مونا احمدي را در حال دويدن انتخاب كردم
حميد نعمتالله: وضعيت سفيد مال باحالترهاست
اگر با سريال «وضعيت سفيد» ارتباط برقرار كردهايد، اگر با ديدن صحنههايش خاطرات روزهاي موشكباران دوباره برايتان زنده شده، اگر از صحنهها، ديالوگها وعناصري كه شما را به گذشته ميبرند لذت ميبريد، بايد از «حميد نعمتالله» تشكر كنيد زيرا رقمزننده تمام اين اتفاقات، كسي نيست جز او!
قبل از اينكه براي گفتوگو با او به دفتر كار شخصياش برويم، تصورمان از او يك آدم بداخلاق، خشك و جدي بود اما تمام معادلاتمان بههم ريخت و با خيال راحتتر گفتوگويمان را شروع كرديم؛ اهالي سينما و بازيگران احترام خاصي براي او قائل هستند؛ زيرا جزو معدود كارگرداناني محسوب ميشود كه حتما بايد از فيلمنامه و داستاني خوشش بيايد تا سراغش برود،به همين دليل است كه بيشتر ترجيح ميدهد نويسنده باشد تا كارگردان. اگر به كارنامه فيلمسازياش نگاه كنيد، «بوتيك»اش مانند ستارهاي در آسمان سينماي ايران ميدرخشد. پاي صحبتهاي «حميد نعمتالله»، كارگردان سريال پربيننده اين روزهاي تلويزيون «وضعيت سفيد» نشستيم و راجع به خصوصيات، سختيها، چرايي انتخاب بازيگران جوان و از همه مهمتر اينكه «وضعيت سفيد» چه ويژگيهايي داشت كه راضياش كرد تا دوباره سراغ كارگرداني برود، آن هم در تلويزيون.
هسته اوليه طرح «وضعيت سفيد» برميگردد به همان زمان موشكباران؛ يك شب در زمان موشكباران ما تهران را ترك كرديم و به خانه «خاله حشمت» رفتيم كه در ورامين بود. همان موقع وقتي ديدم همه خانوادهمان براي مصون ماندن از موشكباران تهران را ترك كردهاند، تصور ميكردم موضوع جالبي براي ساختن يك فيلم است. بالاخره روزانه طرحهاي مختلف و موضوعات جالبي براي ساخت فيلم به ذهن ما ميرسد اما زماني كه ميخواستيم موضوع موشكباران را عملياتي و اجرا كنيم، به بعد از فيلم «بوتيك» برميگردد كه با «هادي مقدمدوست»تصميم گرفتيم اين موضوع را بسازيم؛ 2 سالي براي نوشتن فيلمنامه اين كار وقت گذاشتيم و قرار شد با تهيهكنندهاي آن را بسازيم اما آن زمان پروژه توليدمان متوقف شد. به همين دليل رفتيم سراغ ساخت كارهاي ديگرمان تا اينكه شرايط مساعدي براي ساخت فيلمنامهمان به وجود آمد و «وضعيت سفيد» را ساختيم.
از چند جهت براي ساخت چنين موضوعي واقعا ريسك كردم؛ اول اينكه خوب يا بد، فيلمهايي كه قصد دارند به موضوع جنگ و دوران جنگ اشاره كنند، با استقبال كمتر عموم مواجه ميشوند. دوم اينكه امروز روز تلويزيون با قصههاي يكخرده تندتر، با دختر و پسرهاي يك خرده خوشگلتر و قصههاي پرحرارتتر، عشقيتر و پراسترستر هيجان مخاطب را بالا ميبرد تا ديده شود، در حالي كه «وضعيت سفيد» اين مشخصهها را ندارد. سوم اينكه جوانها و تماشاگران دوران معاصر، جلوههاي زندگي امروز را دوست دارند؛ ماشينهاي جديد، لباسهاي جديد، ساختمانهاي زيبا، كافيشاپها و رستورانهاي مدرن و...، در حالي كه باز هم «وضعيت سفيد» چنين ويژگيهايي ندارد و بيشتر آن در يك روستاست. با ساخت «وضعيت سفيد»، ما روي گروه ديگري از مخاطبان تلويزيون حساب كرديم كه آنها هم تعدادشان زياد است؛ گروهي كه هنوز به دوران جنگ و موشكباران احساس دارند و راستش را بخواهيد بهنظرم آدمهاي باحالتر و با احساستري هستند.
