گفتوگو با همسر كاپيتان نوروزي
صبح روز ۹ مهر ۱۳۹۴ يك خبر شوكه كننده، كام هواداران پرسپوليس را تلخ كرد؛ كاپيتان پرسپوليس فوت كرده بود.
او سپس راهی داماش شد تا با درخشش در این تیم، نظرها را معطوف توانایی خود کند و راهی تهران شود. او از سال ۸۷ وارد پرسپولیس شد و تا سال ۹۲ در این تیم ماند که کارنامه خوبی را نیز بر جای گذاشت. وی در این سالها ۱۴۹ بازی برای سرخها انجام داد و ۲۶ گل به ثمر رساند.
او فصل بعد را به صورت قرضی به نفت تهران رفت تا در 12 بازی 3 گل بزند. در انتهای این فصل نیز بار دیگر به تیم محبوبش بازگشت تا بازوبند کاپیتانی را بر دست خود ببیند. البته نوروزی در سالهای 88 تا 90 نیز 9 بازی برای تیم ملی انجام داد.
بعد از درگذشت نوروزي، خبرهاي زيادي از او منتشر شد. درباره علت مرگ نوروزي گمانه زنيهاي زيادي منتشر شده است. دکتر سینا مشار درباره افزایش آمار سکته قلبی در میان جوانان به خصوص ورزشکاران به الو دکتر ميگوید: متاسفانه خیلی از ورزشکاران یا افرادی که کارهای سنگین انجام میدهند به درستی تحت بررسی و چکاپ پزشکی قرار نمیگیرند. خیلی از این افراد ممکن است دچار بیماریهای مادرزادی یا تنگی عروق قلب باشند و در عین حال تا کنون علائم آن را تجربه نکرده باشند. این نارساییهای قلبی با گذشت زمان و با اضافهشدن استرسهای کاری یا فشار بدنی زیاد سرانجام ممکن است به ایست قلبی منجر شوند. به عبارت دیگر این بیماریها احتمال دارد به صورت خفته باقی بمانند و فقط با چکاپ منظم میتوان به وجود آنها پی برد.
دکتر مشار درباره دلایل بروز سکته در خواب به خبرنگار الو دکتر توضیح میدهد:دما و شرایط بدن هنگام صبح باعث ترشح هورمونهای بهخصوصی میشود که خطر سکته قلبی را افزایش میدهند. بنابراین اگر فرد تحت استرس و فعالیت شدید بدنی باشد و در عین حال ترشح این هورمونها در بدنش افزایش یابند در خطر بیشتری برای ایست قلبی قرار میگیرد. این حالت ممکن است بدون هیچ علائميرخ دهد. اگر هم علائم وجود داشته باشند خود فرد آنها را احساس نخواهد کرد. فقط شاید اطرافیان متوجه آن شوند. علائم احتمالی ایست قلبی در خواب عبارتند از تعریق، افزایش ضربان قلب، پریشانی، ناآراميو احیانا ناله و صحبت کردن در خواب.
این جراح در پاسخ به خبرنگار الو دکتر درباره تاثیر داروها ومکملهای ورزشی در بروز سکته میگوید: بله این مواد مسلما در سکته قلبی تاثيرگذار هستند. متاسفانه استفاده از داروهای بدن ساز و عضله ساز در تمام دنیا بین ورزشکاران مرسوم است. در حالی که داروها و مکملهای پروتئینی میتوانند تاثیرات بسیار بدی بر ارگانهای بدن از جمله قلب بگذارند. درواقع این مواد با افزایش رشد غیر طبیعی عضلانی، خطر نارسایی قلب را بالا میبرند.
دکتر مشار اضافه ميکند: ورزشکاران باید در بدو ورود به این حرفه یک بار به طور کامل چکاپ شوند. سپس این بررسیها باید به صورت دورهای هر 6 تا 12 ماه یک بار تکرار شوند. آزمایشهای این افراد معمولا شامل آزمایش خون و بررسی آنزیمهای آن است. علاوه براین در صورت لزوم برای چکاپ قلب میتوان تست ورزش و اکوی قلبی انجام داد. همچنین باید لاکتات بدن بعد از ورزش اندازه گیری شود چرا که این ماده نشان میدهد بدن ورزشکار تا چه حد قوی و قادر به تحمل استرس است. بنابراین با کمک این آزمایش فرد متوجه میشود که آیا نیاز به تمرینات دیگری دارد و باید بدن خود را به تدریج قویتر کند یا خیر.
