم حتی چطور آن را خرج كنم؛ مبلغ ۲۰ هزار تومان آن هم برای جوانی كه با ماهی ۲۵۰ تومان زندگی میكرد. كار در این سریال در فضای سالمی به انجام رسید و سریال در زمان خودش بهعنوان كاری متفاوت یكجورهایی سروصدا كرد. قصه جذابی داشت، یك سریال ملودرام اجتماعی و خانوادگی بود.
پیچیدگی نقش و داستان
بهنظرم جذابیت نقش به پیچیدگیاش و به سطحی یا عمقی بودنش برمیگردد. به بار عاطفی، ذهنی و فكری كه دارد برمیگردد و اینكه كاراكتر چه نقشی در انتقال مفاهیم مطروحه در داستان دارد و ارتباطش با مخاطب و دیگر شخصیتهای ماجرا چگونه است. فیلمنامه، كارگردان و گروه تولید هم به جذابیت كار كمك میكنند. به این شكل كه یك فیلمنامه را بازیگر انتخاب نخواهد كرد و طبیعی است كارگردانی كه در ثابت كردن موفق نبوده و درك درستی از كارش ندارد، تمایلی برای همكاری به وجود نمیآورد.
جوانی با تعصبات خودش
اوایل دهه ۵۰ كلی پیشنهاد سینمایی و تلویزیونی داشتم. مثلا بازی در فیلم «سرایدار» ساخته خسرو هریتاش به من پیشنهاد شد. نقش پسر سرایدار كه بعدا سعید كنگرانی آن را بازی كرد اما چون مرحوم هریتاش را از جنس تفكری خودم نمیدیدم، نپذیرفتم. به هر حال جوانی شهرستانی با تعصباتی خاص بودم، جوانی كه از سن و سال خودم جلوتر حركت میكردم و اخلاقگرا بودم. افكارم به شكل متعصبانه نبود اما باعث میشد خیلی گرایشهای موجنویی و سوپرروشنفكرانه نداشته باشم.
تكلیف من با زندگی
من در دبیرستان حیات شیراز تحصیل میكردم. بعد از رفتن به كلاس یازدهم متوسطه با خودم فكر كردم كه باید تكلیفم را با زندگی روشن كنم. میخواستم تصمیم بگیرم آیا میخواهم بازیگری را به عنوان حرفه اصلی زندگیام انتخاب كنم یا نه. درسم آنقدرها خوب نبود؛ حتی در طول دوران متوسطه تا قبل از سال آخر هر سال چندتایی تجدید میآوردم. یكباره به خودم آمدم. سال آخر بود كه تصمیم گرفتم تئاتر را كنار بگذارم؛ فقط تمركزم روی درس خواندن باشد و یكضرب و بدون تجدیدی قبول شوم و آن سال درسم بسیار خوب شد و بانمره بالا قبول شدم.
جوان اول سینمای دهه ۶۰
من در دهه ۶۰ بازیگر پركار و فعالی بودم. «مرگ یزدگرد»، «پرنده كوچك خوشبختی»، «سرب»، «مادر»، «دلشدگان»، «سارا»، «جستوجوگر» و... همه این كارها را در دهه ۶۰ بازی كردم. خودم هم چنین عقیدهای دارم كه در آن سالها به نوعی جوان اول سینما بودم.
در انتظار معجزه
همیشه به گزیدهكاری اعتقاد داشته و دارم. در دهه ۶۰ دو بار پیش آمد كه یك سال تمام بازی نكردم؛ سال ۶۲ و ۶۴ این اتفاق افتاد. از پركاری ترسی نداشتم، بازیگری كه به گزیدهكاری اعتقاد دارد پشت سر هم فیلم بازی نمیكند. البته هرگز به انتظار معجزه هم نشسته بودم. پیشنهاداتی را قبول میكردم كه در فیلمنامه و كارگردانی حداقلهایی را رعایت میكردند.
حامیان همیشگی من
همیشه برای موفق شدن به جز آنكه باید خواست قوی و تلاش و پشتكار داشته باشید، یك نیروی حمایتی مطمئن میتواند شما را دلگرمتر كند. من همیشه نقش تشویق اطرافیان و حضور افرادی كه شما و هدفی كه دارید را درك كنند و به آن احترام بگذارند را موثر میدانم. خوب است دستكم در شروع كار تنها نباشید و از همدلی و همفكری فرد یا افرادی استفاده كنید. خانوادهام مشوقان اصلیام در كارهای هنری بودند؛ بهخصوص مادر و مادربزرگم خیلی در موفقیتم نقش داشتند.
جاذبه بعد از ۴۰ سالگی
شخصا معتقدم بازیگری برای بازیگر، تازه بعد از ۴۰ سالگی جذاب میشود؛ چون اشراف بیشتری به مقوله هنر پیدا میكند و به دلیل پخته شدن فرد به لحاظ حرفهای اگر قرار باشد لذتی در آن كار باشد، تازه از این سن به بعد است كه نصیب بیشتری از آن خواهد برد.
زیر باران عشق
كلا درباره عشق معتقدم كه به قول سهراب «زیر باران باید رفت» و من در همه این سالهای بازیگری زیر باران بودهام.
بازیگری باعث شده نگاه من به زندگی و جهان پیرامونم عوض شود و به نوعی چشمهای مرا شستوشو داد. معتقدم تا شما عاشق چیزی نباشید، نمیتوانید سالها آن را ادامه دهید و از این بودن خوشحال باشید.
پ
نظر کاربران
به سر به داران اشاره ای نکرده اصلا
آقا این متن تکراری بود من خیلی وقت پیش خونده بودم
شاهکار استاد ، سريال معصوميت از دست رفته است.