رضا عطاران یك پدیده و یك برند است
رضا عطاران یك پدیده و یك برند است؛ چیزی شبیه به مهر استاندارد در یك كار تصویری كه مخاطب با دیدن نام او با اعتمادی صددرصد وارد سینما میشود. او سالها برای ساخت این برند تلاش كرده و بكر بودن محصول فكری خود را بارها به اثبات رسانده است.
مجله زندگی ایده آل - حامد کریم زاده : رضا عطاران یك پدیده و یك برند است؛ چیزی شبیه به مهر استاندارد در یك كار تصویری كه مخاطب با دیدن نام او با اعتمادی صددرصد وارد سینما میشود. او سالها برای ساخت این برند تلاش كرده و بكر بودن محصول فكری خود را بارها به اثبات رسانده است. بسیاری از فیلمسازان و سریالسازها به شكلی مقلد او بودهاند و این خودش نشان میدهد عطاران در مسیری قدم برداشته كه موفق عمل كرده است. او آدم عجیبی است كه به سادگی شما را میخنداند؛ این حتی با امضای خاص و معنادارش در استفاده از توالت در كارهایش امكانپذیر شده و حالا سكانسهای توالت او در آثارش به كلیشه محبوبی بدل شده كه علاقهمندانش منتظرند در كارهای بعدی او به شكل جذابتری تكرار شود.
او حتی چهرههای جالبی را به سینما و تلویزیون معرفی كرده كه شاید كسی باور نمیكرد از دل آنها بشود یك هنرپیشه استخراج كرد؛ احمد پورمخبر، حلیمه سعیدی و كودكی به نام نیكی نصیریان حضور امروزشان را در این عرصه مدیون رضا عطاران هستند. حتی برخی چهرهها با كارهای او رونق دوبارهای گرفتهاند كه سیروس گرجستانی و سوسن پرور از آن جمله هستند. آدمهای كارهای او به خوبی در ذهن مخاطب حك شدهاند و این موضوع اصلا اتفاقی نیست بلكه مهر تاییدی بر تواناییهای خلاقانه اوست. به قول خودش وقتی كمال تبریزی حال خوشی نداشت و در مجلسی هركسی سعی داشت او را بخنداند و موفق نمیشد، تنها با یك «سلام چطوری؟» ساده این كارگردان را از شادی لبریز كرد.
كلاهی كه در جشن خانه سینما بر سر مریلا زارعی گذاشت، تصویر ماندگار جشن خانه سینما شد. به كارگردانی رامبد جوان در «ورود آقایان ممنوع» اعتلایی بخشید كه مترادف ره صد ساله در یك شب بود. در تیتراژ «استراحت مطلق» به اصرار خودش نامش به عنوان سومین بازیگر نوشته شد تا نشان دهد فارغ از نام، به حضور حرفهای نگاهی منحصر به فرد دارد. رضا همراه با همسرش، بیحاشیهترین زوج هنری سالهای اخیر را تشكیل دادهاند و حلقه پرجمعیت دوستانش در عرصه هنر به دوستی با او افتخار میكنند.
زاویه دید من
هركسی در مورد هر ماجرایی نگاه خاص خودش را دارد. كسی نمیتواند نگاه شما را نسبت به چیزی یا كسی صددرصد بفهمد. این نباید باعث رنجش ما بشود. هركسی هم میتواند مخالف نظر ما را داشته باشد. این یعنی من به موضوعی كه فیلمش را میسازم نگاه خودم را دارم؛ حالا ممكن است عدهای آن را نپذیرند یا عدهای آن را دوست نداشته باشند اما خوب است به نگاه هم احترام بگذاریم. من دوست دارم مخاطب بیشتری داشته باشم اما نمیتوانم همه سلیقهها را راضی نگه دارم. همه از من انتظار سریالهایی مانند كارهای قبلیام را دارند اما من هم دغدغههای خودم را دارم؛ گاهی هم باید خودم را راضی نگه دارم.