دکتر مشار با اشاره به بیماریهای زمینه ای مثل چربی خون و قند ميگوید:بله. چربی خون، فشار خون و قند خون بالا اگر به صورت ژنتیکی باشند میتوانند افراد لاغر و جوان را هم درگیر سازند. چربی خون بالا در صورتی که کنترل نشود خطر تشکیل لخته خون و بسته شدن عروق قلب و سایر ارگانهای بدن را افزایش میدهد. درواقع هر سه این موارد باعث فرسایش عروق قلب میشوند.
در سکته قلبی عوامل متعددی نقش دارند که دخانیات یکی از آنهاست. مواد دخانی نه تنها احتمال گرفتگی عروق و بیماریهای قلبی را افزایش میدهند بلکه خطر دیگر عوامل موثر بر سکته قلبی را هم چندین برابر میکنند.
مراسم تشييعهادي چگونه گذشت؟
این آخرین بازی بود؛ بازی با مرگ، با یک مشت خاطره که همهشان پیراهن شماره ۲۴ پرسپولیس را به تن کرده و در خاطرمان سرگردانند. این آخرین بازی بود. آخرین بازی کاپیتان در آزادی که دیگر نه گُرده حریفان، بلکه حالا دل خودمان را میلرزاند. روز جهنميورزشگاه آزادی را ما هم دیدیم. روزی سیاه که همه به مهمانیهادی نوروزی رفته بودیم؛ برای تماشای آخرین بازیاش، برای وداع با بودنش. کاپیتان این بار هم هیچ نگفت، رفت. در سکوت رفت و آزادی از دلتنگیاش هنوز میبارد. مثل اشکهای ناتمام دیروز. دیروز، دیروز... دیروز همه در آزادی مهمان بودند، مهمان هادی نوروزی و خاطرههایش. همه آمده بودند. قرمز و آبی و همه این فوتبال یکی شده بودند به یاد کاپیتان. پرسپولیسیها همه بودند. همینطور همبازیهای پیشینهادی نوروزی در پرسپولیس؛ حسین عبدی که به مالزی سفر کرده بود، خودش را به مراسم رساند تا کاپیتان در آخرین بازیاش تنها نماند. از پرسپولیس همه بودند؛ همه بازیکنان و مربیان و مسئولان کادر پزشکی و تدارکات و کارمندان باشگاه و اعضای هیاتمدیره باشگاه. دو تن از معاونان وزیر ورزش یعنی عبدالحمید احمدی و منافهاشميهم به ورزشگاه آزادی آمده بودند و دیگرانی همچون ربیع فلاح استاندار مازندران، مهدی تاج، جواد نکونام، پرویز مظلومی، بهرام افشارزاده، علی فتحا...زاده، علی نظری جویباری، حسین ترابپور، حبیب کاشانی، مهدی رحمتی، غلامرضا عنایتی، حمیدرضا سیاسی، پرویز برومند، اسماعیل حلالی، ناصر محمدخانی، امیر عابدینی، مهدی فنونیزاده، مرتضی فنونیزاده، یحیی گلمحمدی، علی کریمی، حمید درخشان، اصغر مدیرروستا، نادر باقری،هادی عقیلی، رحمان احمدی، محمدرضا خانزاده، سجاد شهباززاده، آرش برهانی، مهرداد اولادی، بهداد سلیمی، میثم بائو، حجت الاسلام علیپور، سپهر حیدری، عادل فردوسیپور، فرشاد پیوس، محمد رویانیان، سعید رمضانی، داریوش مصطفوی، حسین کلانی، محمد پنجعلی، احمدرضا عابدزاده، پندار توفیقی، محمود فکری، حسین بادامکی، حسین کعبی، ادموند بزیک، علیرضا امامیفر، حمید استیلی، پایان رافت، مهدی امیرآبادی، رضا نوروزی، میلاد میداودی، بهنام ابوالقاسمپور، بهروز رهبریفر، فرزاد آشوبی، عادل کلاهکج، وحید طالبلو، پرویز مظلوميو حتی هواداران استقلال.
