افشاگری خذیراوی درباره محرومیت از فوتبال
مجاهد خذیراوی که در سال ۸۰ با محرومیتی سنگین در فوتبال مواجه شده بود، میگوید کار خاصی نکرده و تنها به عنوان یک پسر ۱۶ ساله به یک جشن تولد رفته است ولی معتقد است که گویی او باید قربانی میشد تا حساب دست دیگران بیاید.
مجاهد از وضعيت اين روزهايت بگو. مدتهاست كسي از تو خبر خاصي ندارد.
من كه از فوتبال خداحافظي كردم و الان پيشكسوت به حساب ميآيم. خيليها من را در اين فوتبال دوست ندارند ولي باز مرسي از شما كه من را دوست داريد و گاهي زنگ ميزنيد. فوتبال خيلي بيرحم است.
آخرين باشگاهت صنعت نفت بود. چه اتفاقاتي در آنجا افتاد؟
من اولين بازيكني بودم كه از نفت به تيمملي رفتم و براي شهرم و باشگاهم افتخار كسب كردم. بعد از جنگ كسي را نداشتند ولي با من رفتار خوبي نداشتند. هنوز ۳۰ درصد از پولم را ندادهاند. ديگر دنبالش نرفتم. من را كه ميشناسيد؟ خجالتي هستم و دنبال اين چيزها نميروم. به قول معروف طوري شده بود كه بايد اين و آن را ميديدم تا پولم را بگيرم.
بعد هم كه فوتبال را كنار گذاشتي.
فوتبال را كه خيلي وقت پيش از من گرفتند. ديگر گفتم خداحافظ فوتبال. الان دو سالي است كه كنار هستم و شدهام پيشكسوت فوتبال.
به خاطر يك اشتباه اين اتفاقها برايت افتاد.
ببين الان خيلي كارهاي بدتر ميكنند ولي برخوردي ميشود؟ به خدا كساني وارد اين فوتبال شدهاند كه مسخره است.
چرا با تيم پيشكسوتان پرسپوليس بازي ميكني؟ تو استقلالي هستي.
من با آقاي بهزاد داداشزاده در يك مدرسه فوتبال كار ميكنم. استقلاليها در اين مدت خيلي بيمعرفتي كردند. يك زنگ به من نزدند كه بپرسند كجايي. انگار من اصلاً بازيكن اين تيم نبودم ولي پرسپوليسيها در عوض با من رفتار خوبي كردند. خدا شاهد است از وقتي كه از استقلال رفتم يك نفر به من زنگ نزد كه مجاهد زندهاي، مردهاي، كار داري يا نداري؟ انگار منتظرند من هم بميرم تا بگويند واي مجاهد مرد. يا بروم به بيمارستان و بيايند بالاي سرم. الان كه زندهام با من كاري ندارند. خلاصه با آقا بهزاد به تيم پيشكسوتان پرسپوليس ميروم و الان هم همه جا من را ميبرند. شمال، جنوب و هر جا كه بازي باشد.
ظاهراً بعضي از پرسپوليسيها هم اعتراض كرده بودند؟
من الان از شما ميشنوم. حداقل جلوي من هيچ اعتراضي نكردهاند. در اين مدت حتي يك حرف به من نزدهاند. من را قابل دانستند. اشكالي ندارد اگر اين حرفها هم باشد، باز هم رفتار خوبي با من دارند و حداقل بازي باشد، صدايم ميكنند. ولي استقلاليها من را كامل فراموش كردهاند.
دليلش چيست؟
نميدانم. خدا شاهد است نميدانم. وقتي آنها سراغم را نميگيرند، چه كار كنم؟ من عاشق فوتبالم. بايد فوتبال بازي كنم. بنشينم خانه؟ آن موقع كه من را خانهنشين كردند، الان هم خانهنشين شوم؟
منظورت سال ۸۰ است؟
بله، آن موقع عشقم را از من گرفتند. الان نميشود كه در خانه بنشينم. يك زنگ به من نميزنند. سراغم را نميگيرند.
