پژمان بازغي پرسيد، پرويز پرستويي جواب داد
به اسم من كلاهبرداري ميكنند!
حضور پرويز پرستويي در يك برنامه زنده آن هم به مجريگري «پژمان بازغي»، اتفاق جالبي است. در اين صفحات تازهترين حرفهاي پرويز پرستويي را زماني كه خبرنگاري به نام «پژمان بازغي» را روبهروي خود ميديد، بخوانيد...
از «حاج كاظم» «آژانس شيشهاي» تا «ليلي با من است» و «رضا مارمولك» كمال تبريزي، از «به نام پدر» «حاتميكيا» تا «زير تيغ» «محمدرضا هنرمند.» از «آدم برفي» «ميرباقري» تا «كتاب قانون» «مازيار ميري.» بيشك بخش بزرگي از خاطرات خوب سينماييمان را مرهون هنر و بازيهاي درخشان او هستيم. ميگويند هر گاه در كاري حضور داشته باشد، بايد منتظر يك اتفاق خوب در سينما يا تلويزيون بود؛ حتما دليلي داشته كه او پيشنهاد بازي در آن كار را پذيرفته. مگر ميشود «پرويز پرستويي» در كاري حضور پيدا كند و سينمابازها از خير ديدنش بگذرند؟! برعكس بسياري از بازيگران جوان، هيچ ادعايي ندارد و بيشتر ترجيح ميدهد به جاي حرف زدن و به حاشيه رفتن، چراغ خاموش به كار و زندگياش برسد و وارد جريانات و دعواهاي روزمره سينما نشود، هر چند خودش ميگويد ريز به ريز اتفاقات را زيرنظر دارد. برنامه «خوشا شيراز» اين امكان را فراهم كرد تا در روزي كه «پژمان بازغي» مجري برنامه بود، پرويز پرستويي را دعوت كند و روبهروي بازيگر چشم آبي مجري شده بنشاند تا حرفهاي متفاوتي از زبان تنها مرد ۳ سيمرغه سينماي ايران بشنويم؛ انگار اين روزها دلش از زمين و زمان پر است!
پژمان بازغي: آقاي پرستويي چندمين بار است به شيراز ميآييد؟
پرويز پرستويي: هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب، بارها به شيراز سفر كرده بودم اما آخرين بار همين چند وقت پيش بود كه براي اكران فيلم «سيزده 59» به تالار حافظيه شيراز آمديم و مهمان مردم خونگرم اين شهر بوديم. شيراز شهر بسيار زيبايي است و فكر ميكنم در شهري كه حافظ و سعدي داشته باشد، هيچوقت مردمانش پير نخواهند شد.
پژمان بازغي: سر فيلم «دوئل» در خدمت شما بوديم، شايد باور نكنيد اما هنوز هم از اينكه روبهروي شما نشستهام قلبم در حال تندتند زدن است! آقاي پرستويي شما جزو آندسته بزرگان سينماي ايران هستيد كه به جوانها خيلي بها ميدهيد و همواره تواناييهايشان را رصد و پيگيري ميكنيد. آيا هنوز هم اين كار برايتان اهميت دارد؟
شايد مثل گذشته خيلي فرصت نداشته باشم كار جوانها را پيگيري كنم اما واقعيت اين است كه به شخصه خيلي جوانگرا هستم؛ خود شما هم در سينما هستي و ميبيني هر روز آدمهاي زيادي جلوي دوربين سينماي ايران ميروند و به واسطه كارم بايد آنها را ببينم. در كل تماشاچي خوبي هستم و كار اين آدمها را دنبال و تعقيب ميكنم، بدون اينكه روحشان از اين قضيه خبر داشته باشد! برايم مهم است اگر مثلا «پژمان بازغي» براي اولينبار دارد جلوي دوربين ميرود، مسيرش را دنبال كنم؛ برنامههاي تلويزيون را تا زماني كه برفكي ميشود ميبينم! خيلي وقتها پيش آمده خانم يا آقاي جواني در كاري بازي كرده و براي اينكه اسمش را بدانم، نشستهام تا انتها و زماني كه تيتراژ كار پخش ميشود ميبينم تا بفهمم اين نقش را چه كسي بازي كرده. حتي اتفاق افتاده براي حضور در كاري رفتهام دنبالش و خواستهام براي ما بازي كند.
