استیو تولتز در بخشی از کتابِ جزء از کل مینویسد: «خائنانه ترین خیانت ها آن هایی هستند که وقتی یک جلیقه نجات در کمدت آویزان است به خودت دروغ میگویی که احتمالا اندازه کسی که دارد غرق می شود نیست» .
آیاسپورت: استیو تولتز در بخشی از کتابِ جزء از کل مینویسد: «خائنانه ترین خیانت ها آن هایی هستند که وقتی یک جلیقه نجات در کمدت آویزان است به خودت دروغ میگویی که احتمالا اندازه کسی که دارد غرق می شود نیست» .
یک/ پادشاهی به همراه دخترش در یک قصر خیلی بزرگ زندگی میکرد. چندصباحی گذشت و سه نفر از شاهزاده ها از راهی دور به خواستگاری دخترِ پادشاه رفتند. پادشاه که از آوازه و قدرتِ سه شاهزاده مطلع بود رو به آنها گفت «هرکدام از شما که چیزی گرانبهاتر داشته باشید میتوانید با دخترم ازدواج کنید» . شاهزاده اولی گفت من یک «آینه» دارم که میتواند هرجای دنیا را که به آن امر کنم، به من نشان دهد. پادشاه حیرت کرد و گفت ارزشمند است. شاهزاده دوم گفت من یک «اسب» دارم که این اسب میتواند در یک چشم بهم زدن مرا به هر جای دنیا که میخواهم برساند. پادشاه همان حیرت را داشت و گفت این هم خیلی ارزشمند است. شاهزاده سوم گفت من یک «سیب» دارم که هرکه آن را بخورد شفا میبابد و معجزه میکند. پادشاه بازهم حیرت آور پاسخ داد این هم خیلی ارزشمند است. پادشاه دقایقی به فکر رفت و رو به شاهزادگان گفت یک هفته دیگر بیایید تا به شما بگویم دخترم با کدامتان ازدواج میکند.
یک هفته گذشت و سه شاهزاده طبقِ قول و قراری که با پادشاه داشتند دوباره به قصر پادشاه رفتند. اما نه خبری از پادشاه بود نه دختر. خدمتکاری هراسان جلوی در قصر آمد و گفت «دختر پادشاه مسموم شده است و درحال مرگ است و پادشاه او را با خود به کشوری دیگر برده تا حکیم او را ببیند تا شاید زنده بماند» . خدمتکار این را گفت و در قصر را بست. شاهزاده ها شوکه شده بودند. و بعد از لحظاتی به یکی از شاهزادگانی که آینه داشت گفتند «آیا آینه تو قدرتِ این را دارد که به ما نشان دهد پادشاه و دختر کجا هستند؟» . شاهزاده امر کرد و آینه نشان داد که در کشوری دور در فاصله هزاران کیلومتری دختر آخرین نفسهای خود را دارد میکشد و در حال مرگ است. شاهزادهها ترسیدند و رو کردند به آن شاهزاده ای که اسبِ جادویی داشت و گفتند «آیا اسبِ تو میتواند ما را به فاصله یک چشم بهم زدن به دختر برساند؟» . شاهزاده امر کرد و سوار بر اسب شدند و در فاصله یک چشم بهم زدن به بالای سر دختر رسیدند. شاهزاده سوم هم با سیبِ جادویی که داشت دختر را شفا داد و دختر زنده ماند.
پادشاه خوشحال شد؛ شاهزادگان هم که با کمکِ همدیگر دختر را نجات داده بودند خشنود بودند. پس رو کردند به پادشاه و پرسیدند . دخترت را به کدامِ ما میدهی؟ پادشاه لحظه ای فکر کرد و یکی از شاهزاده ها را نشان داد و گفت من دخترم را به این شاهزاده میدهم. دو شاهزاده دیگر این ناعدالتی را تحمل نکردند و بسیار خشمگین شدند. حق هم داشتند، اگر یکی از آنها نبود بی تردید دختر میمرد.
