منصوریان: نگذاشتم قلعه نویی جای حجازی را بگیرد (۲)
در شبی که برای ناصرخان این اتفاق افتاد سه بازیکن با من به باشگاه آمدند. من کاپیتان بودم. به همه هم گفتم که ناصر حجازی را به ناحق بر می دارند.
روزنامه هفت صبح - هیوا یوسفی، فرهاد عشوندی: از آسانسور که بیرون می آییم ساعت دو شب شده و بزرگراه رسالت که رستوران علیرضا منصوریان، مشرف به آن است، خلوت است. نزدیک به چهار ساعت است با منصوریان در طبقه دوم این رستوران حرف می زنیم. از خیلی روزها و خیلی آدم ها. از بعدظهرهایی که سوار اتوبوس های دوطبقه در راه برگشت از استادیوم با پرسپولیسی ها گلاویز می شده، تا اولین ملاقاتش با امیر قلعه نویی، تلاشش برای جلوگیری از چیزی که خودش به آن می گوید: «کودتا علی ناصرخان» و تا همین چند روز پیش که با یحیی گل محمدی رفته بود ۹۰ و خوش اخلاقی یحیی تحت تاثیرش قرار داده بود.
چهار ساعت خاطره بازی شبیه به مصاحبه. خیلی جاها را قرار شد ننویسیم. جاهایی را هم نمی شد نوشت.
همیشه می گویند امیر قلعه نویی از تو یک دلخوری دارد؛ این را علی فتح الله زاده هم تایید کرده که آن شب آخرین نفری که قبل از فیروز کریمی بوده تو رفتی و گفتی ناصرخان باید بماند؟
بله؛ در شبی که برای ناصرخان این اتفاق افتاد سه بازیکن با من به باشگاه آمدند. من کاپیتان بودم. به همه هم گفتم که ناصر حجازی را به ناحق بر می دارند. ما سه برد داشتیم؛ فجر سپاسی، راه آهن و جام حذفی را هم بردیم. من گفتم کاپیتانم؛ هرکس با من می آید دارم می روم از منافع ناصرخان دفاع کنم. پژمان منتظری و پیروز قربانی که یار غار من بود، وحید طالب لو هم بود. رفتیم باشگاه، دیدم ۶-۵ بشقاب چیده اند.
گفت خب ۵ نفر اعضای هیات مدیره مهمان فتح الله زاده هستند. دم در هم آقای امیدوار رضایی را دیدم، گفتم آقای دکتر تصمیم به جا به جایی ناصرخان نگیرید. ایشان هم طیفی بود که واقعا حمایت کرد و اولین نفری هم بود که قبل از سرمربی شدن ناصرخان به خانه ایشان رفت!
به حرف شما گوش ندادند؟
چرا؛ ایشان مدیر فنی و رئیس سازمان فوتبال شد. به حاجی فتح الله هم گفتم اگر شما این آدم را بردارید، یک، وجاهتش را زمین می زنید، دو، پیشکسوت ها آسیب می بینند، سه، ما را از بین می برید... ناصرخان هم دوران سختی را می گذراند؛ سه برد آورده بود و مگر می شد او را جا به جا کنند؟
خیلی ها بعدها می خواستند خودشان را به ناصر حجازی بچسبانند، این برایت عجیب نبود؟
ناصر حجازی بعد که مریض شد، خیلی وارث های عجیب و غریب غیر از خانواده اش پیدا کرد؛ آتیلا، آتوسا، سعید رمضانی و نازی خانم که خودش یک مدیر است وارث مطلق او هستند. بقیه خیلی سعی کردند او را تصاحب کنند. آن شب این سه نفر با من بلند شدند. به بقیه هم گفتم ولی کسی نیامد.
آن وقت چرا باید بلند می شدی و از حجازی حمایت می کردی؟
ناصرخان حجازی را با التماس و درخواست آوردند و شما نمی دانید چه انرژی مثبتی سر تمرینات ما بود. امجدیه هر روز بعدازظهر تکان می خورد ماهم که بازیکن بودیم و داخل زمین بودیم آن شعر را برایش می خواندیم ای ناصر حجازی ای گلر طلایی محبوب ما تاجی ها. من گفتم این کار را نکنید و حاجی هم تمکین کرد من دشمنی هم با کسی نداشتم. با فضای امیر دشمنی نداشتم با از بین رفتن ناصرخان مشکل داشتم.
