پاشازاده: باند برانکو نگذاشت تیم ملی بروم
یکی از بهترین مدافعان تاریخ فوتبال ایران میگوید روزی به استقلال میآید تا حقانیت و فلسفهاش در مربیگری را به اثبات برساند.
او از آمدن به استقلال گفت. از رسیدنش به پیراهن تیم ملی و مشکلات و مصائب ایران در راه رسیدن به جام جهانی روایت کرد. از درگیری در تمرینات تیم ملی تا بدقولی مسئولان فوتبال ایران که او را خسته کرده است. وقتی پای صحبتهای او بنشینید زمان به سرعت می گذرد. مصاحبه بیش از ۱۰۰ دقیقهای ایسنا با پاشازاده به قدری دلنشین بود که متوجه گذر زمان نشدیم. این مصاحبه را در ادامه می خوانید و پیش از آن جملات کلیدی مصاحبه در زیر امده است:
* در حال حاضر هدایت تیم فوتبال پارس جم را در لیگ ۲ بر عهده دارید. با توجه به حضور ۴۰ تیم در این سطح از فوتبال احتمالا رقابت سختی هم میان تیمها وجود دارد.
رقابتهای لیگ ۲ بسیار داغ و جذاب پیگیری میشود.
* داوریها در چه وضعی قرار دارد؟
چند وقت پیش برای انجام دیداری به ماهشهر رفته بودیم. در مقابل چشمان ناظر داوری سرمربی تیم حریف به داور گفت اگر تیممان برنده این بازی نشود سرت را میبریم. به همین صراحت حرفش را بیان کرد. بعد از بازی ناظر فدراسیون که قبلا قضاوت میکرده و ادعای زیادی هم دارد، میگوید ما گزارشمان را ارائه میدهیم اما اتفاقی نمیافتد.
* با این اوصاف شرایط بسیار سخت است.
واقعا سخت است. در بازی قبلیمان دو، سه قطعه سنگ نسبتا بزرگ از کنار گوشم رد شد. این در حالی است که در ابتدای بازی احترام زیادی برای ما قائل شدند و ما را هم تشویق کردند. این بازی در رضوانشهر برگزار شد.
* در چند وقت گذشته انتقادات زیادی هم به اهدای امتیاز تیمها به شهرستانها وجود داشت و عدهای آن را به دلیل کسب آرای استانها از سوی فدراسیون فوتبال میدانند.
کاری به این موضوع ندارم اما دو، سه سال است که طرح کاهش تیمها را آغاز کردهایم و با هزار زحمت تعداد تیمها در لیگ برتر به ۱۶ رسیده است. کاری به دلیلش ندارم. درست یا غلط بعضی تیمها را هم به لیگهای پایینتر منتقل میکنند. به یکباره تعداد تیمهای سقوط کننده از ۲ به ۳ یا ۴ رسیده است. پس از سه سال مجددا میگوییم تعداد تیمها را به ۲۰ برسانیم. این موضوع صورت خوشی ندارد. خودمان کاری را که قبلا انجام دادهایم نقض میکنیم. وقتی تعداد تیمهای لیگ برتر و لیگ یک را کاهش میدهیم پس باید تیمهای لیگ ۲ هم کاهش پیدا کند. در این شرایط تعداد تیمهای لیگ ۲ به ۴۰ تیم افزایش مییابد. این در حالی است که هزینه تیم ما از نظر ایاب و ذهاب هیچ فرقی با تیم لیگ برتری ندارد. همان اتوبوسی را که استقلال برای رفتن به انزلی کرایه میکند، ما هم کرایه میکنیم. به هر حال وقتی به انزلی میرویم باید هتل هم اجاره کنیم. هزینهها یکی است.
* قبلا سه تیم را از لیگ ۲ به لیگ یک رساندهاید. اگر امسال هم پارس جم را به لیگ یک برسانید رکورددار این کار محسوب میشوید.
سال گذشته آلومینیوم اراک را به لیگ یک آوردم. قبل تر از آن هم شهرداری تبریز و گسترش فولاد را به لیگ یک رساندم.
* سابقه حضور در لیگ یک را هم در کارنامه خود دارید.
شهرداری تبریز و پارسه را در لیگ یک هدایت کردم. تکلیف پارسه مشخص است. حدود ۴ هفته هدایت این تیم را بر عهده داشتم و کنار رفتم چون شرایط کار کردن در این تیم وجود نداشت. آقای سید عباسی و فراز فاطمی هم در این تیم موفق بودند، نتیجه گرفتند و تیم را از انتهای جدول جدا کردند اما با آنها هم برخورد بدی شد. شرایط پارسه با همه تیمها فرق میکند. بدهیهای خودشان را هم پرداخت نمیکنند.
* در این سالها بازیکنی را هم به لیگ برتر یا به فوتبال ایران معرفی کردهاید که اسم و رسم دار باشد؟
در لیگ ۲ بیشتر از جوانها استفاده میشود. لیگ ۲ پایهساز لیگ یک و لیگ برتر است. مصطفی احمدی در سیاه جامگان بازی میکند و سه، چهار سال در کنار من حضور داشت. او را از شهرداری اردبیل با ۳ میلیون به خدمت گرفتیم. بابک مرادی بازیکن زیر ۲۰ سالی بود که الان در آلومینیوم اراک بازی میکند. محمد انصاری پرسپولیس را سال قبل بازی دادم. انصاری به من لطف دارد و همیشه به من زنگ میزند. اوایل فصل هم با من تماس داشت و در چند روز گذشته هم با هم صحبت کردیم. در مورد او بسیار سختگیر بودم.
* بازیکن بسیار آرامی به نظر میرسد.
اگر بدانم بازیکنی استعداد لازم را دارد، کار را برای او سخت میگیرم. همیشه در اوایل کارمان جنگ و دعوا و دلخوری هم وجود دارد ولی آخر فصل میگویند که بهتر شد که این کار را انجام دادید.
* به خوبی از دفاع به حمله ملحق میشود و صرفا بازیکن تدافعی نیست.
محمد در فاز هجومی هم قابلیتهای زیادی دارد و سال گذشته روی این موضوع بسیار کار کردیم و خودش هم استعداد بالایی داشت. بازیکنان زیاد دیگری در لیگ یک وجود دارند که الان درباره نامشان حضور ذهن ندارم. یکی دیگر از شاگردانم که در گسترش فولاد به او میدان داده بودم این روزها در ملوان است.
* به گذشته بازگردیم. درباره زمانی که به استقلال پیوستید. در شرایطی که بازیکنان بزرگی در استقلال حضور داشتند.
سال اولی که فوتبال بازی کردم در تیم اکباتان به میدان رفتم. در سال اول حضورم در اکباتان در رده نوجوانان حاضر شدم. شانس این را داشتم که دو سال دیگر در نوجوانان بازی کنم اما در سال نخست نوجوانان پس از یک ماه به تیم جوانان ملحق شدم. حدود ۷-۸ بازی برای جوانان انجام دادم. سال بعد هم در نوجوانان حضور داشتم اما برای جوانان هم به عنوان بازیکن ثابت به میدان میرفتم. در آن سال اکباتان به بانک سپه تغییر نام داد.
