گفتگوی خواندنی با خاطره حاتمی و مادرش
دختران جوان در سالهای اخیر تمایلی به ازدواج در سنین پایین ندارند و ازدواجهای دیر هنگام در سنین بالا كم و بیش مد شده و متعاقبا سن بچهدار شدن هم به بالای سی و چند سال رسیده.
مجله زندگی ایده آل - الناز دیمان: دختران جوان در سالهای اخیر تمایلی به ازدواج در سنین پایین ندارند و ازدواجهای دیر هنگام در سنین بالا كم و بیش مد شده و متعاقبا سن بچهدار شدن هم به بالای سی و چند سال رسیده اما مادر خاطره حاتمی معتقد است یكی از دلایل رابطه موفقیتآمیزش با دخترش اختلاف سنی كم و شناخت كاملی است كه از روحیه و خواستهها و انتظارات نوجوانان و جوانان دارد. خاطره هم معتقد است مادرش، عفت زنجانی با مادرهای دوستانش فرق دارد. همیشه درك بالایی نسبت به آرزوها و خواستههای او داشته و همواره رفتاری كاملا منطقی و دوستانه را سرلوحه ارتباط خود و خاطره قرار داده است. در یكی از روزهای زمستانی میزبان این مادر و دختر دوست داشتنی شدیم كه بیشتر شبیه به خواهر بودند و درباره ارتباط، آرزوها و خاطراتشان با آنها گپ زدیم.
ارتباط دوستانه
خاطره: ارتباطم با مادرم بسیارخوب و دوستانه است. ما مثل دو دوست هستیم؛ به شكلی كه واقعا با مادرم احساس راحتی میكنم. من و مامان درباره همه چیز با هم حرف میزنیم و مسائل و دغدغههایم را با او درمیان میگذارم. این موضوع مربوط به دوره جوانیام نیست و از زمانی كه به یاد دارم رابطهمان كاملا دوستانه بوده است.
زنجانی: من در ۱۸ سالگی خاطره را به دنیا آوردم و اختلاف سنی كمی كه با دخترم داشتم باعث شد روحیات او را بهخوبی درك كرده و او را در زندگی آزاد بگذارم و محدودیتهای عجیب و غریب برایش قائل نشوم. البته این آزادی تحت نظارت خودم بود و به خاطره هم اعتماد كامل داشته و دارم. دوست داشتم رفتارم طوری باشد كه خاطره مسائلش را ابتدا با من در میان بگذارد. در واقع كلید ارتباط خوبمان همین اعتمادی است كه من به خاطره دارم.
خاطره: خوب به خاطر دارم در دوره دبیرستان مادرم و نوع ارتباطش با خودم را با مادران دوستانم مقایسه میكردم و میدیدم مادران آنها چقدر سختگیرانه برخورد میكنند اما مادر من همیشه منعطف و منطقی رفتار میكرد. مثلا میگفتم مامان من امروز تمرین تئاتر دارم و ساعت ۹ شب برمیگردم و مادرم میپذیرفت و به علایقم احترام میگذاشت. بخشی از آزادیهایم در دوره نوجوانی بهخاطر این بود كه من هرگز از اعتماد مادرم سوءاستفاده نكردم و بخش مهمتر مربوط به مادرم میشد كه فهم و درك بسیار بالایی دارد و روحیات نوجوانانه و ماجراجوی مرا درك میكرد. من چنین دركی را در مادران دوستانم نمیدیدم.
كودك پر دردسر
زنجانی: خاطره در كودكی بسیار شیطان و پرسرصدا و پر جنب وجوش بود و هركاری پسر بچههای شروشیطون انجام میدهند، او هم در رفتارش داشت به شكلی كه هر كس او را میدید فكر میكرد پسر بچه است. همه حركات و شلوغكاریهایش پسرانه بود و كلا بچه فرز و زبل و كنجكاوی بود.
خاطره: خوب یادم است مامان را گول میزدم (میخندد). مامان دوست داشت بعدازظهرها استراحت كنم و كمی بخوابم اما من همیشه در فكر بازی بودم. مامان گاهی كنار من میخوابید و برایم قصه تعریف میكرد تا به خواب بروم اما من آنقدر نمیخوابیدم كه خودش از خستگی خوابش میبرد و من هم آرام بلند میشدم و میرفتم سراغ بازی با بچههای كوچه.