دو/ شب قبل از بازی با بوسنی بود. از نصفه های شب هم گذشته بود. بازیکنانی که در هفته میانگینِ دوندگیشان در ایران خوشبینانه هفت کیلومتر بود در فاصله سه روز مقابل قهرمان افریقا و مدعی قهرمانی بالغ بر هجده کیلومتر دویده بودند و دیگر نای یک مبارزه جانانه را نداشتند. کیروش هر آنچه که میتوانست را انجام داده بود، قدرت درکِ کارلوس کیروش با توجه به پتانسیلِ یوزهایش مملوس تر از ما بینندههای متعصبش بود. همانطور که بعد از بازی با نیجریه با یک کلمه بازی را توصیف کرد «ما واقع گرایانه فوتبال کردیم» . اما شبِ قبل از بازی با بوسنی اتفاق هایی افتاد که کارلوس کیروش دیگر آن نگاه واقع گرایانه را با خود نداشت، انگار میخواست با دست های خالی حماسه سازی کند. انگار چیزی را میخواست که فرسنگ ها با منطق و عقلِ آدمِ سالم دور بود.آن شب کارلوس کیروش نگاهی را با خود داشت که جنون آمیز بود. شاید تشویق های مردم جلوی هتل، صدای پایکوبی ایرانیان در سراسر ایران، تیترهای حماسی جهانیان برای بچههای تیم ملی و تصاویر و بنرهایی که نشان میدهد ایران با چهار امتیاز پشتِ سر آرژانتین به مرحله بعد صعود میکند، کارلوس کیروش را از ما گرفته بود. انگار
مردِ همیشه منطقی و اصولی ایران را یک شب از ما قرض گرفته بودند و جایش یک دیوانه ای را به ما داده بودند که میخواست با دستِ خالی جادو کند. آن چیزی که از آن شب بیان میشود نمیدانم چه اندازه حقیقت دارد اما کارلوس کیروش شب قبل از بازی با بوسنی وقتی که رضایت بازیکنانِ تیم ملی را به وضوح لمس می کند و خوشحالی بچه ها را میبیند، دیگر نتوانست بپذیرد رویای این بچه ها همینجا به پایان رسیده باشد. عصبی شد،عاصی شد، دیوانه شد و به همه بازیکن هایش با صدای بلند و با لحنی بد میگوید «به خانواده ها و همسر و فرزندانتان بگویید تا هفته دیگر نمیتوانیم بیاییم،اینجا هنوز کار داریم» .
تعبیرِ حرف های کیروش برای بازیکنانِ جوان تیم ملی چیزی نزدیک به جنون بود. یعنی قرار است بوسنی را شکست دهیم برویم مرحله بعد، برویم در حذفی با فرانسه بازی کنیم. این یعنی میشود «یک هفته»، همان یک هفتهای که کیروش فریاد کشیده بود و به اتاقِ آنالیز رفت. یکی دونفر از اعضای تیم ملی آن شب خبری را مخابره کردند که باورش سخت بود، آنها گفتند «کارلوس کیروش در اتاق آنالیز دارد بازی های فرانسه را آنالیز میکند» . مگر ممکن است بوسنی را با هجده بازیکنی که لژیونر هستند شکست دهیم؟ آن هم با این تیمی خسته که در فاصله سه روز اندازه دو هفته دویده و نایی ندارد. زمان بازی رسید، بازی با بوسنی هر زمان که ژکو و پیانیچ دروازه مان را باز میکردند منتظر بودم تسلیم شدنِ کیروش را از تلوزیون ببینم، رویای مسخره ای که مخابره شده بود و معدود افرادی که خبر آنالیز بازی با فرانسه را شنیده بودند آن شب تا صبح چشم روی چشم نگذاشته بودند. گل سوم بوسنی که زده شد منتظر بودم آن 5-6 دقیقه پایانی کیروش را ببینم که روی صندلی نشسته و تسلیم شدن را در چهره اش ببینم و آهسته بگویم: «این چه رویایی بود چه دروغی بود چه دیوانگی ای بود» . آن دقایق چهارمرتبه
کارلوس کیروش توسطِ دوربین نشان داده شد و هرچه به انتهای بازی نزدیک تر میشدیم کارلوس کیروش بلندتر فریاد میکشید، پرحرارت تر زیر باران تیم را کوچ میکرد. لحظه پایانی بود بازیکنِ بوسنی یکی از بازیکنانمان را با تکلی زد؛ از گوشه کادر دوربین کارلوس کیروش دیده میشد که فریادزنان طوری به طرف بازیکنش میرفت گویی فرزندش روی زمین افتاده باشد. دقیقه نود و دو شده بود و باز خبری از تسلیم شدن نبود.سافت سوسیچ سرمربی بوسنی بعد از بازی در اولین جمله اش گفت «برای ایران متاسفم آنها شاید میتوانستند با پیروزی به دور بعد صعود کنند اما ما میخواستیم با افتخار برگردیم» . زمزمه ها، نفرین هایم را با هم قورت دادم، و آهسته تر گفتم یک روز ما هم صعود میکنیم، روزی که نه کیروش دیوانه باشد نه ما با بی خوابی رویا ببافیم.