پرويز پرستويي: به هر حال همه ما بايد اين روحيه را داشته باشيم كه سراغ جوانها برويم و بالاخره يكجايي آنهايي كه خوب هستند را كشف كنيم؛ به همين دليل بود كه 5 سال در آموزشگاه بازيگري «كارنامه» كلاسهايي را برگزار كرديم كه چنين اتفاقي را رقم بزنيم. هدف ما از داير كردن چنين دورههايي، اول اين بود كه به واسطه تدريس، آگاهيهاي خودم را دوره كنم و خودم را يادم نرود، از آن مهمتر داشتن خروجيهاي جوان و مستعدي از اين موسسه بود كه بتوانيم با معرفيشان، به سينمايمان كمكي كرده باشيم. نمونهشان «صابر ابر»، «ساره بيات»، «هومن سيدي»، «آزاده صمدي» و خيليهاي ديگر است البته نميگويم اينها به واسطه تدريسهاي من اين اتفاق برايشان افتاده، نه! ولي با اين آدمها ارتباط و كنكاش زيادي داشتهام و بحثهاي زيادي در رابطه با سينما انجام دادهايم. به نظرم آن بازيگراني كه احساس ميشود ظرفيت بالايي براي تبديل شدن به آدمهاي موفقي در اين عرصه دارند را بايد حمايت و راهنمايي كرد.
امروز بسياري از جوانان ما با وجود داشتن استعدادهاي فراوان، به دليل نداشتن امكانات، مجالي براي نشان دادن خود و رشد كردن نمييابند؛ مانند آنهايي كه در شهرستانها زندگي ميكنند و از بسياري از امكانات محرومند! يكي از مشكلات بزرگ ما اين است كه امروز تعداد زيادي آموزشگاه بازيگري در كشور فعاليت ميكنند اما صاحب خيليهايشان را نميشناسيد و كاذبند! نميخواهم اين قضيه را لو بدهم اما موردي درباره خود من پيش آمده كه با اسم من در حال سوءاستفاده هستند و چه كارها كه نميكنند! به همين دليل هم هست كه تا دلتان بخواهد در اين كارها كلاهبرداري، كلاشي و فسقوفجور اتفاق ميافتد! در عوض يكسري آموزشگاههاي شناخته شده هم در حال كار هستند؛ نميتوان زحماتي كه آقايان تارخ و سمندريان در اين عرصه كشيدهاند را ناديده گرفت! خيلي وقتها دلم ميسوزد كه اين همه جوان مشتاق و مستعد را در كوچه وخيابان ميبينم كه اين همه علاقه به بازيگري دارند اما راه ورودش را نميدانند يا اصلا نميتوانند!
پژمان بازغي: به نظرم مشكل بزرگي كه امروز گريبان حرفه بازيگري ما را گرفته، اين است كه هر كسي ما را ميبيند، ميگويد: «آقا ما ميخواهيم بازيگر شويم!» مگر نه اينكه بازيگري يك كار تخصصي است و بازيگر بايد در حرفه خود مانند يك پزشك و مهندس عمران تخصص داشته باشد؟ خب، استعداد در تمام انسانها وجود دارد و بايد به بالفعل تبديل شود و فرد بايد آموزش ببيند و پرورش داده شود تا بتواند مدعي شود، وگرنه صرف داشتن استعداد كه نميتوان گفت چون استعداد دارم پس ميتوانم! درست است؟!
