برای آرش برهانی؛ تو تنها ۱۷سالت بود...
اولین بار که از تو شنیدیم، اولین بار که متوجهات شدیم وقتی بود که در بازی پاس تهران و پرسپولیس، با ۱۷سال سن بازی کردی.
۲- در تمام سالهایی که فوتبال بازی کردی، کمتر پیش آمد خارج از محدودهی ادب قرار بگیری؛ این تعارف نیست، واقعیتی است که از تو به یادگار میماند. فروتنتر از آنی که آقای گل تاریخ تمام باشگاه باشی، ولی هستی؛ این واقعیتی است آماری. تو بیشتر از هر بازیکن دیگری در تاریخ باشگاه استقلال گل زدهای. تو رکورد علی جباری را شکستی و او نخستین بازیکنی بود که این اتفاق را به تو تبریک گفت. در تمام سالهای بعد از این شکستن رکورد، نیمکتنشین شدی. بلافاصله بعد از رسیدن به این رکورد بود که دیگر قدم از قدم برنداشتی. امیر قلعهنویی آمده بود تا با تمام وجود به تو بیمهری کند، و کرد. در اولین بازی فصل، در تبریز و مقابل ماشین سازی (یا گسترش فولاد) تو پاس گل دادی، تعویض شدی. نهتنها تعویض شدی، بلکه سابقه ندارد که یک سرمربی در اولین بازی فصل، یک برد خارج از خانه بهدست بیاورد و در کنفرانس مطبوعاتی علیه بازیکنی حرف بزند که پاس گل داده. نیمکتنشین شدی تا سیاوش اکبرپور فرصت کافی برای بازی را بهدست بیاورد. از آن روز به بعد، فوتبالت چنان در سراشیبی سقوط کرد که دیگر کمر صافکردن از آن، برایت میسر نبود.
۳- شاید باید همان روزی که رکورد را شکستی، استقلال را ترک میکردی؛ شاید. تو همیشه اولین بازیکنی بودی که تمدید میکردی. آخرین بازیکنی که پولی دریافت میکرد و آخرین بازیکنی که برای پولخواستن به دفتر مدیرعامل میرفت. تو مثل بقیه نبودی که باشگاه را تهدید کنی که اگر پول ندهند، بازی نمیکنی. برای هواداران تیمت نماد تعصبی بودی که از یک بازیکن انتظار داشتند. بیشترین انتقادها از تو میشد و تو را گلنزن خطاب میکردند؛ درست عین این روزها که مهدی طارمی را گلنزن خطاب میکنند. پشت این انتقادها، البته یک تیم رسانهای هم مستقر بود؛ تیمی که دستور داشت خرابت کند. میدانی چرا؛ من هم میدانم چرا. قرار نبود در استقلال بمانی، قرار نبود در تاریخ باشگاه سهمی داشته باشی. اگر دست آن آقای مربی بود، قبل از رکوردشکنی، بیرونت میکرد. فتحالهزاده بود که نگهت داشت و بعد هم که علیرضا منصوریان آمد و میخ آخر را کوبید. تو میتوانستی بمانی. از آرش افشین بهتر بودی. از بختیار رحمانی کمتر پول میگرفتی. مسألهی اصلی رَدکردنت، همان دلیل ردکردن بقیهی بزرگترها بود؛ بازوبند. می دانیم، میدانی؛ ما مردمان دانایی هستیم.
۴- به پیکان رفتی. فکر میکردی مجید جلالی همان مربی سالهای قبلت در پاس است. فهمیدی اشتباه کردی. فوتبال را کنار گذاشتی؛ نمیدانم چرا! هنوز جا داشتی. میتوانستی دو- سه سال دیگر بازی کنی. با یک مربی تهاجمی که قدر مهاجم خوب و باتجربه را بداند؛ میتوانستی سالی هفت یا هشت تا گل بزنی و خداحافظی را به تعویق بیندازی. کشیدی کنار، چون دیدی چیزی تهِ این فوتبال نیست. قابل درک است، ولی جایت در لیگ خالی میماند. امیدوارم دوماه دیگر برگردی. امیدوارم دوماه دیگر، وقتی این تصمیم احساسی را کنار گذاشتی، برگردی؛ این بار با انگیزههای درست. این بار نه برای دیگران، که برای خودت. تو مشکلت فقط این است که باید یک مربی داشته باشی که تو را بخواهد؛ همین. مربیای که بخواهد تو را سپر کند تا اخراج نشود، کمک حال تو نیست؛ خودت هم این را میدانی.
۵- آرش برهانی؛ سالها در موردت نوشتم. خوبت را نوشتم و بدت را نوشتم. طنزت را نوشتم و جدیات را. با معرفت و با ملاحظه بودی. حلال کن بابت هر آنچه طنز در موردت نوشتم و ناراحت شدی؛ بابت آن ضدّ گزارشها حلال کن و هر وقت دلت برای فوتبال تنگ شد، برگرد. دل عکاسها هم برایت تنگ میشود.
نظر کاربران
آرش با تعصب امیدوارم که در مربیگری هم خوش بدرخشی
آرش خدای احساسات ه خدا نگهدارش باش