مهدی پاکدل + بهنوش طباطبایی
داستان یک عشق اردیبهـشـتـی
کساني که به وبسايت مهدي پاکدل سر ميزنند، با حس خوب اين چند وقت او بُر خوردهاند؛ اين چند وقت مهدي پاي اکثر عکسهاي خوش آب و رنگش، با سطرهايي عاشقانه از درونياتش پرده برداشته است...«نردبانهاي اين رويا، به ديوارهاي جهان قد نميدهد.»
![](https://static2.bartarinha.ir/servev2/2YwOGU4MzExO/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
مهدي سرخوشتر و شلوغتر و بهنوش مديرتر و آرامتر است. توي عکسها هم مشخص است که مهدي همه تلاشش را ميکند تا شادي بزرگي که زندگياش را اشغال کرده، به ديگران منتقل کند و البته بهنوش را بخنداند.
«عشق گفت: پاي منه بيدليل ره به سفر/ اي دليل راه من آه! اين سفر همان سفر است.»
اين را مهدي نوشته بود. پاي تصويري که عاشقانه از اين جهان شکار شده بود.
خیلی وقت بود که میشنیدیم رابطه بین شما جدی است تا اینکه خودتان در تلویزیون اعلامش کردید. برای ما که روزنامهنگاریم، هیچ بهانهای بهتر از این نیست. شما به عشق در یک نگاه اعتقاد دارید؟
مهدی پاکدل: (با خنده). آره به نظر من هست. هست ولی فقط همان عشق در یک نگاه است. به نظر من مقوله عشق و مقوله ازدواج کاملا مجزا هستند. ممکن است آدم در یک نگاه عاشق بشود، اما برای ازدواج احتیاج به برنامهریزی بلندمدت هست. به خصوص در حرفه ما...
بهنوش طباطبایی: من به عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم. چون ذهن من شخصا خیلی دودوتا چارتایی و منطقی است. همه چیز باید طبق برنامهریزی و منطقی پیش برود. هیچوقت برای من پیش نیامده.
همه خانمها در سنهای نزدیک به ازدواج یک قابی از ازدواج و خصوصیات شوهرشان دارند؛ این نکات چه بود؟
بهنوش: هیچوقت خیلی رویایی نبودم و نیستم. اینکه مثلا قرار است یک آدمی با اسب سفید بیاید و این چیزها... ولی یک چارچوبی همیشه داشتم.
آقای پاکدل چقدر نزدیک بود؟
۷۰ درصد... ۸۰ درصد. (خنده مهدی پاکدل).
پس آقا مهدی باید کلاس تقویتی برای افزایش معدل برود!
100 درصد وجود ندارد.
به نظر ترکیب خوبی هستید.
بهنوش: من یک جاهایی خیلی خشک و جدی هستم و به آدمی مثل مهدی که چنین فضایی ایجاد میکند، احتیاج داشتم برای اینکه حوصلهام سر نمیرود.
مهدی: پس برای سر رفتن حوصلهات با من ازدواج کردی؟
بهنوش: نه. برای مهربونیهات!
شما متولد چه ماهی هستید؟
مهدی: تیرماه. ۱۰ تیر ۱۳۵۹.
بهنوش: من اردیبهشتیام.
مهدی: بله، بانوی اردیبهشت.
حالا من میخواستم بگویم این ماجرای اسب سفید و این چیزها اتفاقا در مورد شما صدق میکند. دو بازیگر جوان. خوش قیافه، پرطرفدار، خوش اخلاق...
پاکدل: ماشاءالله! اما ما بیشتر این نقشها را بازی میکنیم، شاید در زندگی واقعی این نباشد. اسب سفید مال فیلمهاست.
اما آدم میتواند رویایی باشد. نمیشود؟
قطعا. ما حتما یک رویاهایی داشتیم که زندگی را شروع کردیم.