همه برای خداحافظی آمده بودند؛ مشکیپوش، بهتزده و گریان. چشم که میگرداندی، تنها پوسترهایهادی نوروزی بود که در میان اشکها بر دست میبُردندش. سکونشینهای بیقرار، حضور کاپیتان را انتظار میکشیدند؛ با فریاد «هادی کجایی، ورزشگاه بیقراره.» با صدایی گرفته میخواندند که «هادی باید گل بزنه» وهادی نوروزی بالاخره به ورزشگاه آمد؛ این بار اما پیراهن پرسپولیس بر تنش نبود. او را با ماشینی به ورزشگاه آوردند که یک تاج گل سیاه بر آن نصب شده و روی پوستری با تصویر نوروزی نوشته بودند: «ماه از پرسپولیس رفت.» خانوادهاش هم با همان ماشینی همراهیاش کردند که تا همین چند روز پیش در درفشیفر میدیدیمش.هادی بالاخره رسید و حتما میشنیده فریاد «واویلا، واویلا، شدیم ده نفره» و «شب تاره،هادی بیقراره، پرسپولیس دیگههادی نداره» را. در میان همین شعارهای سوزناک بود که پیکر بیجانهادی نوروزی را از ماشین خارج کرده و روی میزی که از قبل به همین منظور در نظر گرفته شده بود، قرار دادند. مهمانی تلخ کاپیتان اما تازه آغاز شده بود. کاپیتان ۳۰ ساله پرسپولیس رفته بود و فرزندانش حتما بهانهای را میجستهاند برای این همه ناله و شیون. دختر یکسال و نیمه از همه جا بیخبر و پسر ۸ سالهای که اگر چه عکس پدر را در دست داشت اما نگاه بهتزدهاش نشان میداد که هنوز نمیداند بابا کجا رفته. حتما با خودش میگوید بابا رفته اردو و برمیگردد اما اگر او رفته پس این عزاداران اینجا چهمیکنند؟ دلخراشتر از حال و روز فرزندانهادی نوروزی، شیونهای همسر اوست که با شال قرمز رنگ به تماشای آخرین بازی آمده. از راه نرسیده، یکراست میرود سمت یکی از دروازهها.
درون دروازه چرخی میزند و بعد برمیگردد به آن نقطه از زمین کههادی وقتی میخواست کاشته بزند، توپ را میکاشت. همانجا دراز میکشد و زمینی را که جای پایهادی است، میبوسد. زمین را میدود و فرزندانش از پی او. روی زمین چمن راه میرود و مدام نامهادی را صدا میزند.هادی اما سکوت کرده بود و بر دست میبردندش. هیچ نمیگفت اما دور زمین که او را میگرداندند، هوادارانش به تلخی فریاد میزدند که «کاپیتان تیمتو بردار و بیار.»
برایش میخواندند که «هادی باید گل بزنه.» اشک و آه تماميبا سینه زنی و نوحه خوانی لیدرها همراه شده بود و تنها یک نام را میشنیدیم؛هادی نوروزی. و همسرش که از پی او اشک ریزان میرفت و میگفت: «دیدید بالاخره به ورزشگاه آزادی آمدم؟ اماای کاش هیچوقت نمیآمدم.هادی من الان کجاست؟ »هادی اما رفت. کاپیتان با ورزشگاه آزادی وداع کرد و برای همیشه رفت. او را دیگر کسی در این زمین نخواهد دید. تنها نامش میماند، مثل خاطرهای خوش.هادی نوروزی برای آخرین بار در آزادی چرخید و دوباره روی میز کنار زمین آرام گرفت تا به نامش نماز میت بخوانند و بعد با تکرار شعار «خداحافظ کاپیتان باتعصب... خداحافظ» بدرقه شد. کاپیتان برای آخرین بار از ورزشگاه آزادی رفت تا با خاطرههای درفشیفر هم وداع کند. وداعی نابهنگام و تلخ. پیکر بیجانهادی نوروزی پس از گردانده شدن در ورزشگاه درفشیفر به سمت جنوب خیابان حرکت داده شد و در میان آن همه شیون و زاری، باز فریاد هواداران گویاتر بود که با گریه «خداحافظ، خداحافظ» را برایش میخواندند. کاپیتان رفت. رفت تا در خاک زادگاهش- بابل- آرام بگیرد.
بسياري از كاپيتان فقيد پرسپوليس نوشتند. مصاحبههاي فراواني منتشر شد و البته برخي سعي كردند با خانوادهاش هم گفتوگو كنند. در اين ميان اما صحبتهاي فراواني از روز درگذشتهادي منتشر شد، اين بار و براي روشن شدن اذهان مردم، به كپورچال رفتيم تا با همسر كاپيتان نوروزي، معصومه ابراهيمپور كه روزهاي سختي را سپري ميكند.
