۱۳۶۰۷۸۳
۴۵ نظر
۱۵۲۳۵۸
۴۵ نظر
۱۵۲۳۵۸
پ

سرنوشت باورنکردنیِ دختری که عاشق‌ترین آدم تهران بود

روایتی عجیب از یک عاشقانه غریب در تهران: چند ثانیه بعد یه دختر حدود ۲۳-۲۴ ساله ریزه میزه با قیافه خییییلی بامزه و چشمایی که انگار از خوشحالی داشتن بجای لباش می خندیدن...

برترین‌ها: کاربری به نام سعید ابراهیمی رشته توئیتی درباره یک ماجرای عاشقانه نوشته که البته پایان تراژیکی دارد، این اتفاق البته شاید خیلی خاص نباشد، اما شکل توصیف سعید ابراهیمی و پرداخت او به جزئیات آن را ویژه کرده است، روایت را بخوانید، متوجه خواهید شد که چرا روزتان را به قبل و بعد خواندن این روایت تقسیم خواهد کرد، همین قدر عجیب و غریب:

‌از فرودگاه مهرآباد به سمت سعادت آباد: مقصد رو که دیدم گفتم اوکی قبول کردم

سرنوشت باورنکردنیِ دختری که عاشق‌ترین آدم تهران بود

رفتم وسط شلوغی ماشین‌ها و زنگ زدم یه خانم با صدای پرانرژی گفت دیدمتون دیدمتون قطع کردم 

چند ثانیه بعد یه دختر حدود ۲۳-۲۴ ساله ریزه میزه با قیافه خییییلی بامزه و چشمایی که انگار از خوشحالی داشتن بجای لباش می خندیدن و برق شیطنت توی چشای رنگیش با یه ساک و یه بگ هدیه نشست تو ماشین خیلی با ذوق و خندان سلام داد و وسایلش رو کنارش چید و گفت بریم لطفا

تو ماشین که نشسته بود انگاری یهو می‌رفت تو فکر و خنده روی لباش جاری می‌شد انگار داشت به یه اتفاق خوبی که می‌خواست ‌رقم بخوره فکر می‌کرد و توی ذهنش مرورش می‌کرد و براش اونقدر جذاب بود که شادی و‌ هیجان و شیطنت رو قشنگ حس می‌کردی تو صورتش

گوشیش زنگ خورد و صدای یه دختر دیگه از پشت گوشی می‌اومد اون رو نمی‌فهمیدم چی می‌گفت ولی این گفت آره دلربا جون رسیدم الان سوار تاکسی‌ام دارم می‌رم ی‌خورده استرس دارم توروخدا به نظرت بد نیست اینطوری یهویی برم و‌ سورپرایزش کنم؟

بعدش گفت نه نگران نباش می‌دونم خونه است قبلش عادی بهش زنگ زدم گفتم کجایی گفت خونه‌ام می‌خوام یه‌خورده بخوابم اگرم نبود می‌رم پیش نیلو اومد سورپرایزش می‌کنم

سرنوشت باورنکردنیِ دختری که عاشق‌ترین آدم تهران بود

به مقصد که رسیدیم گفت آقا من وسایلم زیاده می‌تونم معطلی بزنم برم بالا ببینم هستن یا نه بعد بیام وسایلم رو ببرم؟ اگر هم نبودن مقصد بعدی رو بزنم؟ چون منتظر سرویس بعدی بشم خیلی اذیت می‌شم منم گفتم اشکالی نداره خانم راحت باش من منتظر می‌مونم

دختره با وسواس تمام خودش رو با آینه کوچیکی که داشت برانداز کرد و با ذوق و شوق و خوشحالی که کاملا داشت بروز می‌داد رفت و منم منتظر وایسادم حدود ۱۰ دقیقه‌ای گذشت و‌ من داشتم فکر می‌کردم چقدر قراره صحنه قشنگی رقم بخوره و چقدر احساس عمیقی داره و خوش به حال اونی که بالاست

