کلنجار با علیرضا اکبرپور در حوالی چمنزار
این شما و این علیرضا اکبرپور که در دنیای خالی از شقفت، همچنان به عشق حریق زده اش می اندیشد و بهار را در زمستان این حوالی بر پوست رویاهایش خالکوبی می کند!
مجله همشهری تماشاگر - امید مافی: غرق شده بود در رود زلال خاطرات. آنقدر دلتنگ تقویم های کهنه بود که انگار لکوموتیو گیج جهان، از خطوط موازی خارج شده است. هرکول جیبی که روزگاری با استارت ها و سانترها و گل هایش، نغمه شادی را به گوش ها می رساند، این روزها جز موسیقی غمناک تنهایی چیز دیگری به گوشش نمی رسد.
کشف ناصر حجازی چنان در آلبوم های غبارگرفته و دفترچه های خاطرات عتیقه و یادگاری های باستانی غوطه ور بود که تصور کردیم زندگی به دقیقه اکنون شور و شبنم را برایش به ارمغان نمی آورد و لابد این هم جزیی از بازی مضحک روزگار است که به پر و پای مردی می پیچد که خود در سال های میانی دهه هفتاد با جامه آبی به پر و پای تمام سیم خاردارهای وطنی می پیچید!
علیرضا اکبرپور که هنوز با گل خود در یک دربی پرخروش زندگی می کند، وقتی خرمن موهای سپیدش را در آینه می بیند هیزم خیالش کمی سرد می شود و دهانش تهی از رویا می گردد تا تنهایی، بی وقفه سمباده زبرش را بر روح پسر متعصب دامنه سهند بکشد تا در اوج یک مصاحبه صعب، روزه سکوت بگیرد و تنها با لبخند حامی هشت ساله اش روزه را بشکند!
با بمب افکن آبی ها در سال های هاشور خورده به اتفاقات نوستالژیک کبریت کشیدیم و او لختی بوی چمنزار را به خاطر آورد و کمی مست شد. مردی که همین پریروز، در عصرهای کشدار تموز، سیل آسا به سنگرهای ناامن هجوم می برد و به شادمانی بی سبب تیفوسی ها بدل می شد؛ اینک در عصرهای بی رحم کرج تنها با یاد گذشته حالش عوض می شود تا اشک هایش فنجان خالی زیر دستش را پر کند!...
این شما و این علیرضا اکبرپور که در دنیای خالی از شقفت، همچنان به عشق حریق زده اش می اندیشد و بهار را در زمستان این حوالی بر پوست رویاهایش خالکوبی می کند!
در آخرین عکسی که از تو دیدم چقدر برف روی موهایت نشسته بود!
- اولش موهای سفیدم را می شمردم. حالا برعکس شده و باید سیاه ها را بشمارم. پیر شدیم دیگر.
مگر تو چند ساله ای؟
- ۴۱ ساله.
آدمی که در ۴۱ سالگی احساس پیری کند، در ۷۱ سالگی چه حس و حالی خواهد داشت پس؟
- حس و حال را از ما گرفتند. ۱۰ سال برای استقلال عرق ریختم اما از روزی که با غم از در آن باشگاه آمدم بیرون هیچ کس یک زنگ خشک و خالی به ما نزد.
یعنی یک نفر پیدا نشد به کسی که در دربی تیر خلاص را شلیک کرد و قفس بان ها را بارها میان صنوبرها فرستاد، بگوید خرت به چند؟ می بخشی رک گفتم.
- من مهمترین گل دربی ها را زدم. اصلا یادتان هست؟
یک چیزهایی در ذهن مان رژه می رود.
- سال ۷۹ بود. دربی در بازی رفت به جنجال و درگیری کشیده شده بود. همان دربی معروف که مهدی هاشمی نسب غش کرد. بازی برگشت، عجیب حیثیتی شده بود. یادم هست وقتی تک گل بازی را زدم از فرط خوشحالی هیچ جا را ندیدم و اشتباهی رفتم سمت جایگاه پرسپولیسی ها. قیامتی شد آن لحظه.
فکر می کنم علیرضا اکبرپور کشف ناصرخان بود. گفتم ناصرخان و عطرش ناگهان از آسمان به اینجا رسید.
- خیلی مرد بود. مرا با خودش از تبریز آورد استقلال. بی پارتی و بی رابطه. همان موقع هم دلال ها مانور می دادند اما ناصرخان اهل باج دادن نبود. تا وقتی هم که بود مثل کوه پشت سرم ایستاد. آدم های مزور و ریاکار دل حجازی را خون کردند.