جنس این ماجرا انگار انتقال قدرت از علی پروین به علی دایی بود، این دو نفر جلوی هم گار گرفتند.
در این انتقال قدرت ما مقاوت می کردیم و بالاخره به یک سرانجامی رسید.
آن اتفاق مثل سال ۷۵ بود که یک دفعه منصور پورحیدری جایش را به ناصر حجازی داد.
آره قبول دارم. یک دفعه ناصرخان حجازی را آوردند. من خودم بازیکن تاپ استقلال بودم. وقتی او را به استقلال آوردند من تازه فهمیدم یک بزرگمرد استقلال در ماشین سازی بوده. ناصر حجازی یک ابرمرد است وقتی آمد و تمرین اول را در اکباتان گذاشت، جمعیتی برای دیدن تمرین می آمد این اتفاق در برهه ای از زمان برای امیر قلعه نویی هم افتاد.
برای علی منصوریان هم می افتد؟
نمی دانم. اگر منظورت دوره بازی اماست الان برایت می گویم. زمانی که قلعه نویی بعد از فیروز کریمی سرمربی استقلال شد من گفتم اعتقادم این بود که ناصر حجازی به هیچ عنوان نباید از استقلال می رفت ولی در هر صورت شما الان سرمربی ما هستید. استقلال نباید آسیب بخورد و خیلی هم مردانه به من گفت کاپیتان تیم هستی یک یا علی بگو تا جلو برویم و تیم را قهرمان حذفی کنیم و واقعا هم این اتفاق افتاد.
البته من در آن دو بازی آخر دیگر تاثیر چندانی نداشتم و بیشتر حکم ویترین را داشتم که فقط داخل تیم لیدرها و مجموعه هوادارها همه مواظب بودند و واقعا هم فضای خوبی نبود. سه روز هم من تمرین نرفتم ولی فتح الله زاده زنگ زد و گفت تیم دارد به هم می ریزد؛ بیا. من هم سر تمرین رفتم و همان جا روبوسی کردیم. یک نشاطی هم به تمرین آمد اما خود امیر می دانست من خداحافظی می کنم روز آخر، هم احترام من هم احترام او سرجایش بود. حرمت ها از بین نرفت.
بعد از فوتبالت مسوول آکادمی پاس بودی، دوره ای هم به آکادمی استقلال رفتی. ولی اتفاق مهم در کارت، رفتن به تیم ملی بود، زمان قطبی. آن وقت ها می گفتند او به تو برای محبوبیت بین استقلالی ها نیاز داشت.
آن زمان به افشین می گفتند دستیار ایرانی بیاور و... یادم هست در اردوی قبل از بازی استقلال اهواز تیمم بودم که او هم آمده بود بازی ببیند. سر شام دیدمش. داشتم فسنجان می کشیدم. گفت دوست داری کمک ایرانی من بایستی؟ من ظرف ده دقیقه که غذا می خوردم حلاجی کردم کمک ایرانی اول برای افشین قطبی بالاتر از باشگاه پاس است. تیم ایران هم قبل از این، با کره ۱-۱ کرده و جام جهانی را از دست داده بود. من با حاج کاظم اولیایی مثل پدر و پسر هستیم. به او گفتم این پیشنهاد را دارم، واقعا استقبال کرد؛ گفت عالی است؛ واقعا نمی خواهی بمانی؟ گفتم اصلا من اینجا هم احساس غربت دارم.
من یک عقبگرد می کنم و سه چهار سال کمک می ایستم اما بر می گردم با یک خیز بلند برای سرمربی گری. یادم هست یک شب قبل از بازی با راه آهن به بچه ها گفت هر کس می خواهد برای علی منصوریان فوتبال بازی کند فردا بازی کند چون او می رود و بچه ها هم واقعا بازی کردند؛ ۱-۰ باختیم و خیلی برای من سنگ تمام گذاشتند. بعد هم این سیستم دراماتیک و یک عده در اتوبوس گریه کردند. آنجا من یک درس بزرگ گرفتم که تا پایان زندگی سعی می کنم آن قدر قوی باشم. همان طور که کمکم محمد خرمگاه، پوستش را کندم. او باید هم زبان انگلیسی بخواند، هم طراحی تمرین، هم کار با کامپیوتر. یعنی هرچیزی که خودم یاد گرفتم به او و علی چینی یاد دادم. آن روز تصمیم گرفتم بروم یک گروه برادر درست کنم.
