سكانس به سكانس با بنیامین و حادثه تلخ زندگی اش
نزدیك شدن به برخی اتفاقها كار سختی است، بهخصوص اگر طرف مقابل داغدیده هم باشد و در یك سال گذشته به هیچعنوان حاضر نشده درباره آن لحظات حرفی بزند.
مجله زندگی ایده آل: نزدیك شدن به برخی اتفاقها كار سختی است، بهخصوص اگر طرف مقابل داغدیده هم باشد و در یك سال گذشته به هیچعنوان حاضر نشده درباره آن لحظات حرفی بزند.
هماهنگیهای این پرونده بهقدری زمانبر و پیچیده بود كه گزارش اصلی و روایت واقعی آن لحظات فقط ازسوی خود بنیامین قابل تایید بود و ازسوی دیگر نكات مهم یادداشتها و گفتوگوهای اطرافیان بنیامین، باید تاحدودی مورد تایید خود این خواننده هم قرار میگرفت و برخی روایتهای متناقض از شاهدان و حاضران هم مزید بر علت شد تا كلیت این پرونده با شخص بنیامین هماهنگ شود. در تماسهای نخست رغبت چندانی نشان نداد ولی به مرور و با پیگیریهایی كه صورت گرفت، قرار شد بیشتر درباره آن شب و ریز جزئیاتش حرف بزنیم.
در شب سرد محله سلسبیل تهران گپ دوستانه ما درباره جزئیات واقعی آغاز میشود، با این شرط كه اطلاعات عمده این گپ خصوصی، فقط برای رفع تناقض روایتهای حاضران در این پرونده استفاده شود. صحبتها تمام میشود و از او اجازه میگیرم كه نقلقولهای كوتاه و واقعیاش درباره لحظات حساس این موضوع را منتشر كنم.
لحنش عوض میشود ولی او را قانع میكنم كه برای سندیت پرونده نقلقولهایش را لازم دارم. قبول میكند. قول عكسهای دو نفره با بارانا را هم میگیرم و حالا رویه پرونده ظاهرا در مسیر خوبی در حال حركت است. هم روایت اطرافیان و شاهدان را میشود با جسارت و اطمینان بیشتری منتشر كرد و هم اینكه تكجملات بنیامین میتواند زوایای دیده نشده این موضوع را روشن كند.
سكانس به سكانس جلو میرویم و درباره آن روز حرف میزنیم. هر سوالی كه میپرسم بعدش حتما باید این جملات تكراری را بگویم: «بنیامین الان راحتی؟ خوبی؟ با این سوالها ناراحتات نمیكنم.»
جوابهایش هم عمدتا با چند ثانیه سكوت و تاخیر همراه میشود و اینكه: «نه اوكیام» و بعد از چند ثانیهای سكوت و نگاهی زوم در كف اتاق. معلوم است فقط جسمش اینجاست و افكارش پرت شده به ساعت چهار عصر روز ۲۹ آذر سال قبل؛ روز حادثه...
سكانس اول: شب یلدا
نسیم درحالی كه كمربندش را بسته پشت فرمان ماتیز نشسته و بنیامین هم در صندلی جلو كنار همسرش است. «بارانا» هم در صندلی عقب خوابش برده و نسیم و بنیامین در حال رفتن به سمت منزل پدری بنیامین هستند و درحال برنامهریزی مهمانی خانوادگی شب یلدا كه قرار است در منزل شخصی بنیامین برگزار شود. هر كدام نظری میدهند و مثل همیشه تصمیماتشان برمبنای همفكری صورت میپذیرد.
بنیامین درباره آن لحظات میگوید: «آن روز هم همه چیز خیلی عادی بود و خبری نبود و فكر و ذكر ما مهمانی خانوادگیمان در منزل پدریام بود...»