نگاه به توانایی بازیگر
كارگردان باهوش كسی است كه روی نقطه قوت بازیگرانش تكیه كند. اگر من در یك مجموعه یا فیلم سینمایی بازیگرهای كارم را براساس تواناییشان انتخاب كنم قطعا توانایی كلی كارم در جذب مخاطب بیشتر میشود. بعضی به من میگویند از بعضی از بازیگران فقط در یك نقش خاص استفاده كردهام ولی من میگویم مثلا وقتی خانم امیرجلالی خوب عصبانی میشود چرا نباید به این پتانسیل او توجه كنم و بخواهم نقطه مانورهای دیگری برایش بگذارم؛ البته نه اینكه فقط همان یك كار را از آن بازیگر بخواهم اما میدانم كجاها میتوانم روی توانایی آن فرد تشدید بگذارم. وقتی خودم هم بازیگر یك فیلم هستم دقیقا همین اتفاق از سوی كارگردان برای من هم رخ میدهد.
ترس از خنده تماشاگر
خیلی سخت است در كارهایی مثل «دهلیز» بخواهم نگاه تماشاگر را نسبت به خودم عوض كنم اما دوست دارم این كارها را انجام دهم و خودم را محك بزنم؛ مثلا در «اسب حیوان نجیبی است» كمی لهجه گرفتم اما نه به شكلی كه بخواهم با آن نقش را شیرینتر كنم، بلكه میخواستم متفاوت و باورپذیر بشود. اینكه مخاطب در یك نقش و كار جدی با دیدن من خندهاش بگیرد، شاید در ابتدای كار طبیعی باشد اما به مرور درك میكند كه این فضا یك فضای متفاوت است. حالا ممكن است جایی مانند ردكارپت یا استراحت مطلق توی ذوق مخاطب بخورد كه چرا این عطاران آن عطاران همیشه كمدی نیست.
كارگردانهای متحول كننده
بخشی از اینكه یك بازیگر یكباره مورد توجه واقع میشود، به تغییر مسیرش برمیگردد كه گاهی این تغییر از سوی یك كارگردان با نگاه متفاوت نشأت میگیرد. برای خود من كار با داوودنژاد و كاهانی این تغییرات را ایجاد كرد. داوودنژاد شكلی متفاوت از توانایی من در كمدی را با «هوو» كشف كرد و كاهانی با «اسب حیوان نجیبی است» انگار كالبد تازهای را در من پیدا كرد. اینكه شما در طول كارتان با چه آدمهایی روبهرو میشوید در سرنوشت كاری شما تاثیر خواهد داشت. این اتفاق شاید با سامان مقدم هم برای من بیفتد یا با محسن تنابنده. . .؛ هرچند در «نهنگ عنبر» و «گینس» این دو كارگردان تغییر عمدهای در سبك بازی من ایجاد نشد ولی كل كارها یك مجموعه كاملا متفاوت است.
ظرافتی شبیه زندگی
عبدالرضا كاهانی خیلی خوشفكر است و من از همكاری با او احساس خیلی خوبی دارم. نگاه او به كار این است كه ظرافتی شبیه زندگی داشته باشد؛ برای همین در فیلمهای او خیلی راحت بودم. انصافا نقشهایی هم كه به من پیشنهاد داد در كنار داستان كارهایش خیلی متفاوت بودند و بعد از پایان كار خیلی خوشحال بودم.
خندهای از سر تلخی
زمانی فكر نمیكردم برای فضای كارهای كاهانی مناسب باشم اما شكل و ساختار كار او را دوست داشتم. چیدمان آدمها در كارهای او به شكل عجیبی درست اتفاق میافتد و یك زنجیره به هم پیوسته هستند كه هر كدام در جای خودشان حكایت مستقل خودشان را دارند. اتفاقا همه آنها نیز جذاب هستند؛ یعنی شما دقیقا نمیدانید دوست دارید كدام را بازی كنید چون هر كدام یك جذابیتی بكر برای خودشان دارند. بعد از «هیچ» بود كه حس كردم كاهانی موقعیت طنز را به خوبی میشناسد و میداند چطور در تلخترین لحظات، خنده ایجاد كند، همان چیزی كه من در كارهایی مثل «ترش و شیرین» به آن توجه داشتم.