زماني كه جواني به ما ميگويد استعداد بازيگري دارم، به اين دليل است كه يكسري افراد را در عالم سينما و تلويزيون ميبيند، بعد ميآيد پيش ما ميگويد اينها چگونه وارد اين حرفه شدهاند؟! هميشه گفتهام ششدانگ سينما يا تلويزيون كه مال ما نيست! ولي متاسفانه چون از اول زيرسازي و آسيبشناسي نشده، خيليها اين حرفه را دستكم ميگيرند! بابا به خدا بازيگري هم مانند آن عزيزي كه چيزي را اختراع ميكند يا پزشكي كه به طبابت ميپردازد، نياز به تخصص دارد و بسيار حرفه سختي است. متاسفانه امروزه بازيگري را آنقدر ساده كردهاند كه هر كسي ميگويد بابا كاري ندارد كه! هميشه گفتهام بازيگري را به چشم خوب خنديدن و خوب گريه كردن و 4 تا ديالوگ گفتن نبينيد! بالاخره يك جا كفگيرتان ته ديگ خواهد خورد! خيليها بودهاند كه آمدهاند در اولين كارشان بسيار خوش درخشيدهاند و چون كار اين آدمها را دنبال ميكنم، ميبينم بعد از آن كار مصاحبهاي انجام دادهاند كه در آن پرسيده شده بعد از اين درخشش، آيا تصور نميكنيد بايد به صورت حرفهاي و آكادميك دورههاي بازيگري را پشتسر بگذاريد؟ طرف با اعتماد به نفس كامل در مصاحبهاش گفته «نه، نيازي نميبينم!» يا هنرجويي بوده كه در «كارنامه» پيش من آمد، از او پرسيدم «شما تئاتر ميبينيد؟» گفت «نه، اصلا از تئاتر خوشم نميآيد!» ميگويم خب، اگر از تئاتر خوشت نميآيد آدرس را غلط آمدهاي و نبايد سراغ بازيگري بيايي! ميگويد «چرا؟ من سينما را دوست دارم!»
پرويزپرستويي : مگر خود ما همينطوري يك دفعه وارد سينما شديم؟ حدود ۱۴ سال، آن هم سالي ۴-۳ تئاتر بازي ميكردم و داشتم از بازيگري نهايت لذت را ميبردم تا اينكه سال ۶۲ قرار شد در فيلم «ديار عاشقان» بازي كنم، آن هم در حالي كه ابتدا قرار بود يك فرمانده جنگ واقعي اين نقش را بازي كند. جالب اينكه اين فيلم را در منطقه جنگي واقعي بازي كرديم و تمام آن صحنههايي كه در فيلم وجود دارد، واقعي است نه ساختگي! تمام انفجارهايي كه در آن فيلم به تصوير كشيده ميشوند، به وسيله مينهاي واقعي اتفاق ميافتادند و هر آن امكان داشت اتفاقي براي ما بيفتد. آن فرمانده كه ابتدا اين فيلم را بازي ميكرد (كه به شهادت رسيدند و روحش شاد باشد)، چون در بحبوحه جنگ بود، آمد گفت ديگر نميتوانم بازي كنم، چون تمام فكر و ذهنم درگير اتفاقات منطقه است. همين شد كه قرعه به نام من افتاد و آن فيلم را بازي كردم. در آن فيلم گريم و گريموري وجود نداشت و قرار بود صحنهاي را بگيريم كه من شهيد ميشوم. واقعا جرات نداشتيم برويم بهداري و درخواست خون كنيم، چون هر يك قطره خون، جان يك انسان را نجات ميداد؛ آنجا ناچار شديم از خودم خون بگيرند و بريزند روي خودم تا آن صحنه دربيايد! يا هيچ موقع آن صحنهاي كه در «دوئل» اتفاق افتاد را يادم نميرود؛ در «رود شور» روي بچهها آب ميريختند تا باران مصنوعي بسازند و همه آن كساني كه آنجا بودند، داشتند از سرما يخ ميزدند! به همين دليل است كه ميگويم نگران اين جوانهايي هستم كه مصاحبههاي اينچنيني ميكنند، چون اگر قرار باشد در چنين صحنههايي بازي كنند، مطمئن باشيد خيلي زود ميدان را خالي ميكنند و توانايي و تكنيكش را نخواهند داشت. خيليها هستند كه ميگويند؛ مگر اين بازيگرها چه كار خاصي انجام ميدهند كه اينقدر ميگويند بازيگري سخت است؟! اين سريالهايي است كه هر روز ميبينيمشان و همه دور هم در يك خانه نشستهاند، چندتا ديالوگ ميگويند و مثل يك زندگي معمولي ميماند! اين كه كاري ندارد! واقعيت اين است كه بازيگري جزو حرفههاي بسيار سخت به حساب ميآيد .