رفتار هواداران استقلال با تو چطور است؟
هواداران كه واقعاً لطف دارند. هنوز من را ميبينند ميگويند به خاطر آن محروميت ناراحت هستند. ميگويند ميتوانستي تا الان بازي كني و از خيليها بهتر هستي ولي كسي از من حمايت نكرد. دو سال قبل با هم حرف زديم كه من گفتم نياز به حمايت دارم ولي كسي از من حمايت نكرد. بعضيها كه فكر ميكنند من هنوز آن مجاهد سال ۷۶ هستم و بايد ۱۰ گل بزنم. من هم سن و سالم رفته بالا ولي اگر از من حمايت ميكردند، ميتوانستم دوباره احيا شوم. فوتبال در ذات من بوده و هست.
الان كه فوتبال را كنار گذاشتهاي، به گذشته فكر ميكني؟ به اينكه بايد چطور فوتبالت تمام ميشد؟
دوست داشتم با پيراهن تيم محبوبم يعني استقلال خداحافظي كنم. من عاشق استقلالم. خانواده من همه استقلالياند. ولي سال ۸۰ من از فوتبال خداحافظي كردم و همه چيز تمام شد. بعد از آن محروميت...
حسرت نميخوري؟
زياد حسرت ميخورم. خيليها ميگويند مجاهد دروغ ميگويد كه بارسا او را ميخواست اما آقاي فتحا... زاده شاهد است. از او سؤال كنيد. بارسلونا من را ميخواست و قرار بود مثل سعيد عزتاللهي به اسپانيا بروم. يعني اول بروم تيم دوم بارسلونا بازي كنم و اگر خوب بودم به تيم اصلي بروم. اين چيزهايي را كه ميگويم از فتحا...زاده بپرسيد. بارسلونا از بين من و ساويولاي آرژانتيني قرار بود يكي را انتخاب كند كه من را انتخاب كردند ولي نشد بروم. سالي كه در فينال ليگ قهرمانان و آن هواي باراني استقلال به جوبيلو ايواتا باخت، ميتوانستم راحت به بارسا بروم ولي فتحا...زاده گفت بگذار بازيها تمام شود، بعداً همان موقع براي بازي تراكتورسازي به تبريز رفتم كه علي آذري خطاي بدي روي من كرد تا زانويم خراب شود. از آن روز ديگر هيچچيز از فوتبال نفهميدم، نه بارسا را ديدم و نه فوتبال را.
بعد هم آن محروميت...
خدا شاهد است اگر زانوي من خراب نميشد، نميتوانستند محرومم كنند. چون مصدوم شدم گفتند سرش را ببريم تا بقيه حساب كار دستشان بيايد. من هم كه بچه شهرستاني. بلد نبودم فارسي حرف بزنم. عار نيست، ولي اين واقعيت بود. نميتوانم حرف بزنم و از حقم دفاع كنم. كسي نبود از من دفاع كند. آن زمان ناصرخان خدا بيامرز آمد و صحبت كرد. علي دايي از من حمايت كرد. چند نفر ديگر هم بودند ولي آن موقع يكسريها من را ول كردند. الان هم شما چند وقت يك بار زنگ ميزني. سالهايي كه محروم بودم تماس گرفتي. دم بهزاد داداشزاده هم گرم كه به من كار داد. پرسپوليسيها هم در اين مدت لطف داشتند. نميدانم طرفداران استقلال چه فكري ميكنند ولي خدايياش پرسپوليسيها نسبت به استقلاليها رفتار بهتري با من داشتهاند.