تو همین فکرا بودم که یهو دیدم این دختر مثل جنازه‌ای که از قبر بیرون زده باشه با رنگی که پریده و لب و لوچه آویزون اومد و نشست تو ماشین من سریع نشستم تو ماشین دیدم خیلی حالش بده گفتم خوبی خانم؟ چیزی شده؟ حالت خوبه؟ می‌خوای زنگ بزنی به کسی؟ 

یهو یه نگاه به من کرد و انگار که تازه من رو دیده باشه با یه حالت گیجی گفت می‌شه از اینجا بریم فقط؟ گفتم باشه و روشن کردم و راه افتادم چند تا خیابون که راه افتادیم یه جا نگه داشتم براش یه آب خریدم و یه شکلات شیرین و بهش دادم که بخوره یه خورده سرحال بشه

سرنوشت باورنکردنیِ دختری که عاشق‌ترین آدم تهران بود

یخورده که از آب خورد گفتم خانم اتفاقی افتاده؟ می‌خوای با من حرف بزنی؟ انگار که منتظر این حرف بوده باشه یه نگاه بهم کرد گفت: چند ساله باهمیم شهر ما دانشجو بود دانشگاهش که تموم شد اومد تهران کاروبارش گرفته اینجا شرکت زده چند روز پیش با بابام حرف زد که با خونوادش بیان خواستگاری فردا تولدشه منم خواستم سوپرایزش کنم و بیام پیشش و روز تولدش پیشش باشم.

اونجا که رفتم بالا زنگ در رو که زدم یه دختره در رو باز کرد که فقط سرش رو از در آورد بیرون حداقل ۱۰ سالی از من و علی بزرگتر بود بهش گفتم تو کی هستی گفت من دوست دخترشم علی هم نیست الان منم داد و بیداد کردم رفتم تو دیدم خونه بهم ریخته و کلی وسایل روی میز و بساط تفریحشون هم بود خشکم زد هیچی نگفتم اومدم بیرون

اینارو که می‌گفت فکش می‌لرزید دندوناش می‌خورد بهم قشنگ معلوم بود حالش بدتر می‌شه گفتم ببرمت درمونگاه؟ گفت نه ببرم ترمینال می‌خوام برگردم این وسط هم همش گوشیش زنگ می‌خورد اما دختره انگار تو یه دنیای دیگه بود

گوشیش رو ازش گرفتم هیچ مقاومتی نکرد جواب دادم علی بود بهش گفتم حال دختره خوب نیست التماسم کرد بگم کجاییم گفتم دارم می‌رم ترمینال می‌خوای بیا به درخواست علی براش لوکیشن فرستادم شروع کردم با سرعت کم رانندگی کردن که علی هم برسه 

سرنوشت باورنکردنیِ دختری که عاشق‌ترین آدم تهران بود

جلو ترمینال علی رسید قشنگ مثل آدم‌هایی بود که گند زده و نمی‌دونه چطوری جمعش کنه استرس کل وجودش رو گرفته بود رسید دست دختره رو‌ گرفت گفت هستی بخدا دوست یکی از رفیقامه اصلا نفهمیدم چی شد اشتباه کردم تورو خدا ببخش چیزی به بابات نگو جبران می‌کنم

اما دختره انگار دیگه نمی‌شنید حرف نمی‌زد چشاش خیره مونده بود شده بود مثل یکی که توی جنگ تن به تن شکست خورده دیگه دنیا براش ارزشی نداشت کیفش رو برداشت و راه افتاد علی هم دنبالش و منی که کل وجودم پر بود از تنفر و نفرت و بهت و شوک و داشتم دور شدن این دوتارو نگاه می‌کردم.

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتی ۹/۸ ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت برترین ها هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نظر کاربران

    • ناشناس

      فوق‌العاده بود نگارش.

    • امیر

      به قول سعدی
      ذات بد نیکو نگردد چونکه بنیادش بد است
      هرچند اتفاقی تلخ و ناگوار بود ولی قبل ازدواج و شروع زندگی متاهلی پی به این قضیه برد ناراحتی امروز بهتر از عذاب و رنج های زندگی با این آدم ها در زندگی مشترکه!!!!!