ترفند ساده خنداندن
در این سالها یاد گرفتهام برای ایجاد تاثیر لازم حال چه خنده، چه غم، چه ترس و. . . شما نیاز به ابزار متعددی ندارید و با یكسری امكانات ساده میتوانید به آنها برسید. حتما دیدهاید كه یك نفر چقدر یك جوك را خوب تعریف میكند ولی این دلیل نمیشود كه او نسبت به آدمهای دیگر درآمد بیشتری دارد یا لباس فاخرتری میپوشد، بلكه او بلد است چطور از تواناییاش یعنی لحن و گفتار استفاده كند. شما باید بلد باشید از ابزاری كه در اختیار دارید خوب استفاده كنید. اتفاقا تاثیری كه سادگی یك موضوع روی مخاطب میگذارد بیشتر از شلوغ كاری است. شما در جمع دوستانتان به سادهترین خاطرهای كه هزار بار تكرار كردهاید میخندید؛ پس مهم این است بستر مناسبی را آماده كنید بعد ابزار را به درستی به كارگیرید.
در خدمت تیم و پروژه
من در هر جایگاهی كه قرار میگیرم فقط به همان مقوله فكر میكنم؛ یعنی اگر قرار باشد جایی فیلمبردار باشم و قبلا سابقه فیلمبرداری داشته باشم فقط به آن كار فكر میكنم. اگر در جایگاه فیلمبردار باشم گرچه تجربه كارگردانی هم دارم اما دیگر كارگردان نیستم. هر فیلمی با تفكری خاص ساخته میشود كه تفكر حاكم بر فضای آن كار است. من اگر میپذیرم در پروژهای باشم نسبت به آن وظیفهای كه قبول كردهام احساس مسوولیت میكنم و لازم نیست نشان دهم كه از كارگردانی، بازیگری، نویسندگی، تدوین و موسیقی سردرمیآورم و فقط سرم به كار خودم است. اگر ایدهای داشته باشم آن را در كار خودم استفاده میكنم نه اینكه آن ایده را به دیگران تحمیل كنم. البته اگر نظر مرا بخواهند حتما به آنها مشورت میدهم.
همكارانی به نام شترمرغ
بازی در فیلمی مانند «گینس» برای من مانند یك تجربهای متفاوت بود. اصلا كار كردن با حیوانات یك تجربه سخت و متفاوت است. اینكه این موجودی كه اساسا زبان تو را نمیفهمد اما بخش مهمی از سكانس را تشكیل میدهد واقعا یك موضوع عجیب است. صحنههایی بود كه حتی شترمرغها هم در آن صحنهها راكور داشتند و كوچكترین تغییری میتوانست كل سكانس را عوض كند. در این زمان شما باید در سریعترین فرصت بهترین نتیجه را بگیرید؛ یعنی هم سریع باشید و هم صحیح كار كنید. من این تجربه را در «ردكارپت» به شكل دیگری داشتم. آنجا هم موقعیتی بود كه میتوانست با یك اشتباه از بین برود. در این كارها شما میزانسنی دارید كه همان لحظه خلق میشود و ممكن است ایدهای كه در ذهن دارید اصلا به آن شكلی كه فكر میكردید انجام نشود.
سینما، مطمئنترین رسانه
به نظرم سینما جایگاه مطمئنتری است، تلویزیون با این همه سلیقههای مختلف و ممیزیهایی كه همراهش است، آن هم در شرایطی كه ماهواره رقیب قدرتمندی برایش شده به سختی میتواند مردم را نگه دارد. كارهای ویدئویی هم چیزی نیست كه من دوست داشته باشم؛ مثلا تجربه «قلب یخی» را فقط به خاطر سامان مقدم قبول كردم چون آن شكل كارها مشكلات خودشان را دارند اما سینما این فرصت را به شما میدهد كه روی سوژههای بیشتری تمركز كنید و در وقت معینی تمام خلاقیت خود را نشان دهید كه خودش نه تكرار به دنبال دارد نه دلزدگی مخاطب.