در ایران قاعده بازی همین است. اگر گروه همدل نباشد با مغز زمین می خوری. من آن لحظه که از بچه ها خداحافظی می کردم، دیدم گمالوویچ جای من را در پاس همدان گرفته. یعنی در فاصله ۴۸ ساعت تا اصغر مدیرروستا بیاید. خیلی هم راحت گفت این رسم فوتبال است. بعد از آن هم پیش افشین قطبی رفتم. انتخاب خیلی خوبی هم بود. اگر اولیایی من را وارد چرخه مربی ها نمی کرد، دلیلی نداشت قطبی من را برای دستیاری به تیم ملی ببرد. خودش دنبال برد بود. من هم دنبال یک نقطه قوت بودم. تیم ۱۱ جدول بود بین ۱۸ تیم، تحویل دادم و آمدم دستیار قطبی شدم.
شاید به خاطر بازیکن هایی که در فوتبال سرمربی شدند و بعد ضربه خوردند؛ شاید فکر کردی یک باره نباید روی نیمکت بنشینی.
نه، من خودم با شجاعت می گویم احساس کردم خیلی چیزها را باید از عقب تر ببینم و در فضای آسیب نباشم. دو سه سال بروم بعد با یک خیز بلند برگردم.
و آن خیز بلند چه بود؟ شاید برای خیلی از مربی های ایران تهش مربی استقلال یا پرسپولیس شدن است؟
من یک افق بلندتر می بینم. اگر بتوانم حتما انجامش می دهم. نسل ما باید این توانایی رادر خودش ببیند که برود و مربی یک سری تیم ها در باشگاه های اروپا شود.
این خیلی سخت است.
خیلی سخت است ولی آنجا سقف فوتبال ایران باز می شود.
به این فکر کرده اید که این مسیر از کجا می گذره؟
ما اگر بتوانیم مسیرمان را جوری طی کنیم که در آینده سر از تیم ملی در بیاوریم در رادار باشگاه های خوب می رویم. کاری که فاتح تریم در فوتبال ترکیه کرد.
ترکیه با این همه موفقیت فوتبال که خودش هم در اروپا بازی می کرد فقط یک تریم را دارد که به میلان رفت و همه هم می گویند بدترین انتخاب تاریخ میلان بوده.
سال ۹۷ ما لژیونر شدیم که به آلمان و یونان و اتریش و ایتالیا و... برویم ما اصلا به تیم های عربی نگاه نمی کردیم و حتی به امارات فکر هم نمی کردیم. احساسم هم این بود که این تیم ها به درد ۳۳-۳۲ سالگی به بعد می خورد. این ایده در سال ۹۶-۹۵ زنده بود. علی دایی و کریم باقری به آرمینیا بیلفلد می رفتند. جو این طور بود که یعنی چی از ایران بروند در بوندس لیگا یک بازی کنند. علی دایی، من، مهدی مهدوی کیا، خداداد عزیزی بعد رسول خطیبی، وحید هاشمیان، جواد نکونام، سیروس دین محمدی و پاشازاده که رکورد بازی در چمپیونز لیگ را دارد، میناوند و.. همه به تیم های اروپایی رفتند.
همان موقع که شما به آلمان رفتید باشگاه های اماراتی شما را واقعا می خواستند. ولی الان حتی یک باشگاه اماراتی هم به مربی ایرانی فکر نمی کند.
ما وقتی ۵۰درصد پولمان برای مالیات می پرید قبول کردیم به آلمان برویم.
این نسلی که الان هستند آنجا به چه زبانی حرف بزند؛ مثلا مهدی مهدوی کیا را تیم زیر چهارده ساله های هامبورگ بر می دارد، برای اینکه می تواند به زبان آنها دیالوگ کند.