سكانس حادثه: اتوبان همت
نسیم درحال رانندگی است و دلگیری غروب جمعه سكوت خاصی را در فضای ماشین حكمفرما كرده است. بنیامین بهشدت در فكر كمپین تبلیغاتیای است كه برای آلبومش از ماهها پیش تدارك دیده و ازاوایل بهمن ماه قرار بود بیلبوردهایش در تهران بالا بروند؛ كمپینی كه همه فكر و ذكر بنیامین را درگیر خود كرده و ماههاست در حال رایزنی و برنامهریزی برای آن است.
نسیم سرعت را كم كرده و حوالی خروجی باكری به همت درحال راندن به سمت لاین «كند رو» است. ۲۰۶ نوك مدادی از پشت با سرعت ۱۷۰كیلومتر بر ساعت پشتسر آنهاست و در كسری از ثانیه دنیا برای سرنشینان ماتیز بنیامین وارونه میشود.
آنطور كه پلیس راهور در گزارش خود آورده، سرعت ۲۰۶ بهقدری بالا بوده كه راننده آن نتوانسته اتومبیلش را كنترل كند و از پشت به ماتیز بنیامین و خانوادهاش برخورد كرده و ماتیز بعد از سه دور چرخش، روی تپههای اطراف اتوبان همت پرت و ضربات سختی به نسیم وارد شد. او سعی كرد در را باز كند و به بیرون ماشین برود ولی در كنار ماشین افتاد و درد میكشید. ضربات اصلی هم به پهلویش وارد آمده و محتملترین پیشبینی، خونریزی داخلی است.
بنیامین درباره آن لحظات كوتاه حرف میزند: «اول فكر كردم پای بارانا برگشته چون حالتی كه از جلو میدیدم، این احساس را کردم كه پای بارانا رو به بالا برگشته و خیلی ترسیدم. بعد از لحظاتی متوجه خطای دید خودم شدم و از سلامت كامل دخترم مطمئن شدم. اما نسیم پهلویش را گرفته و در كنار ماشین افتاده و درد میكشید.»
سكانس شلوغ: ترافیك
بنیامین تا به خودش آمد و فهمید چه اتفاقی رخ داده، راننده ۲۰۶ نوك مدادی با دیدن صحنه هولناك تصادف، گازش را گرفت و صحنه را ترك كرد. چند نفر از شاهدان حادثه، شمارهاش را برداشتهاند و چند راننده كه در محل حاضر بودند ۲۰۶ فراری را تعقیب میكنند. حالا همه حاضران در جمع فهمیدهاند كه صاحب ماتیز له شده، «بنیامین بهادری» و خانوادهاش هستند. ترافیك حوالی محل حادثه را قفل كرده و تا رسیدن آمبولانس دقایقی صرف احیای نسیم میشود. حالا نسیم در آمبولانس است و بنیامین و دخترش هم شاهد جدال او برای نفس كشیدن هستند.
آژیر آمبولانس از میدان دوم صادقیه وارد بلوار آیتالله كاشانی و سپس بلوار اباذر میشود و در برابر اورژانس بیمارستان «پیامبران» توقف میكند. در این فاصله برادرها و خواهر بنیامین و خانواده نسیم خودشان را به بیمارستان رساندهاند و بنیامین در همان لحظات ابتدایی دخترش را از محل دور میكند تا بیشتر از این شاهد آن اتفاقات دلخراش نباشد. میگوید: «اول از همه بارانا را از محل دور كردم و فرستادم رفت. دقیق یادم نیست چه كسی بارانا را برد.»
بعد ظاهرا نسیم مستقیما به اتاق عمل منتقل شده و همه مضطرب و نگران پشت در اتاق عمل منتظر ماندهاند. پدر نسیم حدود یك سال پیش فوت كرده بود و مادرش هنوز داغدار رفتن همسرش است. همین باعث میشود كه كمی دورو بریهای او تصمیم بگیرند كه موضوع را كمی با احتیاط به مادر نسیم منتقل کنند.
سكانس ترسناك: جیغها...