خب، کمی درباره قبلتر حرف بزنید. درباره داستان این ازدواج.
مهدی: اولین همکاری ما مصائب دوشیزه بود که در آنجا با خانم طباطبایی آشنا شدم. بعدش به مرور چند تا کار مشترک دیگه هم با هم کردیم که ارتباطات خانوادگی شکل گرفت و یک ذره بیشتر با هم آشنا شدیم، در مدت حضور سر کار این فیلم با نوع نگرشمان به هستی تقریبا آشنا شدیم. از سال گذشته هم یک ذره رابطه برای هر دوی ما جدیتر شد و ماجرای ازدواج و نامزدی و این حرفها پیش آمد. این مساله را با خانوادهها مطرح کردیم و خوشبختانه اسفند سال گذشته به عقد هم درآمدیم.
شما هم مراسم خواستگاری داشتید؟
مهدی: بله، کاملا به طور رسمی و عرفی که تو جامعه ایرانی هست.
وقتی که یک نفر در مورد همسرش به تصمیم میرسد، یک لحظه خاص است. من دوست دارم بدانم که برای آقای پاکدل کی این مساله اتفاق افتاد که به این نتیجه برسد خانم طباطبایی همان آدمی است که باید با او ازدواج کند؟
مهدی: برای من الان که فکر میکنم، از همان سه سال پیش این موضوع در ذهنم جرقه خورد که بهنوش همان کسی است که میخواهم با او ازدواج کنم. کسی که جاهای خالی وجود من را پر میکند. من مدام به این مساله فکر میکردم ولی اینکه به خود بهنوش کی گفته باشم، یکونیم سال پیش بود که رابطه برای من جدی شده بود و این مساله را به بهنوش گفتم.
از چه کلماتی استفاده کردید؟
گفتم من این قصد را دارم، آیا تو هم تمایلی داری به این کار یا نه؟
بهنوش: من به این پیشنهاد مدتی فکر کردم و بعد از صادق شدن با خودم و تمایلم، با خانوادهام این موضوع را در میان گذاشتم.این سرنوشت ما بود و من در این مورد تردیدی ندارم.
مراسم عقد چه جوری بود. لباس عروسی پوشیدید؟
مهدی: خب، نه. چون از سر اجرا رفتیم به مراسم، ولی لباس رسمی پوشیدیم.
بهنوش: یک لباسی به هرحال طراحی شده بود برای این مراسم، اما لباس عروسی نبود.
حالا کی جشن عروسی میگیرید؟
مهدی: این دفعه بیشتر مدعوین از خانوادههای نزدیک بودند. آن مراسم که یک ذره دورترها هم شرکت کنند، هنوز مانده.
شما اصفهانی هستید؟
مهدی: بله.
بهنوش: من تهرانیام.
رسم و رسوم شما باهم فرق نداشت؟
بهنوش: چیز دست و پاگیری وسط نبود.
مهدی: در این مدت خانوادهها به هم نزدیکتر شده بودند. یعنی من بیشتر با خانواده خانم طباطبایی آشنا شده بودم. رفت و آمد داشتیم، پدرشان من را میشناختند و بعد که همه چیز جدی شد، من با خانوادهام در میان گذاشتم، البته مادرم. چون بقیه برادر و خواهرهایم که همه تهران هستند، از موضوع با خبر بودند. فقط مادرم اصفهان بودند و خواهر بزرگترم. اینها را خبر کردیم و آمدند تهران. چون که سال گذشته یک اتفاق ناگوار برای خانواده خانم طباطبایی افتاده بود، خواهرشان فوت شده بود، ما گذاشتیم این سالگرد بگذرد، سال خواهرشان که تمام شد، خانوادهها را جمع کردیم و یک مراسم خواستگاری گذاشتیم و صحبت کردیم.