* این دوران دقیقا چه سالی است؟
سال ۶۸-۶۹ بود. سرپرست تیم ما فردی به نام حاج آقا محمدی بود. در کنار فوتبال در بازار شاگرد او بودم. بعدازظهرها با او به تمرین میرفتم و پس از آن هم به مدرسه شبانه میرفتم. شرایطم طوری نبود که فقط فوتبال بازی کنم و به مدرسه بروم. باید کار میکردم. خدا پدر حاج آقا محمدی را بیامرزد چرا که برای من نعمتی بود. اینکه هم کار کنم، هم پول بگیرم و هم بازی کنم، بسیار خوب بود. آن سال را هم در کنار او بودم. در آن دوران تیم امید وجود نداشت. خیلی سخت بود که بازیکنی از رده جوانان به رده بزرگسالان بپیوندد. الان در حد فاصل تیم جوانان و بزرگسالان تیم زیر ۲۱ سال و زیر ۲۳ سال وجود دارد. پس از پایان فصل به تیم ملی جوانان دعوت شدم. روز آخری که فهمیدند در رده نوجوانان هستم، من را خط زدند. آقای حاج رضایی و اربابی هدایت آن تیم را بر عهده داشتند.
در پایان فصل با توجه به اینکه بانک سپه پول تیممان را نداده بود سرپرست تیم تصمیم گرفت دیگر تیمداری نکند و اگر هم این کار را انجام دهد تیمی را برای خودش تشکیل دهد. او فرد خیری بود و با تمام عشقش به فوتبال میپرداخت. وضع مالیاش هم خوب بود و به جوانان کمک میکرد. در آن زمان همیشه ساک ورزشیام را به همراه داشتم و پس از ساعت یک یا دو به فوتبال میرفتم. نظرم بر این بود که به تیم جوانانی بروم که بتوانم در کنار تیم بزرگسالان هم تمرین کنم و اگر شد به میدان هم بروم. در آن زمان به تیم بنیاد شهید و چند تیم تهرانی هم رفتم که قسمت نبود برای آنها بازی کنم. در یکی از روزها مهرداد رحمانی دوست و یکی از هم تیمیهایم در بانک سپه به حجرهمان آمد و گفت اگر تیمی نداری بیا به استقلال برویم. به او گفتم پدرت خوب، مادرت خوب، چه کار به استقلال داریم؟ استقلال این همه بازیکن بزرگ دارد.
* در آن زمان استقلال بازیکنان بزرگی را داشت.
مهدی فنونیزاده، رضا حسنزاده، فرشاد فلاحتزاده، شاهین بیانی، مسعود غفوری اصل و... همه بازیکنان ملیپوش استقلال بودند.
* آن زمان قهرمان آسیا شده بودند یا نه؟ چرا که همه این بازیکنان در ترکیب تیم قهرمان استقلال حضور داشتند.
هنوز قهرمان نشده بودند. پس از ماجرا گفتم نه، اما گفت بیا تمرین کنیم تا بدنمان آماده باشد. ساکمان را برداشتیم و به تمرین استقلال رفتیم. ۵۰۰ نفر برای تست دادن به محل تمرین استقلال آمده بودند. در همین لحظه تصمیم گرفتم که برگردم اما دوستم گفت تا اینجا آمدهایم و حیف است تست ندهیم.
سرمربی استقلال بازیکنان اصلی تیم جوانان را به طرف دیگری فرستاد و در نیمه باقی مانده زمین از بازیکنان به صورت گروهی تست میگرفت. مصطفی شرکا و حسن عضدی مسئول تیم جوانان بودند. هنگامی که از کنار گروه ما رد میشد ایستاد و من را صدا کرد و گفت کجا بازی میکردی که شرایطم را به او گفتم. به من گفت برو و در کنار بازیکنان اصلی تمرین کن. پس از پایان تمرین گفت همه را بفرستید بروند. توپی را به من داد و گفت با آن شوتزدن و روپایی زدن را انجام دهم. پس از این کارها گفت فردا برای تمرین کردن به محل تمرین بیا. فردای آن روز به تمرین نرفتم. مجددا رحمانی به سراغم آمد و گفت خدا لعنتت کند. گفتم چرا. گفت تو نیامدی من را هم بیرون انداختند چرا که شرکا گفت اگر پاشازاده نیاید تو هم به تمرین ما نیا.
* چرا نمیرفتی؟
من آدم منطقی هستم. از استقلال بدم نمیآمد و الان هم خدا را شکر میکنم که به استقلال رفتهام اما منطقی فکر میکردم. من میخواستم برای تیم جوانانی بازی کنم که در کنار آن به تیم بزرگسالان هم بروم. نمیخواستم جوانیام را هدر بدهم. راهم را میدانستم و میخواستم محکم و منطقی پیش بروم. همان راهی را رفتم که بازیکنانی مانند علیرضا جهانبخش طی میکنند. به زور من را به تمرین برد و شرکا دقایق زیادی را با من صحبت کرد. به او گفتم که من میخواهم برای تیم بزرگسالان هم بازی کنم و شرکا موافقت کرد. گفت فردا در زمین صنایع دفاع حضور داشته باش. فردا به زمین صنایع دفاع رفتم و با توجه به اینکه ماشین نداشتم، خیلی زود از خانه راه افتادم و زود هم به تمرین رسیدم. زیر آفتاب نشسته بودم و چرت میزدم. به یکباره خودم را جمع و جور کردم و دیدم بازیکنانی مانند عبدالعلی چنگیز، شاهین بیانی، شاهرخ بیانی، مهدی فنونیزاده، عابدزاده، رضا احدی، رضا نعلچگر، مجید نامجو مطلق و همه بازیکنان به تمرین استقلال آمدند. با دیدن این صحنه بیشتر به کنارههای زمین رفتم.
دیدم که شرکا اطراف زمین تمرین را سرک میکشد تا اینکه من را دید و گفت که دنبال تو هستم. گفت سریع به رختکن برو و لباست را عوض کن. اما من مخالفت کردم. نمیتوانستم به رختکن تیم بزرگی مانند استقلال بروم. در کنار زمین لباسم را عوض کردم. به شرکا گفتم که من کجا و تمرین استقلال کجا. شرکا گفت مگر نمیخواستی به تمرین استقلال بیایی، این هم استقلال. بازیکنی در ۱۶ سالگی به میان بازیکنان بزرگ استقلال آمده بود اما خوبی من این بود که در داخل زمین شخصیت دیگری دارم. آقای پورحیدری یک نیمه من را در دفاع چپ گذاشت. آن زمان این طور نبود که هر روز تمرین کنیم و به من گفت پسفردا ساعت ۷ در فرودگاه باشم اما باورم نمیشد. تا اینکه شرکا گفت تو پدر من را درآوردی. میخواهی در استقلال باشی یا نه؟
اولین بازی ما در جام حذفی با شاهین زابل و قبل از آغاز لیگ برتر بود. در هواپیما کنار جعفر مختاریفر نشسته بودم و فکر میکردم رویا میبینم. در عرض چند روز زندگی من از این رو به آن رو شده بود. در اواسط نیمه پورحیدری من را به جای مهدی فنونیزاده به میدان فرستاد. اسم من را هم نمیدانستند و با نام حسنزاده "ب" صدا میکردند. بازی را ۳ بر صفر پیروز شدیم و به تهران بازگشتیم. همیشه از شرکا تشکر کردم و جا دارد در این مصاحبهام هم از او تشکر کنم.