ما نباید خودمان را بسته در استقلال و پرسپولیس و تیم ملی نگه داریم. باید برویم و لژیونر شویم و پروسه مربی گری را در فضای ایران و آسیا بزنیم پاره شود و بالاخره خشک و تر هم با هم می سوزند ولی یک نفر دستش به آن نردبان گیر می کند و می شود علی دایی که اول به بیلفلد رفت و بعد بایرن مونیخ یا کریم باقری و... می خواهم بگویم بعد از آنکه من با افشین به تیم ملی رفتم یک کله خری اساسی کردم و خیزم را از آنجا برداشتم که تیم ایران در بازی با کره اوت شد. من دیدم بازی ایران با روسیه در ابوظبی همه قراردادهایش را بسته اند... یک چیزی هم یاد گرفتم که آن چیزی که در مغزت می گذرد و به آن اعتقاد داری را باید انجام دهی. اگر بخواهم خودم را با دیگران منطبق کنم همیشه در آسیا خواهم ماند.
بازی ایران و روسیه بزرگ ترین درس زندگی بود به کمیته فنی فدراسیون رفتیم. افشین قطبی نبود که بیاید ولی دستیار ایرانی اش باید می رفت. من رفتم، مرتضی محصص، فریدون معینی، عباس ترابیان، امیرحسین پیروانی، امیر قلعه نویی و منصور پورحیدری گفتند تیم با روسیه بازی دارد. قبول کنید. امیر قلعه نویی و منصور ابراهیم زاده گفتند ریسک است. من خودم به هردو پیشنهاد دادم که قبول کنید. من خودم کمک تان هستم. همین مربی ها به من گفتند تو هم قبول نکن. می روی آنجا و شش تا می خوری. چون این تیم با تساره هایی مثل آرشاوین، پاولیچنکو، شیرکوف و... می آید، رتبه شش رنکینگ هم بود. تیم گردن کلفتی بود.
ما خیلی ساده رفتیم طبقه سوم فدراسیون. به محصص گفتم من تیم را می برم، هر نتیجه ای شود. من رفتم به اتاق آقای کفاشیان، به من گفت خودت جرات داری تیم را ببری برای بازی با روسیه؟ گفتم می برم. محصص و محمدنبی هم آمدند، گفتند بگذارید منصوریان خودش تیم را انتخاب کند و ببرد. مهدی محمدنبی بهترین دوست زندگی من است، گفت با روسیه قرار است بازی کنی. با خودم گفتم امروز وقتش است. من آن سیستمی که خودم دلم می خواهد را بچینم. چهار جلسه با آن چیزی که مدنظرم بود تمرین کردیم.
کار اصلی را با محمد نوری و آندو و قاسم حدادی فر انجام دادیم. چهار بازیکن در تیم ملی بودند که خیلی به آنها اعتقاد داشتم. آندو، قاسم حدادی فر، محمد نوری و ایمان مبعلی از هرکدام از این چهار تا سه نفر را همزمان بگذارم کارم حل است. خسرو دفاع راست، احسان حاج صفی دفاع چپ، بازی با روسیه فقط یک گل خوردیم. به ناصرخان زنگ زدم گفتم این بازی را ما می خواهیم برویم. به هر کس می گفتم حتی حاضر نمی شد این سفر را با من بیاید. یک نفر من را دید گفت پسر تو خیلی جوانی و خیلی هم کله ات بوی قورمه سبزی می دهد. گفتم ناصرخان! من می خواهم بروم، گفت من صبح بازی با روسیه در ابوظبی هستم تیم را برداشتم بدون دستیار رفتم آنجا.
اول بیماری ناصرخان بود؟
نه، اصلا آن زمان هنوز مریض نشده بود. من رفتم سر بازی. قشنگ یادم هست از سفارت هم یک نفر نیامد. ما با اصغر حاجیلو و منصور رشیدی آنجا رفتیم. یک آن نگاه کردم دیدم ناصر حجازی در جمعیت است. یک دستی تکان دادیم و بازی را شروع کردیم. یک نیمه را ایستادم و گفتم هیچ توپی درون محوطه ما نیاید. تیم هم چون جلوی کره سرافکنده شده بود و اوت شده بود می خواست خودش را نشان بدهد. کارلوس هم آمد بالا نشست.
نیمه دوم هم گفتم دیگر عقب بازی نمی کنیم. دفاع ۱۵ متر جلوتر بیاید و تیم برود تا ده متری ۱۸ قدم. بعد اینها هم تو جو بودند، محمدرضا خلعتبری آن گل معروف را زد و بازی را بردیم. بعد بازی تیم صاحب پیدا کرد و سفارتی ها آمدند و ناصر حجازی به آقای تاج و آقای ترابیان گفت به این اعتماد کنید. این مربیگری بلد است و کار یادگرفته یک مقدار داد و قال کرد برای اینها.