تاریخ خواستگاری یادتان هست؟
بهنوش: بله. 10 اسفند تاریخ خواستگاری بود. نکته جالب این بود که هر دویمان سر اجرا بودیم، دیرتر از همه میهمانها رسیدیم. وقتی آمدیم ساعت 10:30 بود و همه خانه ما بودند.
مراسم عقد کی بود؟
فردای خواستگاری عقد کردیم.
چقدر زود؟
بهنوش: خب، صحبتهایمان را کرده بودیم... البته فردا شب دوباره در مراسم عقد ساعت 11 رسیدیم به میهمانی، یعنی خیلی (چی میگن): کلاسیک، هنری بود! (میخندد)
اردیبهشتیها و تيرماهيها چهجور آدمهایی هستند؟
مهدی: خیلی رک و صادق و در عین حال احساساتی. کاملا بهاری هستند. در اوج لطافت هوای بهار ممکن است رگبار تندی بزند. تیرماهیها هم اصولا از سوراخ سوزن رد میشوند و از در دروازه تو نمیروند. مثلا یک نگاه یا یک حرف باعث میشود که کلا از زندگی کردن منصرف بشوند! یکوقتهایی چیزهای وحشتناکی میبینند و برایشان مهم نیست.
هیچ چارچوبی نگذاشته بودید که مثلا با هم صنفی خود ازدواج نکنید؟
بهنوش: من چنین قانونی برای خودم نگذاشته بودم که طرف مقابلم باید در این حرفه باشد یا نباشد. ولی از وقتی با این پیشنهاد مواجه شدم، دیدم مهدی انتخاب خیلی مناسبتری است. برای اینکه در این حرفه هست و میتواند شرایط را درک کند. هرکسی نمیتواند شرایط کاری ما را درک کند. ما یک زمانی شبکاریم و یک وقتهایی روزکار. یک وقت اصلا در تهران نیستیم و در شهرستان فیلمبرداری داریم و... کسی باید باشد که این موقعیتها را لمس کرده باشد.
اما ازدواج بین بازیگرها در ایران خیلی هم مرسوم نیست؟
بهنوش: ولی ترکیبهای خیلی خوبی هم هستند. مثلا خانم حاتمی با آقای مصفا یا آقای پسیانی و خانم نقوی. یا امیر جعفری و ریما رامینفر. خیلی هستند...
مهدی: یک نگرشی در جامعه هست در مورد هنرمندان... میگویند سینما فضای مناسبی ندارد، اما صددرصد با این نگاه مخالفم. ما اگر بخواهیم از نظر آماری هم بگیریم، ماجرای طلاق و جدایی در صنفهای دیگر خیلی بیشتر از صنف ماست. اما به دلیل اینکه صنف ما بیشتر در چشم است و زیر ذرهبین، برای مردم جالب است که در مورد این آدمها بدانند. برای همین هم اگر اتفاقی با درصد خیلی پایین رخ بدهد، مردم ناراحت میشوند. نه اینکه فقط به بحث سرکشی و کنجکاوی باشد. نه. برای مردم این زوج که میشناختندشان، یک جور حس فامیلی وجود دارد. انگار که ما دخترخاله - پسرخالههای مردم هستیم و اگر اتفاقی بیفتد، همان اندازه مردم را ناراحت میکند.
یعنی از ازدواجهای هنری دفاع میکنید؟
مهدی: اتفاقا چون شناخت آدمهای هنرمند از هم عمیقتر است، ازدواجهایشان هم با دوامتر از کار در آمده. دیدیم از این آدمها. مثلا مهدی هاشمی - گلاب آدینه، برادر خودم حسین با خانم رضوی. خانم بنیاعتماد و آقای کوثری. اینها ازدواجهای با دوام و موفقی بودند که اتفاقهای خیلی قشنگی در آنها افتاده است.
اما ممکن است مثالهای خلاف این هم باشد.