دوروبریها یكییكی آمدهاند. همه نگاهها پر از سوال است و امیدواری كوچكی كه ته دل همه مانده. همه هستند، یعنی یكییكی رسیده بودند؛ فرید احمدی، نیما وارسته، پژمان بازغی، مستانه مهاجر، خانواده بنیامین و نسیم و...
ولی بنیامین چطور متوجه فوت همسرش شده؟ و چه كسی این خبر را به او داده؟
دیگر سكوتی در كار نبود و خیلی سریع جوابم را داد: «با جیغ... صدای جیغهای اطرافیان یهو كل بیمارستان را برداشت. آنجا آخر بازی بود.»
سكانس سكوت: غیرممكن
همه چیز تمام شده و دیگر هیچ امیدی برای بازگشت «نسیم» نیست. خبر واقعی است و پزشكان «خونریزی داخلی» را مهمترین عامل فوت میدانند. همه این جریانها از ساعت حدود چهار تا ۶ عصر رخ داد. فكرش را بكن در كمتر از دو ساعت همه زندگی یك نفر از این رو به آن رو شده.
بنیامین از آنجایی كه مادر نسیم بهدلیل داغدار بودن كمی با تاخیر در جریان ماجرا قرار گرفته، در بیمارستان میماند تا در كنار مادر نسیم باشد. مادر نسیم خیلی بااحتیاط در جریان قرار میگیرد و همه سعی میكنند فضا و شرایط را كنترل كنند.
مراسم ابتدایی قانونی و اداری فردای همان روز انجام شده و مراسم خاكسپاری در یك جمع خصوصی و خانوادگی برگزار میشود. شهرام شكوهی، محمد علیزاده، علی ضیاء، پژمان بازغی، هادی كاظمی و... از جمله هنرمندانی هستند كه در آن جمع حضور دارند. مراسم خاكسپاری توسط خود بنیامین انجام میشود و فضای عجیبی در محل بهوجود آمده است.
میخواهم درباره روز خاكسپاری بپرسم. حتما لحظات عجیبی بین او و همسرش گذشته؛ در آن لحظات بیشتر از همه دغدغه ذهنیاش چه بود؟ فكرها؟ حرفها؟ ولی نمیپرسم. این بخش از اتفاق مهمترین و خصوصیترین رفتارها و روابط بین آدمهاست و نزدیك شدن به آنها اخلاقی درست نیست. درباره آن لحظات فقط یك جمله میگوید: «همه آن لحظات در گریه و سكوت محض گذشت.»
سكانس خبرساز: شنل مشكی
رسیدهایم به روز مراسم ترحیم. از اتوبان همت و بلوار اباذر، حالا حوالی میدان كاج هستیم و مسجدی بزرگ دور میدان. بنیامین از ماشین كه پیاده میشود همه بهت زده میشوند. لباس بنیامین شبیه لباسهای بازیگران تئاتر است. شبیه شنلی مشكی با دكمهای بزرگ در قسمت بالا. آن لباس در آن روز ویژه كمی عجیب و حاشیهساز نبود؟
قبل از اینكه خودش درباره آن لباس و آن روز حرفی بزند، جوابم را از اطرافیان و دور و بریهایش میگیرم. آن لباس را بنیامین در همان هفته سه، چهار روزی پوشیده بود. دست چپش هم در روز خاكسپاری در برخورد با تكه سنگی آسیب دیده و همین باعث شده بود دنبال لباسی باشد كه آسیبدیدگی دستش را پنهان كند. آن لباس دقیقا آستین دست چپ نداشت و بهترین انتخاب برای آن روز بود. خودش میگوید:
«آن لباس، لباس غمگینی بود.»