    • ناشناس

      دنیا پر شده از این آدم های نامرد

      پاسخ ها

      • احسان حسینی میرزاد

        Vaghaan

    • روحانی

      سلام بخدا باشصت سال سن نیم ساعت گریه میکردم

    • یاسمن

      کل ادمای ایران اینطور شدند هرکسی جوری خیانت میکنه

    • امیرخان

      متاسفانه جوان‌ها قدر و ارزش زندگی خود را نمی‌دانند. زلال خود را به پشیزی آلوده می‌کنند و چیزی جز حسرت توشه خود نمی‌سازند.

      پاسخ ها

      • ناشناس

        اره من خودمم یکی از این آدمای خیانت کارم

    • سیاهپوش

      قشنگ بود مثل گلی که پرپر شدن غنچشو انداخته گردن باغبون

    • چوپان فداکار

      راننده خوب نیست اینقدر فضول باشه🤣

    • سعید

      خیلی هم خاص نیست.چند نفری رو هم من میشناسم .عینا همین اتفاق افتاده براشون.رسم زمونه عوض شده ظاهرا.

    • ابی

      کرایه چی شد

      پاسخ ها

      • سعید

        راست میگه کرایه چی شد ؟ گرفتی یا نگرفتی ؟

    • فرازی

      عشق پیچیده ترین حالتی که بشرازوصفش عاجزه .وقتی عاشق باشی دیگه برات فرقی نمیکنه که طرفت دوست داشته باشه یانه بادیگری باشه یانه ،فقط دوستش داری چون قلبت اینومیگه دل کندن غیرممکنه برات اگرچه ازش دورباشی سهم توفقط فراق باشه . 💛💛💛💛💛🙏🌹

    • ناشناس

      23,24 سالگی خیلی برای شناختن مردا و پسرا زوده وقتی ۳۴٫۳۵ سالت شد راحت میتونی بشناسیشون اون موقع میتونی تصمیم بگیری به کی اعتماد کنی به کی اعتماد نکنی

      پاسخ ها

      • حدیییی

        من 25 سالمه سه تا بچه دارم☹️

    • امیرحسین

      همچین گفتی تراژیک، فکر کردم حالا چی شده!
      دختره چند ماه دیگه رو به راه میشه و فردی رو که برای هم ساخته شدن پیدا می‌کنه، البته اینبار هوشیارتر! الان تو سنی نیست که توی اینجور موضوعات بگیم ضربه جدی خرده باشه (البته اگه واقعاً خیلی جوون باشه)
      پسره هم با یکی مثل خودش میره ازدواج می‌کنه!

    • ناشناس

      دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
      شیشه ی بشکسته رو پیوند کردن مشکل است

    • .

      بقول شاعر

      اگه میتونستم تو رو میدیدم
      جلو چشام میذاشتم و میدیدم

    • ناشناس

      چرا؟ چی شده؟ چرا همه ب همدیگه خیانت میکنن... زن یه جوری مرد جور دیگه... واقعا چرا... مگه روز اول عاشق هم نیستن... چه اتفاقی می افته که خیانت میکنن

    • بی نام

      دمت گرم منم تا الان میگفتم کرایه چی شد

    • ...

      اولا دختره شانس آورده که این وضع براش پیش اومده

      ثانیا دختره خنگ بوده چون حتما میتونسته از رفتار های دیگر پسره بفهمه که چقدر لاشیه!

      سوما اینکه فرهنگهای متفاوت اصلا بدرد زندگی مشترک نمیخورن

      چهارما دختر به این سبکی نباید تنهایی بره پیش پسره

      هزار تا دلیل دیگر هم هست

    • ناشناس

      حیف جوونامون

    • ناشناس

      بعضی ها مفهوم عشق را به لجن کشیدن. هر روز با یکی .... چی میمونه از این نسل تنوع طلب بی چهارچوب ؟

