خیابانهای ایران بدون حضور این چند نفر، بوی مرگ میدهد
این روزها دیگر شهروندان با تصویر ساز و نوازنده در خیابان به خوبی آشنا هستند.
روزنامه اعتماد: این روزها دیگر شهروندان با تصویر ساز و نوازنده در خیابان به خوبی آشنا هستند. این تصویر دیگر برای ما تصویر غریبی نیست. صدای سازهای مختلف در کنار و گوشه شهر دیگر ما را متعجب نمیکند؛ انگار این تصویر و این صدا چیزی نیست که قبلا با آن مواجه بودیم. اگرچه رویکرد مسوولان و بالادستیها با موسیقی مشخص بوده و هست چه برسد به نوعی از آنکه در خیابان و فضاهای عمومی شهرها جریان دارد اما پیشترها حتی مواجهه مردم هم با چنین تصویر و صدایی اینطور که اکنون هست، نبوده. در این صفحه موسیقی «اعتماد» سراغ نوازندهای رفتهایم که از سالهای دور نوازندگی در خیابان را تجربه کرده؛ نوازندهای که نوجوانی و جوانیاش را با آکاردئونی در شهر گذرانده؛ آنهم زمانی که هنوز موسیقی خیابانی این طور که اکنون هست، رواج نداشته است.
مهرداد مهدی از تجربههای نوازندگیاش در خیابان میگوید و از دورههای مختلفی که موسیقی خیابانی از سر گذرانده؛ جایگاهی که اکنون دارد و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم کرده است. او بر خلاف بسیاری از نوازندههای خیابانی موسیقی را به شکل آکادمیک نیز دنبال کرده اما همچنان این شکل موسیقی دغدغه اوست.
او میگوید: «در این ۱۵ سال که به این کار مشغول هستم سه تصویر از آن دارم. تصویر اولیه مربوط به پیش از این ۱۵ سال است. حدود سال ۸۱ تجربههایی در اطراف پارک لاله داشتم که با دوستان جمع میشدیم و گیتار میزدیم. به دور از چشم دوستانم در قسمت دیگری از پارک، تمرین میکردم تا شاید برای کسی جالب باشد و بایستد و تمرینم را ببیند. یادم است که در یکی از آن روزها چند نفر کارگر افغانستانی کنارم نشستند و چیزی را شروع به خواندن کردند و من با آنها آکورد گرفتم و خاطرهای شد که از سال ۸۱ در ذهنم ماند. بعدا که بهطور جدی میخواستم در زمینه موسیقی تحقیق کنم به صورت آکادمیک دنبال آن را گرفتم و با آرزوی نوازندگی ساز پیانو به سمت این هدف رفتم. سال ۸۶ یک پیانیست بودم ولی میخواستم داخل شهر، کنار مردم ساز بزنم ولی متاسفانه هیچ سازی به ذهنم نمیرسید. فکر کردم چون من کار با کلاویه را بلدم احتمالا آکاردئون هم بتوانم بزنم. بالاخره با وجود نیاز شدید مالی یک آکاردئون تهیه کردم. در آن زمان برای ما سمبل موسیقی خیابانی، نوازنده آکاردئونی بود که تصور میکنم در بین مردم جایگاه تکدیگری داشت و عموما در چهارراهها بود و گاهی هم به کوچهها میآمد. این سمبل به لحاظ ظاهری در طبقه پایین جامعه بود یا تصویر شخص معتاد و کارتنخواب با لباسهای پاره و کثیف که گاهی آکاردئونش هم خراب بود و هر کسی متوجه میشد که اصلا قطعه موسیقی اجرا نمیشود. نماد موسیقایی این تصویرها هم موسیقی سلطان قلبها بود که در مجموع میشود تصویر اول.»
در بخش دیگر گفتوگو از شکل حال حاضر موسیقی خیابانی پرسیدم. چیزی که اکنون در خیابانهای شهر مشاهده میشود، سازهای مختلف، ظاهر نوازندههای خیابانی که آنها هم باهم متفاوتند و متنوع، او اینطور صحبتهایش را ادامه میدهد: «دوره سوم زمانی شروع شد که خرداد ۸۸ بود و حال و هوای انتخابات بر کشور حاکم بود و مجله چلچراغ یک مصاحبه گروهی با ما انجام داد و عکسی از گروه ما را روی جلد منتشر کرد که برای مدتی هم موجب سر و صدا شد. پروندههایی هم برای ما تشکیل شد و...»
میپرسم شاکیان چه کسانی بودند و به چه جرمی، مهدی پاسخ میدهد: «اتفاقا مشکل همان جرمانگاری بود چون در دادگاه قاضی میگفت که جرمی برای کار شما تعیین نشده و در تمام موارد با تقاضای عفو و تعهد کتبی تبرئه میشدیم. شاکیان ما ارگانهای مختلف مثل بسیج، پلیس امنیت، نیروی انتظامی و شهرداری بودند. در این حین دلم خواست آکاردئون را در سطح بینالمللی یا آکادمیکش به شکلی که در کشورهای اروپایی هست یاد بگیرم و به همین منظور به ارمنستان رفتم. در آن زمان در ایران آموزش آکاردئون به شکل آکادمیک وجود نداشت. آن دوره ما خیلی مصاحبه کردیم، ویدیو گرفتیم و تا حدی که توانستیم آموزش دادیم و در مورد موسیقیهای خیابانی، ورکشاپهایی گذاشتیم. کمکم موسیقی خیابانی از آن تصویر اول جدا شده بود و دیگر کسی از انجامش خجالت نمیکشید. روزی که من شروع کردم کلاه سرم گذاشته بودم و سرم را پایین گرفته بودم ولی در سال ۸۸ با افتخار مصاحبه کردیم و عکس گروهمان روی جلد مجله چاپ شد. حالا که این تصویر تغییر کرده بود، دوره سوم بیشتر خود را نشان میداد و از هر قشری از مرفه با ظاهری مدگرا گرفته تا ظاهری بینافرهنگی شبیه هیپیها یا تیپ راک استارها یا تیپ سنتی با سهتار و قالیچه قدیمی، خیلی شکیل این کار را انجام میدادند. حتی گروههایی بودند که آمپلیفایر بزرگ با باطریهای خشک میآوردند که بتوانند با سازها و لوازم برقی کار کنند. میکروفن و پایه میآوردند، حتی درام و گیتار الکتریکی با آمپلیفایر با صدای دیستوریشن، در واقع استیج با برق و امکانات کامل را به خیابان میآوردند. اینقدر این اتفاقات ناگهانی پیش رفت که شاید فقط از سال ۹۱ تا ۹۳ بیش از 100 گروه اضافه شده بودند.»