دوست داشتم خاطره وارد دنیای هنر شود
زنجانی: جذب شدن خاطره به سمت تئاتر و سینما كاملا به روحیات خودش بستگی داشت ولی من هم از ابتدا دوست داشتم دخترم وارد دنیای هنر شود. همیشه دوست داشتم خاطره راهش را خودش پیدا كند و شغلی داشته باشد كه آن را دوست داشته و برایش جذاب باشد. البته خانوادهام مخالف ورود او به دنیای سینما بودند اما درنهایت من آنها را نیز متقاعد كردم كه خاطره اگر به سمت علایقش برود آینده بهتری خواهد داشت.
دلخوریهای كوچك
خاطره: معمولا از هم دلخور نمیشویم اگر هم این اتفاق بیفتد از طرف مادرم است نه من.
زنجانی: خیلی كم پیش میاد از دست دخترم دلخور شوم چون رفتارش به گونهای نیست كه این زمینه را ایجاد كند اما وقتی تلفنش را جواب نمیدهد و نگرانم میكند واقعا از دستش عصبانی میشوم. مثلا بعد از چند ساعت كه با او تماس گرفتهام زنگ میزند و میگوید «بله مامان جان كاری داشتی؟! (میخندد).
خاطره: این را بگذارید به حساب فراموشكاریام. وقتی در حال انجام كاری باشم به موبایلم جواب نمیدهم و بعد هم فراموش میكنم كه تماسهایم را چك كنم. میدانم مادرم روی این قضیه حساس است و باید از این به بعد بیشتر دقت كنم (میخندد).
عید امسال سفر مشترك داریم
خاطره: با مامان تلویزیون و فیلم زیاد تماشا میكنیم و سینما رفتن هم جزء تفریحات مشتركمان است. هر فیلمی از من اكران شود حتما دو نفری برای تماشایش میرویم. اهل سفر هم هستیم. امسال عید قرار است با هم به تركیه برویم.
مامان خیلی خوش سفر است ولی من از هر چیزی كه نظم سفر را به هم بریزد ناراحت میشوم و دوست دارم همه چیز طبق برنامههایی كه ریخته شده انجام شود.
زنجانی: خاطره هم خوش سفر است اما در سفرها زیادی مقرراتی میشود (میخندد).
آرزو دارم نوهدار شوم
زنجانی: دوست دارم خاطره ازدواجی موفق داشته باشد. قطعا اگر دخترم كه تك فرزندم است از خانه برود بهشدت دلتنگ او خواهم شد اماخوشبختی او یكی از بزرگترین آرزوهای من است ضمن اینكه خیلی دوست دارم نوه داشته باشم.
خاطره: فكر میكنم مامان این موضوع را هر چند روز یكبار به من میگوید. مثلا حین دیدن یك فیلم یا سریال هستیم و یك بچه كوچك یا نوزاد میبیند و فورا به این مسئله اشاره میكند. مامان حتی با دیدن بچههای كوچك در تبلیغات پوشك مایبیبی و شنیدن صدای آنها هم به یاد آرزوی نوهدار شدنش میافتد و میگوید: «وای خاطره كی من صدای بچه تو را میشنوم؟» (میخندد).
زنجانی: دختر خیلی دوست دارم. وقتی خدا خاطره را به من داد و فهمیدم بچه دختر است خیلی خوشحال شدم. حالا هم دوست دارم نوهام دختر باشد. من برای خاطره هم در حد توانم كم نگذاشتم اما دوران كودكی خاطره با حالا فرق داشت و این همه وسایل و لباس و اسباب بازیهای خوب و متنوع موجود نبود اما دوست دارم هر كاری نتوانستم برای دخترم انجام دهم برای نوهام انجام دهم و همه چیز برایش فراهم كنم.
زنجانی: بهترین هدیهای كه خاطره تابهحال برایم خریده یك تابلوی نقاشی بسیار زیبا با تصویر یك مادر و دختر است كه وقتی ۱۴ساله بود به مناسبت روز مادر برایم خرید. ۱۶سال است آن تابلو را داریم و برایم بسیار عزیز است.
خاطره: روز مادر برایم مهم است اما معمولا بهترین هدیه را روز تولد مادرم به او میدهم. معمولا برای روز تولدش حسابی برنامهریزی میكنم و از قبل خودم كلی ذوق و شوق دارم. برایش كیك و گل و هدیه میخرم و سعی میكنم به بهترین نحو آن روز را جشن بگیریم.
كدبانوگری ِخاطره
زنجانی: خاطره سالی یكبار در كارهای خانه مشاركت میكند(میخندد). راستش خیلی كم پیش میآید كارهای خانه را انجام دهد اما اگر شروع كند بهشدت با وسواس و دقت به كارها میرسد و یك كدبانوی كامل میشود. حیف كه كم پیش میاید (میخندد).
خاطره: حوصله كارهای خانه را ندارم اما همانطور كه مامان گفت وقتی دست به كار شوم عالی هستم.
