چند اپیزود از دربی آغشته به بغض و بی خیالی
این چه عقوبتی بود که خودنویسهای انباشته از رنگین کمانمان ناگهان خشک شد. این چه فرجامی بود که از تماشا و سیراب شدن یورو به یک دربی خموده و ملالانگیز رسیدیم و صدوبیست بار در صدوبیست دقیقه چرت زدیم و خود را نفرین کردیم.
روزنامه اعتماد: این چه عقوبتی بود که خودنویسهای انباشته از رنگین کمانمان ناگهان خشک شد. این چه فرجامی بود که از تماشا و سیراب شدن یورو به یک دربی خموده و ملالانگیز رسیدیم و صدوبیست بار در صدوبیست دقیقه چرت زدیم و خود را نفرین کردیم.
مردانی که با پاهای لرزان در ورزشگاه بی روح به ملاقات هم رفته بودند انگار از همان ثانیه نخست به ضربات مرگبار پنالتیها میاندیشیدند که ککشان هم نگزید و یادشان رفت میلیونها نفر پای جعبههای رنگی ناخنهایشان را میجوند. فوتبال اینبار روی کریه خود را نشان داد و اگر هیجان حاصل از ده ضربه پنالتی نبود حجمی از سکوت بر پیکرهایمان ریخته میشد و لبالب از استیصال محو تماشای جوجه اردک زشت میشدیم. دربی پنجشنبه شب در جنون زاویهها هیچ حرفی برای گفتن نداشت. جز این اگر فکر میکنید لابد خستگی افق دلتنگ نگاهتان را پوشانده است.
یحیی اصلا دوست نداشت جا پای پروفسور بگذارد و فتح دوگانه را در دستور کار قرار دهد. چه اگر غیر از این بود نیشتر بر دل میزد و سیمای محافظهکارانه ارتش سرخ را عوض میکرد تا تمام دربی در ضربه سر آلکثیر خلاصه نگردد. او در فاز یورش مهرههایی داشت که با اتکا بر آنها میتوانست گرههای کور را بگشاید و رویاهای سرگردان را به سمت و سویی نتیجهبخش رهنمون سازد. اما مردی که نمیخواست ستارههای رنگ پریده را رنگآمیزی کند دست به سیاه و سفید هم نزد تا تیمش در ضیافت جبار پنالتیها زانو بزند و او فاصله نیمکت تا رختکن را با بغض و آه طی کند. در تفاهم کابوسها خطوط آرزوهای سرمربی تا زوال و سقوط و بیپناهی هجرت کردند. تلختر از این مگر میشود؟
آن سوتر فرهاد مجیدی که خوب میدانست اگر جام حذفی را از دست بدهد انگشت بر تیغک گلها خواهد سایید و فاصله عرش تا فرش را در پلک بهم زدنی خواهد پیمود ریسک نکرد و از مردانش خواست در اتمسفر مه گرفته آزادی عصا به دست حرکت کنند و هوای آتشبازی به سرشان نزند. اینگونه شد که فرماندهای ایستاده در غبار خواسته یا ناخواسته ابرها را به گریه واداشت و کاری کرد که در اوج تموز، برگریزان سراغ ورزشگاه خالی را بگیرد. فرهاد اگر در میهمانی پنالتیها شبنمها را تنفس نمیکرد و به لطف عطر خاک باران خورده شیدا نمیشد پس از پایان کار به تمام آمال عشق آبیها هاشور میزد و توهم آبی را در وجودش بارور میکرد. او بسیار خوششانس بود که شیر بی یال و دم را در نوبت پنالتیها از پای درآورد تا بر گونههای آتشپارهها یاس و یاسمن برویاند.
او را باید ستاره فروزان تاریکنای پنجشنبه لقب داد. مردی که در تلاطم سرنوشت از میان سپیدارها گذشت و یکتنه زیر برگه کامروایی تیمش را امضا کرد تا ثابت کند پایان شب سیه، سپید است و میتواند دوباره در اوج تنهایی و تنآسایی یارانش به فرشته نجات بدل شود و رو به جاودانگی، سرانگشتان چسبناکش را به رخ بکشد.
سنگربان ۲۹ ساله اردوگاه آبی در امتداد شب با مهار یک پنالتی حساس و با دایوی بلند شکوفههای لبخند را بر لبان قرمزها خشکاند تا یک تنه سرنوشت نبرد دوزخی را تغییر دهد و راهوار و صبور فاصله برزخ تا مینوی ماندگار را طی کند. حسین حسینی در دربی نود و شش لبخندش را به انفجار تپش قلبش آویخت تا به پژمردگی یک عصر لاجوردی پایان دهد و در خطخطیترین روز تیرماه به سفیر شادکامی اردوگاهی بدل گردد که صفیر رستگاری را از یاد برده بود.
نمایش شورانگیز در میانه میدان مثل والسی کهنه میان او و توپ چرمی بود. قاضیالقضات سرد و گرم چشیده که از آن سوی اقیانوسها به وطن برگشته بود با همان آرامش و طمانینه سابق سوت زد تا صدای هیچ توپچی زخمی و عصیانگری بالا نرود و نفسهای شهر به زمزمههای دود آلود آغشته نگردند.
علیرضا فغانی اینبار هم نشان داد یک سر و گردن از دیگر قضات مخمل سبز بالاتر است و در صعبترین شرایط قادر است با سوتهایش باران عجول خزان را از چهره تابستان پاک کند و زنگها را به صدا درآورد. او روی این خاک هم که نفس نکشد یکی مثل خود ماست. مردی که خرزهره و شبتاب و رعد و برق به کالبدش راهی ندارند و در اوج التهاب میتواند قلبهای ناآرام و لبریز از حادثه را آرام کند. با او تا کوچههای دور تا کوچههای نور زندگی جریان دارد و چراغهای رابطه روشناند.
دربی ۹۶ با آن مارش روح خراش بیسرانجام، بالاخره به آخر رسید و قشون آبی با حذف قرمزها پرندههای محبوسِ قفسی را رها کرد. حالا باید منتظر بمانیم و ببینیم استقلال نوار موفقیتهای خود را در جام حذفی ادامه خواهد داد؟ آیا جام در آخر داستان به سوی آبیها بال خواهد گشود؟ آیا فرهاد با چشمانی پر از نجوای نارونها به آرزوی ساده دلانی که پنجشنبه شب روی ابرها قدم زدند جامه تحقق خواهد پوشاند؟ تنها گذر زمان همهچیز را روشن خواهد کرد و به ابهام و سوال و خطوط بغرنج تقدیر پایان خواهد داد!
ارسال نظر