بازی بعدی ما در امجدیه بود. قبل از بازی در تمرینات همه با رضا حسن زاده شوخی می کردند. به او می گفتند یک نفر آمده و از تو بهتر است. بیا او را ببین. برای من جوان خیلی هیجان انگیز بود که درباره من صحبت می کردند. بازی برگشت را هم بازی کردم و بازیهای جوانان شروع شد و به درخواست شرکا به این تیم هم رفتم. هر از گاهی هم با بزرگان تمرین میکردم. سپس به تیم ملی جوانان رفتم. آن موقع محمود یاوری سرمربی بود و برای اردو به هند رفتیم و به عنوان کاپیتان تیم انتخاب شدم. در همین زمان استقلال به بنگلادش رفت و قهرمان آسیا شد.
*افسوس نخوردی که به خاطر تیم ملی جوانان فرصت حضور در قهرمانی آسیا را از دست دادی؟
نه منطقی بودم و می دانستم آنجا دیگر من را بازی نمیدادند. در اولین بازی هم حسن زاده مصدوم بود و من شانس آوردم که بازی کردم. در آن جا همه تیم تکمیل بود و فکر نمیکنم هیچ مربی ریسک میکرد. حتی مسعود غفوری اصل که عضو تیم ملی امید هم بود و پنج سالی هم از من بزرگتر بود هم بازی نکرد. نه، من جزو آن تیم بودم. وقتی جزو کادر باشی، عضو تیم هستی، پس من هم جزو تیم قهرمان هستم.
بعد از آن در آزادی و در جام حذفی با ماشین سازی بازی داشتیم. با وجود اینکه قهرمان آسیا و ایران شده بودیم، در ترکیب قرار گرفتم که متاسفانه یک بر صفر شکست خوردیم تا اینکه فصل تمام شد.
فصل بعد یک سری از بازیکنان استقلال کوچ کردند که اقلب به خاطر مسائل مالی بود اما ترکیب خط دفاعی دست نخورده باقی ماند. شاهین بیانی، رضا حسن زاده، مسعود غفوری اصل و فرشاد فلاحت زاده در استقلال حضور داشتند اما مهدی فنونیزاده رفت.
*مهدی فنونی زاده در بیشتر دوران خود هافبک دفاعی بود و حتی از او به عنوان یکی از بهترینها یاد میشود.
بله درست است اما بعضی مواقع در خط دفاعی هم بازی میکرد. مهدی واقعا خیلی خوب بود. در جا توپ را به منطقه دیگر زمین عوض میکرد. با اینکه از نظر فیزیکی خیلی قوی بود با شعور هم بازی میکرد. کسی توان گرفتن توپ را از او نداشت. یادم میآید آن زمان کفشهای کرهای آمده بود که مهدی هم یکی از آنها را داشت و در تمرین به پای من کرد. احساس کردم پایم سرد شده است. وقتی نگاه کردم دیدم روی کفشم رفته است. هیچ کس نمیتوانست از بدن تنومند او توپ بگیرد. سال بعد هم آقای دکتر ذوالفقارنسب هدایت استقلال را بر عهده گرفت.
*با استقلال قرارداد بسته بودی؟
قراردادی وجود نداشت و هیچ پولی نگرفتم. سال دوم، قاسم حمزه که در این چند سال هم بسیار کمکم کرده و قبلتر هم با من تمرین می کرد، گفت پیشنهادی برای تو دارم. خود او به پورا رفته بود. آقای حاجی صوفیانی مالک این تیم خصوصی بود و پول خوبی هم میداد. مرتضی فنونی زاده از پرسپولیس آمده بود و به من هم پیشنهاد داده بودند. آن موقع ۵۰۰ هزار تومان به من چک دادند. سال ۷۰ این پول برای یک بازیکن ۱۷ ساله خیلی بالا بود. میتوانستم با ۳۰۰ هزار تومان یک پیکان جوانان خوب بخرم. به تمرین استقلال بازگشتم تا این موضوع را مطرح کنم اما وقتی لباسم را عوض کردم و رفتم داخل زمین همه چیز از یادم رفت (می خندد). بعد از تمرین آقای ذوالفقار نسب از من خوشش آمد، اما پس از چند جلسه گفتم به پورا میروم. آقای ذوالفقارنسب خیلی صحبت کرد و گفت این کار را نکن. با این صحبتها من هم دو دل شده بودم. فکر میکردم آنجا بروم فیکس میشوم اما اینجا معلوم نیست.
پس از مشورت با حمزه نزد صوفیانی رفتم. به او گفتم اگر اجازه بدهی من در استقلال میمانم و چکی که داده بود را پس دادم. او چک را پاره داد و چک دیگری به مبلغ ۷۰۰ هزار تومان نوشت. سی درصد قرارداد من را افزایش داد. به او گفتم موضوع پول نیست و استقلال را دوست دارم و چیز دیگری هم مطرح نیست. یک میلیون هم بدهی حرفم همین است. او هم از این موضوع خوشحال شد و گفت کار خیلی خوبی میکنی. برگشتم استقلال و ماهی ۱۳ هزار تومان دریافت کردم. همین پول را هم کامل نمیدادند!
در آخرین روز و زمانی که بعد از ظهر با صنعت نفت آبادان در آزادی بازی داشتیم، باز هم تکلیف خودم را نمیدانستم. یک روز تمرین پورا بودم و یک روز به تمرین استقلال میرفتم. ساعت یازده صبح از باشگاه به خانه ما آمدند و برادر بزرگم را به باشگاه بردند. خود آقای ذوالفقارنسب با برادر بزرگتر من صحبت کرد و قول داد که من بازی خواهم کرد. برادرم هم برگشت و از خانه من را با ماشین به آزادی برد. در راهرو شاهین بیانی پیراهن شماره سه را تن من کرد. آن بازی را خیلی خوب بازی کردم. در بازی با صنعت نفت همه توپهای اول را زدم. بازی بعد در تهران و با تیم سپید رود رشت بود. آن را هم خیلی خوب بازی کردم که مانند بمب ترکیده بود. همه میگفتند یک جوان ۱۷ ساله در استقلا ثابت بازی میکند. بازی بعد با جنوب اهواز بود. عادل حردانی و ابراهیم تهامی بازیکنان این تیم بودند. در این بازی به میدان نرفتم چرا که هوا هم بسیار گرم بود. در بازی برگشت با یک تیم از ساری دیدار داشتیم. این بازی هم روی نیمکت بودم. حسن زاده به میدان رفته بود ولی ساری یک فوروارد گردن کلفت داشت که بسیار بزرگ بود. حسنزاده خیلی قوی بود اما طوری رضا را به فنسها زد که او مصدوم شد و دکتر به من گفت برو زمین و اجازه نده توپها را بزند.
