برای بهرام خان شفیع؛ رفتی و همه شاعر شدند
چند روز پیش تولد سهراب سپهری بود. از میان همه شعرهای لطیفش همیشه یاد بخشی از «صدای آب» میافتم.
آی اسپورت: چند روز پیش تولد سهراب سپهری بود. از میان همه شعرهای لطیفش همیشه یاد بخشی از «صدای آب» میافتم. آنجا كه میگوید: پدرم وقتی مُرد، پاسبانها همه شاعر بودند! آدمی كه خودش مثل یك شعر نیمایی نرم و لطیف بود و لبه و تیغه و خار نداشت اینجا انگار بغض و گله و شكایت دارد.
لحظهای كه تلگرام خبر آورد كه «بهرام شفیع درگذشت» یاد همه آنهایی افتادم كه چند سالی است یكی از تفریحات سالمشان مزه پرانی به بهرام شفیع است. منتظرم دریغا دریغهایشان را حالا بخوانم و زیر لب بگویم: وقتی بهرام شفیع مُرد، حمله آوران همه شاعر شدند! برای نسل ما او الهه برنامههای تلویزیونی بود.
یكشنبهشبها آنقدر بیدار میماندیم تا چند دقیقه آخر برنامهاش از لیگهای اروپایی چند تصویر رنگپریده پخش كند. از كالچو. روزگاری كه فانباستن و گولیت و ریكارد پیراهن آث میلان را میپوشیدند ما « فن» ورزش و مردم بودیم. انتخاب دیگری هم نبود. مثل تنها دختری كه همه پسرهای كوچه نوبتی عاشقش میشدند! برنامهای كه مثل «درسهایی از قرآن» حاج آقا قرائتی عمری همپای انقلاب دارد.
میگویند این برنامه قدیمیترین برنامه تولیدی سازمان صدا و سیما و از معدود برنامههای هفتگی و قدیمی جهان است كه از سال ۵۸ بهطور مرتب پخش میشود. چهل سال عمر كمی نیست. در همه این سالها صدا و تصویر بهرام شفیع برای چند نسل یادآور خاطرههای متفاوت است.
گرچه «نو»هایی مثل ۹۰ به بازار آمد و برای برخی ورزش و مردم «كهنه و دل آزار» شد اما ما همیشه حرمت موی سفیدش را داشتیم. گله بود، گاف و سوتی هم بود اما به ما یاد داده بودند وقتی كسی از اسب افتاد، رویش پا نگذاریم. شفیع رییس فدراسیون هاكی هم شد اما همیشه نامش با ورزش و مردم گره خورده بود.
برنامهای كه با شكلگیری گروه ورزش شبكه یك و با همكاری جواد متقی، مجید وارث و وارطان آنتانسیان و ناصر پزشكی راهاندازی شد و یكشنبه شبها از این شبكه پخش میشد. ابتدا مجید وارث مجری برنامه بود اما پس از دو سال بهرام شفیع این كار را برعهده گرفت. خرده میگرفتند كه وقتی مهمان دعوت میكند به او فرصت حرف زدن نمیدهد، خودش سوال میپرسد و خودش جواب میدهد. میگفتند برنامهاش جای تعریف و تعارف شده و بُرندگی ندارد.
مثل برنامههای دیگر جنگ و جدل راه نمیاندازد و چون حاشیه ندارد پس به مذاق مخاطب خوشنمیآید. اما نمیگفتند آیا كار برنامه تلویزیونی تكثیر نفرت و ستیزهآفرینی است؟ شفیع این را بلد نبود. یا اگر هم بلد بود به كارش نمیگرفت.
شوخی میكرد و لبخند میزد و بیتكلف بود... باورش سخت است كه حالا وقتی در مورد مردی با آن موهای پرپُشت و چهره خندان حرف میزنیم همه فعلهایمان «ماضی» است! كاری نمیشود كرد. مرگ داسش را روی دوشش میاندازد و آدمها را یكی یكی میچیند. این میان اما خوب است یادمان باشد كه مثل پاسبانها یكدفعه شاعر نشویم!
نظر کاربران
احسنت عالی بود و پر از درد
ای کاش تا هستند و هستیم قدر یکدیگر را بهتر بدانیم
احسنت عالی بود و پر از درد
ای کاش تا هستند و هستیم قدر یکدیگر را بهتر بدانیم