وقتي قرار باشد فيلم تاريخي بسازي، مطمئنا دردسرهايت چند برابر خواهد شد؛ مثلا وقتي كارگرداني تصميم دارد فيلمي درباره دوران قاجار بسازد، يكمقدار تكليفش روشنتر است، چون بالاخره شهر كي و كاخي و حتي لباسهايي وجود دارد كه تا حدودي خيالش را بابت ساخت فيلم راحت ميكند. بهنظر من فراهمسازي شرايط ساخت فيلم تاريخي كه قرار نيست تاريخ دوري را نشان دهد، بسيار كار مشكلتري است، مثلا وقتي قرار شد با طراح صحنهمان يكسري عناصر يا لباس مربوط به آن دوران را تهيه كنيم، مجبور شديم به يكسري خِنزل پِنزلفروشي گوشه خياباني و زيرِ زميني مراجعه كنيم كه مثلا خريد يك روزمان از آنها، روي هم ميشد 8-7 هزار تومان! چون مثلا عروسكي را ميخريديم كه يك دست نداشت يا يك ضبط قراضه مربوط به آن زمان را پيدا ميكرديم يا قاشقي كه آن زمان سر سفره خانهها بود. يادم است حتي شب عيد كه مردم خانهتكاني كرده بودند، چند نفر از بچههايمان را فرستاديم بروند در خنزل پنزلهايي كه مردم دور ريختهاند بگردند، شايد آن چيزهايي كه لازم داشتيم را پيدا كنند!
وقتي من و هادي مقدمدوست مينشستيم پاي فيلمنامه و شروع به نوشتن ميكرديم، با هم گپ ميزديم يا بعضي وقتها نيز اين گپمان را به نيت سوءاستفاده، گسترش ميداديم به همسن و سالان خودمان كه زمان موشكباران و جنگ در خاطرشان مانده است تا بتوانيم نشانهها و عناصري كه شايد خودمان فراموش كرده بوديم را بازيابي كنيم. جالب اينكه با هر كسي درباره اتفاقات و خاطرات آن دوران بحث ميكرديم، استقبال ميكرد و برايشان جالب بود! مثلا يك نفر به ما گفت يادتان هست بازي شكلك درآوردن چه جوري بود يا يادتان هست با نمكدانها چه جوري بازي ميكرديم؟ ما هم آن چيزهايي كه در ذهنمان بود را ميگفتيم و از مجموع صحبتهايمان، به آن چيزي كه ميخواستيم ميرسيديم و تند تند يادداشتبرداري ميكرديم؛ فهرست بلندي از اين حرفها را جمعآوري كرديم، البته شايد نتوانسته باشيم با توجه به داستان همه اين خاطرات را براي مخاطبان زنده كنيم، چون بالاخره داستان بايد اجازه اين كار را به ما بدهد، اما تا آنجا كه امكان داشت انواع بازيها، ديالوگها، لباسها، شوخيها، متلكها و... آن زمان را در «وضعيت سفيد» گنجانديم.