مانند پشه دور این بازیکن میچرخیدم. توپها را می زدم اما بعد از آن سه، چهار متر پرت میشدم. به او اجازه ندادم فرصت گلزنی داشته باشد اما مانند کارگر ساختمانی شده بودم چرا که خطهای دور زمین هم از گچ بود. از آن بازی دیگر ثابت شدم. بعد از یک بازی به پرسپولیس رسیدیم. فکر نمیکردم مقابل پرسپولیس بازی کنم. یادم است قبل از بازیها در هفت تیر که ساختمان باشگاه بود جمع میشدیم. طبقه بالای باشگاه خانه عباس سرخاب بود. قبل از بازی به رستوان نائب میرفتیم و بعد از آن در باشگاه استراحت میکردیم و سپس راهی ورزشگاه میشدیم. آنجا بود که فهمیدم فیکس بازی میکنم. اولیایی گفت آمادهای؟ گفتم برای چی؟ گفت بازی میکنی. از آنجا تا دقیقه شش، هفت استرس داشتم. صد هزار تماشاگار در ورزشگاه بود و وفتی از تونل وارد ورزشگاه شدم، پاهایم میلرزید. پس از آن خودم را پیدا کردم و خیلی خوب هم ظاهر شدم. ناصر محمدخانی و حسن شیر محمدی مهاجمان پرسپولیس بودند.
*بازی با چه نتیجهای تمام شد؟
این بازی با تساوی بدون گل تمام شد اما از آنجا بازیکن ثابت استقلال شدم و دوران من در استقلال شروع شد. اتفاقا چند روز پیش عکسی را در روزنامهای دیدم که من، داوود مهابادی و محمد خرمگاه در سال ۷۴ کنار هم ایستاده ایم و من بازوبند کاپیتانی استقلال را بر بازو داشتم.
* چند سال کاپیتان استقلال بودی؟
سن و سال کمی داشتم که برای اولین بار کاپیتان شدم اما آن موقع کاپیتان اول نبودم. اگر چند بازیکن مانند امیر قلعه نویی، صادق ورمزیار و ... نبودند من کاپیتان میشدم. تا سال ۸۲ که از استقلال رفتم کاپیتان بودم.
*به سال ۸۰ برویم و از دست رفتن قهرمانی استقلال در آخرین روز مقابل ملوان؛ چه اتفاقی افتاد؟
اتفاقا چند روز پیش با تیم رضوان شهر بازی داشتیم که هتلمان هم همان بود. یاد آن بازی افتادم و حسرت خوردم. واقعا میگویم هیچ اتفاقی در آن بازی نیفتاد.
*می گویند چند بازیکن که شما هم جزو آنها بودید، نمیخواستند استقلال قهرمان شود و بازی را شل گرفته بودید؟
به هیچ وجه چنین موضوعی مطرح نیست. چند دفعه در اینباره صحبت کردم. با تمام احترامی که برای پورحیدی و مظلومی قائل هستم، وقتی روز آخر با یک گل شکست میخورید، کادرفنی باید مسئولیتها را بر عهده بگیرد. این اتفاق در دوران حضورم در لورکوزن مقابل بایرن رخ داد و بالاک به ما گل به خودی زد. جریان کاملا فوتبالی بود. برای کسی حاشیه درست نمیکنم اما این جریان را قبلا هم از نزدیکان مظلومی شنیدهام. وقتی تیم نتیجه نمیگیرد، کادر فنی مقصر است. در مملکت ما رواج است که برای عوام فریبی، چیزهای دیگر را مطرح میکنیم. فیلم بازی موجود است و هیچ کسی کم کاری نکرد. کاملا فوتبالی شکست خوردیم. همه هم زحمت کشیدند و صحبتی هم مطرح نشد و خیلی احمقانه است چرا که پاداش و قرارداد ما در گرو این قهرمانی بود. بدون هیچ رودربایستی میگویم، وقتی قهرمان نشدند افکار عمومی را به سمت دیگری منحرف کردند و تقصیرات را به گردن حسن و حسین انداختند.
علی موسوی و علیرضا اکبرپور میتوانستد گل بزنند که نشد. هنوز هم حسرت آن بازی را میخورم. خیلی سخت بود. این همه راه را بروی و با یک گل شکست بخوری و در نهایت هم پرسپولیس قهرمان شود؛ مسئلهای بود تا روزنامهها سوژهای داشته باشند. ملوان چون استرس نداشت راحت بازی کرد. درباره مسائل گذشته صحبت نکنیم بهتر است. الان که صحبت میکنیم یک نفر هم فردا بلند میشود و پاسخ میدهد. از من پرسیدید و من گفتم هیچ اتفاقی نیفتاد. همه پس از شکست به ملوان در رختکن گریه میکردند چرا که برای ما بد بود.
*سال بعد، رولند کخ به عنوان سرمربی استقلال معرفی شد. در حالی که بازیکنان بزرگی هم جذب شده بودند، استقلال نتیجه بسیار بدی را در لیگ برتر کسب کرد.
آن سال هم فضای حاشیهای خود را داشت. از آمدن کخ هیچ اطلاعی نداشتم. قبل از آن دو عمل سنگین روی پایم انجام داده بودم و یک سال نیم هم بازی نکرده بودم. با توجه به رابطهام با مدیرهای آلمانی، شانسی برایم به وجود آمد که به تیم آرمینیابیلفلد بروم. بعد از اتمام لیگ بلافاصله رفتم اما با استقلال قرارداد سه ساله داشتم. رفتم و با آنها شروع به تمرین کردم. مربی من را میشناخت اما گفت باز هم باید ببینمت. گفت همه چیز خوب است و قرار شد به اردو برویم. تمام وسایلم را گرفتم و شماره پیراهنم هم مشخص شد. رفتیم اردو که آنجا مربی به من گفت یک مربی آلمانی به ایران رفته است. گفتم چه کسی؟ گفت کمک مربی سابق شما آقای کخ مربی استقلال شده است. یک هفته با آنها تمرین بدنسازی کردم که قرار بود بعد از بازی دوستانه قراردادم را نهایی کنم که پدرم فوت کرد. صبح که بیدار شدم گفتم نمیتوانم در آلمان بمانم و باید به ایران بروم. به ایران آمدم و درگیر مشکلات پدرم بودم. پس از دو هفته با مدیر تیم تماس گرفتم که گفت چون وقت نداشتند یک بازیکن آفریقایی را جذب کردند و منتظر من نشدند.
در شرایطی که پدرم فوت کرده بود و استقلال هم تمرینات خود را شروع کرده و به تازگی هم از اردوی عربستان برگشته بود، تصمیم گرفتم به استقلال بروم. به هتل استقلال رفتم و با کخ صحبت کردم که او به من گفت تو هم مانند همه بازیکنان باید تست بدهی. درست است لورکوزن بودهای اما بعد از آن باید شرایطت را ببینم. آن سال تیم مهرههای زیادی داشت. در خط دفاع مهدی هاشمی نسب، سهراب بختیاریزاده، محمود فکری، پیروز قربانی و محمد خرمگاه بازیکنان تیم بودند و اوایل همیشه جزو آخرین نفرات بودم. با او موافقت کردم اما در یکی، دو هفته اول اسمی هم از من نمی نوشت. کخ کار تئوری زیادی انجام میداد اما هیچ صحبتی از من نمی کرد، اما در تمرینات خودم را نشان دادم و در بازی دوستانه قبل از لیگ با تیم ذخیره وارد زمین شدم و یک گل زدم که نظرش عوض شد. تورنمتی در تختی داشتیم که من را در بازی اول و دوم در تیم ثابت قرار نداد. در بازی دوم به طور تعویضی به میدان آمدم و خوب بودم. پس از تمرینات خوب، جای خودم را گرفتم. در بازی اول که در جام باشگاههای آسیا بود با یک تیم اردنی بازی کردیم. در دقیقه هفتاد که بازی گره خورده بود، یک گل هم از ضربه کرنر زدم و از آنجا جا به تیم اصلی وارد شدم.