ولی بعد مرگش اسطوره شد. هنوز هم عکس های چشمنواز و چهره فتوژنیکش در ویترین ها می فروشند. یک جورهایی تضمین گیشه است!
- چه فایده؟ تا زنده بود روی اعصابش راه رفتند و هزار جور حرف پشت سرش زدند. اگر از سر دلسوزی حرف حقی می زد سیبل می شد. خودش یک بار به من گفت علیرضا وقتی بمیرم و علف کنار قبرم سبز شود این جماعت مجسمه ام را می سازند. حالش از آدم های هزار رنگ به هم می خورد. یک چیز جالب و بهت آور به شما بگویم.
بگو.
- من خیلی ها را می شناسم که در زمان حیات ناصرخان برعلیه او بودند اما همین کهس رش را زمین گذاشت طرفدارش شدند. برعکسش را هم داشتیم. برخی که در زمان بودنش زیر بیرقش سینه می زدند بعد از مرگ ناصرخان به اپوزیسیون پیوستند. شما ببینید دنیا چه فاضلاب و لجنی است. طرف به خاطر منافع شخصی اعتقاداتش را زیر پایش می گذارد. رک بگویم، نیمکت تیم ملی حق حجازی بود. از او شایسته تر نداشتیم اما تنگ نظری ها باعث شد حسرت حضور بر روی نیمکت تیم ملی بر دلش بماند. بنویس علیرضا اکبرپور به شادگری آن سفر کرده افتخار می کند. درشت بنویس.
تو چه سالی از درهای خروجی آشیانه آبی آمدی بیرون؟
- سال ۸۴ بود. جام را ما گرفته بودیم. من ۳۱ سال بیشتر نداشتم و می توانستم راحت چند سال دیگر برای استقلال بازی کنم اما کاری کردند که مجبور شوم علیرغم میل باطنی با عشقم خداحافظی کنم. خیلی سخت بود جدایی.
عصر، عصر صدارت صمد مرفاوی بود، درسته؟
- چه فرقی می کند؟ مهم این است که مرا در اوج از عشقم دور کردند. من همین حالا که ۴۱ ساله ام از این ستاره های کاغذی بهتر بازی می کنم. پیراهن استقلال را در این سال ها به حراج گذاشته اند. چی فکر می کردیم، چی شد؟
اگر از تو بخواهیم استقلال مدل ۷۶ را با استقلال مدل ۹۳ مقایسه کنی چه جوابی می دهی؟ فکر کن و بعد بگو.
- همه چیز در این ۱۷ سال عوض شد. آن موقع عشق بود. روزی که من از تبریز آمدم تهران و پیراهن آبی را پوشیدم، از هیجان تب کردم. سه میلیون تومان به من دادند تا یک فصل بازی کنم. وقتی می خواستم چکم را نقد کنم عرق سرد بر تنم نشسته بود. حالا دو میلیارد به بازیکن می دهند و طرف هم پیراهن برایش حکم دستمال را دارد. بعد اگر سر موعد پولش را نگیرد گرد و خاک می کند و باشگاه را به توپ می بندد. خدا کند پولی که اینها می گیرند حلال باشد. تماشاگری که روی سکوها دق می کند بر گردن اینها حق دارد. باور می کنید بعد از این همه سال هنوز باشگاه به من بدهکار است؟ نرفتم دنبالش. گفتم فدای سر آن نظربازی با پیراهن مقدس.
از بچه های نسل منقرض شده با کدام شان هنوز تله پاتی داری؟
- از هم دور افتادیم. یادش بخیر یک زمان سرمان را روی زانوی هم می گذاشتیم و خوابمان می برد اما حالا هر کداممان دنبال مشکلات زندگی هستیم. من البته هنوز با سیروس دین محمدی و محمد نوازی و علی موسوی و چندتای دیگر ارتباط دارم. اگر یک روز با سیروس حرف نزمم غمباد می گیرم.
در همه این سال ها باشگاه لاجوردی سراغی از شما نگرفت انصافا؟
- شوخی نکنید. اینجا مگر اروپاست که پیشکسوت را روی چشمشان بگذارند. چند ماه پیش دلم هوای استقلال را کرد و رفتم استادیوم. تا جایگاه مرا شناختند و تحویلم گرفتند اما به جایگاه راهم ندادند. گفتندصندلی اضافی نداریم. من هم پشیمان برگشتم خانه. باور کنید کسانی روی صندلی ها نشسته بودند و تخمه می شکستند که در عمرشان لگد به گربه هم نزدند.