سه/ تیم ملی پس از سالها همانندِ زمانِ ایویچ دوباره یک رهبر دارد. یک رهبر که در تیم ملی دست به انقلاب زده است. انقلابی از نظم و اقتدار؛ انقلابی از قدرت و تاکتیک. جنون آمیز است وقتی که اردوی تدارکاتی با جنجال و هیاهو لغو میشود، بازی های دوستانه برگزار نمیشود، بدونِ آنچنان آرامش و حمایتی زمان پیش میرود، و تیمی که گویی از هم پاشیده باشد، به یکباره بلند میشود با دو سه جلسه تمرین میرود به دوحه و تمامِ قطر را آشوب به پا میکند و آخرین امیدشان را از بین میبرد، و برمیگردد به تهران و چینِ دگرگون شده را با مارچلو لیپی شکست میدهد و در اوجِ بی مهری هایمان در برابر سوالهای مضحک مبنی بر نداشتنِ شادابی و خوب بازی نکردن میگوید «سوال بعدی». در جوابِ لطیفه های نوروزی میگوید «شما کدام بازی را دیدی؟» در جوابِ نیش و کنایه های بی اساس با لبخندی ژکوند میگذرد.
انقلاب تاکتیکی تیم ملی ایران در سالهای گذشته حیرت آور است، نه آنچنان که سوئد را با زلاتان شکست دهیم یا به راحتی آب خوردن قهرمانِ کوپا امریکا «شیلی» را بی دردسر ببریم، آنقدر حیرت آور نیست که به راحتی همه تیم ها را با اختلاف گل شکست دهیم یا تضمینی از قهرمانی آسیا و صعود به مرحله حذفی جام جهانی را داشته باشیم. اما آنچه مشهود است تنها یک تاکتیسین میتواند تیمی ویران شده را تحویل بگیرد و بدونِ کوچکترین امکانات -حتی زمین تمرین مناسب- آن را اینگونه آباد کند. آنچه از تیم ملی میبینیم این است که تیم ملی به جایی رسیده است که قادر است چند تاکتیک همزمان را بدون هیچ سختی انجام دهد. ایرانِ کارلوس کیروش تقریبا در هر زمانی قادر است به راحتی از 4-2-3-1 به 4-4-2 یا 4-3-3 تغییر آرایش دهد. تیم ملیمان به نقطه ای رسیده است که بالانسِ تیم با مصدومیت و محرومیت بازیکنان آنچنان تغییری نمیکند و هیچ بازیکنی جایگاه ثابت شده ای برای خود ندارد. نکته کلیدیِ انقلاب تاکتیکی کارلوس کیروش همینجاست، تغییر مداوم و شناورِ تاکتیک بدون اینکه بازیکنی سردرگم شود. هرکسی اندکی با علمِ فوتبال و القای تاکتیک تیمی آگاه باشد، درک میکند که این چیزی
نزدیک به جنون است. همانطور که الکس فرگوسن در سوالی مبنی بر فلسفه پیروزی در یک جمله تامل برانگیز میگوید: «تیمی موفق تر است که خط دفاعی قوی تری داشته باشد» . و ایران این قاعده را به نحوِ بی نظیری انجام داده است و حتی تبدیل به تیمی شده است که دیگر تیم های بزرگِ آسیا از آن الگو میگیرند.»