مهرههای زیاد یکی از مشکلات بود. به قول آلمانیها استقلال ژنرالهای زیادی در تیم داشت ولی سربازها کم بودند. ناآشنا بودن کخ به فرهنگ، سیستم و زمین ایران مشکل بود. یادم است دو بار ما را از آزادی برگرداندند و نگذاشتند تمرین کنیم. خب این شرایط برای یک مربی آلمانی بسیار سخت بود. کسانی هم که کنار او قرار گرفته بودند، قابلیت جمع و جور کردن تیم را نداشتند. در پرسپولیس و استقلال خارجیها موفق نیستند اما برانکو به خاطر اینکه قبلا ایران بوده و فردی به نام کریم باقری نزدیکش هست، تیم را جمع کرده و شرایط خوبی به وجود آمده است. اول فصل هم شرایط خوب نبود و شرایط برانکو مانند داستان کخ بود. اما اینجا کسی نبود که برانکو را کله کند اما کسانی که میخواستند جای کخ بیایند قابلیتهای خوبی داشتند و خوب این تیم را به حاشیه بردند تا کخ اخراج شد.
*به سراغ حضور در اروپا برویم. در چند تیم بازی کردی که بزرگترین تیم، بایرن لورکوزن بود.
قبل از سال ۷۱ بازیکنان ما به قطر می رفتند و لژیونر شدن آغاز شد. البته قبل از انقلاب هم لژیونر وجود داشت اما لیگ قطر و امارات حرفهای نبود. قبل از من علی دایی، کریم باقری و خداداد عزیزی به آلمان رفته بودند. همهمهای در فوتبالیستها بود و من هم از اول میخواستم لژیونر شوم و سن و سالم هم مساعد بود. بازیکن مستعدی به حساب میآمدم. پس از درخشش در بازی با استرالیا، از آن موقع تا جام جهانی پیشنهادهای زیادی داشتم. یادم است تیم بوخوم نماینده خود را فرستاد و هر سه بازی را دیدند و می خواستند همان زمان من را به آلمان ببرند اما سرپرست تیم ملی، آقای امین بخش اجازه این کار را نداد و گفت برای ما مسئولیت دارد. از آنجا به ایران بازگشتم و مرحوم حجازی نصیحتم کرد و گفت "عجله نکن! تیمهای بهتری به تو پیشنهاد می دهند. منتظر جام جهانی باش چرا که نظر من این است که در فرانسه می درخشی." شرایط برای من سخت شده بود و فکر میکردم نمیخواهند لژیونر شوم و تیمشان ضعیف شود اما الان با خودم میگویم خوب شد که به حرف او گوش دادم و به جام جهانی رفتم.
دو روز قبل از حضور در لورکوزن تقریبا با میدلزبورو تمام کرده بودم و منتظر ویزا بودم که با منزوی - مسئول انتقالم به اروپا - به انگلیس بروم. آقای کالموند مدیرعامل باشگاه لورکوزن وقتی با من تماس گرفت، گفت دست نگه دارید و این کار را نکنید. گفتم کار را انجام دادهایم و با باشگاه صحبت کنید. شبانه به همراه معاونش به ایران آمدند. خیلی از بازیکنهای ما شخصا به آلمان رفتند و حتی تست هم دادند. تنها بازیکنی بودم که مدیرعامل یک باشگاه بزرگ آلمان به ایران آمد و قراردادم اینجا امضا شد. برای من قابل احترام بود. به بایرن لورکوزن رفتم و استراحتی هم نکرده بودم. تقریا یک هفته به آغاز بازیها مانده بود که به این تیم رفتم. ترکیب تیم مشخص شده بود اما با این حال توانستم خودم را به ۱۸ نفر اصلی برسانم. اوایل یک مصدومیت کشاله به دلیل خستگی داشتم. اشتباه کردم و نگفتم. قصد داشتم برای تیم ملی مقابل کویت به میدان بروم که در تمرینات کشالهام پاره شد و مقابل کویت هم بازی نکردم. به آلمان برگشتم و چند هفتهای را از دست دادم تا اینکه خودم را آماده کردم و مقابل تیم سن پائولی در جام حذفی بازی کردم و پیروز شدیم. بعد برای بازی با منتخب جهان به ترکیه رفتم. چون تمرین نکرده بودم جزو بازیکنها نبودم و آن را هم از دست دادم.
برای دیدار در جام یوفا آماده میشدیم و با تیم اودینزه بازی داشتیم. اولین بازیکن ایرانی بودم که در جام یوفا بازی کردم. رفت و برگشت مقابل اودینزه بازی کردم و دوباره در تمرین مصدوم شدم. قرار بود مقابل کایزرسلاترن فیکس باشم که روز قبل بازی مچم را بد زدند. نیم فصل به ایران آمدم و یک هفته زودتر بازگشتم تا پس از یک استراحت جای خودم را بگیرم. دو هفته به برزیل رفتیم و سه بازی با سائوپائولو و دو تیم اروگوئهای بازی کردیم. آقای کریستف دام معمولا از کسی تعریف نمیکند و خیلی سخت ترکیب تیمش را تغییر می دهد. روزنامه کیکر را دارم که دام گفته بود اردوی خوبی نبود، چون فاصله زیادی داشت اما تنها خوبی این اردو درخشش مهدی پاشازاده است که بهترین نفر من بود و از این به بعد فیکس بازی میکند. برگشتیم و در بازی دوستانه هم گل زدم.
فتح الله زاده به من زنگ زد و تشکر کرد و گفت خیلی خوب کاری کردهای و بایرنیها از ما دو بازیکن دیگر میخواهند چرا که مهدی خوب کار کرده است. به او گفته بودند که روز یک شنبه به آلمان بیاید تا روز دوشنبه با من قرارداد سه ساله میببندند اما متاسفانه روز جمعه با امرسون برزیلی -بازیکن سابق یوونتوس - برخورد کردم که رباط صلیبی من پاره شد. سرنوشت من از آنجا عوض شد. با این حال قراردادم را یک سال دیگر تمدید کردند. آن نیم فصل را هم از دست دادم. بار دیگر به تیم بازگشتم. کالموند به من گفت یک پیشنهاد داری اما خودت تصمیم میگیری و ما دخالت نمیکنم. یادم است تونی شوماخر در را باز کرد و وارد اتاق شد. کالموند به من گفت که او را میشناسی؟ و من گفتم بله. به من گفت شوماخر یک نامزد ایرانی دارد و یک ماه بعد از آن ماجرا هم ازدواج کردند. گفت شما دیگر هموطن شدهاید. به او گفتم جریان چیست؟ کالموند گفت شوماخر سرمربی فورتونا کلن شده و با توجه به خواهرخواندگی ما با این تیم، به آنها کمک میکنیم. او به دنبال یک لیدر برای تیمش است که در جام جهانی هم بازی کرده باشد. در ابتدا قبول نکردم و گفتم به بوندس لیگای دو نمیروم و اگر نمیخواهید قراردادم را فسخ کنیم. گفت تو قرارداد داری و شماره پیراهنت، خانهات، اتومبیلت را هم حفظ می کنیم. کیرستف دام هم معتقد است آنجا بهتر آماده میشوی. با شوماخر صحبت کردم و گفت تو به شماره ۱۰ علاقه داری و این شماره را برای تو کنار گذاشتهام. وقتی دیدم یک اسطوره به من احترام می گذارد و باشگاه هم علاقه مند است پذیرفتم.