میپرسم شما که در این مدت نسبتا کوتاه این همه تغییر را به چشم خودتان میدیدید، چه حسی داشتید؟ مهدی اینطور پاسخ میدهد: «یک روز رفتم پیش مشاور گفتم من در زندگیام به یک پوچی برخوردم چون در جوانی به آرزویی رسیدهام که تمام زندگیام را روی آن گذاشتهام؛ در صورتی که همه میگفتند این کار را نکن و حتی برخی استادانم به من گیر میدادند که چرا این کار را انجام میدهی، خیلیها مخالفت میکردند که تو موسیقی فاخر را خراب میکنی و راجع به آن مطلب و نقد مینوشتند. حال تصور کنید در جوانی به آرزوی بزرگتان رسیده باشید. راستش فکر کردم شاید اگر در 60 سالگی این اتفاق را میدیدم حس بهتری میداشتم اما حالا در جوانی موسیقی خیابانی را آنطور که میخواستم در شهر مشاهده میکردم.»
از مهدی درباره قیاس موسیقی خیابانی در ایران و خارج ایران سوال میکنم، پاسخ میدهد: «اتفاقات هنری برمیگردد به ریشههای فرهنگی و آزادیهای اجتماعی ما و در مورد هر چیزی که از آن صحبت کنید، از سینما گرفته تا تمام رشتههای هنری، فرهنگی و حتی اقتصادی همه برمیگردد به ریشه فرهنگیمان که الان گروگان اتفاقات سیاسی و آزادیهای اجتماعی است. تنها تفاوتی که الان بین داخل و خارج ایران میبینم در پذیرش فرهنگی است. مثلا در ترکیه خیابان استقلال مشهور است به جاذبه توریستی که از فرهنگهای مختلف در آن جمعند و اتفاقا محدودیت و قانون هم دارند از جمله اینکه استفاده از آمپلی فایر ممنوع است. در شهرهای پیشرو در اتفاقات فرهنگی هنری دنیا، پذیرش و فهم بیشتری وجود دارد چون سیاست کلانشان در راستای کار و فضا دادن بوده و فهم عمومی اتفاق افتاده و هنرمندان هم آن را درک و تجربه کردهاند و این آزادی فرهنگی وجود دارد و این تجربهها از طرفی برای رشد هنری هنرمند و از طرفی برای سلامت و نشاط اجتماع و پیشرفت فرهنگی آن لازم است. این یک طیف است که در همه نقاط دنیا پخش میشود اما مساله این است که یا ما آزادی اجتماعی و پذیرش فرهنگی آن را داریم یا نداریم؛ اگر داریم، این طیف در حداکثر یا حداقل دیگری اتفاق میافتد و اگر نداریم هویت یک شخصیت مبارز را به خود میگیرد در حالی که لزومی ندارد که این اتفاق بیفتد چون میتواند این اتفاق حاوی پیامی باشد یا اصلا نباشد.
اصلا ممکن است به دلیل لذت اجتماعی اتفاق بیفتد و در کنار آن هم میتواند فردی کنشی انجام دهد ولی اگر درگیری اتفاق میافتد به این دلیل است که گویا جنینی که در حال بزرگ شدن است نمیتواند در پوسته قبلی جای بگیرد و سعی میکند از داخل پوستهاش خارج شود. این پوسته در جامعه، ساختار سفت و سخت فرهنگی و آزادی اجتماعی ماست که مردم به هر شکلی از تلاش برای آزادی فرهنگی، اجتماعی از پوشش گرفته تا تلاش برای سبک زندگی و موسیقی خیابانی این کار را انجام میدهند و دیگر به شکل پدیده نوظهوری نیست، بلکه یک پدیده تقریبا تکاملیافته است که در حال شکلگیری است و اصلا نباید نگاه آرمانی به این بدنه داشت چون اغلب این افراد برای درآمد کار میکنند.
نظر کاربران
تو کشور ما هنر چه معنایی دارد هنر را نابود کردند جوان را نابود کردند زندگیها را نابود کردند شادی را نابود کردند لبخند از لبان مردم رفت همه عصبی وجنگجو شدند ملتی بدبخت هستیم
اتفاقا سد معبر و ایجاد آلودگی صوتی بسیاری که این گروههای بی هنر موسیقی کوچه بازاری ایجاد می کنند بیشتر است
شهر داره قشنگ ميشه
روز به روز قشنگتر از قبل
انشالله و به كوري چشم هركسي كه نميتونه ببينه به زودي شهر ما دوباره زيبايي و شادي رو خواهد ديد.