زیباترین پسر سال، شاید شما بودی
دامون قنبرزاده، منتقد سینما و رسول اسدزاده، روزنامهنگار به فوت ابوالفضل آدینهزاده، نوجوان ۱۶ساله مشهدی واکنش نشان دادند.
برترینها: دامون قنبرزاده، منتقد سینما و رسول اسدزاده، روزنامهنگار به فوت ابوالفضل آدینهزاده، نوجوان 16ساله مشهدی واکنش نشان دادند.
مرضیه آدینه زاده نیز در انتهای سوگنامهای که برای برادرش ابوالفضل نوشته میگوید : " مامان تو را با وضو شیر میداد، وقتی در شکمش بودی برایت قرآن میخواند... "
دامون قنبرزاده درباره این نوجوان نوشت: نمیخواهم کامتان را تلخ کنم. هر دقیقهی این روزها، سرشار از حسهای مختلف شدهایم؛ لحظهای امیدواریم، لحظهای ناامید، لحظهای دیگر غمگین و کمی بعد خوشحال. شاید دیگر یادآوری تلخیهای بیشتر در توانمان نباشد، اما چه کنم که تماشای عکس این پسر زیبا، ابوالفضل آدینهزاده، جوان شانزدهسالهی مشهدی، فکرم را مشغول کرده است. نگاه و خنده و زیباییاش فراموشم نمیشود. او هم مانند تمام آن دختران و پسران دیگری که در این روزها از دنیا رفتند، باید کنارمان میبود. اما حیف که واقعیت تلختر از این حرفهاست.
زیبایی چهرهی ابوالفضل نکتهایست که باعث میشود بیش از پیش تصویرش در ذهن من حک شود. انگار جذابیت قیافهاش، مرگ او را دراماتیکتر جلوه میدهد. درست عین فیلمهایی که شخصیتهای اولش زن یا مردهای جذاب و خوشقیافهای هستند که دچار مشکلی میشوند. زیبایی آنها بخشی از موتور درام است تا شاخکهای حسی مخاطب برای همدردی بیشتر با آنها تحریک شود. ابوالفضل پسر خوشقیافه و جذابی بود و شاید میتوانست بازیگری شود که زیباییاش مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. حیف که به آنجا نرسید، هر چند تا همینجا هم ستاره است.
سعی میکنم بیش از این احساساتی نشوم، اما وقتی به چهرهی جوانانی که طی این مدت از دنیا رفتهاند نگاه میکنم، انگار همهشان زیبا و خوشقیافه بودند. ماجرا را اسطورهای نمیکنم. فقط کافیست یک بار دیگر چهرهی جوانهایمان را به یاد بیاورید. همگی خوشقیافه و خوشپوش و جذاب بودند. عجیب نیست؟ یعنی اگر قرار بود کسانی با دقت زیاد انتخاب شوند، باز هم نمیشد اینهمه جوان جذاب و زیبارو را کنار هم جمع کرد. گفتم که نمیخواهم اسطورهایاش کنم. عکسها و فیلمهای باقیمانده از این جوانها گویای همهچیز هست.
اما هنوز هم ابوالفضل آدینهزاده، جوان شانزدهسالهی مشهدی، خیرهکنندهترین چهره را در نظر من دارد. مرگش، زیبایی او را از بین نمیبَرَد، بلکه زیباییاش مرگ را شکست میدهد.
رسول اسدزاده نیز در این باره نوشت: این روزها تشریک مساعی باعث شده ما مردم نوع جدیدی از خویشاوندی را تجربه کنیم. روان شدنِ اشک برای کسانی که ندیدهایم، کسانی که صدها کیلومتر دورتر از ما هستند. بیخوابی برای مادرِ پسرمُرده، زجه زدن پنهانی برای مرگِ دخترانِ تُرد و زیبا، رنج کشیدن برای پدری که نوجوانش را به خاک سپرده... ما نوع جدیدی از خویشاوندی را تجربه میکنیم. ما زندهایم، در حالی که روزمرهگیهایمان را ادامه میدهیم، هنگام لبخند زدن، مزه کردن یک غذای دلپذیر، وسطِ پیادهروی، هنگام خرید و پوشیدن یک لباس زیبا، ناگهان اسم یا صورتی پیش چشمهایمان ظاهر میشود.
زندگی ناگهان داخل دهان ما میماسَد. ما عزاداریم... خویشاوندیِ غیرشناسنامهای بسیار محکمتر، شریفتر و عزیزتر از فامیلیِ نَسَبی است. ما اعضای سَبَبی یک خانوادهایم، خانوادهای به اسم ایران... به سوگ نشینیِ پدر و مادرِ ابوالفضل را نگاه میکنم. پدر و مادری که پیش از ولادت برای پسرشان آیت الکرسی میخواندند و حالا شده وِرد زبانشان... گلبرگهایش به تاراج رفته... چگونه میشود به سوگِ دلبندِ شانزده ساله نشست بیآنکه صورتِ تاریخ سرخ نشود و کمر جغرافیا نشکند؟ ما خویشاوندیم مرضیه، ما همه خواهر و برادریم، خواهرها و برادرهای نادیده ولی بغایت برای هم و همراه هم گریسته...
ارسال نظر