نخستین بازی خودم را مقابل کلن بازی کردم. آنجا به عنوان هافبک وسط و دفاع جلو بازی میکردم و این پستی بود که لوتار ماتئوس در هامبورگ بازی میکرد و این کار را هم خوب انجام میدادم. بعدها در استقلال این کار را به درخواست کخ انجام دادم. پس از چهار بازی مجددا دو، سه روز قبل از بازی پنجم، کالموند زنگ زد و گفت خوب کار میکنی و شوماخر هم راضی است، نیم فصل به لورکوزن میآیی. به شوماخر گفته بود که دنبال بازیکن دیگری باشد. در بازی پنجم پس از یک نفوذ و یک، دو با علی موسوی که مهاجم تیممان بود، با گلر تک به تک شدم اما توپ از من سریعتر بود. در راه بازگشت به خودم گفتم خدایا شکرت که دوباره همانی شدم که قبلا بودم. در لحظه برگشت دروازهبان توپ را زد و وقتی خواستم پایم را ستون کنم، فوروارد تیم حریف پای من را زد و دوباره رباط صلیبیام پاره شد. بسیار دردناک بود. بدترین روزهای عمرم آن موقع بود.
تونی شوماخر با دکتر تیم اف سی کلن بسیار دوست بود و با هم پیش او رفتیم. رودی فولر و کالموند زنگ زدند که نگران نباش. مخارج عمل را بر عهده میگیریم و قصد داری کجا عمل می کنی؟ عمل نخستم در آمریکا بود اما به آنها گفتم نمی توانم به آمریکا بروم. در آلمان پایم را عمل کردم. یادم است حدود ساعت ۶ صبح، شوماخر هم به بیمارستان آمده بود و این برای من دلگرمی بود. یک سال و شش ماه بازی نکردم. چون بیمه خصوصی هم داشتم پولم را گرفتم. مانده بودم چه کار کنم. با خودم گفتم صبر میکنم و قبول نکردند و دکتر گفت نمیتوانی به فوتبال حرفه ای برگردی. گفتم ثابت میکنم که فرضیه شما اشتباه است. به کلینیکی نزدیک مونیخ رفتم. دکتری که گواردیولا اخراج کرده بود، مسئول آنجا بود. یک ماه در روستایی بیرون شهر تمرین کردم. زمانی به خودم آمدم که مانند ماشین شده بودم. صبح به کلینیک میرفتم و تا ساعت ۵ بعد از ظهر می دویم. روزی ۱۲ کیلومتر در جنگل میدویدم. این جریانها تمام شد. تصمیم گرفتم به استقلال برگردم. می خواستم دوباره از پله اول شروع کنم. با پورحیدری صحبت کردم و آن سال در استقلال بودم. سال بعد هم در تیم کخ حضور داشتم. دوباره می خواستم لژیونر شوم و با مدیر برنامههایم در ارتباط بودم. پیشنهادی از راپیدوین داشتم و به وین رفتم. با آقای کرزبرگر صحبت کردم و به توافق رسیدیم و در ادامه هم در آدمیرا واکر و اشتروم گراتس ماندم و از فوتبال خدحافظی کردم.
*میگویند مهدی پاشازاده غریبانه از فوتبال خداحافظی کرد؟
بعد از ترک آدمیرا واکر به ایران آمدم. با فتح اللهزاده صحبت کردم. حجازی سرمربی تیم استقلال بود. جریاناتی وجود داشت که یک سری نمیخواستند برگردم چون جای آنها را تنگ می کردم. پس از چند پیشنهاد که خوب هم بودند، یک پیشنهاد حدودا ۱۰۰ میلیونی داشتم ولی هر کاری کردم نتوانستم پیراهن تیم دیگری را بپوشم و در ۳۳ سالگی از فوتبال خداحافظی کردم. قبل از آن هم در آدمیرا واکر کمک مربی و یک ماه هم به دلیل بیماری سرمربی، همه کاره تیم بودم. از اول هم علاقه به مربیگری داشتم. به آلمان رفتم و مدارکم را گرفتم. چون فلسفهای داشتم، با تیم جوانان و امید صنایع دفاع کار کردم. چون دنبال فلسفه بودم، لیگ برتر نرفتم. هر کسی کارم را دیده میداند که کارم با بقیه فرق میکند. همانطور که در دوران بازیگری با سایرین فرق داشتم، میخواهم در مربیگری هم فرق داشته باشم. در میان ۴۰ تیم یا در ۴، ۵ سال گذشته، همیشه بهترین خط دفاع را داشتم نه بهترین نفرات را. دو سال هم بهترین خط حمله را داشتم. یک سال در گروه ۱۶ تیمی ۶۲ گل زدیم. امسال در نیم فصل نخست یک گل خوردیم. تا آخر بازیها هم ۶ گل دریافت کردیم.
*درباره دوران حضور در تیم ملی و اینکه در مقطعی محمد مایلی کهن سرمربی تیم ملی بود و تو را بازی نمیداد، صحبت کنیم.
هیچ موقع، حتی در بازیهای دوستانه هم مرا بازی نمی داد. در بازی با کانادا هم بازی نداد.
* میگویند مایلی کهن نگاه رنگی داشت.
نمیتوانم بگویم رنگی بود. همیشه به او احترام میگذاشتم. ثابت کردم که او اشتباه کرده است. از دید فنی نگاه میکنم و میگویم مایلی کهن اشتباه کرد. نمیدانم نگاه رنگی داشت یا از قیافهام خوشش نمیآمد و یا به فوتبالم اعتقاد نداشت. اگر هر کدام از اینها بوده، باید او را مربی ناموفقی به حساب بیاوریم.
*درباره بازی با استرالیا و درخششتان در این بازی هم صحبت کنید. دو توپ بسیار عالی را از دروازه خارج کردید.
قبل از آن فکر میکنم دقیقه ۶۵ بازی با ژاپن در مالزی در شرایط سخت آب و هوایی وقتی تیم تحت فشار بود بازی کردم. دو، سه سال بود که همه میگفتند من درخشش داشتم و همه منتظر بودند تا بازیکنی را که این همه از او تعریف میشد را ببینند. بسیار سخت بود. بعد از آن، بازی با استرالیا در تهران بود. همیشه سعی کردم پلهها را یکی یکی بالا بروم. اینجا یک - یک شده بود و برای بازی برگشت آماده میشدیم. از لحاظ روحی و روانی داغان بودیم. هیچ پولی هم که نمیگرفتیم؛ حتی لباس یک دست هم نداشتیم. در فرودگاه هر کسی یک لباسی داشت.
