شاهرخ مسکوب، در کتابش چنین نوشت: «پنجاه سال گذشته، چرا مرتضی کیوان از یاد ما نمیرود و مرگش را نمیتوان بر خود هموار کرد. چرا؟ … مرتضی چنان زیست که دوست نداشتنش آسان نبود.»
برترینها: مرتضی کیوان سال ۱۳۰۰ در اصفهان به دنیا آمد. پدرش دکان سقط فروشی داشت و پدر بزرگش از شیوخ سلسله گنابادی بود که بعدها از صوفیان جدا شد. سال ۱۳۱۶، سالی تعیین کننده در آینده مرتضی کیوان و خانوادهاش بود. در این سال دولت املاک آنها را در اصفهان ضبط کرد و دو هفته بعداز این برخورد ابراهیم کیوان بر اثر شوک ناشی از این ماجرا ، درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای ۱۶ ساله گذاشت؛ بهطوریکه ۶ سال بعد در دفتر خاطراتش مینویسد «هنوز خود را نمیتوانستم اداره کنم که پدرم بدرود زندگانی گفت و مرا در میان این همه درد و رنج زندگی تنها و بییاور گذاشت.»
با مرگ پدر، مرتضی عهده دار سرپرستی خانواده شد. دبیرستان را که تمام کرد به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به کار شد. پس از گذراندن یک دوره تخصصی راهسازی به همدان منتقل شد و چند سالی را به سختی در آنجا سپری کرد. مرتضی از ۲۱ سالگی دلبسته آرمانهای سیاسی چپ شد. این دلبستگی به گفته خودش از روح حساس و طغیانی او مایه میگرفت که میخواست «لجنزار کثیف» اجتماع را دگرگون سازد.
اشعار بسیاری از شاعران کلاسیک ایران را به خاطر داشت و خود نیز در قالب کلاسیک شعر میسرود. همین دلبستگی موجب شد تا در همدان به انجمن شاعران راه یابد و اشعار خود را در آن محفل بخواند. بازگشت کیوان به تهران، علاوه بر تحول در نگرش هنری و ادبی، موجب تغییراتی در دیدگاههای سیاسی او نیز شد. از سال ۱۳۲۶ به حزب توده گرایش پیدا کرد و در سال ۱۳۲۷ عضو این حزب شد.
مرتضی به حزب توده پیوست که بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتکشان، صلح، دوست داشتن و درست اندیشیدن را شعار خود قرار داده بود. کیوان به گفته همسرش پوری سلطانی، خود تجلی همه این چیزها بود. این صفات با او زاده شده بودند. با این همه به نظر میرسد که از سیاست و فرهنگ، این دومی ذهن کیوان را بیشتر به خود مشغول کرده بود و پرداختن به آن ارضای خاطر بیشتری برای او فراهم میآورد.
شاهرخ مسکوب انگیزه کیوان برای پیوستن به این حزب را «انسانگرایی بیدریغ و سودایی او» میداند و اینکه حزب توده تنها حزبی در آن دوره بود که «نوید آزادی و بهروزی به گروه بزرگی از مردم میداد.» تا تیر ماه ۱۳۳۱ فعالیت کیوان در حزب توده عمدتاً به عرصه مطبوعاتی منحصر بود و در جراید علنی حزب مقاله، نقد و معرفی کتاب و... مینوشت.
در اواخر تیرماه ۱۳۳۱ رهبری حزب توده مرتضی کیوان را که به گفته شاهرخ مسکوب «از نظر حزبی از کادرهای متوسط بود» به سازمان افسران حزب توده منتقل کرد که سازمانی مخفی بود و یکی از رابطان سازمان افسران با حزب توده شد. واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ همچون ضربهای سهمگین بر نهضت ملی شدن صنعت نفت فرود آمد و کیوان و دوستان حزبیش نیز از آن ضربه در امان نماندند. در شهریور ۳۲ کیوان بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد. اعضای سازمان افسران اجازه ندادند دوران تبعید کیوان طولانی شود؛ در ۲۱ دی ۳۲ کیوان را به همراه ۳۰ تبعیدی دیگر به تهران بازگرداندند و در ۲۷ دی «طبق تصمیم کمیسیون مأمور رسیدگی به پرونده آنان» آزاد شدند و مرتضی فعالیتش را در سازمان افسران از سرگرفت.
در آن بحبوحه بگیر و ببند حکومت نظامی پس از ۲۸ مرداد، سه تن از رفقا را در خانه خود پنهان ساخته بود. گمان بردند و هجوم آوردند. آن سه تن گریختند، ولی پناه دهندگان، کیوان و همسرش دستگیر شدند. هنوز سه ماه از ازدواج آنها نگذشته بود. کمتر از دو ماه پس از دستگیری او را در بیست و هفتم مهر ماه سال ۱۳۳۳ در برابر جوخه آتش قرار دادند.
مرتضی کیوان از نخستین ویراستاران به معنی امروزی بود؛ اما هیچکدام از اینها سبب شهرت او نیست، بلکه آنچه نام او را جاودان کرده است توانایی شگفتش در دوستیابی و شناخت و پرورش استعدادهای ادبی و هنری بود. کیوان با وجود عمر کوتاهش، یکتنه مانند بنگاه استعدادیابی ظاهر شد و در شناخته شدن و پر و بال دادن طیف وسیعی از اهالی قلم نقش بسزایی ایفا کرد.