چون فشار كارمان براي ساخت «وضعيت سفيد» زياد بود، مسلما خسته شدم، اما مهم اين است كه اوضاع تلخ نشود؛ ميتوان با خستگي كنار آمد و برطرفش كرد، اما با لحظاتي كه اوضاع تلخ ميشود نميتوان كنار آمد و فشار زياد ميشود؛ مثلا فرض كنيد زماني كه براي عوامل كارتان پولي وجود ندارد كه دستمزدشان را بگيرند، اين زمان هم طولاني شود، ساعت كاريتان هم بالا ميرود، مسلما اين وسطها تنشي هم بين عوامل به وجود ميآيد؛ همه اينها ميتوانند شرايط را براي شما تلخ كنند، البته اين لحظات تلخ را خوب گذرانديم. سر «وضعيت سفيد» پولهايمان تمام شد، تهيهكننده هم تا آنجا كه ميتوانست از جيبش هزينه كرد و ايشان هم پولهايشان تمام شد و ما مانده بوديم با بخشي از سريال كه هنوز نساخته بوديم. به همين دليل مجبور شدم به بازيگرانم پيغام بدهم كلا پول نداريم و 2 ماه آخر دستمزد نگيرند و پذيرفتند، انصافا حتي يك نفر هم به اين موضوع اعتراض نكرد و يك روز هم در روند فيلمبرداريمان وقفه نيفتاد. واقعا دوست دارم، وظيفهام ميدانم از تمام كساني كه قبول كردند 2 ماه آخر كار را بدون هيچ دستمزدي، فقط به خاطر عشقي كه به كارشان داشتند و بدون هيچگونه منتي سركار بيايند تا به سرانجام برسيم تشكر كنم. جالب اينكه حتي رانندهها و تداركاتيهاي پروژه هم با اين موضوع كنار آمدند و گفتند حاضريم بدون دستمزد تا آخر كار كنارتان باشيم كه البته پول همه عوامل غير از بازيگران تمام و كمال پرداخت شد.
بالاخره بعد از سالها كار كردن در سينما، آنقدر مهارت به دست ميآوري كه بداني براي فيلمت چه بازيگراني را انتخاب كني؛ يادم هست وقتي «يونس غزالي» را براي بازي در نقش «امير» به دفترم دعوت كردم، روبهرويم نشست، متن را جلويش گذاشتم و گفتم نگاهي به متن بينداز و برايم بخوان، همان سطر اول را كه خواند، گفتم نميخواهد ادامه دهي، برو قراردادت را ببند و بيا سركار! يا خانم «مونا احمدي» كه نقش «شيرين» را بازي ميكنند را خيلي اتفاقي كشف كردم؛ براي مراسمي به يكي از فرهنگسراها دعوت شده بودم و قرار بود آنجا چند دقيقهاي صحبت كنم، مجبور شديم با هادي مقدم دوست براي اينكه خيلي دير شده بود و مردم منتظر ما بودند، سوار موتور شويم و به فرهنگسرا برويم، ترافيك زياد تهران هم در نظر بگيريد. بالاخره به هر زحمتي بود خودمان را رسانديم و همانطور كه داشتم مسير حياط را طي ميكردم تا به سالن اصلي برسم، يكدفعه چشمم به «مونا احمدي» افتاد و همانطور كه در حال دويدن بودم، گفتم فردا حتما بيا دفتر من و با اين شماره تماس بگير. «مونا احمدي» را نميشناختم، اما بعدها كه با هم صحبت كرديم، متوجه شدم قبلا در كارهاي بسياري بازي كرده است.
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
نظر کاربران
این سریال خاطرات زیادی برای من و خانواده ام زنده کرد واقعا دست آقای نعمت الله درد نکنه نسلی که زمان جنگ رو درک کردن با این سریال برگشتن به زمان کودکی ،جوانی و .....
سريال بانمكي است بااينكه زمان جنگ سنم خيلي كم بود و چيز زيادي يادم نيست اما اين سريال رو دوست دارم
به نظر بر و بچه های اینجا میشه من افغانیه متولد ایران بیام تو سینما یا توزیون البته24 سالمه شوهر هم دارم
ssssssssssssssssssssaaaaaalllllllllmmmm aghayee nemat allh bbbbbesyar aliee in seryal tamom beshe man deltangesh misham
آقای نعمت اله گل کاشتید خیلی خوب بود یه سریال متفاوت با سریالهای دیگه بخدا خسته شده بودیم بس که سریالهای با مضمون تکراری دیدیم همش عشق و خیانتو آدمکشیو و اعتیاد خیلی عالی بود دستتون درد نکنه بازیگراتونم همشون عالی بازی کرده بودن بخصوص بهزاد و امیر
فوقالعاده بود این سریال متفاوت و همه چی تموم... کاش آی فیلم جا کیمیا اینو میذاشت
بهترین سریاله دارم سومین بار میبینمش هربار که میبینمش بیشتر دوسش دارم من از کارهای تکراری بدم میاد ولی این سریال یه چیز دیگه اس بازیگرانش هم معرکه ان دست همه به خصوص کارگردان درد نکنه درپناه خدا موفق باشن امیر که درجه یکه