چهار/ محبوبِ ایتالیایی همان که از پلکان اتوبوس پایین آمد رو به دوربین ای اف سی گفت «مطمئن باشید برای ایران سورپرایز دارم» . مارچلو لیپی را میگویم،. مگر میشود فوتبال را نگاه کرد و مارچلوی بزرگ را دوست نداشت. حالا میخواهد هرکجای دنیا که باشد، حتی روبه روی ایران. برای ما سورپرایزِ لیپی همان لحظاتی بود که نزدیک تر از همیشه کنارمان ایستاده بود، همان لحظاتی که دست های کیروش را میگیرد با او میخندد و خوش و بش میکند. سوپرایز از این بزرگتر که لیپی در آزادی ایستاده تشویق میشود، و با شکستی خفیف مقابلمان با لبخندی سینمایی تونل آزادی را ترک میکند تا رویای چین را به زودی به اندازه دیوارش بسازد. سورپزایز از این لذتبخش تر وجود ندارد که مارچلو لیپی از ایران آنگونه ستایش میکند. آنگونه که به فکر میرویم و به گذشته فکر میکنیم و تکه های پازل را به هم میچسبانیم و تیمی را درمییابیم که فاصله ای با تعلیق و منحل شدن را نداشت و برای بازی هایش هزارنفر به آزادی میرفتند اما امروز آنقدر خواستنی شده است که روی دیوارکهای استادیوم آویزان مینشینند تا نشان دهند پای تعهدشان مانده اند. این همان تیمی است که آنچنان بازیکنانی ندارد
که توپ طلا و مدعیانِ مرد سال آسیا را در ترکیب داشته باشند، این همان تیمی است که بازیکنهایش در باشگاههای آنچنانی اروپایی بازی نمیکنند تا هوادار را به استادیوم بکشانند، اما آنقدر دوست داشتنی شده اند که صد و پنجاه هزارنفر تهران را برای چندساعت هم که شده از تپش بیاندازند. تیمی که نه آنچنان ستاره دارد نه زمینِ تمرین، تیمی که کاپیتانش هم پشتِ جوایزِ دیپلمات ها پنهان نمیشود، تیمی که نه بی هیاهو اردو میرود نه حمایتِ آنچنانی را با خود دارد. تیمی که مربی اش هم یقه اش را باز میگذارد هم به وقتش کراواتش را گره ایتالیایی میزند، هم سر فرصت رو به جایگاه آخرین مشت را نثار میکند و میرود. تیمی که بیشتر از همیشه عطرِ ملی را با خود دارد، تیمی که دیگر باور دارد هم میتواند مقابلِ آرژانتین بایستد و هم مقابلِ سورپرایزهای لیپی کم نیاورد. وقتی لیپی میگوید «ایران بهترین تیم آسیا است» ، پس بیراه نیست که اگر اعتقاد داشته باشیم این تیم محترم ترین تیمِ ملی تاریخمان است.
پنج/ پادشاه رو به شاهزاده ای که «سیب» داشت گفت من او را انتخاب میکنم. خواستگاری که آینه داشت سراسیمه گفت اگر آینه ی من نبود کسی نمیفهمید دختر کجای این دنیا است و میمرد. شاهزاده دیگر که اسب داشت هراسان گفت اگر اسب من نبود به فاصله یک چشم بهم زدن به اینجا نمیرسیدیم و بازهم دختر میمرد. پادشاه لبخندی زد و در جواب گفت: «تو هنوز آینه ات را داری، تو هم هنوز اسبت را. اما این شاهزاده دیگر سیبش را ندارد» .
موضوع پادشاه شبیه به یک قصه بود، شبیه به یک افسانه. اما آنچه که باور دارم این است که شاید خیلی ها اعتقاد داشته باشند داشتنِ آینه و اسب به مراتب قدرتمندتر و باارزش تر است، اما برخلافِ شهرزادهای قصه گو، افسانه های غم انگیز و تراژدی های گاهاً دوست داشتنی، اینگونه فکر نمیکنم. نشان به آن نشان که پادشاه عاصی فوتبالِ ایران به زودی از ایران جدا میشود، و آن روز نردیک تر از همیشه است، و بد یا خوب ما بخشی از این تراژدی خواهیم بود. این روزها عجیب است، روزهایی که «استیو تولتز» به نفس افتاده و پادشاه، شاهزاده ای که آینه و اسب دارد را بیشتر دوست دارد. عصری که برای درخشانها، مایلی کهنها، قلعهنوییها و مربیان و کارشناسان و منفعت طلب ها که دیگر آنچنان زیبا و باشکوه نیست. عصری که یک مردی را دارد که نه همانندِ ایویچ برای یک تک به تک سیگار برگی داشت بیاندازد زمین و بعد از خلقِ حماسه دوباره آن را از زمین بردارد کام بگیرد ، و نه سیبِ دیگری در دست دارد که فدا کند. خسته و عاصی مثلِ ایران ؛ مثلِ کارلوس کیروش.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
اگر اشتباه نکنم اونی که سیگارش را انداخت والدیر ویرا بود نه ایویچ که البته هر دوشون هنوز هم توی قلب بیشتر ما ایرانیا یه جای بزرگ بزرگ دارن.