خیلی غم انگیز است. بالاخره بهترین سال های بازیگری تو با جامه آبی گذشت. غم انگیزتر از این هم داریم.
- دو سه ماه پیش رفتم سر تمرین استقلال، باور می کنیدبازیکنان تیم مرا نشناختند. یعنی می شود طرف استقلالی باشد و کسی که ۱۰ سال برای این تیم گل زده را به خاطر نیاورد؟ شاید انتظار داشتند من عرض ادب کنم. عمرمان دود شد و رفت هوا.
الان حامی هشت ساله ات وقتی به عکس های پدرش در اوج نگاه می کند و آلبوم قدیمی را ورق می زند چه می گوید؟
- عاشق فوتبال است این بچه. کارش این است مدام در اتاق خوابش به من پنالتی بزند. امروز، فرداست که همسایه ها بریزند پایین و شر درست شود. حامی دوست دارد جا پای پدرش بگذارد اما اگر قرار است با او همان برخوردی را کنند که با من کردند محال است بگذارم سمت این توپ لعنتی برود.
شما و دین محمدی نبض امیدهای استقلال را در دست داشتید. اتمسفر تیمی که باید ستاره هایش را به جمع بزرگسالان رهنمون کند چگونه بود؟
- ای بابا، برای تیم بزرگسال شان میلیارد حکم پول خرد را دارد اما برای طفلک جوان ها ۱۰ میلیون هم خرج نکردند. فقط حرف زدند. من البته فقط باشگاه و مدیر را مقصر نمی دانم. قبول کنید همه مقصرند. حتی شما رسانه ها.
چرا توپ را انداختی در زمین ما؟
- خداوکیلی یک بار شد بروید یقه فدراسیون و باشگاه را بگیرید که چرا به استعدادها بها نمی دهید. آکادمی درست کردند اما دوست ندارند دوزار خرج پشتوانه هایی کنند که می توانند یک روز دو میلیارد بیارزند. من از خجالت آب می شوم وقتی می بینم بچه مردم در سوز سرما همان یک پیراهن آستین کوتاه باشگاه را تنش کرده و وسط زمین می لرزد. اینها از یک دست گرمکن دریغ می کنند و فقط شعار می دهند. خب اگر نمی توانند درش را تخته کنند و شعار ندهند. اگر ۱۰ درصد آن هزینه های میلیاردی که برای بازیکنان بی رمق تیم بزرگسالان می شود را خرج آینده سازان کنند در کوتاه ترین زمان بی نیاز می شوند و دیگر در به در دنبال بازیکن نخواهند گشت.
بگذریم. تو در مقطعی روی نیمکت ماشین سازی تبریز نشستی. چی شد که مثل دوران بازیگری ات تا پلک روی پلک بگذاریم ناپدید شدی؟
- من تیم را در هفته دوم بستم و خیلی دیر انتخاب شدم چون ماشین سازی اسپانسر نداشت، هیات فوتبال تبریز تیم را تحویل گرفته بود بدون آنکه یک ریال هزینه شوددو بازی را بردیم و یک مساوی گرفتیم. بعد یکهو سر و کله خریدار پیدا شد و یک عده صاحب ماشین سازی شدند و ما را کنار گذاشتند. شما که مرا می شناسید. من هیچ وقت آدم پررویی نبودم. هنوز هم حاضر نیستم به خاطر نامهربانی یک عده مصاحبه کنم و شهرم را به هم بریزم.
در این سال ها مربیان بومی از نیمکت تیم های تبریزی دور مانده اند. تو می توانی این دوری از آغوش آذربایجان را آسیب شناسی کنی؟
- رک بگویم برای برخی از تبریزی ها مرغ همسایه غاز است. کریم باقری در فوتبال این مملکت غولی است برای خودش اما چون روزگاری با بچه های تبریز در زمین های خاکی بازی می کرده به چشم نمی آید. آنجا باید حتما غریبه باشی تا تصور کنند فرشته نجاتی. ما چون بچه محل تبرذیزی ها هستیم، محکوم به دور ماندن از نیمکت هاییم. شما که خودتان دیدید چطور در همین روزها رسول خطیبی را ذبح کردند.