همراهی شوخی و جدی
خیلی به این فكر نمیكنم كه قرار است چند سال بعد چه كاری انجام دهم. ایدهها شكل میگیرند و آن ایدهای را كه بهتر باشد و امكانش هم فراهم شود عملی میكنم. گاهی هم لابهلای آنها از پیشنهادهای خوب بازیگری استقبال میكنم. نمیخواهم فقط محدود به كارگردانی شوم؛ حتی به این فكر نكردهام كه چه نقشهایی را بازی كنم، بهتر است. فقط كافی است نقش متفاوت باشد. شاید یكی از آنها نقشی بوده باشد كه آن را واقعا دوست داشته باشم و همیشه منتظرش بودم.
دوست دارم در بازیگری، كارگردانهای دیگر این را كشف كنند كه برای چه نقش و كاری مناسب هستم. من در كارگردانی دنبال این هستم كه قصههایی را كه دوست دارم به تصویر بكشم كه الزاما فقط به شكل طنز نیستند؛ حتی ممكن است در سینما خیلی جدیتر هم باشد اما همیشه چیزهای شیرینی از من در كارهایم خواهد بود. به نظرم کار طنز و جدی از هم دور نیستند كه نتوان آنها را در یك فضا همزمان داشت؛ درست مثل زندگی كه گاهی در یك لحظه بد میتواند اتفاق بامزهای رخ دهد یا بهعكس در اتفاقی در اوج خنده همه چیز رنگ جدی و تلخ به خود بگیرد.
كشف موقعیت طنز
فكر میكنم آدمهایی كه فیلم میسازند دو دسته هستند؛ آنهایی كه الهام میدهند و آنهایی كه الهام میگیرند. من نمیدانم چه تعداد از كارهایی كه در این سالها ساختهام الهامدهنده بوده اما میدانم خودم بهشدت الهامپذیر هستم و از دیگران نكتهبرداری میكنم. قسمتی از شوخیها و موقعیتهای طنزی كه در كارهایم هست ذاتی است اما بخش عمدهای از آنها به خاطر نگاهم به اطرافم است. من خیلی این طرف و آن طرف میروم و زیاد هم به پیرامونم اهمیت میدهم. كلی از اتفاقاتی كه در كنار ما رخ میدهند با كمی موقعیتسنجی در یك داستان تبدیل به موقعیت خنده میشود. سعی من این است كه از زاویه كاریكاتوری آن هم از شكل تصویری به آن موقعیت نگاه كنم.
زندگی شوخی نیست !
زندگی مخلوطی از همهچیز است اما شوخی نیست. به نظرم جدیت زیاد هم خودش كمیك میشود؛ باید همه چیز را آنطور كه هست، دید و پذیرفت. آدمهایی كه خیلی پیچیده به همه چیز نگاه میكنند شما را دچار حیرت میكنند؛ این حیرت خودش یك مقابله كمیك ایجاد میكند؛ مثلا تا به حال پیش آمده مقابل یك نفر بایستید و او طوری محكم درباره عقاید عجیب فلسفی حرف بزند كه شما چیزی از آن نفهمید؟ این خودش یك شوخی است اما قصد هیچكدام از شما دو نفر مسخره كردن دیگری نیست.
زیادهروی و حالت كمیك
به نظرم آدمهایی كه در رفتارشان زیادهروی میكنند، حالت كمدی پیدا میكنند. گاهی من میخواهم ساده بودن كاراكتری را نشان دهم اما تعبیرش در نظر مردم یك آدم قالتاق میشود و گاهی هم برعكس است؛ طرف خیلی رند است اما به نظر مردم آدم مفلوكی میآید. پس بستگی به نگاه و برداشت مخاطب دارد.
من خودم هستم!
اگر منظور از تكرار این باشد كه همیشه یك رضا عطاران را میبینید، بله درست است چون فقط من هستم و خودم را كه نمیتوانم تغییر بدهم. قسمت زیادی از فیزیك من همیشه در نقشهاست. ادعا نمیكنم كاراكترهایم خیلی متفاوت هستند اما میتوانم بگویم كه تكراری هم نیستند. من همواره گوشهای از آدمها را نشان میدهم؛ این آدمها همه جامعه كه نیستند ولی همیشه سعی كردهام در كارهایم فضای زندگی وجود داشته باشد.
رقابت خودم با خودم!
حرفه ما برای رقابت ساخته نشده است و من هیچوقت اینطور نگاه نكردهام كه رقیبی دارم. تنها رقیبم خودم هستم كه باید از كارهای قبلیام بهتر باشم. در این بین خیلی از همكاران قدیمی من بودهاند كه آنها هم سبك كاری خودشان را پیدا كردهاند و خیلی هم موفق بودهاند. مهران مدیری یكی از این افراد است. او خیلی خوب كارش را بلد است و آدم خوشفكری است و نان دلش را میخورد.
مرز بین خیال و زندگی
بازیگری برای من كاملا جدی است و با تمام عشقم روی آن كار میكنم؛ یعنی اگر عشقی نباشد شما تمایلی برای كار با وجود این همه مسائل حاشیهای نخواهید داشت. سینما برای من فرصتی تمامنشدنی است تا یك مرز بین خیال و زندگی واقعی قائل شوم و بخواهم از تكرار خودم جلوگیری كنم.
حس خوب و بد جایزه
جایزه گرفتن حس خوبی دارد و مهمتر اینكه شما احساس میكنید توانستهاید به بخشی از هدفی كه داشته اید برسید. هیچ كس از اینكه مورد تقدیر قرار بگیرد بدش نمیآید و وقتی جایزهای به كسی میرسد روی آن آدم حساب ویژهتری باز میكنند. البته گاهی برای آنكه به چیزی یا كسی توجه كنیم باید او را در بوق و كرنا كنیم و این واقعا ناراحتكننده است كه سالها كار كنید و آنجاكه انتظار توجه دارید از شما دریغ شود. خیلیها بدون جایزه هم موفق هستند و كارشان را هم بلدند اما گاهی چیزهایی هست كه معیاری جز سلیقه ندارد.
ماجرای عشق عطارانی
در كارهای من عشق همیشه وجود دارد، اصلا مگر كسی هست كه عشق را قبول نداشته باشد. عشق در كارهای من كلیت نبوده ولی یكی از مقولههای داستانهایم است. من كارهای اجتماعی میسازم كه عشق هم به اندازه كافی در آنها هست و گاهی نقطه عطف داستان میشود. من در واقع عشق را در یك موقعیت خاص از داستانم خرج میكنم. عشق من هم رضا عطارانی است. من از خیلی از احساسات مختلف نوع مخصوص خود را دارم. تمام زندگی ما تقلید است و حداقل باید در احساسات، خودمان باشیم.
كشتی با زندگی
من با زندگی كشتی نمیگیرم! در دهه پنجم زندگیام هستم. نگاهم به زندگی عوض شده و معیارهایم متفاوت از قبل است اما همیشه معتقد بودم بلندپروازیهایم نباید خارج از توانم باشد. به پول ارادت دارم اما بنده آن نیستم. من هم یكی از آدمهای همین شهر هستم كه برای خانوادهام رفاه میخواهم و فرصتی كه بتوانم كاری را كه دوست دارم بدون دغدغه انجام دهم.
زندگی شلوغ بازیگرها
بازیگرها به دلیل داشتن زندگی شلوغ نیاز به مدیریت ویژهای دارند اما همه چیز دست خود بازیگر نیست چون در حرفه ما همه چیز در هم گره خورده است؛ مثلا شما را برای ساعت ۸صبح آفیش میكنند اما در اتاق گریم میمانی، ساعت ۱۲ میشود و هنوز جلوی دوربین نرفتهای. با این اوصاف دیگر به فكر یكسری چیزها كه اتفاقا خیلی هم مهم هستند نمیافتی؛ چه برسد به اینكه آنها را عملی كنی.
درك بالای همسرم
من دوستان زیادی دارم اما رفت و آمدهایم خیلی محدود است. كمتر با دوستانم جایی میروم و سفرهایم هم خانوادگی است؛ البته نه به این معنا كه گوشهگیر هستم، اتفاقا خیلی هم اجتماعی هستم ولی نسبت به دیگر بازیگران رفتوآمد كمتری با دیگران دارم. یكی از خوبیهای همسرم این است كه بسیار زیاد مرا درك میكند و جایی كه لازم است، مرا تنها میگذارد تا دوباره خودم شوم و از حس تنهاییام برگردم. البته اصلا اهل فلسفهبافی نیستم.
غذا برای زندهماندن
غذا خوردن برای من یك موضوع دردسرساز شده است. همسرم خیلی به این مساله اهمیت میدهد اما من نه؛ یعنی نمیشود. او نباشد من اصلا گاهی فراموش میكنم كه باید غذا هم بخورم تا زنده بمانم. با تمام این اوصاف بازیگری را انتخاب كردم چون دوستش دارم و برایم سخت نیست. بازیگری تاثیرش را در زندگیام میگذارد و برایم جایگزینی ندارد.
بله، تنبل هستم!
در اینكه به نظر تنبل میآیم یا جاهایی این موضوع را عنوان كردهام باید بگویم خیلی وانمود نیست. من كمی دیر به حركت درمیآیم و اصلا حس انجام بعضی كارها را ندارم یا اینكه سعی میكنم برای برخی كارها جایگزین راحتتری پیدا كنم. گاهی تصمیم میگیرم ورزش را خیلی جدی شروع كنم ولی نمیشود چون زمانبندی كارهایم گاهی آنقدر پیچیده میشود كه نمیتوانم هیچكاری انجام دهم. گاهی تا ساعت ۹ شب سر فیلمبرداری هستم و فرصتی برای كارهای دیگر نمیماند. البته این هم خودش نوعی فعالیت فیزیكی است.
داشتهها و نداشتهها
اینكه بعضی اوقات همه ما احساس میكنیم مورد بیعدالتی قرار گرفتهایم، طبیعی است؛ مثلا فكر میكنیم اگر قرار بود همه چیز به اندازه مساوی تقسیم شود، قطعا حق ما بیشتر این چیزی است كه الان داریم. البته این نگاه شخصی و قضاوت شخصی ماست وگرنه شاید اصلا اینطور نباشد. ما همیشه هنگام قیاس كردن خودمان، كمبودها و نداشتههایمان را میبینیم و به داشتههایمان توجهی نمیكنیم.
مسوولیت درقبال مردم
شما در هر جایگاهی كه هستید اگر با مردم سروكار دارید باید به این مساله توجه كنید كه در قبال آنها مسوولیت دارید. این میتواند حتی به اندازه یك لبخند و یك سلام و احوالپرسی با همسایهتان باشد یا كارگردانی كه باید برای نیاز جامعهاش كاری كند كه آنها را سرگرم كند، چیزی به آنها اضافه كند، آنها را متوجه موضوعی كند، آنها را شاد كند یا حتی گاهی احساساتشان را به قلیان درآورد. وقتی مردم متوجه این شوند كه شما به نیاز آنها توجه میكنید قطعا با شما همراه خواهند شد.
لذت از زندگی جاری
من از زندگی لذت میبرم چون جریان سیالی دارد؛ خیلی وقت است به این نتیجه رسیدهام كه زندگی گذراست و چیزی در این دنیا ماندگار نیست. همین حالا همه به واسطه اتفاقی شما را به یاد دارند اما خیلی راحت چند وقت دیگر در حافظهشان جایی ندارید. البته این موضوع، هم میتواند ناراحتكننده باشد و هم خوشحالكننده؛ چرا كه وقتی اینطوری به دنیا نگاه میكنید همه چیز نسبی میشود و با نگاه نسبی دیگر چیزی صددرصد شما را خوشحال یا ناراحت نمیكند.
به آدم ها خوب نگاه می کنم
من آدم كنجكاوی هستم اما این حس را با سوال كردن برطرف نمیكنم؛ یعنی سعی میكنم به آدمها و رفتاری كه دارند خوب نگاه كنم. وقتی به زندگی جاری كنار خودتان نگاه میكنید متوجه میشوید كه چقدر سوژه برای كار كردن وجود دارد و چه اتفاقهایی میتواند روایت داستانی پیدا كند.
ارسال نظر