شما که غریبه نیستید!
مهراب قاسمخانی و اعترافاتش در اینستاگرام
مهراب قاسمخانی در صفحات مجازی حسابی فعال است و فعالیتش هم به مذاق مخاطبانش همیشه خوش میآید. خودش میگوید تعارفی با كسی ندارد و دلش میخواهد واقعیاتی كه مایل به بیانش است با مخاطبانش به اشتراك بگذارد.
مجله زندگی ایده آل: مهراب قاسمخانی در صفحات مجازی حسابی فعال است و فعالیتش هم به مذاق مخاطبانش همیشه خوش میآید. خودش میگوید تعارفی با كسی ندارد و دلش میخواهد واقعیاتی كه مایل به بیانش است با مخاطبانش به اشتراك بگذارد. صفحهاش در اینستاگرام خیلی طرفدار دارد و دنبالكنندگانش ادبیات صمیمانه و بدون تعارف او برایشان جذاب است و به اصطلاح لایك را میكوبند پای پستهای او و معمولا كامنتهای او هم خواندنی است.
او مدتی پیش با انتشار پستی درباره مهران مدیری به بیان خاطرات خودش با او پرداخت و نامش را گذاشت«اعترافات». عنوان جذابی كه برای ما جالب بود و دوست داشتیم دربارهاش با او گپ بزنیم. از او درباره «درحاشیه» و فضای اینستاگرام سوالاتی پرسیدیم كه با حذف آنها پاسخهایش را در ادامه میخوانید.
من در اینستاگرام خط قرمزی را رد نكردم
خیلی سال است كه با مهران كار كردم و وقتی سریال «درحاشیه» را دیدم ناخودآگاه یاد آن حال و هوا افتادم و خیلی خوشحال شدم كه بچهها همه دور هم جمع شدند. برای همین شروع كردم به نوشتن آن مطلب كه به شوخی هم اولش عنوان «اعتراف» را گذاشتم.
خودم حس نمیكنم در اینستاگرام دارم با شجاعت عمل میكنم یا حرفهایی را میزنم كه بقیه نمیتوانند بزنند. همه میتوانند مثل من صریح باشند چون من كه خط قرمزی را رد نكردم كه بخواهد ترسناك باشد. معمولا موارد سیاسی خط قرمز است كه من اصلا به سیاست علاقهای ندارم و اگر هم به موردی انتقاد داشته باشم، نمیتوانم و میترسم واردش شوم! (میخندد) بنابراین مسائل همه حرفهایی است كه خیلی عادی به ذهنم میرسد و خب دور هم هستیم و خوش میگذرد كه بیانش كنم.
دست به بلاكم خوبه
بدی اینستاگرام این است كه انگار آدمها بیدلیل دلشان میخواهد در كامنتها از هم انتقام بگیرند یا هنرمندان را متهم كنند، برای همین من دست به بلاكم خوبه، چون به نظرم دیگر بعضی از نظرات ابلهانه و بیش از اندازه عجیب است و كاری به جز بلاك كردن برایم باقی نمیماند. اینستاگرام مدتی است كه پرطرفدار شده و من كه خودم از همان اوایل و چندسال پیش در آن عضو بودم هیچ وقت فكر نمیكردم اینقدر رسانه قوی بشود، اما خب حالا كه شده بدم نمیآید موضوعاتی كه به ذهنم میرسد را به اشتراك بگذارم.
مهران برای «شوخی كردم» از من دعوت كرد اما. . .
از برخی شنیدم كه میگویند اگر من گاهی درباره مهران اظهارنظر میكنم شاید به خاطر این باشد كه دلم میخواهد دوباره با او كار كنم، این موضوع را قاطعانه رد میكنم برای اینكه من و مهران نیاز به این كارها نداریم. ما باهم ارتباط داریم؛ ارتباط نه خیلی نزدیك و نه خیلی دور. اتفاقا همین چندروز پیش بود كه امیر ژوله را دیدم و راجع به كار با هم گپ زدیم. ضمن اینكه من برنامهام تا دو سال دیگر تقریبا پر است و نمیتوانم كار دیگری قبول كنم. این جور هم نیست كه دیگر پیش نیاید با هم كار كنیم یا نیاز به واسطه یا نوشتن مطلب در اینستاگرام باشد؛ اتفاقا سر «شوخی كردم» مهران به من گفت اگر وقتت آزاد است بیا با ما كار كن كه حتی گپ هم زدیم و درنهایت من به لحاظ زمانبندی نتوانستم با او همكاری كنم.