اين روزها همه شما را با نام همسرهادي نوروزي ميشناسند. شايد بهتر باشد مصاحبه را اينگونه آغاز كنيم؛ خودتان را بيشتر معرفي كنيد.
معصومه ابراهيمپور هستم، همانطور كه همه ميدانند همسر كاپيتان نوروزي!
آشنايي باهادي از كجا شروع شد؟
هادي دوست برادرم بود و چند سالي باهم كشتي ميگرفتند؛ جدا از آن پسردايي دامادمان حسين بود. خيلي ازدواج سنتي هم داشتيم.
چندساله بوديد؟
من ۱۶ ساله بودم وهادي ۲۰ ساله بود كه نامزد كرديم. يكسال بعد هم ازدواج كرديم.
وقتي آشنا شديدهادي نوروزي در كدام تيم بازي ميكرد؟
هادي بازيكن پاسارگاد بود و در آخرين بازي نامزد كرديم بعد هم سرباز شد درحاليكه در ليگ يك آقاي گل شده بود. بعد از آن هم دوباره توسط آقاي رامشگر براي تست به پرسپوليس رفت. خوب يادم هست من كه به تهران ميرفتم وهادي در حيدرنيا تمرين ميكرد يواشكيهادي را تماشا ميكردم.هادي جداگانه هم تمرين ميكرد و هر ساعتي فرصت داشت به زمين ميرفت.
در دوره كدام مربي او به پرسپوليس رفت؟
در دوره دنيزلي.
دنيزلي درباره او چيزي نگفته بود؟
گفته بود اگر كارت بازيات صادر شود ميخواهم به تو بازي دهم. در نهايت هم به داماش رفت و آقايگل شد و عابديني مجددا به پرسپوليس برگشت.
هادي چطور همسري بود؟
من كه هيچوقت در خانه نشنيدم بگويد منهادي نوروزي هستم. هيچوقت حس نميكردمهادي بازيكن معروفي است. با هانا كه كمتر ولي با هاني خيلي خاطره دارد. هرچقدر ميخواهم يكي از عصبانيتهايش را به ياد بياورم تا آرامتر شوم، نميتوانم.
هاني درباره پدرش چه ميگويد؟
ميگويد مامان بابا نمرده است، رفته اردو!هانی در فاصلهاي که از درگذشت پدرش سپری شده به سرعت بزرگ شده است. البته این بزرگی را در ارتباط با شرایط روحی اش ميگویم. احساس ميکنم ۱۷،۱۸ سال از سنش جلو افتاده است. صحبتهایی ميکند که گاهی من از آن تعجب ميکنم. طرز برخوردش با من و هانا خواهر کوچکش هم فرق کرده است. کلا به پسری باشعور و بزرگتر از سنش تبدیل شده در حالی که او ۸ سال بیشتر ندارد. البته ميدانم که همه این مسائل به خاطر اتفاقی است که برای خانواده ما افتاد.
يكي از مراحل سخت زندگيهادي زماني بود كه به نفت تهران رفت.
كاملا درست است، يادم هست روزي كه به درفشيفر رفت و به خانه بازگشت چشمهايش سرخ شده بود. يادم هست وقتي رفت تمرين نفت، بي حال بود و ميگفت فضاي تمرين خيلي سنگين است، ميگفت دلم براي پرسپوليس تنگ شده و نميتوانم جلوي اين تيم بازي كنم. يك گوشه مينشست و فقط فكر ميكرد. الان يكي از غصههايم به خاطر همان روزهاست كه خيلي سختي كشيد.
از همان ابتدا هم پرسپوليسي بود؟
بله، خب وقتي در پرسپوليس قائمشهر بازي كرده مشخص است كه به شدت پرسپوليسي است.
شايد برايتان سخت باشد ولي دوست دارم يك مقدار از روز آن اتفاق تلخ برايمان بگوييد.
(بغض ميكند) سوالات قبلي را كه پرسيديد احساس ميكردمهادي زنده است و يك جورهايي خوشحال بودم ولي به اين سوال كه رسيديد فهميدم كه ديگر در بين ما نيست و مرده است. سوالات قبليتان را بيشتر دوست داشتم.
اگر اذيت ميشويد ميتوانيد به اين سوال پاسخ ندهيد.