    • ناشناس

      نتیجه میگیریم سوپرایز چیز خوبی نیست

    • سعید

      یه داماد می‌شناسم چون خواهرزن کوچکیش عاشق یه لات شده بود و با سماجت خانواده را راضی به ازدواج کرده بود معاشرتش رو با خانواده زنش قطع کرده بود زنش بهش نامه میفرسته من دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم که تحت فشارش بذاره که موفق نشد ولی با پسر صاحبخونه شون برای لج شوهرش دوست میشه خلاصه کلام خواهرزنه هم تا حالا با ۳نفر ازدواج رسمی داشته ۱نفر ازدواج سفید به اضافه کلی دوست پسر ،اون دختر خانم این ماجرا که نوشتین بده خداروشکر کنه قبل از ازدواج طرفشو شناخته

    • ناشناس

      شانس آورد الآن فهمید، اگه بعدا تو زندگیشون این اتفاق می افتاد
      خیلی بدتر میشد

    • حامد بختیاری

      آن را ک وفا نیست، ز عالم کم باد 😖💔

    • ناشناس

      حالم بدشد

    • ناشناس

      هیشکی من ودوست نداره

    • بهرام

      ای بابا ،من منتظر ادامه داستان بودم که الان دختره عاشق راننده میشه😄

    • علیرضا

      خط قرمز قلبم همینه که با احساس پاک هیچ دختری بازی نکنم

    • نفس

      ایناکه هنوز نامزدهم نبودن .تکلیفشون مشخصه.بیچاره اون خانومی که با داروندار همسرش میسازه زدگی درست میکنه بعدازچندسال زندگی میفهمه بهش خیانت شده.بدبختی اینه

    • ناشناس

      کلمه عشق فقط برای خداست...اینهاهمه کاذبن ازاین کلمه بسیاربداستفاده میکنن..عشقهای مجازی ودورغ تواین زمونه زیادشده هرکسی دم ازعشق مجازی وخیانت زده خودش چوب خورده...دم.برای دخترسوخت لعنت به مردهای هوس آلود این زمونه.

    • ناشناس

      بابا شکرخدا راکن که زودتر شناختی این حیوان را.خدا دوستت داشته .ودرضمن خیلی هم زرنگی کردی که سورپرایزش کردی.این کار خدا بود بی خیال.اولیاقت تورا نداشت.اصلالیاقت نداشت.خیلی هم خوب شد شرکت خدارا.نتیجه ی اخلاقی « جوانها به خصوص دختر ها قبل از ازدواج؛ هراز گاهی طرف راسورپرایز کنیدورو سرش آواربشوید» خوب بشناسیدش وبعد ازدواج.،هم😄😄😄😄😄😄✌️✌️✌️

    • مجد

      همون بهتر که زود رسوا شد طفلک دختر نازنین

    • ناشناس

      اقا چون کرایه رو نداده داستان جالب نیس

    • اسدی آقبلاغی

      این چجورعاشقانه ای بوداین روایت بیشتر بوی سواستفاده وخیانت ازسادگی وپاکی میدادبایداینجورمردهارافریز کنن که بوی گندشون بقیه راهم آزارنده

    • عسکری

      عشق کشکه

    • قشقائی

      متن بسیار زیبایی بوددرعین حال کاملا ناراحت کننده ومتاسفانه بیش ازاندازه واقعی درجامعه امروز. ومنی که فقط برای دختران وپسران سرزمینم ازته دل افسوس خوردم که چرابه جای وفای به عهد، تنوع طلبی؟ 😔

    • احسان

      اگه پای دختر وسط باشه دختره واسه رقبت هم که شده بر میگرده پیش علی وخودشو تو باطلاق دروغها وانکاز پسر میندازه وبه راحتی فریب میخوره خیانت دو سه بار جا داره

    • وطن

      همه اینجور نیستن
      اما اگه دل کسی رو شکستی باید منتظر جوابش بود از طرف خدا

    • بهروز

      سلام

    • تارا

      بسکه دخترا ساده ان به این گرگا با چنتا حرف عاشقانه زود وابسته میشن ،من خودم یه دخترم ولی بنظرم تنها راهش اینه که اعتماد کلا از بین بره والا

    • حمید

      تنها قسمت تراژدیک داستان اونجاست که راننده بیچاره اسنپ بعد از این همه دردسر ، به کرایه اش نمیرسه

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج