یکصدمین سال ظهور نابغه سینما، چارلی چاپلین
سال ۱۹۱۴ وقتی تصویر چاپلین با کلاهی بر سر و عصایی در دست بر پرده سینماها نقش بست هیچکس فکر نمیکرد این شخصیت با ظاهر و لباسهایی مشابه تبدیل به یکی از ماندگارترین شخصیتهای تاریخ سینمای جهان شود.
دیکتاتور بزرگ-چارلی چاپلین
سال ۱۹۱۴ وقتی تصویر چاپلین با کلاهی بر سر و عصایی در دست بر پرده سینماها نقش بست هیچکس فکر نمیکرد این شخصیت با ظاهر و لباسهایی مشابه تبدیل به یکی از ماندگارترین شخصیتهای تاریخ سینمای جهان شود. در طی سالهای بعد چاپلین در بیش از ۷۰ فیلم نقشآفرینی کرد که در اکثر آنها با ظاهری مشابه حضور داشت. شخصیت چارلی روزبهروز رشد کرد و از آن جوان مست بیدستوپای «مخمصه عجیب مِیبِل» تبدیل به بیخانمانی شد که نمادی از انسانیت عصر حاضر است.
«چارلز اسپنسر چاپلین» بیشک یکی از نوابغ سینمای جهان است. نویسنده، کارگردان، بازیگر و آهنگسازی بیبدیل که در طول عمر ۸۸ساله خود با خلق آثاری ماندگار خود را در تاریخ سینما جاودان کرد. چاپلین در ۱۶آوریل ۱۸۸۹ در انگلستان متولد شد. در ۱۹۱۴با بازی در فیلم «تلاش برای زندگی» کار خود را بهصورت حرفهای آغاز کرد. وی در این فیلم نقش جوانی شیکپوش را بازی میکرد. عصا، کلاه و سبیل که از بارزترین نشانههای چاپلین هستند، اینبار در کنار لباسهایی فاخر به چشم میخوردند. اما این شیکپوشی زیاد دوام نیاورد و چاپلین بعد از آن و در همان سال با بازی در چند فیلم کوتاه دیگر به سمت خلق شخصیتی حرکت کرد که با این شیکپوش انگلیسی تفاوتهای بسیاری داشت.
چاپلین بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۶ نزدیک به ۴۰فیلم ساخت که همه آنها فیلمهایی کوتاه بودند. وی پس از آن و تا سال ۱۹۶۷ بیش از ۳۰ فیلم دیگر ساخت که آثار ماندگار و بهیادماندنی او از جمله «جویندگان طلا»، «سیرک»، «عصر جدید»، «روشناییهای شهر»، «دیکتاتور بزرگ» و «موسیو وردو» را شامل میشود. دنیای چاپلین از انسانهای مشخصی تشکیل شده. دسته اول انسانهایی سرشار از عواطف ناب انسانی هستند؛ انسانهایی که زندگیشان درست و اخلاقی است؛ آنهایی که به خدا اعتقاد دارند، اما اگر خدایی نبود هم همینطور زندگی میکردند. دلخوشیهایشان کوچک است و در بدترین شرایط هم، وجود پلیسی که بهجای کتکزدن و زمینانداختن و ردشدن از رویشان، دستشان را بگیرد و از روی زمین بلندشان کند میتواند دلیل محکمی باشد برای ماندن. در طرف دیگر ثروتمندان و قدرتمندان وجود دارند؛ آنها که خود را مالک دنیا میدانند و به خود اجازه میدهند هرکاری که میخواهند با زندگی دیگران انجام دهند. در کنار این دو دسته مردم کوچه و بازار هستند. مردمی که اکثرا فقیرند و زندگی سختی دارند، بیدلیل به جان هم میافتند، دعوا راه میاندازند، زورشان فقط به خودشان میرسد و برای همین هم کارشان آسیبرساندن بههم است. پلیس هم از دیگر عناصر ثابت فیلمهای چاپلین است که معمولا در خدمت قدرتمندان است و به تثبیت موقعیت آنها کمک میکند.
چاپلین در ۱۹۲۱ فیلم موفق «پسربچه» را ساخت. فیلم داستان مردی است که در خیابان کودکی را پیدا میکند و پس از کشمکشهای بسیار تصمیم میگیرد او را بزرگ کند. وقتی بچه پنجسال دارد، مادرش که دیگر زنی تنها و فقیر نیست او را پیدا میکند و فیلم با پایانی خوش تمام میشود. «پسربچه» مانند تمام فیلمهای چاپلین سرشار از اشکها و لبخندهاست. فیلم مملو از موقعیتهای کمدی است؛ موقعیتهایی که بارهاوبارها بیننده را به خنده میاندازند. مرد و پسربچه بهنظر از زندگی خود راضی میآیند. به سختی زندگی میکنند اما در کنار هم و با هم هستند. بیماری کودک تعادل داستان را برهم میزند و مشکلات ناشی از فقر را بیش از پیش نمایان میکند. فقر یکی از مهمترین عناصر فیلمهای چاپلین است. شخصیت چاپلین در اکثر فیلمهایش بیخانمانی فقیر است که زندگیاش دستخوش تغییراتی میشود که دیگران برایش رقم میزنند.
کمتر میبینیم که چاپلینِ بیخانمان مسیر زندگی خود را انتخاب کند. البته عشق، گذشت و نوعدوستی انتخابهای آگاهانه چاپلین هستند، اما مسیر زندگی او متفاوت از چیزی است که خود میخواهد. واضحترین شکل این رویداد در فیلم «روشناییهای شهر» اتفاق میافتد که زندگی چاپلین به چگونگی احوالات انسانی ثروتمند گره میخورد. چاپلین در این فیلم آشکارا اعتراض خود را به قرارداشتن زندگی مردمان عادی در دستان قدرتمندان بیان میکند.
چاپلین در عین همدردی با مردم عادی، سعی میکند نویدبخش دنیایی خوب و زیبا در آینده شود؛ دنیایی که در آن «فردا، پرندگان آواز خواهند خواند». هرچند به نظر میرسد که چاپلین، خیلی به این مساله اعتقادی نداشته باشد. رنج و درد، بیخانمانی و اتفاقات ناگوار برای انسانهای معمولی پایان ندارد. همانطور که در «عصرجدید» میبینیم بدبیاریهای زندگی هیچگاه پایان نخواهند داشت و سروسامانگرفتن برای انسانهایی که با فقر دستوپنجه نرم میکنند امری بعید است.
دنیای مدرن اهمیتی برای انسانهای معمولی قایل نیست. بین آنها و ماشینها تمایزی قایل نمیشود و حتی آنان را به سمت ماشینیشدن سوق میدهد. در لحظهای آنها را درگیر کار میکند و ساعتی بعد خیل بیکاران را از کارخانه بیرون میریزد. زندگی این آدمها؛ آدمهای معمولی که به خوشیهای ساده قانع هستند و با شادیهای کوچک خود زندگی میکنند، هرگز درست نمیشود. از طرف دیگر همهچیز بر وفق مراد ثروتمندان و قدرتمندان است؛ آنها که انسانها را بازیچه دست خود قرار میدهند، عیار انسانها را با پول یا نژادشان میسنجند، نه با رفتار و منششان.
چاپلین در «دیکتاتور بزرگ» سراغ این دسته از انسانها میرود و اندیشهشان را مورد نقد قرار میدهد. آنجا که «شولتز» پس از مواجهشدن با سربازی یهودی که زندگی او را در جنگ نجات داده به او میگوید: «من فکر میکردم تو آریایی هستی.» و چاپلین در پاسخ میگوید: «من گیاهخوارم!» آنچه انسانها را از هم متمایز میکند رفتار آنهاست، نه نژادشان و نه خونی که در رگهایشان است. چاپلین در «دیکتاتور بزرگ» قصد دارد دنیا را از فاجعهای که در پیش است نجات دهد. تفکر حاکم بر جامعه را به نقد میکشد و با طنز بینظیر خود سعی میکند چشم مردم را بر آنچه دارد روی میدهد باز کند و سرانجام در پایان با نطقی مستقیم و بدون حاشیه تمام ناگفتههای خود را مستقیم با بیننده در میان میگذارد تا از وقوع جنگی جهانی در فیلم جلوگیری کند. هرچند کمی بعد دومین جنگجهانی آغاز میشود و میلیونهانفر قربانی میشوند تا شاید این حسرت برای تمام مردم جهان بماند که چرا دیکتاتورهایشان از جنس چاپلین نیستند.
چاپلین علاوه بر کارگردان، نویسنده و بازیگری بزرگ، آهنگسازی موفق نیز بود. وی بسیاری از موسیقی متن فیلمهایش را خود مینوشت و در سال ۱۹۷۲ برای موسیقی متن فیلم «لایملایت» برنده جایزه اسکار شد. آکادمی اسکار در سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۷۲ دو جایزه افتخاری نیز به چاپلین اعطا کرد. چارلز اسپنسر چاپلین در ۲۵دسامبر ۱۹۷۷ در سوییس درگذشت.
ارسال نظر