بهنوش: قدیمیها همیشه میگویند ازدواج مثل هندوانه دربسته است. واقعا هم غیر از این نیست. شاید اتفاقاتی بین آدمها بیفتد، مثلا سطحشان تغییر کند. چقدر خوب است که هر دو نفر با هم ارتقا پیدا کنند و کار به جایی نرسد که همدیگر را درک نکنند و مساله به جدایی برسد. منظور این بود که با وجود اینکه یک معماست اما میشود از مشکلاتش پیشگیری کرد. میشود با انتخابهای درست و منطقی کاری کرد که ضریب موفقیت بالا برود. اما خب این نکته هم هست که آینده را نمیشود پیشبینی کرد.
دوست دارید فرزندتان چه کاره بشود؟
مهدی: اصولا همه پدرها کمبودهای خودشان را دوست دارند در فرزندشان رفع کنند. در سریال ستایش هم داستان همین است. پدر میخواهد از پسرش چیزی بسازد که خودش نیست. مثلا من به بهنوش گفتهام که بچهام آهنگساز بشود به خاطر اینکه خودم از بچگی علاقه به موسیقی داشتم اما هیچوقت نشد. حالا شرایط بود، محیط بود، هرچه که بود. اما دوست دارم بچهام آهنگساز بشود. البته نمیدانم خودش خوشش میآید یا نه.
یک مساله دیگر در ازدواجها عادی شدن است. اینکه وقتی چیزی را به دست میآوری، آرامآرام شکل رابطه تغییر میکند.
مهدی: علاقه آدمها وقتی در چارچوب زندگی مشترک قرار میگیرد، متفاوت میشود، حالا اگر بگوییم کاهش پیدا نمیکند. جنس علاقه قبل از ازدواج با جنس بعد از آن متفاوت است، چون آدمها در خلوتخودشان جور دیگری هستند.
آقای پاکدل قبول داری که خانواده حول محور زن شکل میگیرد؟
بهنوش: اینکه گفتید خانواده حول زن شکل میگیرد را قبول دارم. مدیریت یک زندگی با خانمهاست.
مهدی: اصولا همینطور است. ولی ازدواجهایی که منجر به مشکل میشود، اکثرا یک دلیل دارد. اینکه دو طرف به حریم شخصی هم احترام نمیگذارند. البته من تجربه خاصی در این زمینه ندارم، اما شاید بعدا نظرم عوض بشود. ولی فکر میکنم اگر دو طرف فضای شخصی هم را رعایت بکنند و اجازه بدهند هر کدام خلوتی برای خود داشته باشند، شرایط فرق کند. ما با وجود اینکه زیر یک سقف زندگی میکنیم، اما نباید پابرهنه وارد خلوت یکدیگر بشویم. این اتفاقی است که باعث کدورت میشود.
خانم طباطبایی شما نظری ندارید؟
مهدی: بگذار من دوباره بگویم. ممکن است یک زن این خلوت را موقع آشپزی به دست بیاورد و یا یک مرد موقع مطالعه. بگذار حرفم را اینطور بزنم دوست دارم وقتی با زنم در خانه هستم، دلم برایش تنگ بشود.
آشپزی شما خوب است خانم طباطبایی؟
بهنوش: ما هنوز زندگی مشترک را شروع نکردهایم که بخواهم آشپزی کنم.
مهدی: انشاءالله یک ماه دیگر میرویم در خانه مشترکمان و آشپزی خانم را می بینیم.
در سریال داییجان ناپلئون صحنهای است که سعید میگوید من ساعت سه و پانزده دقیقه بعدازظهر یکی از روزهای مرداد عاشق شدم. چنین چیزی برای شما اتفاق افتاده آقای پاکدل؟ شمایی که اهل عشق در یک نگاه هستید، آن لحظه را یادت هست؟
مهدی: آن لحظه را... آره یادم میآید.