سكانس امید: فقط به عشق «بارانا»
چند روز بعد از اتمام مراسم بود كه آرامآرام بنیامین موقعیت جدید زندگیاش را درك كرده و دیگر میرفت كه زندگی جدید را آغاز كند. او سالهاست كه یاد گرفته روی پای خودش بایستد و همیشه سعی كرده در سختترین شرایط با اصول منطقی و بر پایه رفتارها و تجربیات قبلیاش پیش برود. خانواده در خیلی از مراحل زندگیاش اولویت اصلی بود و او حالا وظیفه بزرگتری درقبال دخترش «بارانا» دارد.
میگوید: «بارانا در عین اینكه خیلی معصوم و پاك است مثل آدمبزرگها همه چیز را میفهمد و ارزش این را دارد كه بهخاطرش هر كاری بكنم.»
سكانس كاری: آینده؟
بنیامین معمولا غیرقابل پیشبینی است. یعنی در شرایطی كه فكرش را هم نمیتوان کرد یكباره یك «آس» بزرگ رو میكند و میتواند شرایط را عوض كند. ولی با شرایط جدید او باز هم میتواند در روند كاریاش حركت رو به جلوی محسوستری را داشته باشد؟
تاریخ جهان نشان داده كه ستارهها در مواجهه با چنین تراژدیهای تلخی در بیشتر اوقات با یك نوع «خودویرانگری» ازسوی فرد داغ دیده روبهرو میشوند. این امتحان بزرگی در زندگی كاری و هنری بنیامین بود و حالا ادامه این زندگی و تلاش برای رسیدن به شرایط طبیعیتر، بدیهیترین خواسته بنیامین از زندگی میتوانست باشد. او دو راه بیشتر نداشت؛ یا دچار خود ویرانگری ناخواستهای باید میشد یا برای حضور و بازگشت به جایگاه كاری آستینها را بالا میزد.
یك ماه از فوت نسیم نگذشته بود كه بنیامین توانست با خودش كنار بیاید. ۳۵ روز بعد از فوت نسیم،ر روز پنج بهمن، در روز تولد نسیم قطعه «یه خونه» از بنیامین منتشر شد تا بنیامین بعد از یك ماه خودی نشان دهد و بااستقبال كمنظیری روبهرو شود. او برای انتشار بیسر و صدای آلبومش مصممتر شد.
كار روی آن را شروع كرد و با تغییراتی روی آن توانست فرم و فضای آلبوم را كمی با اتفاق رخ داده، نزدیكتر كند. آلبوم در روزهای آخر اسفند همان سال روانه بازار شد اما در سكوت محض خبری.
و این شروعی بود برای فصل جدید فعالیتهای كاری و هنری این خواننده. او آینده را خواست نگه دارد و خیلی زود به زندگی برگشته بود.
سكانس آخر: دلتنگی
حرفها زده شده و دیگر نقطه مبهمی باقی نمانده. چند بحث حاشیهای مانده كه اصلا وارد آن نمیشوم و نمیپرسم. به اندازه كافی حاشیه و خبر بهوجود آمده و همینقدر هم كافی است. كولهپشتیاش را برداشته و بند آن را محكم میكند. وقت رفتن است ولی بهنظر میرسد هنوز حرفهایش تمام نشده و میخواهد ادامه دهد. خداحافظی میكند و در همان حال آخرین سوالم را هم بیجواب نمیگذارد: «یك سال گذشت بنیامین. یك سال تمام...» جواب نمیدهد. راهش را میگیرد و میرود و فقط دستی برایم تكان میدهد.
به دودقیقه هم نمیكشد كه زنگ پیامک، ردیف افكارم را بههم میریزد. بنیامین نوشته: «هزار و یك شب یلدا/ چو شهرزاد نخوابم/ هزار قصه بخوانم/ كه قصهگوى تو باشم/ مرا بخواه تو حتى/ در آن نفس كه بمیرم/ كه هست آرزوى من/ كه آرزوى تو باشم.»
ساعت یك بامداد شب سرد محله «سلسبیل». . .
نظر کاربران
آخی .... چقدر دردناک .... خدا رحمتش کنه ....
خوبه که انقدر قدرت داره که در مورد این خاطره های تلخ صحبت کند