آن موقع تصمیم گرفته بودند کارلوس را بیاورند.
قرارداد هم بسته بودند. ارتباط من و کارلوس هم از همان جا شروع شد و ما خدا را شکر سربلند به ایران برگشتیم. می خواهم بگویم خیز مربی گری من بازی ایران و روسیه بود.
یک نقطه اوج دیگر هم داشتی که همه آن روز گفتند. حتی کارلوس هم خساست به خرج نداد و گفت و خیلی از تو تشکر کرد.
به من لقب سرباز وطن هم داد. چنین لقبی را یک روز منصور رشیدی در بازی ایران و کره ۱۹۷۲ گرفت و به او شجاع ملی گفتند. خیز اصلی زمانی بود که من به دو مربی خوردم که اینها به کار علمی فوتبال اعتقاد داشتند. اولی افشین قطبی که شاید ۳۰درصد، ولی کارلوس برای تکمیل من ۱۷۰درصد بود. به من گفت باید بروی یاد بگیری و در یاد گرفتن هم رحم نکن. مطمئن باش نتیجه هم می گیرید و من اعتقاد پیدا کردم این وقتی می گوید من با آرژانتین مشکل ندارم واقعا مشکل ندارد. کرنر ما با اشکان دژاگه گل شده بود آرژانتین می باخت.
من نگاه کردم دیدم این کار می کند و زحمت می کشد. نتیجه هم می گیرد. مطلب بعدی اینکه من به باشگاهی به اسم نفت رفتم که تشنه پیشرفت است. این باشگاه یعنی اینها افقشان را با یک سومی خاموش نکردند. وقتی من رفتم سیستم کارشان را عوض کردم مانیتورینگ و جی پی اس و... بردم. رفتم بازیکن ها را یک دست کردم. ما پلن یک سال را بسته بودیم و می دانستیم چه تمریناتی خواهیم داشت و فقط می خواستیم روی غلتک برد باشیم چون اگر روی غلتک بد باشی خیلی بد است. بعد گروه خیلی خوبی درست کردم و آدمی هم هستم که می گویم هر آدمی در گروه می تواند ایده اش را بگوید.
هیچ وقت منفور نبودی. در پرسپولیسی ها هم کریم و مهدوی کیا یا فرشاد پیوس را داشتیم که محبوب بودند، ولی این طرف نداشتیم کسی که محبوب هر دو تیم باشد. قبل از علیرضا در استقلالی ها جعفر مختاری فر دوست داشتنی بود.
خیلی راه ساده ای است. همه پرسپولیسی ها می دانند من چقدر نسبت به استقلال متعصب هستم. به همه شان هم احترام می گذارم. همان احترام را هم می بینم. افتخار بزرگم این است که بازی پرسپولیس و نفت اولین بازی لیگ بود و ۲۵-۲۰ هزار نفر جمعیت نشسته بودند. وارد استادیوم آزادی شدم همه بچه ها هم من را نگاه می کردند بازی را مساوی کردیم ولی طرفین جایگاه واقعا ایستادند و برای من کف زدند در عین حال که یک آدم متعصب استقلالی هستم همه هم می دانند بی احترامی هم نکردم. دلیلی هم ندارد از این علامت های دست نشان بدهم یا شکلک های عجیب دربیاورم.
ولی دو تا چهار را نشان دادی بد برداشت شد.
دو تا چهار هم برای این بود که من بعد از ۷ سال تنها بازی بود که می خواستم به جایگاه شماره ۸ اشاره کنم. آن لحظه سخت بود که بخواهم سه و پنج را نشان بدهم. دو تا چهار را نشان دادم و واقعا منظورم بود من با ۴ کار ندارم با ۶ همکار ندارم. کسی که ۶ نشان می دهد طوری نگاهش می کنم که حساب کار را بفهمد. سرم هم برای تیمم می رود. جایی بنشینم از خود من ایراد بگیرند ناراحت نمی شوم ولی اگر از استقلال چیزی بگویند خیلی به جمع احترام بگذارم جمع را ترک می کنم.