*چه کسی ریاست فدراسیون فوتبال وقت را بر عهده داشت؟
دارویش مصطفوی رییس فدراسیون بود. حتی پرواز مستقیم هم نداشتیم. ابتدا به دوبی رفتیم و از آنجا عازم، سنگاپور یا اندونزی شدیم. سپس خودمان را به استرالیا رساندیم. من و خداداد در زیر صندلیها خوابیده بودیم. این کار بسیار خطرناک است. هر چقدر مهماندار گفت بیرون نیامدیم و اصلا به حرفشان گوش ندادیم. آنقدر خسته بودیم که نمیفهمیدیم خطرناک است. امیدی برای صعود به جام جهانی نداشتیم. در ۱۰ دقیقه نخست هم آنها بدتر از قوم مغولها حمله می کردند. در این وسط دنبال اثبات خودم بودم. یکی مثل علی دایی میخواست گل بزند. کریم باقری همیشه محکم ظاهر میشد. استیلی غیرت داشت. عابدزاده در هر شرایطی روحیه خود را حفظ می کرد. این عوامل دست به دست هم دادند تا آن اتفاق بیفتد. دعای مردم پشت سر ما بود. آنها فکر میکردند، همه چیز تمام شده و به جام جهانی رفتهاند. یک مقدار جشن صعودشان به جام جهانی را زود برپا کردند. فوتبال همین است و ذات خود را نشان داد. آخر هم شد جشن ما و عزای آنها.
*به جام جهانی صعود کردیم و شما در هر سه بازی حضور داشتید. گفته میشد کلینزمن جزو بازیکنان محبوب شما بوده و شما او را مهار کردید.
یار ثابت کلینزمن نبودم اما من بهترین سر زن تیم ملی در خط دفاع بودم. آلمان دو مهاجم خطرناک به نامهای کلینزمن و بیرهوف داشت که هر دو هم سرزن بودند. این دو مرتبا جای خود را عوض میکردند. کلینزمن واقعا کلاس بالایی داشت و بیرهوف آقای گل ایتالیا شده بود. کارمان خیلی سخت بود. نیمه نخست را خیلی خوب مهار کردیم ولی تجربه هسلر و پاسهای دقیق او، بازی لوتار متائوس و نداشتن تجربه بین المللی از سوی بازیکنان و مربی تیممان، موجب نتیجه دو بر صفر مقابل آلمان شد که فکر نمیکنم بد باشد.
*مسئله دیگر این بود که شاید پس از پیروزی بر آمریکا عملا جام جهانی برای ما تمام شد و ما به همه چیز دست یافته بودیم. شاید اگر به شما می گفتند به ایران بازگردید همان موقع این کار را انجام میدادید؟
دقیقا. همان موقع و در بازی استرالیا عدهای شو اجرا کردند که پول و ملک به بازیکنان دادیم. بدبختی فوتبال ما از آنجا شروع شد. مردم فوتبالیستها را میلیونر میدانستند. دو، سه سال بعد قصد خرید خانهای را داشتم و مالک هم چند خانه دیگر داشت. از آن طرف تخفیف میخواستم که به من گفت شما میلیونر هستید و در تلویرین گفتند زمین دادهاند اما ما چیزی نگرفته بودیم. هاشمی طبا گفت اگر جام جهانی بروید، هر نفر یک خانه جایزه میگیرید. کاغذش را هم دارم که نوشته به پاس صعود به جام جهانی یک دستگاه آپارتمان به بازیکنان تیم ملی تعلق گرفت ولی هیچ وقت مشخص نبود خانهها کجاست و چه شد! ما دلخور بودیم و حتی یک جلسه هم در جام جهانی تمرین نکردیم. خیلی بد است که یک تیم در جام جهانی اعتصاب کند. حتی پول بلیت بعضی از بازیکنان را هم ندادند. بازی با آمریکا گفتند ده هزار دلار میدهیم ولی دو هزار دلار دادند. ما خسته و شاکی بودیم. یک ماه، دو ماه در اردو بودیم و به خانواده خود سر نزده بودیم. داغانتر از چیزی که فکر کنید بودیم. هیچ تفریحی نداشتیم و بیرون هم نمیرفتیم. فقط همدیگر را می دیدیم. فقط جنگ و دعوا بود. سر تمرین همدیگر را میزدیم و خسته شده بودیم.
آمریکا را بردیم و به وعده خود عمل نکردند. ۵۰، ۶۰ درصد کارهای من روانشناسی است. یک سری کارهای روانشناسی را باید انجام میدادیم. قبل از بازی با آلمان آنها قهرمان دنیا شدند و از کره مریخ آمدند و بهترین های دنیا را داشتند. غولی از آلمان درست کردند. با خودمان گفتیم برویم دو تا بخوریم و بازگردیم. جرات، خودباوری و جاه طلبی را به بازیکنان القا نکردند که میتوانیم ببریم. اگر میبردیم صعود میکردیم. یوگوسلاوی را له کردیم، آمریکا را بردیم و می توانستیم آلمان را هم ببریم ولی نشد و آنها هم با تجربه بودند. تحت فشار یک گل زدند و ما هم ول کردیم و گل دوم را خوردیم.
*پس از آن به تیم منتخب جهان دعوت شدید اما گفته می شد که در همان زمان علی دایی یکی از مخالفان حضور شما در این تیم بود و ادعا میکرد که خودش باید به این تیم دعوت شود.
حق دارد. به هر حال دایی آن موقع بوندس لیگا بازی میکرد. حق خودش میدانست ولی من بازی با استرالیا بهترین انتخاب شدم و بعد از جام جهانی هم دوباره دعوتم کردند. حرف دیگری ندارم. نبش قبر میکنید همه را (می خندد).
*جلال طالبی چطور؟ آن موقع مانند ویرا اعتقاد داشت؟
من یکی، دو دفعه دعوت شدم ولی مصدوم بودم. نمیدانم اعتقاد داشت یا نه.
*برانکو چطور؟
هیچ وقت شما را دعوت نکرد. در مقطعی شما در اتریش خوب بودید ولی برانکو از این موضوع حتی خبر نداشت و در اظهارنظری گفته بود که از این به بعد بازیهای مهدی را می بینم.
آقای برانکو در تیم ملی شرایطی به وجود آورده بود که نام آن را مافیایی نمی گذارم اما تیم ملی یک باند داشت. یک سری بازیکن همیشه دعوت میشدند و متاسفانه شاید چون خودمم هم اهل مطبوعات و شو اجرا کردن نیستم، هیچ فشاری به برانکو وارد نشد. مربیمان، کرزبرگر اعتقاد زیادی به من داشت و گفت در دوبی برانکو را دیدم و راجع به تو خیلی صحبت کردیم. در پرواز تهران و وین هم برانکو را دیدم و صحبت کردیم. گفت میآیم و تو را میبینم. شنیدهام خوب بازی می کنی. گفتم سه، چهار پست بازی می کنم. یک جلسه دیگر و خودمانی در هتل استقلال داشتیم و برانکو گفت من یک نظری دارم. شما بازیکن بزرگی هستید. اگر به تیم ملی دعوت شوید، هجمه استقلالیها پشتت هست. شما کاپیتان استقلال بودی و اسطوه استقلال هستی و اگر دعوت کنم باید فیکس بگذارم. اگر نیمکت نشین شوی، مطبوعات مرا اذیت میکنند اما یک زمان مشخصی دعوتت میکنم و تو را فیکس می گذارم تا خودت را نشان دهی. متاسفانه این اتفاق نیفتاد و من هم رسانهای نداشتم که فشار بیاورد. ولی دوران خوبی در اتریش داشتم. الان مربی شدم، شاید او را درک کنم و به او حق بدهم.