دلتنگتم سیامك
من كل این تیم «درحاشیه» را دوست دارم و اغلب آنها از دوستانم هستند. دلم خیلی برای سیامك انصاری تنگ شده بود و چند وقتی بود كه از هم بیخبر بودیم و پخش این كار باعث شد جویای احوال هم شویم. دركل خوشحالم كه مهران و بچهها به تلویزیون برگشتند چون خودم اصلا اعتقادی به شبكه نمایش خانگی ندارم و به نظرم مخاطبش را اصلا نمیشود با تلویزیون مقایسه كرد.
نمیتوانم درباره كیفیت سریال «درحاشیه» نظر بدهم به خاطر اینكه اساسا آدمی نیستم كه بخواهم درباره كارهای دوستانم در فضای رسانهای نظر بدهم و نقد یا تمجیدی بكنم. ترجیح میدهم خودشان را كه دیدم به خودشان یواشكی حرفهایم را بزنم یا اگر نقدی داشتم بیرحمانه هم كه باشد آن را مطرح كنم. سریال را كامل ندیدم اما چند قسمتی از آن را تماشا كردم و واقعا خوشحالم كه مدیری دوباره به مدیوم خودش یعنی تلویزیون برگشته. در طول این سالها جایش در تلویزیون خیلی خالی بود.
برره اینجوری ساخته شد
«فكر كنم اوایل سال ۸۴ بود كه مهران مدیری، محسن چگینی و برادران گلیان پیشنهاد دادن كه یك سریال جدید شروع كنیم. پیمان هم طبق معمول به خاطر حساسیت و اهمیت كار موفق شد برامون دو ماه وقت بگیره كه بتونیم در زمان كافی، با دقت و وسواس سریال جدیدی را طراحی كنیم. این شد كه ما رفتیم خونه و دو ماه تمام خوردیم و خوابیدیم و هیچ كاری نكردیم، روز قرارمون برای تحویل طرح، پیمان اومد دنبالم و توی مسیر دفتر گلیان تازه شروع كردیم به پیدا كردن یه طرح و كلی با هم هماهنگ كردیم كه اونجا بهشون چیا بگیم و سر جلسه هم با وقاحت تمام نشستیم جلوی مهران، محسن و گلیانها و قصهای رو كه توی ماشین با هم هماهنگ كرده بودیم با آب و تاب واسشون تعریف كردیم.
وسطش هم بداهه بهش شاخ و برگ میدادیم. منم برای اینكه همه چیز طبیعیتر باشه یه صفحه كاغذ بیربط توی دستم بود و وانمود میكردم از روی نوشته دارم میخونم. خلاصه كه طرح مورد استقبال قرار گرفت و همه كلی خوششون اومد. همهچی به خوبی داشت پیش میرفت تااینكه یهو پیمان گفت ما به یه طرح دیگه هم فكر كردیم كه اونم شاید بد نباشه و شروع كرد به اینكه ما فكر كردیم میتونیم یه برگشت داشته باشیم به نسل قبلی شخصیتهای پاورچین و بریم توی برره و با زندگی و فرهنگشون از نزدیك آشنا بشیم.
این وسط من گیح شده بودم كه این چرا یهو داره چرتوپرت میگه و قرارمون اصلا این نبود. ولی خب نمیشد كم آورد. این شد كه دوتایی یه ربع هرچی به فكرمون رسیدرو همونجا از خودمون در آوردیم، گفتیم. نتیجهاش این شد كه بچهها خیلی طرحرو پسندیدن و قرار شد، همونرو كار كنیم. از دفتر كه بیرون اومدم به پیمان گفتم اینو یهو از كجا در آوردی؟ گفت یه جا كه تو داشتی حرف میزدی چشمم افتاد به یه مجله كه روی میز بود و روش راجع به فیلم جنگ ستارگان نوشته شده بود و یهو به ذهنم رسید بد نیست ما هم یه همچین كاری بكنیم (توی جنگ ستارگان بعد از اكران فیلمهای اولش در فیلمهای بعدی به داستان زندگی نسل قبلی شخصیتهای اصلی پرداخته شده) خلاصه اینجوری شد كه سریال شبهای برره شكل گرفت. البته چند هفته طول كشید كه موفق شدیم یه كمی اون پرتوپلاهایی كه تو جلسه گفتیم رو به هم ربط بدیم، عوضش كلی بهمون خوش گذشت اون سال!»
ارسال نظر