نه، ميخواهم بگويم، آن شب مهمان داشتيم،هادي را بچههاي اطرافش ميشناسند كه ساعت ۱۱:۳۰ الي ۱۲ خواب بود. آدم خوش خوابي هم بود و ميتوانست در هر شرايطي بخوابد. يك عكس هم از او منتشر شده كه روي يك صندلي در فرودگاه خوابيده است.هادي چايش را خورد و هانا را بغل كرد و گفتهاني كجاست؟ گفتم مدرسه فوتبال است. به من گفت دستت را باز كن، دستم را باز كردم و يك كاغذ در دستم انداخت. گفتم اين چيست؟ گفت تربت كربلاست آب كن بخورم. گفتم به كشاله پايت بمال كه زود خوب بشوي! گفت باشه، نمازش را خواند و چاي و ميوه خورد. شامش را آوردم و شام خورد و بعد از شام چاي هم خورد. خيلي عجيب بود كه آن شبهادي نميتوانست بخوابد. گفتم چرا نميخوابي؟ گفت نميدانم امشب چه شده، اصلا خوابم نميبرد. تا ساعت ۲ هم به مهمانان اجازه نداد بروند درحاليكه ۹:۳۰ يا ۱۰ تمرينش شروع ميشد. رفتم ظرفها را جمع كنم و بشويم هادي صندلي كوچك هانا را گرفت و او را خواباند. من تعجب ميكردم كههادي چرا نميخوابد؟ بعد با هاني صحبت ميكرد كه اگر من نباشم تو مرد خانه هستي! من خيلي تعجب ميكردم و گفتمهادي خوابت نميآيد؟ گفت نه اگر كاري هست بگو من انجام بدهم.هانا همه شب عادت داشت در بغل پدرش بخوابد. گفتم لطفاهانا را ببر به اتاق و بخوابانش،هانا را برد و شيرش را درست كرد و او را خواباند. بعد بلند شد و آمد كنار من و گفت معصومه صدايم زدي؟ گفتم نه، چطور؟ گفت احساس كردم يكي مرا صدا زد. گفتم نه صدايت نكردم برو بخواب. ساعت ۳:۳۰ شده بود، رفتم بخوابم ساعت ۳:۴۰ شده بود، ديدم صداي نفس ميآيد. صداي نفس معمولي نه، مثل صداي خر و پف بود. من يك لحظه ترسيدم، فكر ميكنم خيلي زياد خوابيده باشم نيم ساعت است، بلند شدم و گفتمهادي خواب بد ميبيني بيدار شو، چند بار بيدارش كردم ولي بيدار نشد، دستم كه به پيشانياش خورد ديدم عرق سردي روي پيشاني او نشسته است، جيغ زدم و سريع زنگ زدم به آمبولانس،هانا هم همان زمان بيدار شد، رفتم به همسايه پاييني گفتم و وقتي آمدم بالا، ديدمهانا روي سينه بابايش است. بدترين صحنهاي بود كه ميتوانستم ببينم، اورژانس كه آمد سينهاش را ماساژ دادند ولي به من نگفتند كه مرده است ولي ميديدم كه همهشان يك جوري شدهاند. بعد هم دكترهادي گفتهادي شرايط خيلي خوبي ندارد. با خودم گفتم شايد ديگر نتواند فوتبال بازي كند. گفت شايد هم ديگر خوب نشود، گفتم شايد به كما رفته است، در چشمانم نگاه كرد و گفت:هادي مُرده است. تنها، غريب و درحالي كه هيچكس را نداشتم مانده بودم، ديگر هيچ چيز نفهميدم و فقط ديدم دارم دور بيمارستان ميدوم تا اينكه برادرم آمد.
مراسم باشكوهي هم برگزار شد و جمعيت زيادي از دوستدارانشهادي را بدرقه كردند.
واقعا اين اتفاقات به من روحيه ميدهد. من بههادي هم همش ميگفتم، فكر ميكنم هيچكس فكرش را هم نميكند كه يك روز در ۳۰ سالگي يكي از عزيزانش را از دست بدهد. همين الان من هنوز نتوانستم يك روز باهادي تنها باشم. نميتوانم بگويم ناراحت نيستم ولي اينكه احساس ميكنمهادي اينقدر بزرگ بود، خيالم راحت ميشود.
خودش هم اين را ميدانست؟
خودش يك اخلاقي داشت كه هيچوقت از خودش تعريف نميكرد.
نميگفت هواداران بي معرفت هستند؟
من هيچوقت اين را نشنيدم ولي يك وقتهايي ميديدم كه به خانه ميآيد و چشمانش سرخ است ولي نشد كه بگويد فلاني برگشت به من اين حرف را زد.
ارسال نظر