در این مربی های خارجی چه کسی را دوست داری و دلت می خواهد شبیه او باشی؟
بیلسا، ایده هایش را خیلی دوست دارم. دیگو سمئونه را هم خیلی دوست دارم ولی انرژی منفی خیلی به تیم حریف می آورد و تاپ ترین مربی دنیا را میکس یورگن کلوپ و گواردیولا می دانم. عاشق یک چیز این دو نفر هستم. با تیم شان مثل برادر هستند. یعنی بازیکن داخل زمین وقتی به آنها دست می دهد انرژی می گیرد. بهترین مربی تاریخ فوتبال دنیا هم گواردیولاست.
یک تفاوتی با تو دارد، جلوی تیم سابقش که بازی می کند، اگر گل بزنند، خوشحالی می کند!
اشکالی ندارد، هرکسی سبکی دارد. دیدی که در بازی رئال و یوونتوس وقتی موراتا گل زد، خوشحالی نکرد. به نظرم بخش عمده ای از قهرمانی آلمان در جهان مدیون حضور گواردیولا در بایرن است. وقتی آلمانی ها می خواستند از آن حالت فوتبال ماشینی در بیایند گواردیولا را آوردند و آن فوتبال تیکی تاکا همراه با فیزیک را فوتبال آلمان قاتی کرد. مالکیت توپ را هم برایشان آورد. یورگل کوپ هم فوتبال دورتموند را تغییر داد.
ولی مشخص است به این موضوع فکر کردی که آنها چطور به اینجا رسیده اند؟
من در اشل خودم می گویم. وقتی از لاماسیا او را می آوردند همزمان در بارسلونای B با لوئیس انریکه با هم بالا آمدند. در دو مقطع مختلف مربی گری کردند. انریکه چند سال عقب تر آمد و... با چه ادله ای اطمینان کردند که تیم را به گواردیولا دادند؟ آیا فضای زمان سنجی و این صحبت های زود یا دیر است را داشتند؟ آمد ۱۴ جام هم به دست آورد بعد ۶ جام هم با بایرن برداشت.
در ۴۳ سالگی ۲۰ جام برد اگر آن روز کسی می گفت برای او زود است و برویم دنبال کاپلو یا کرایف و... حتما یک ایده ای پشت این انتخاب وجود داشت. در آن مقطع لاپورتا به این اطمینان کرده و این را آورده و... من اعتقاد به یک نقطه ای دارم که باید آدم به خودباوری برسد و به دیر و زود مساله اعتقاد ندارم. در نفت دیدم اگر بستر آماده شود، می شود خیلی راحت کار کرد. من در اوج انرژی هستم.
الان نسل مربی ها هم جوان شده اند.
به همین طور است و آیا حق من است که ده سال صبر کنم که سنم بالا برود؟ دیر و زود را آیا به توانایی مربی گری می سنجند یا به سن؟ من چون ۴۳ سالم است صبر کنم تا ۵۳ ساله شوم که چه چیزی را به دست بیاورم؟
یا چه چیزی را از دست بدهی؟
مربیگری هم یک لیمیت ۲۰ ساله است. اگر خوب کار کنی می توانی تا ۶۶-۶۵ سالگی مربی باشی. خودباوری و اعتماد به نفس درست و منطقی می تواند به آدم کمک کند. یعنی آدم باید همه چیز را گوش کند و یک جاهایی نبیند و نشنود و یک جاهایی هم ببیند و بشنود. ولی در فوتبال ایران خیلی جاها را نباید ببینی و بشنوی. اگر بخواهی روی خیلی چیزها دقت کنی تمرکز نخواهی داشت.
امسال همزمانی که من نفت را می گرفتم با چند تا از عزیزان صلاح و مشورت کردم گفتند این تیم را نگیر، برو تیم هایی مدل سایپا و پیکان را بگیرد که یک، پول باشد، دو، اینکه سال قبل تاپ ایستاده باشد. نفت سوم جدول بود. همه می گفتند نرو ولی خودم دوست داشتم. چون بازیکن های خودم همه آنجا بودند. می دانستم که مسیر سختی دارم ولی مطمئن بودم که می توانم از این مسیر رد شوم.
نظر کاربران
هنوزم عاشق علی منصورم :)