پژمان بازغي: آقاي پرستويي به غير از توانمنديهايي كه در بازيگري از شما سراغ داريم، تا به حال به واسطه صداي زيبايي كه داريد، چند آلبوم موسيقي نيز با افرادي همچون خدابيامرز «ناصر عبداللهي» و... كار كردهايد. اگر امكان دارد يك مقدار در رابطه با فعاليت موسيقاييتان به ما توضيح بدهيد.
بله، چند كار با مرحوم «ناصر عبداللهي» انجام دادم، مانند «عشق است»، «دوستت دارم» و... . حضور در عالم موسيقي، خيلي تصادفي اتفاق افتاد و موسيقي هيچگاه دغدغهام نبوده؛ همين چند كاري هم كه در اين چند سال انجام دادهام، به خاطر دلم انجام دادم. اولين كار من با «رسول نجفيان» سر كار «بيبي جان» اتفاق افتاد، آن هم به دليل رفاقتي كه با يكديگر داشتيم و اينكه قبل از ساخت آن، بارها ترانههاي مختلف را با هم زمزمه كرده بوديم. بعد از آن هم چند بار با مرحوم «ناصر عبداللهي» همكاري كردم اما متاسفانه به دليل فوت ايشان، ادامه همكاري ميسر نشد. موسيقي در زندگي من چندان جدي نبوده اما هميشه دوستش داشتهام و بعد از انتشار آن آلبومها، تاثيرات و بازخوردهايي كه از مردم و اطرافيان ميگرفتم، برايم بسيار جالب بود؛ حتي ميدانم براي صاحب اثر، درآمد بسيار خوبي هم به همراه داشت. ولي وقتي ميبينم با چه نيتي وارد اين كار شدهام و بعد از مدتي كار به دودوتا چهارتاي كاسبمآبانه ميكشد، ناراحت ميشوم.
پژمان بازغي: فكر ميكنم فيلم «آژانس شيشهاي» شما را حدود ۴۰ بار ديدهام و به نظرم يكي از بهترين فيلمهاي دفاع مقدس سينماي ايران است. يكي از دلايلي كه باعث ميشد اين همه اين فيلم را ببينم، بازي فوقالعاده درخشان شما و البته «حبيب رضايي» عزيز است. احساس خودتان به اين فيلم چيست؟
هميشه يك سوال كليشهاي از من ميشود مبني بر اينكه كدام كارتان را از همه بيشتر دوست داريد و ما هم، فقط يك جواب كليشهاي داريم با اين مضمون كه همه كارها براي من عزيز هستند! اما واقعيت اين است كه حساب «آژانس شيشهاي» از بقيه كارها جداست به تازگي هم در تلويزيون ميبينيم وقتي براي بهترين انتخاب فيلم دفاع مقدس نظرسنجي برگزار ميشود، هنوز هم اين فيلم انتخاب اول مردم است. همين چند وقت پيش بود كه اين فيلم دوباره از تلويزيون پخش شد و من به عنوان يك تماشاگر عادي تا انتهايش را ديدم، حتي خيلي جاها نتوانستم احساساتم را كنترل كنم، چون عرق خاصي روي آدمهايي دارم كه در جبههها جنگيدهاند و به نوعي بيشترين سهم از نظر بازي در نقش اين جنس آدمها را در سينما دارم. «آژانس شيشهاي» يك دنياي ديگر است و بعد از بازي در آن، نگرش شخصيام به خيلي از مسائل تغيير كرد؛ يعني يك چيزي از آن «حاج كاظم» در من تهنشين