درباره آن روزهاي تلخ نميخواهي حرف بزني؟
ببين خدا شاهد است اگر من كاري كرده باشم. فقط يك جشن تولد رفته بودم. اگر كاري ميكردم، دلم نميسوخت. به روح پدرم اگر تهمتهايي كه به من زده بودند درست بود، اينقدر نميسوختم ولي مجاهد خذيراوي هيچ كاري نكرد. من را پيش خانوادهام خراب كردند. ببينيد با مجاهد خذيراوي به خاطر حضور در يك تولد چه كارها كردند آنوقت طرف را از داخل تانكر آب بيرون آوردهاند ولي محرومش نكردند، يا آنهايي كه فرار كردند را، چه كار كردند؟ تازه پست و مقام هم گرفتند. كسي كه از پنجره بيرون پريد را نگرفتند؟ با او چه كار كردند؟ آنوقت مجاهد خذيراوي كه يك جشن تولد رفت و ۱۶ سالش بود، بايد اينقدر محروم ميشد؟ شما از بچه ۱۶ ساله چه توقعي داريد؟ الان بازيكن ۳۰ ساله خيلي كارهاي بدتر ميكند. من كه فقط ۱۶ سالم بود. چيزي بلد نبودم. داخل خوابگاه بودم. اگر من كاري كردم تقصير بزرگترها بود. من را از آبادان آورديد تهران، بايد از من مواظبت ميكرديد. بايد به من چيزهايي را ياد ميداديد. تك و تنها افتاده بودم در يك خوابگاه.
ماجراي مهماني را چرا هيچوقت باز نكردي؟
ميخواستند سر مجاهد را ببرند كه بريدند و تمام شد و رفت. بايد من را ۸ سال محروم ميكردند؟! قبول نميكنم كه اين قسمتم بود. در اين فوتبال، بزرگ زياد بود و ميتوانستند به من كمك كنند. من به خاطر استقلال پايم را دادم. اشكالي ندارد آن موقع براي من كاري نكرديد، ولي آيا نبايد به من يك زنگ ميزديد؟ اصلاً مجاهد اشتباه كرد و محرومش كرديد. ديگر چرا اين رفتارها را ميكنيد؟ اگر من گل زدهام و اگر هواداران را خوشحال كردهام، مستحق اين نبودم كه يك تماس با من بگيريد و حالم را بپرسيد؟ پدر من اينقدر استقلالي بود كه به خاطر استقلال جانش را از دست داد.
واقعا؟ چه اتفاقي افتاد؟
پدر من سر دربي ۳ بر۲ كه ايمون زايد هتتريك كرد، جانش را از دست داد. وقتي زايد گل سوم را زد، قلب پدرم گرفت و فوت كرد. به خاطر همين از ايمون زايد بدم ميآيد. او بهترين چيزي را كه در دنيا داشتم، از من گرفت؛ پدرم را.
يادمان هست وقتي قصد داشتي به استقلال بيايي از پرسپوليس پيشنهاد داشتي ولي پدرت نگذاشت، درست است؟
پدر من استقلالي سرسخت بود. وقتي پرسپوليس من را ميخواست گفت مگر اينكه از روي جنازه من رد شوي و به پرسپوليس بروي. در حالي كه آن موقع به من ۱۰ ميليون به اضافه يك خانه ميدادند ولي رفتم استقلال تا فقط ۳ ميليون بگيرم. جاي خانه هم كه من را انداختند در آن خوابگاه. عابديني به من گفت به پرسپوليس بيا، تو را زود ترانسفر ميكنيم ولي قبول نكردم.
حرف خاصي مانده كه بزني؟
خيلي حرفها دارم. به موقع آنها را ميزنم. ميگويم چه كسي من را در دادگاه ول كرد و رفت. كساني به من تهمت زدند كه فلان كار را ميكردم و فلان چيز را صادر ميكردم به دبي، بايد جواب بدهند. الان كه فوتبالم تمام شده، ديگر ترسي ندارم. حرفهايم را كامل ميزنم و كساني كه آن تهمتها را زدند، بايد ثابت كنند.
ارسال نظر