یعنی تغییر و تحول حق باشگاهی مثل تراکتور نیست؟
- چرا، اما تغییر باید منطق باشد نه با حسادت و احساس و موج سواری. رسول چه گناهی کرده بود؟اگر او می ماند قطعا شرایط بهتر می شد. تجربه نشان داده حاشیه امنیت برای یک سرمربی، می تواند ثبات را به ارمغان بیاورد. امیر در استقلال وزهای سختی را سپری کرد و چون از ماشین پیاده نشد تیم را برگرداند. همین حمید درخشان اگر امنیت داشته باشد پرسپولیس را دوباره به لاین سبقت می برد. با عوض کردن یک مربی و آوردن یک خارجی مشکلات که حل نمی شود. این نامهربانی ها البته مختص فوتبال تبریز نیست. از وقتی فوتبال ایران غرق در فساد شد و دلال ها نقش اول را ایفا کردند نان خیلی از شایسته ها آجر شد.
تو مثل اینکه به سکانداران خارجی آلرژی داری. حالا که به اینجا رسیدیم نظرت را راجع به کی روش هم بگو.
- نظر شخصی من این است که کی روش هیچ گلی به سر فوتبال ما نزده است. اینکه یک اتوبوس بازیکن جلوی دروازه خودی بچینی و نود دقیقه محافظه کارانه بازی کنی هنر نیست. از همه عجیب تر اینکه برابر قطر و امارات با همان سیستمی بازی می کنیم که برابر آرژانتین بازی کردیم. عزیز من تو که چند میلیارد گرفتی باید تیم ملی را متحول کنی. فوتبال تایلند و امارات در این پنج سال پیشرفت کرد اما وجدانا ما چقدر جلو رفتیم؟ برابر عراق می بازیم و کی روش را قهرمان جلوه می دهیم. اگر مربی ایرانی جای همین آقا بود، سرش را می بریدند.
ولی سینیور در جعبه رنگی گفت چون ابزار کافی نداشته، نتوانسته پلن B را ترسیم کند.
- مضحک تر از این حرف نمی شود.مگر امارات خداداد عزیزی داشت که با چند پلن بازی کرد؟ مگر با همین گوچی و سردار و شجاعی نمی شد تغییر نقشه داد؟ من از وقتی بچه بودم عراق با جنگ دست و پنجه نرم می کرد. هنوز هم جنگ اجازه نمی دهد فوتبال این کشور نفس بکشد اما همین ها ما را در استرالیا بردلند. بعد هم به جای تیم برنده ما دچار غرور شدیم و به خاطر اینکه کی روش در ۱۲۰ دذقیقه با عراق مساوی کرده، برایش پپسی باز کردیم.
نود دقیقه گذشته و تو خمیازه می کشی. بگذار مصاحبه را با این تمام کنیم که آینده علیرضا اکبرپور چه رنگی دارد؟ کبود که نیست زبانمان لال!
- آینده همه آدم ها به سرنوشت شان گره خورده است. من به شخصه دوست دارم به شهرم برگردم و به عنوان مربی، آنچه در این سال ها آموختم را به جوان ها انتقال دهم. هر جای دنیا که باشم باز هوای تبریز در سرم هست.
ولی هوای کرج هم بد نیست!
- از لحاظ هواشناسی بله اما برای کسی که از سرزمین مادری اش دور است، سرما و گرما فرقی ندارد.
مواظب خودت باش. دلتنگی هایت را به دست باد بسپار علیرضا.
- حامی نمی گذارد دلتنگ باشم. خدا او را فرستاده تا مرا سر ذوق بیاورد. خوانده خوب نعمتی است. قبول کنید.
نظر کاربران
من خیلی دوسش داشتم، واقعا حیف شدن بازیکنای اون دوره
علیرضاجان هنوز درقلب استقلالی ها جای داری هیچ وقت از ذهن ما فراموش نشدی امیدوارم که همیشه سالم باشی و در کنار خانواده ات به خوبی و خوشی و سلامت زندگی کنی. آرزوی بهترین آرزوها را برات دارم.
متاسفانه این رسم نادرست تو باشگاه های ما جا افتاه که : " پهلوان زنده رو عشقه "
من هوادار استقلال هیچوقت علیرضا اکبرپورو فراموش نمی کنم.
درود به شرفش
درود بر شرفت علیرضا اکبر پور. بازیهات از یاد نمییره