شد كه هنوز هم با من همراه است؛ هم در تصميمگيريهايم، هم در برخوردم و هم در زندگيام. واقعا نميتوانم درباره اين آدمها حرف بزنم اما امثال «حاج كاظم» جزو خالصترين آدمها هستند كه خيلي مورد بيمهري قرار گرفتهاند. واقعيت اين است كه در اين روزها حال خوبي براي صحبت كردن ندارم؛ چند وقت پيش بود داشتم ميگفتم اتفاقي به نام جنگ در اين مملكت افتاده كه به نام «دفاع مقدس» از آن ياد ميكنيم اما الان امثال من كه در فيلمهاي دفاع مقدس بازي ميكنيم، بايد از كارهاي دفاع مقدس، دفاع كنيم!
آخرين كار من در سينماي دفاع مقدس، «سيزده59» بود كه تصميم گرفتم آن را در يك آسايشگاه به همراه 9 جانباز و رزمنده ببينم. آنجا آدمهايي را ديدم كه 25 سال است فقط ميتوانند به پشت بخوابند يا تنها گردنشان را ميتوانند تكان دهند! وقتي آن فضا را ديدم، گفتم هر كسي با هر نيت و هدفي در زمان جنگ وارد جبهههاي جنگ شد و جنگيد، انسان قابل ستايشي است، حتي اگر 4 ستون بدنش الان سالم باشد، چون هر لحظه امكان داشت در آن وضعيت شهيد شود. خيلي سخت است آدم بتواند از خودش، تعلقاتش و زندگياش گذشت كند. آنوقت همين چند وقت پيش جانبازي كشف ميشود كه 25سال است به تنهايي در يك حمام متروكه در ورامين زندگي ميكند و چشمانش نيز نابيناست! بعد از اين همه سال، تازه او را پيدا كردهاند و به كهريزك بردهاند! تمام بدن اين جانباز از بين رفته بود. اينكه يكسري آدمها ميگويند اينها سهميه ماشين و خانه دارند، كم هم هست؛ به اين آدمها برج هم بدهند كم است.
پژمان بازغي: آقاي پرستويي، شما فرزند چندم از يك خانواده چند نفري هستيد؟
من فرزند ارشد خانوادهام هستم و يك برادر و خواهر كوچكتر از خودم نيز دارم. ۸-۷ ماه است پسرم «بهروز» صاحب فرزندي شده و به همين واسطه من هم نوهدار شدهام.
پژمان بازغي: دوست داريد درباره برادرتان آقا بهروز حرف بزنيد؟
بله... برادرم سال 1360 در عمليات بيتالمقدس در شهر خرمشهر به شهادت رسيد. زماني كه 23 سال داشت. به درخواست مادرم، اسم پسرم را «بهروز» گذاشتم تا يادش همواره در خانوادهمان زنده باشد.
پژمان بازغي: خاطرم هست سر فيلم «عزيزم من كوك نيستم» كه يك فيلم طنز بود حضور داشتيد و درگير آن كار بوديد كه به شما خبر دادند پدرتان تصادف سختي كرده است و شما مجبور بوديد هر روز به بيمارستان برويد و گريه كنيد اما سر صحنه بخنديد! اين از بيرحميهاي سينما و حرفه بازيگري است؟
بله دقيقا.
پژمان بازغي: خدا رحمت كند پدر شما را...
خدا رفتگان شما را هم بيامرزد.
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
نظر کاربران
بهترین بازیگر مرد تو ایران همینه