از راست هوشنگ ابتهاج٬ سیاوش کسرایی٬ نیما یوشیج٬ احمد شاملو و مرتضی کیوان
محمدعلی اسلامی نُدوشن، ایرج افشار، احمد جزایری، نجف دریابندری، سیاوش کسرایی، محمدجعفر محجوب، شاهرخ مسکوب و هوشنگ ابتهاج با همه تفاوتهای شخصیتی و فکریشان بخش زیادی از موفقیتهای خود را مدیون کیوان میدانند.
کیوان از نسلی بود که به گفته اسلامی نُدوشن «وجه مشترکش، نوطلبی و رو به آینده داشتن بود.» دورهای که همه فکر میکردند ایران رو به تغییر است و میخواستند در این تغییر حضور داشته باشند.
احمد شاملو، شاعری که کمتر از تاثیر کسی بر خود سخن گفته است، میگوید با کیوان برحسب تصادف آشنا شده، ولی از همان اولین روز آشنایی انگار صد سال بوده که یکدیگر را میشناسند: "من از او بسیار چیزها آموختم. مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود. یک انسان فوق العاده. "
نجف دریابندری نیز مبهوت نیروی کشف استعدادهای جوان در کیوان است. خود یکی از این استعدادها بوده است: "من آن روزها جوان شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خود نمیدیدم. کیوان بود که دست مرا گرفت و راهی که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه درباره کارم و آینده ام به من چیزی گفته باشد. او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم یک کسی هستم. "
بعد از اعدام کیوان دوستان نویسنده و شاعرش وظیفه خود میدانستند که یاد و نام او را گرامی دارند و درباره او شعرها و مقالات زیادی نوشتند. از جمله شاملو که دو شعر درباره او دارد: «سال شک / سال روزهای دراز و استقامتهای کم / سالی که غرور گدایی میکرد / سال پست / سال درد / سال اشک پوری / سال خون مرتضی» و در شعر دیگری هم میگوید: «به یاد آر / عموهایت را میگویم/ از مرتضی سخن میگویم.»
ابتهاج هم در وصف او سروده: «ما از نژاد آتش بودیم / همزاد آفتاب بلند، اما / با سرنوشت تیره خاکستر / عمری میان کوره بیداد سوختیم / او، چون شراره رفت / من با شکیبِ خاکستر ماندم / کیوان ستاره شد / تا برفراز این شبِ غمناک / امیدِ روشنی را / با ما نگاه دارد / کیوان ستاره شد / تا شب گرفتگان / راهِ سپید را بشناسند..
روایت آیدا از واپسین جملات احمد شاملو هم سخت تکان دهنده است؛ «شاملو سه روز بود که نخوابیده بود و درد شدید داشت. بهش گفتم: احمد یه خرده چشمات رو هم بذار شاید خوابت ببره. شاملو گفت: نه! این طوری بهتر میبینمش. زلال میبینمش. گفتم: کی رو؟ گفت: مرتضی کیوان رو؛ و بعد رفت تو اغما و دیگه حرف نزد. این آخرین حرف شاملو بود.»
مرتضی، هرگز فرصت نوشتن آثار مهم خود را نیافته است. شاید این بدان معناست که کلمات از نام او جا مانده اند. از او حتی گوری نمانده که پوری شصت و یک سال پس از وداع جاودانه با دوست و رفیقش در آن آرام بگیرد. ابدیت، مخدوش است. با این حال، هستی و نیستی تاریخمند او در آنچه ننوشته، در غیاب نوشتن، ادامه یافته است.
منابع: روزنامه اعتماد، سازندگی
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
لعنت به حزب توده که با شعارهای عوام فریبانه خود چه دسته گل هایی را به سیاست کثیف خود آلوده کرد و آن ها را از این مملکت گرفت. از مرتضی کیوان بگیر تا ناخدا افضلی ...
بدون نام
روحش شاد دلم خیلی به درد اومد
۵۱۲۲.
خدارحمتش کنه
مریم
خیلی دلم گرفت
خدایش بیامرزد
بدون نام
کی بود کی بود
ارش
تحلیلهایی که نوشته میشه بسیار سمبولیک و سوررئالیست است و با واقعیت متفاوت است ، بهترین شاهد خود استاد سایه و هم مسلکان ایشان است که چنانچه در قید حیات باشند .
نظر کاربران
روحش شاد و راهش پر رهرو
لعنت به حزب توده که با شعارهای عوام فریبانه خود چه دسته گل هایی را به سیاست کثیف خود آلوده کرد و آن ها را از این مملکت گرفت. از مرتضی کیوان بگیر تا ناخدا افضلی ...
روحش شاد دلم خیلی به درد اومد
خدارحمتش کنه
خیلی دلم گرفت
خدایش بیامرزد
کی بود کی بود
تحلیلهایی که نوشته میشه بسیار سمبولیک و سوررئالیست است و با واقعیت متفاوت است ، بهترین شاهد خود استاد سایه و هم مسلکان ایشان است که چنانچه در قید حیات باشند .