زنجانی: آشپزیاش هم عالی است البته اگر انجام دهد اما آن هم سالی یكبار است (میخندد).
خاطره: آشپزیام حرف ندارد اما خیلی آشپزی نمیكنم تا عادی نشود (می خندد) ولی دستپخت مامانم بهتر از من است و خیلی از غذاهایش را دوست دارم. مخصوصا بادنجان شكم پرش و غذایی كه مخصوص خودش است و با مرغ پخته و ریش ریش شده و زرشك فراوان درست میكند كه بینظیر است. معمولا جمعهها كه مامان سر كار نیست یكی از این دو غذا را برایم میپزد.
بازی خاطره در نقش دختر مبتلا به سرطان
زنجانی: همه كارها و بازیهای خاطره را دوست دارم اما بازیاش در تئاتر «متولد سال ۶۱ » و سریال «از نفس افتاده» را بیشتر از سایر كارهایش دوست دارم. در فیلمهای سینمایی هم «قرنطینه» را خیلی دوست دارم. دخترم در آن فیلم نقش یك دختر سرطانی را داشت و موهایش را بهخاطر بازی در ان نقش از ته تراشیده بود.
یادم است اولین بار كه خاطره را با موهای تراشیده دیدم واقعا ناراحت شدم و فورا به یاد مادرانی افتادم كه فرزندانی با بیماریهای سختی مانند سرطان دارند و بسیار متاثر شدم. در اولین اكران فیلم هم موقع تماشا مدام گریه میكردم و در فكر مادرانی بودم كه باید شاهد رنج فرزندان دلبند و عزیزشان باشند كه با این بیماری وحشتناك دست و پنجه نرم میكنند.
خاطره: من مشكلی با تراشیدن موی سرم نداشتم و راحت پذیرفتم. بههرحال این بخشی از نقش بود و باید انجام میشد. برخلاف مامانم كه وقتی مرا دید شوكه و نارحت شد مادربزرگم خیلی راحت و جالب برخورد كرد. او وقتی اولین بار مرا با سر تراشیده دید كلی خندید و بعد هم كلی سربه سرم گذاشت و گفت: «چه پسر خوشگلی شدی خاطره. باید برایت زن بگیرم.» (میخندد).
مهمانی ۸۰ سالگی پدربزرگ
خاطره: من و مامان خاطرات مشترك بسیار زیادی داریم كه اغلبشان زیبا هستند و بهیادماندنی اما یكی از خاطرات دوست داشتنی زندگی هر دوی ما تولد ۸۰سالگی پدربزرگم است. من آن زمان ۱۲ ساله بودم و خانواده تصمیم گرفتند به مناسبت ۸۰سالگی پدربزرگم برایش یك جشن خانوادگی مفصل بگیرند. خوب به یاد دارم كیكی بسیار بزرگ سفارش دادیم وكل فامیل در خانه ایشان جمع شدیم و جشنی مفصل و به یاد ماندنی گرفتیم. آن زمان هنوز فیلمبرداری از مراسم رسم نبود اما ما از مراسم تولد پدربزرگ فیلمبرداری كردیم كه هنوز فیلم آن روز زیبا را روی وی اچ اس داریم و گهگاهی تماشا میكنیم.
مادر بسیار خوشبختی هستم
زنجانی: من فكر میكنم داشتن فرزندی كه سالم و پاك باشد و در زندگیاش مسیر درستی را انتخاب كند از هر چیزی برای پدر و مادرها مهمتر است. خداراشكر میكنم این اتفاق در مورد دخترم افتاد. خاطره بسیار باگذشت و مهربان است و شخصیتی بسیار دوست داشتنی و نازنین دارد. من از داشتن خاطره بسیار خوشحال و مغرورم و از بودن در كنارش احساس لذت و آرامش میكنم. من در سن كمی بچهدار شدم و شاید درك خیلی وسیعی از مادر شدن نداشتم اما حالا و در این سن خوب میدانم مادر بسیار خوشبختی هستم كه خاطره را دارم. دوست دارم از همین جا و حالا كه فرصتی فراهم شده است بگویم دست تك تك مادران عاشق را كه عاشقانه فرزندانشان را به ثمر میرسانند، میبوسم.
نظر کاربران
ینی من کشته استعداد ایرانیا توی استفاده از فتوشاپم،، واقعا به خودتون زحمت بدید یه کم با دقت و حرفه ای تر فتوشاپ کنید... باور کنید فتوشاپ قابلیتهای دیگه ای هم به جز اصلاح حجاب و مانتو داره، باور کنید...
بابا نداره؟؟کل حرفی از پدر نیست
بچه ها شیطان نه بلکه بازیگوشند