زمستان بود یا تابستان؟
سر همان فیلم مصائب دوشیزه بود. من به یک چیزی معتقدم. اینکه آدمها را از روی خندههایشان میشود شناخت. من خیلی به این علاقه دارم. وقتی یک آدمی میخندد، از روی خندهاش میشود فهمید که چقدر پاک است و چقدر صادقانه میخندد و یا چقدر دروغ در خندهاش هست. من در پشت صحنهها همیشه مشغول بامزگی هستم. البته شاید برای خیلیها بیمزه باشد. اما من به کار خودم مشغول هستم. بهنوش همیشه یکجوری میخندید که به دل من مینشست. حتی به خودش هم گفتم که چقدر بیمحابا میخندی. من خیلی خوشم میآمد وقتی خودش را داخل خندهها رها میکرد و شاید همان خندههای بیمحابا بود که به دلم نشست... آره همین بود که من عاشق شدم.
آقای پاکدل که خودش را لو داد. شما چی شد که به ایشان دل بستید؟
بهنوش: ویژگیای که من را به هیجان میآورد، مشخصه اصلی مهدی است. با نمکی او. او سعی میکرد بامزه باشد و واقعا هم بود. من واقعا آدم جدیای هستم. به خصوص سر کار همیشه در حال تمرکزم. اما مهدی اینجوری نیست و نوع تمرکزش با من متفاوت است. شوخی میکند، میگوید، میخندد و دوست دارد به آدمهای دور و اطرافش خوش بگذرد. البته حالا شاید به قول خودش یک سال دیگر کاملا تغییر کند!
حالا که رابطه شما به اینجا رسیده آیا افقش مثل همه ازدواجهاست، یا نه؟
بهنوش: یعنی چی؟
مثلا قصد بچه دار شدن دارید مثل همه خانوادهها؟
بهنوش: اگر پای بچهدار شدن وسط نباشد، خانمها چرا باید ازدواج کنند؟
مهدی (با خنده): شما افقت چند ساله است؟ من الان فکر میکنم زود است.
بهنوش:بله الان که زود است.
در بین بازیگرهای خارجی، بچه دار شدن حتی یکجور پز است اما ایرانیها اینطور نیستند.
مهدی: این اخلاق آمریکاییهاست و اصولا از بچه زیاد خوششان میآید. اما اروپاییها اینطور نیستند.
بهنوش: به هرحال باید زمانش برسد.
مهدی: من فکر میکنم تنها چیزی که من و بهنوش دربارهاش رویاپردازی کردهایم، همین بچه بوده. همین که اسمش را چه بگذاریم.
اسمش را چه میگذارید؟
بهنوش: بگذارید لو ندهیم.
مهدی: به هزارتا اسم فکر کردیم.
دوست دارید پسر باشد یا دختر؟
مهدی: جفتمان دختر دوست داریم. البته دختری که در چهارسالگی بماند و از این لباس خوشگلها بپوشد و آدم ببردش بیرون، خیلی کیف دارد، اما حیف که بزرگ میشود!
این شوخطبعی شما خیلی به مصاحبه کمک کرد. امیدوارم دفعه بعد همدیگر را دیدیم، شوخطبعیتان از بین نرفته باشد.
مهدی: نهبابا خدا نکند. البته ممکن است یک ذره به خاطر اینکه من مجرد بودم، شکل شوخیهایم تغییر کند. الان من اسم یک نفر دیگر را یدک میکشم و مثل سابق یکه و یالقوز نیستم. قبلا هر شوخیای میکردم و حتی ممکن بود به کسی بربخورد ولی حالا کمی بیشتر فکر میکنم. میترسم یکی بگوید مهدی شوهر بهنوش چرا اینجوری است؟
هنوز با دوستان دوره مجردی در ارتباط هستید؟ مثلا امیر آقایی.
مهدی: بله، با امیر دوست صمیمی هستیم.