بدون نام
بسیار زیبا
اسی
با سلام. اگه مسولین عزیز یکم همت ب خرج بدن مطمعنا" فوتبال ایران همانند والیبال بعداز رفتن آقای کیروش, این سبک بازی براش ب یادگار میمونه . من الان حدود بیست ساله با فوتبال اشنا شدم و دارم فوتبال میبینم. تیم ملی کشور عزیزمون هیچوقت این اقتداری ک الان مقابل حریفاش داره رو نداشت. و بود زمانهایی ک اگه بازیکنی فیکس نمیرفت زمین یا تعویض میشد رسانه ها 3 4 روز در مورد اون مسأله تیتر میزدن چون سرمربی نمیتونست تیم رو کنترل کنه ک کار ب این جاها میکشید. ولی الان حتی رسانه ها هم جرأت ندارن در مورد تعویض یا فیکس نبودن بازیکن نامی مطلبی بنویسن چون سرمربی داره تیم رو کنترل میکنه . با همه اتفاقایی ک تو این چند ماه اخیر افتاد تیم حتی ب کچکترین حاشیه هم کشیده نشد چون سرمربی داره کنترل میکنه.امیدوارم قدر این جواهر بسیار گرانبهارو ( کیروش)بدونیم
فیروز طهماسبی
متن خییییییییییلی خیییییلی زیبایی بود لطفا نویسنده اش راهم بنویسید
وحید
متن بسیار زیبایی بود. محشر بود. واقعا لذت بردم. این اولین بار برای یک نویسنده متن میگذارم. آفرین
نظر کاربران
طووووووووووووووووووووووووووووماره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سیگار مال ویرا بود و بازی ایران استرالیا
ولی متن جالبی بود
اگر اشتباه نکنم اونی که سیگارش را انداخت والدیر ویرا بود نه ایویچ که البته هر دوشون هنوز هم توی قلب بیشتر ما ایرانیا یه جای بزرگ بزرگ دارن.
بسیار زیبا
با سلام. اگه مسولین عزیز یکم همت ب خرج بدن مطمعنا" فوتبال ایران همانند والیبال بعداز رفتن آقای کیروش, این سبک بازی براش ب یادگار میمونه . من الان حدود بیست ساله با فوتبال اشنا شدم و دارم فوتبال میبینم. تیم ملی کشور عزیزمون هیچوقت این اقتداری ک الان مقابل حریفاش داره رو نداشت. و بود زمانهایی ک اگه بازیکنی فیکس نمیرفت زمین یا تعویض میشد رسانه ها 3 4 روز در مورد اون مسأله تیتر میزدن چون سرمربی نمیتونست تیم رو کنترل کنه ک کار ب این جاها میکشید. ولی الان حتی رسانه ها هم جرأت ندارن در مورد تعویض یا فیکس نبودن بازیکن نامی مطلبی بنویسن چون سرمربی داره تیم رو کنترل میکنه . با همه اتفاقایی ک تو این چند ماه اخیر افتاد تیم حتی ب کچکترین حاشیه هم کشیده نشد چون سرمربی داره کنترل میکنه.امیدوارم قدر این جواهر بسیار گرانبهارو ( کیروش)بدونیم
متن خییییییییییلی خیییییلی زیبایی بود لطفا نویسنده اش راهم بنویسید
متن بسیار زیبایی بود. محشر بود. واقعا لذت بردم. این اولین بار برای یک نویسنده متن میگذارم. آفرین