*سال گذشته قرار بود دستیار امیر قلعه نویی در استقلال شوید اما این اتفاق نیفتاد؟
سه، چهار جلسه با قلعه نویی داشتم و کارهایی را هماهنگ کردم. همه چیز خوب بود. تیم خوبی میشدیم و من میخواستم ایده هایم را در استقلال پیاده کنم. یک سری اتفاقات افتاد و گفتم اگر بیایم به نفع تو و استقلال نیست. او اول قبول نکرد و گفت به این حرفها کاری نداشته باش؛ همه را مدیریت میکنم. به او گفتم که به مدیریتش اعتقاد دارم ولی به منطق خودم هم معتقد هستم. تمام اتفاقاتی که پیش بینی کرده بودم رخ داد.
*منظورتان سوتهایی است که چهار، پنج نفر در تمرین می کشیدند؟
نمیخواهم توضیح بدم و بگویم چه کسی چه کار کرد. همه دوستهای من هستند و رابطهام هم با همه خوب است ولی در کار با کسی رفاقت نمیکنم. فوتبال من طوری است که کسی را نمیشناسم. بازیکنی بوده که خوشم نمیآمده ولی فیکس بازی دادم چرا که از لحاظ حرفهای تیم او را لازم داشته است. بازیکنی دارم که دو گل زده ولی سه بار او را اخراج کردهام. یک بازیکن سرکش و بی انضباط بود ولی الان بهترین بازیکنم شده است. در کار با کسی تعارف ندارم. به قلعه نویی گفتم به ضررمان میشود. استقلال ضرر می کند. خصوصیات خودم را میشناسم و برای تیم حاشیه درست می کنم. خیلی صحبت کرد ولی من روی حرف خودم ماندم و حرفم درست بود و ثابت شد. با نهایت احترام کنار کشیدم. خواستم رابطهام با دیگران با احترام باقی بماند. از او هم تشکر میکنم. انشاءالله موفق باشد و در تراکتورسازی نتیجه بگیرد.
*انتخابی در زندگیت وجود دارد که از آن پشیمان شده باشی؟
رفتنم به پارسه به خاطر عابدینی اشتباه بود. عابدینی گفت بیا و خودم هم حمایت میکنم. از روز اول شرایطم را گفتم ولی هیچ کدام از آن حرفها عملی نشد و فضای بسیار بدی اتفاق افتاد.
*آرزویی در فوتبال دارید؟ هدفتان چیست؟
از دوران بچگی با فوتبال زندگی میکنم و لذت می برم. کمتر کسی این خصوصیت را دارد و درک میکند. سعی میکنم هر جا که هستم بهترین باشم. این قانون من است. در محله هم که بازی میکردم، میخواستم پیروز شوم و بهترین نفر باشم. شاید مربیگی فرق داشته باشد. اخلاقم به گونهای نیست که بقیه را بکشم پایین تا خودم بالا بروم. شاید از کسی خوشم نیاید ولی توهین نمیکنم. از آلمانیها یاد گرفتم که موفقیت کسی را تبریک بگویم. این یک کار حرفهای است. در فوتبال ساکت و بدون حاشیه بودم. با مطبوعات رابطه مناسب داشتم ولی جامعهمان را میشناسم. من شو اجرا نمی کنم. از لحاط فوتبالی از خیلیها جلو هستم. اگر کارنامه فوتبالی من را در ترازو بگذارید، از خیلیها بالاتر هستم. خیلی ها مانند حسین فرکی زحمت کشیده و دو تیم را قهرمان کرده اند اما حضور خیلیها در تیمهای مختلف سوال برانگیز است. چطور می شود یک مربی در لیگ برتر موفق نیست و مجددا یک تیم دیگر میگیرد. فوتبال ما پایه اساس ندارد. رابطه بهتر جواب میدهد.
خیلی از دوستان ما که هیچ فوتبالی بازی نکردند، آنقدر شو باز میکنند که مردم فریب می خورند. خواهش میکنم سفرهای تفریحی خودتان را هم به نام کلاس مربیگری نگذارید. این کلاس ها کجاست؟ من که بیشتر مسافرت میروم ولی قرار نیست به شعور مردم توهین کنیم. گفتن اینکه من در کلاس فلان بودم و دو روز آمدم ایران مسخره است. به قول معروف "نخوردیم نان گندم اما دیدهایم دست مردم". البته من نان گندم خوردهام. مدرک یک کاغذ است. در کار مشخص است که چه می شود. چرا مدرسها تیم نمیگیرند. مدرک و دانستن ۳۰ درصد است. کار روانی و اجرایی مابقی را تشکیل می دهد. یک سری مربیها ادعا دارند و وقتی میکروفن را به آنها بدهند، همه را اشتباه میگویند. در یک جمله چهار اشتباه دارند. اکثریت هم گزارش بازی میکنند. مثلا میگویند "شرایط سنی ما این است و دو نفر هم از تیممان آزادی را ندیدهاند!" همه صحبتشان این است. هیچ چیز دیگری ندارند. در این بلبشو گناه من چیست که از پایه شروع کرده ام؟ کارم را هم درست انجام میدهم. تیمم هم موفق است. با یک تیم هم موفق نبودم. هر جا رفتم بازیکنان را هم نبردم. پس تاثیرگذار هستم. این یک فلسفهای است که اصل آن بر پایه نظم و دیسیپلین و روانشناسی است.
*نظرسنجی ۹۰ برگزار شد و شما با آرای مردمی وارد تیم نهایی شدید.
اینم همان جریان است؛ جریانی که راجع به تیم ملی گفتم. خودشان خجالت بکشند. وقتی من را در شش نفر اول نمیگذارید و مردم با رایشان من را انتخاب میکنند باید خجالت بکشید. بعد از این همه سال که فوتبال را کنار گذاشتم و این همه سال که در ایران نبودم، در رقابت با سید جلال حسینی که دو روز قبل برای تیم ملی گل زده بود و کاپیتان تیم ملی بود، با اختلاف کم سوم شدم. چه کسی عضو تیم منتخب جهان بوده است؟ چه کسی این همه سال در اورپا بازی کرد؟ چه کسی در استقلال بهترین بازیکن بود؟ دنبال چه میگردید؟ اصلا برای من خیلی تلخ بود ولی آخرش شیرین شد. خیلی از پرسپولیسها را می بینم به من ابراز لطف دارند چون سعی کردم به همه احترام بگذارم. پرسپولیس ها همیشه می گویند شما را بیشتر از همه استقلالیها دوست داریم.
*آخرسال است و اگر صحبتی دارید ...
امیدوارم سا جدید، سالی خوبی در زمینهها باشد از لحاظ سیاسی، اقتصادی، ورزشی و ... موفق شویم. مسئولان به فکر باشند. امیدوارم که یک روزی رابطهها در مملکت ما کم باشد و ضابطه جای آن را بگیرد. همانطور که پارسال کم مانده بود استقلال را بگیرم و دقیقه ۹۰ از استقلال رفتم، این اتفاق دیر یا زود میافتد و سعی میکنم آن موقع فلسفه و حقانیتم را در زمین اجرا کنم.
ارسال نظر