ازدواجتان در این روابط تاثیری نمیگذارد؟
مهدی: نه، تازه احساس صمیمیت ما بیشتر هم خواهد شد، چون بهنوش در این رابطه هست و آنها احساس صمیمیت بیشتری با بهنوش دارند.
بهنوش: البته دیگر باید امیر آقایی را زن بدهیم. مثل شهرام حقیقتدوست که انشاءالله آنها هم به زودی ازدواج میکنند.
مهدی: انشاءالله... (خنده) چرا که نه!
نظر کاربران
دمتون گرم
خوشبخت باشن و كامروا من كه جفتشون دوست دارم هر دو قيافه هاي مظلومي دارند.
مبارکتون باشه
aghaye pakdel va khanome tabatabaee peyvandeton mobarak bashe
baraton arezoye khoshbakhti mikonam
enshaalah ta akhare omr kenare ham bashin
آخی...خیلی به هم میان..امیدوارم خوشبخت بشن..
آخی...خیلی به هم میان..امیدوارم خوشبخت بشن..
vay cheghad be ham miiyannnnnnnnnnn fyealame tabrik
تا حالا زوجی به بامزگی شما ندیده بودم.
بادا بادا مبارک بادا
امید وارم همیشه در همه ی کار های تان موفق شوید
ایشا ... به پای هم پیر بشید
aslan be ham nemiyayn.mehdi naztare
پاسخ ها
از چه نظر؟
انشاالله همیشه خوشبخت وعاشق بمانند .
خوشبخت باشید ، این یک دستور است
دوستون دارم
انشاا... تا آخرش همینطور بمانند
benazaram aghaye pakdel 11111111kam hif shodan ama omidvaram hamishe khosh bakht bashan
آرزوی خوشبختی براشون دارم. بازی مهدی رو خیلی دوست دارم
آرزوی خوشبختی براشون دارم. بازی مهدی رو خیلی دوست دارم
آرزوی خوشبختی براشون دارم. بازی مهدی رو خیلی دوست دارم
خوشبخت شین
waooooow
انشاالله سالیان زیادی در کنار هم توام با سلامتی زندگی سعادتمندی داشته باشن
عاشق شخصيت و همچنين بازي خانم طباطبايي هستم و از صميم قلب برايشان آرزوي خوشبختي مي كنم
واقعا فوق العادست من خوشحالم که شما با همین...
من این زوج رو خیلی دوست دارم
عاشقتونم
خوشبخت بشید
خوشبخت بشید
دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتون دارم خوشبخت شید :) :) :) :) :)
خانم بهنوش خيلى خوووووووووووووووووو شگلن اقا مهدى خيلى سليقت خوبه ايشالا...خوشبخت باشين. اينو از ته دل ميگم. باى باى
ممممممممممممممممبببببببببببببببببببببااااااااااااررررررررررررررررککک عزیزم ماشالا خیلی به هم میان
رمان عشق اردیبهشتی رو تقدیم میکنم به شما دو کبوتر عاشق...
عاشق هردوتاشونم .....حرف ندارن
عاشق هر دو شونم خیلی به هم میان ایشالا عشقشون هیچ وقت کم نشه وهمیشه در کار های هنری موفق باشند ودر زندگی خوشبخت تر ین زوج بشن
ارزوی خوشبختی واستون دارم واقعا شما رو دوست دارم.موفق باشید
خیلی به هم مییاییدایشالاخوشبخت بشین به پای هم پیربشین مبارک مبارک
فوق العاده اين
چقد باحال بود مراسم عقدشون ک دیر رسیدن
ازدواجشون واقعا برام جالب بود چون آقای پاکدل همیشه بازیگر مرد موردعلاقه و خانم طباطبایی بازیگر زن موردعلاقه ام بودن انشاالله که خوشبخت بشین و همیشه سالم و عاشق کنارهم بمونید.
سلام
خوش بخت شین ان شاالله
★ جناب آقایی رو هم زنش بدین خوشحال شیم